📚داستان کوتاه
"استخدام برای شغل مدیریتی"
یک شخص جوان با تحصیلات عالی برای شغل مدیریتی در یک شرکت بزرگ درخواست داد، در اولین مصاحبه پذیرفته شد و میبایست رئیس شرکت آخرین مصاحبه را انجام دهد.
رئیس شرکت از شرح سوابق متوجه شد که پیشرفتهای تحصیلی جوان از دبیرستان تا پژوهشهای پس از لیسانس تماماً بسیار خوب بوده است، و هرگز سالی نبوده که نمره نگرفته باشد.
رئیس پرسید: «آیا هیچگونه بورس آموزشی در مدرسه کسب کردید؟»
جوان پاسخ داد: «هیچ»
رئیس پرسید: «آیا پدرتان بود که شهریههای مدرسه شما را پرداخت کرد؟»
جوان پاسخ داد: «پدرم فوت کرد زمانی که یک سال داشتم، مادرم بود که شهریههای مدرسه ام را پرداخت میکرد.»
رئیس پرسید: «مادرتان کجا کار می کرد؟»
جوان پاسخ داد: «مادرم بعنوان کارگر رختشوی خانه کار میکرد.»
رئیس از جوان درخواست کرد تا دستهایش را نشان دهد، جوان دو تا دست خود را که نرم و سالم بود نشان داد.
رئیس پرسید: «آیا قبلاً هیچ وقت در شستن رخت ها به مادرتان کمک کردهاید؟»
جوان پاسخ داد: «هرگز، مادرم همیشه از من خواسته که درس بخوانم و کتابهای بیشتری مطالعه کنم، بعلاوه مادرم میتواند سریع تر از من رخت بشوید.»
رئیس گفت: «درخواستی دارم، وقتی امروز برگشتید، بروید و دستهای مادرتان را تمیز کنید، و سپس فردا صبح پیش من بیایید.»
جوان احساس کرد که شانس او برای بدست آوردن شغل مدیریتی زیاد است.
وقتی که برگشت، با خوشحالی از مادرش درخواست کرد تا اجازه دهد دستهای او را تمیز کند، مادرش احساس عجیبی میکرد، شادی اما همراه با احساس خوب و بد، او دستهایش را به مرد جوان نشان داد، جوان دستهای مادرش را به آرامی تمیز کرد، همانطور که آن کار را انجام میداد اشکهایش سرازیر شد.
اولین بار بود که او متوجه شد که دستهای مادرش خیلی چروکیده شده، و اینکه کبودیهای بسیار زیادی در پوست دستهایش است، بعضی کبودیها خیلی دردناک بود که مادرش میلرزید وقتی که دستهایش با آب تمیز میشد.
این اولین بار بود که جوان فهمید که این دو تا دست هاست که هر روز رختها را میشوید تا او بتواند شهریه مدرسه را پرداخت کند، کبودیهای دستهای مادرش قیمتی بود که مادر مجبور بود برای پایان تحصیلاتش، تعالی دانشگاهی و آیندهاش پرداخت کند.
بعد از اتمام تمیز کردن دستهای مادرش، جوان همه رختهای باقیمانده را برای مادرش یواشکی شست، آن شب مادر و پسر مدت زمان طولانی گفتگو کردند، صبح روز بعد، جوان به دفتر رئیس شرکت رفت.
رئیس متوجه اشکهای توی چشم های جوان شد، پرسید: «آیا میتوانید به من بگویید دیروز در خانهتان چه کاری انجام دادهاید و چه چیزی یاد گرفتید؟»
جوان پاسخ داد: دستهای مادرم را تمیز کردم، و شستشوی همه باقیمانده رختها را نیز تمام کردم، رئیس پرسید: «لطفاً احساستان را به من بگویید.»
جوان گفت: اکنون میدانم که قدردانی چیست، بدون مادرم من موفق امروز وجود نداشت، از طریق باهم کارکردن و کمک به مادرم، فقط اینک میفهمم که چقدر سخت و دشوار است برای اینکه یک چیزی انجام شود، به نتیجه رسیدهام که اهمیت و ارزش روابط خانوادگی را درک کنم.
رئیس شرکت گفت: این چیزیست که دنبالش میگشتم که مدیرم شود، میخواهم کسی را به کار بگیرم که بتواند قدر کمک دیگران را بداند، کسی که زحمات دیگران را برای انجام کارها بفهمد، و کسی که پول را بعنوان تنها هدفش در زندگی قرار ندهد، شما استخدام شدید.
بعدها، این شخص جوان خیلی سخت کار میکرد و احترام زیردستانش را بدست آورد، هر کارمندی با کوشش و بصورت گروهی کار میکرد، عملکرد شرکت به طور فوقالعاده ای بهبود یافت.
کسی که حمایت شده و هر آنچه که خواسته است از روی عادت به او دادهاند، «ذهنیت مقرری» را پرورش داده و همیشه خودش را مقدم میداند، او از زحمات والدین خود بیخبر است.
وقتی که کار را شروع میکند، میپندارد که هر کسی باید حرف او را گوش دهد، زمانی که مدیر میشود، هر گز زحمات کارمندانش را نمیفهمد و همیشه دیگران را سرزنش میکند، برای این جور شخصی، که ممکن است از نظر آموزشی خوب باشد، ممکن است یک مدتی موفق باشد، اما عاقبت احساس کامیابی نمیکند
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر زمان فکر کردید
مشکلتان آنقدر بزرگ است
که حتما شما را خواهد کشت
.
سر برگردانید و نگاهی به مشکلات پشت سرتان کنید
تمام مشکلاتی که از سر گذرانده اید
هیچ یک از آنها، شما را نکشت
.
اما تک تک آنها، باعث شدند
امروز یک آدم قوی تری باشید
پس نترسید
یا پیروزید، یا قوی تر
حالا با این طرز تفکر
.
میتوان گفت پیروز نخواهید شد...؟
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا
هر ڪے هر چیز خوبے ڪه
واسم آرزو ڪرد...😍
صد برابرشو
به خودش بده...🥰
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث
💎 #امام_علی_علیه_السلام :
🔹 «نشانه سياستِ درست ، برنامه ريزى صحيح و پرهيز از ريخت و پاش است .»
📚 غرر الحكم : ح ۴۸۲۱
➖〰➖〰➖〰➖〰➖
💎حضرت فاطمه زهرا عليها السلام :
هر كه عبادت خالصانه خود را به درگاه خدا فرا برد ، خداوند عزّ و جلّ بهترين كارى را كه به صلاح اوست برايش فرو فرستد
📚ميزان الحكمه، جلد 4، صفحه 49
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨﷽✨
❓#سوال: آیا ادامه قهر و دشمنی بین دو نفر، تا مدت سه روز موجب بطلان نماز و روزه آنها میگردد؟
📝 #پاسخ: وقوع دشمنى و قهر بين دو نفر، نماز و روزه را باطل نمىکند، گرچه اين عمل شرعاً مذموم است.
❓#سوال: مشغول نماز خواندن بودم مىخواستم به سجده بروم که پسر کوچکى از اقوام مهر مرا برداشت و من از روى مجبورى وقتى به سجده رفتم دو تا از انگشتان خود را زير سرم گذاشتم آيا نمازم درست است.
📝 #پاسخ: اگر در يادگيرى مسأله كوتاهى كرده و وقت تنگ نبوده، بايد نماز را اعاده نماييد.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
✨وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ
✨وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ﴿۱۸۹﴾
✨و فرمانروايى آسمانها و زمين از آن خداست
✨و خداوند بر هر چيزى تواناست (۱۸۹)
📚 سوره مبارکه آل عمران ✍ آیه ۱۸۹
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتی
🌱شاهی سرشار از بتاکاروتن است که به حفظ سلامت و طراوت پوست کمک میکند
این آنتی اکسیدان باعث می شود پوست سفت، نرم و سالم بماند وبرای استحکام استخوانهاو تقویت بینایی نیز مفیداست....
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از خانواده بهشتی
🌷🌷🌷
"#چوپانطمّاعیکهسگگلهاشراسلاخیکرد"
این داستان بسیار آموزنده حکایتی واقعی از زمان اشغال ایران توسط نیروهای انگلیسی و برگرفته از ترجمهی این داستان توسط « رسانههای بینالمللی » است.
سالها قبل در زمان اشغال ایران توسط نیروهای انگلیسی، جنرال «سانی مود» که در یکی از مناطق کشور حرکت میکرد در میان راه نگاهش به چوپانی افتاد و ایستاد.
به مترجمی که همراه خود داشت گفت:
برو به این چوپان بگو که جنرال سانی میگوید که اگر این سگ گلهات را سر ببُری یک پوند انگلیس به تو میدهم...!
چوپان که با یک لیرهی استرلینگ انگلیسی میتوانست نصف گله گوسفند بخرد، بیدرنگ سگ را گرفت و آن را سر برید...!
آنگاه جنرال دوباره به چوپان گفت:
اگر این سگ را سلاخی کنی، یک پوند دیگر هم به تو میدهم و چوپان هم پوند دوم را گرفت و سگ را سلاخی کرد...!!
سپس جنرال برای بار سوم توسط مترجم خود به چوپان گفت:
این پوند سومی را هم بگیر و این سگ را تکه تکه کن...!!
و چوپان پوند سوم را گرفت و سگ گله را تکهتکه کرد...!
وقتی جنرال انگلیسی به راه افتاد، چوپان به دنبال او دوید و گفت:
اگر پوند چهارم را هم به من بدهی، من این سگ را طبخ میکنم...!
جنرال سانی مود گفت: نه...!!!
من خواستم که آداب و رفتارها را به سربازانم نشان دهم.!
تو بخاطر سه پوند حاضر شدی که این سگ گلهات را که "رفیق و حامی تو و گلهٔ گوسفندان توست سر ببری و سلاخی کنی و آن را تکهتکه کنی و اگر پوند چهارمی را به تو میدادم آنرا میپختی....!!
"معلوم نیست با پوند پنجم به بعد چه کارها که نخواهی کرد...!!"
آنگاه جنرال سانی رو به سوی نظامیان همراهش کرد و گفت:
« تا وقتی که از این نمونه مردم در این کشور وجود داشته باشند، شما نگران هیچ چیز نباشید...!!...»
* پول حتی علايق و احساسات انسانها را عوض میكند...!!!*
از نخل برهنه سایهداری مطلب
از مردم این زمانه یاری مطلب
عزت به قناعت است و خواری به طمع
با عزت خود بساز و خواری مطلب
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
✾࿐༅🍃❤️🍃༅࿐
#داستان
قبل از طلوع خورشید از خواب برمی خاست و تا شب به کارهای سخت روزانه مشغول بود... هم زمان با طلوع خورشید از نرده ها بالا می رفت تا کمی استراحت کند. در دور دست ها خانه ای با پنجرهایی طلایی همواره نظرش را جلب می کرد و با خود فکر می کرد چقدر زندگی در آن خانه با آن وسایل شیک و مدرنی که باید داشته باشد لذت بخش و عالی خواهد بود . با خود می گفت: " اگر آنها قادرند پنجره های خود را از طلا بسازند پس سایر اسباب خانه حتما بسیار عالی خواهد بود. بالاخره یک روز به آنجا می روم و از نزدیک آن را می بینم "...
یک روز پدر به پسرش گفت به جای او کارها را انجام می دهد و او می تواند در خانه بماند. پسر هم که فرصت را مناسب دید غذایی برداشت و به طرف آن خانه و پنجره های طلایی رهسپار شد. راه بسیار طولانی تر از آن بود که تصورش را می کرد. بعد از ظهر بود که به آن جا رسید و با نزدیک شدن به خانه متوجه شد که از پنجره های طلایی خبری نیست و در عوض خانه ای رنگ و رو رفته با نرده های شکسته را دید. به سمت در قدیمی رفت و آن را به صدا در آورد. پسر بچه ای هم سن خودش در را گشود.
سؤال کرد که آیا او خانه پنجره طلایی را دیده است یا خیر؟ پسرک پاسخ مثبت داد و او را به سمت ایوان برد. در حالی که آنجا می نشست، نگاهی به عقب انداخت و در انتهای همان مسیری که طی کرده بود و هم زمان با غروب آفتاب, خانه خودشان را دید که با پنجره های طلایی می درخشید...
خوشبختی در کنار ماست,قدرش را بدانیم...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
#داستان 📝
✨با اینکه بارها شنیده ایم ولی تکرارش مفیده شک ندارم...✨
🖇چند نفر از پلی عبور می کردند که ناگهان دو نفر به داخل رودخانه خروشان افتادند...
🖇همه در کنار رودخانه جمع شدند تا شاید بتوانند بهشون کمک رسانند...
💥ولی وقتی دیدند شدت آب آنقدر زیاد است، که نمی شه براشون کاری کرد...
💥به آن دو نفر گفتند که امکان نجاتتون وجود نداره! و شما به زودی خواهید مرد !!!
⁉️در ابتدا آن دو مرد این حرف ها را نادیده گرفتند و کوشیدند که از آب بیرون بیایند
💥⁉️اما همه دائما به آنها می گفتند که تلاش تون بی فایده هست و شما خواهید مرد !!!
📌پس از مدتی یکی از دو نفر دست از تلاش برداشت و جریان آب او را با خود برد.
✨اما شخص دیگر همچنان با حداکثر توانش برای بیرون آمدن از آب تلاش می کرد....
✨بیرونی ها همچنان فریاد می زدند که تلاشت بی فایده هست ...
✨اما او با توان بیشتری تلاش می کرد و بالا خره از رودخانه خروشان خارج شد .
⁉️وقتی که از آب بیرون آمد، معلوم شد که مرد نا شنواست. ⁉️
🖇در واقع او تمام این مدت فکر می کرده که دیگران او را تشویق می کنند!
✨💥< ناشنوا باش وقتی همه از محال بودن آرزوهایت سخن می گویند >💥✨
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پندانـــــــهـــ
از هــر دستے بدے
از همون دست
پس ميگيرے ﻣﮕﺮ مےﺷﻮﺩ
قلبے ﺭﺍ بشکنے
ﻭ قلبت شکسته ﻧﺸﻮد؟!
ﻣگر مےﺷﻮﺩ چشمے
ﺭﺍ گرﯾﺎﻥ کنے
ﻭ ﭼﺸﻤﺖ ﮔﺮﯾﺎﻥ ﻧﺸﻮﺩ؟!
مگر می شود؟
خدا همیشه هست ....
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#داستان_کوتاه
زن جوانی به پدرش شکایت کرد که زندگی سخت و دشواری دارد.
پدرش به او گفت: با من بیا، می خواهم چیزی نشانت بدهم.
پدر دخترش را به آشپزخانه برد و آنجا سه کتری آب را روی اجاق گاز گذاشت تا حرارت بینند.
در همین حال او چند هویج را تکه کرد و آنها را درون اولین کتری ریخت تا بجوشد.
بعد در کتری دوم دو عدد تخم مرغ گذاشت و در کتری سوم مقداری قهوه ی آسیاب شده ریخت. دقایقی بعد مرد هویج ها را در کاسه ای قرار داد، تخم مرغها را پوست کند و آنها را در کاسه ی دیگری گذاشت و قهوه را هم در فنجانی ریخت و آن گاه همه را جلوی دخترش گذاشت.
دختر که حوصله اش سر رفته بود، پرسید: این کارها برای چیست؟
پدرش جواب داد: هر یک از این ها به ما درسی برای روبه رو شدن با مشکلات می دهند.
هویج ها ابتدا سخت و محکم بودند اما وقتی پخته شدند، نرم شدند.
تخم مرغ ها شل بودند و پس از آنکه جوش خوردند سخت شدند.
اما قهوه آب را به چیزی بهتر تبدیل کرد.
بعد پدر در ادامه ی صحبتش گفت: عزیزم تو می توانی برای چگونه برخورد کردن با مشکلات تصمیم بگیری. می توانی بگذاری تحت تاثیر آنها ضعیف شوی، یا می توانی آنها را به چیز مفیدی تبدیل کنی. همه چیز به تو بستگی دارد.
نتیجه ی اخلاقی:
اگر با مشکلات برخورد درستی بشود، سبب پیشرفت می گردد.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍀 از خدا طلب مرگ نکن
ولو اینکه در فشار و سختی زیاد هستی
🌺 وقتی گرفتار شدی و یا ضرری متوجّه تو شد،
عصبانی نشو تا اینکه بگویی:
خدایا! مرگم را برسان!
اصلاً و ابداً چنین چیزی نگو!
🌸 به خدا بگو:
خدایا! گره را باز کن!
خدا کمکم کن،
خدا گشایش دهنده کارهایم باش
خدایا کارم را آسان کن...
🌹 همیشه از خدا خیر و خوبی را طلب کن
هم برای خودت و هم برای دیگران
هیچ وقت ناامید نشو
که بزرگترین گناه ناامیدی است
🌻 دعایت این باشد:
خدایا عمر با عزت به من عطا کن
🍀 عمر و زندگی هدیه ای از خداوند به ماست
از خدا بخواه در طول عمری که به تو هدیه کرده،
بهترین اعمال را بجای بیاوری
و گره از دیگران باز کنی
و عمری مفید و پربرکتی داشته باشی،،،،🌸
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫هیچ وقت نگران آیندهی
✨ناشناخته ات نباش
💫وقتی خدای
✨شناخته شده ای داری
💫با تمام وجود بهترینها
✨را از خداوند
💫براتون طلب میکنم
✨لحظاتتون مملو از آرامش
💫شبتون پر از نگاه خــدا🙏
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بسماللهالرحمنالرحیم
🌾پيامبر اکرم (ص)فرمودند:
🌼نزدیکترین شما به من در روز قیامت
🌼کسانی هستند که در دنیا بیشتر از دیگران
🌼بر من صلوات فرستند...
📔بحارالأنوار،91: 63
💛✨اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ
🌼✨وَ آلِ مُحَمَّدٍ
💛✨وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#سلام_امام_زمانم✋🌸
خورشید با اجازه ی رویت طلوع کرد
قلبم سلام گفت و تپیدن شروع کرد
آقای مهربان غزل های من سلام
باید که در برابر اسمت رکوع کرد
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#السلامعلیڪیااباعبداللهالحسينع✋
یڪ¹سلاممرااگرپاسخـبگویےمۍروم
لذّتشراباتمامشــهرقسمتمیکنم
#اربابمبہیادمۍڪہبہیادتم♥️
🍀 سلام_حضرت_عشق🍀
هر روز، صبح زود🌤
بہ گوشم صداے توسٺ
"حَےّ عَلَے الحسین،وَ حَےّ عَلَے الحَرم"
با یڪ سلام✋
رو بہ شما ، رو بہ ڪربلا
جا مےدهم میان دلم یڪ بغل حرم
صبحم به نام شما
یا سیدالشـهدا
🌹السلام علی الحسین
🕊و علی علی بن الحسین
🌹و علی اولاد الحسین
🕊و علی اصحاب الحسین
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ #همراه_با_قرآن
«بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ»
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ
عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُ
حِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ
أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي
سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ ۚ
ذَٰلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ ۚ
وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ
ای اهل ایمان! هر کس از شما از دینش برگردد
[زیانی به خدا نمی رساند] خدا به زودی گروهی را
می آورد که آنان را دوست دارد، و آنان هم خدا را
دوست دارند؛ در برابر مؤمنانْ فروتن اند،
و در برابر کافرانْ سرسخت و قدرتمندند،
همواره در راه خدا جهاد می کنند، و از سرزنش
هیچ سرزنش کننده ای نمی ترسند. این فضل
خداست که به هر کس بخواهد می دهد؛
و خدا بسیار عطاکننده و داناست.
⚜️جزء «۶» سوره مائده آیه «۵۴»⚜️
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
حاکمی در کرمان رسم بنهاد هر که از مسافران و ساکنان دزدی کند آن شخص را سوار بر الاغ به مدت یک هفته در شهر بگردانند . این گذشت تا که شخصی از دیگری حلوا بدزدید و بخورد . به جرم دزدی به محکمه اش بردند و چون محکوم شد طبق حکمِ حاکم سوار بر الاغی او را در شهر بچرخانیدند و مردم در کوچه و بازار با دیدن آن حالت بسیار هیاهو بکردند...
هنگام چرخاندن نگهبان از دزد پرسید:
بسیار سخت میگذرد؟ دزد گفت نه!
حلوا را که خوردم، الاغ را هم که سوارم مردم هم که شادی میکنند و شادند از این بهتر چه هست؟!
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
روزی ملانصرالدین زنش را برداشت تا برای خرید به شهر بروند. ملا سوار خرش شد و زنش در کنار آنها به راه افتاد. وقتی به روستای اول رسیدند مردمی که نشسته بودند به همدیگر گفتند: ببینید آن مرد خجالت نمی کشد خودش سوار خر شده زنش پیاده می رود. ملا خجالت زده شده از خر پیاده شد و زنش را سوار خر کرد و به راه افتادند.
پس از مدتی به روستای دوم رسیدند. مردم با دیدن آنها گفتند: پیرمردی با این سن و سال پیاده و زنش سوار خر است چه پیرمرد زن زلیلی ؟ زن خجالت هم نمی کشد. ملا وقتی حرف آنها را شنید فکری کرد و دید راست می گویند .برای حل مشکل تصمیم گرفت خودش هم سوار خر شود تا حرف مردم هر دو روستا را تایید کند!
باز به راه افتادند و به روستای سوم رسیدند. مردم با دیدن آنها گفتند: وای بیچاره خر!! دو نفر سوار یک خر نحیف شده اند. چه آدمهای پستی. ملا خجالت کشید و از خر پیاده و شد و زنش را نیز پیاده کرد و به راه افتادند.
به روستای چهارم که رسیدند همه به خنده افتادند!!! روستاییان گفتند آن دو احمق را ببین! خر دارند ولی هر دو پیاده اند. یکی گفت: خدایا به احمق ها عقل عطا بفرما!! و مردم نیز گفتند: آمین!!!
هر کاری بکنیم مردم همیشه برایمان حرف در می آورند...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#دعا
🔹عقاب هيچگاه با مار در روى زمين نبرد نمي كند.
بلكه مار را از روى زمين بلند كرده به آسمان مي برد.
عقاب ميدان مبارزه را عوض مي كند.
🔹مار در آسمان توان هيچ كارى را ندارد، نه تاب مقاومت، نه قدرتى و نه حتى تعادل جسمي! بلكه ضعيف است و آسيب پذير. در حاليكه بر روى زمين قدرتمند، زرنگ و كشنده است.
👈 توسط "دعا" نبردهاى زندگي تان را به قلمرو امور روحانى ارتقاء دهيد. وقتى وارد قلمرو روحانى مي شويد، خدا براى شما نبرد مي كند.
🔹با دشمن در محدوده و قلمرو وى وارد نبرد نشويد، مانند عقاب ميدان مبارزه را عوض كنيد.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توکل چه کلمه زیباییست ،
اجازه دادن به خداوند که خودش تصمیم بگیرد . تنها خداوند است که بهترین ها را برای بندگانش رقم میزند .
فقط بخواهیم و آرزو کنیم ، اما پیشاپیش شاد باشیم و ایمان داشته باشیم که رویاهایمان همچون بارانی در حال فرو ریختن هستند .
پیشاپیش شاد باشیم و شکرگزار
چرا که خداوند نه به قدر رویاهایمان ، بلکه به اندازه ایمان و اطمینان ما انسانها می بخشد .
خداوندا بخاطر نعمت سلامتی و آرامش سپاسگزارم ...
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتی
✅بهتر است صبحانه
با مواد شیرین طبیعی
آغاز شود، مثل خرما وعسل و...
خوردن 21 عدد کشمش
قرمز هم خیلی خوب است.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
📚کریم سیاه
آیة الله العظمی سید محمد کاظم طباطبایی یزدی مشهور به صاحب عروه یک قطعه کفن برای خودشان خریده بودند. در حرم امیرمؤمنان علیه السّلام همۀ قرآن را بر آن نوشته، سپس در حرم امام حسین(علیه السلام) زیارت عاشورا را با تربت بر اطراف آن نوشته بودند.
ایشان برای صله ارحام عازم یزد می شوند و در این سفر این کفن را با خودشان به یزد می برند. در شب اول ورودشان به یزد، در منزل یکی از دخترانشان استراحت می کنند.
حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) به خواب ایشان آمده و می فرمایند:
یکی از دوستان ما فوت کرده و در مزار یزد منتظر کفن است. ما دوست داریم این کفن به او اهداء شود.
ایشان بیدار می شود و می خوابد. دوبار دیگر این رؤیا تکرار می شود!
ایشان لباس پوشیده به قبرستان یزد می رود و می بیند شخصی به نام کریم سیاه فوت کرده، او را غسل داده، روی سنگ نهاده، منتظر کفن هستند...
تا ایشان می رسد، می گویند: کفن را آوردند.
مرحوم یزدی از آن ها می پرسد:
شما کی هستید؟!
می گویند: همان آقایی که به شما امر فرموده کفن بیاورید، به ما نیز امر فرموده که برای تجهیز و دفن ایشان به این جا بیاییم.
مرحوم یزدی می پرسد:
این شخص کیست؟
می گویند: او شخصی به نام کریم سیاه است، یک فرد معمولی! ولی عاشق امام حسین(علیه السلام) بود. در هر کجا مجلسی به نام امام حسین(علیه السلام ) برگزار می شد، او بدون هیچ تکلّفی حاضر می شد
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🔸🔸🔸🔸🔸🔸﷽🔸🔸🔸 🔸🔸
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
💢سوال هارون از بهلول درباره شراب
روزي بهلول بر هارو ن وارد شد . خلیفه مشغول صرف شراب بود و خواست خود را از خوردن حرام تبرئه نماید . بدین لحاظ از بهلول سوال نمود :
اگر کسی انگور خورد حرام است ؟ بهلول جواب داد نه . خلیفه گفت بعد از خوردن انگور آب هم بالاي آن خورد چه طور است ؟
بهلول جواب داد اشکالی ندارد . باز خلیفه گفت بعد از خوردن انگور و آب مدتی هم در آفتاب نشیند ؟ بهلول گفت : بازهم اشکالی ندارد .
پس خلیفه گفت : چطور همین انگور و آب را اگر مدتی در آفتاب گذارند حرام است ؟
بهلول جواب داد اگر قدري خاك بر سر انسان ریزند آیا به او صدمه می رساند ؟ خلیفه جواب داد نه .
بهلول گفت بعد از آن هم مقداري آب بر سر انسان ریزند صدمه می رساند ؟ خلیفه جواب داد نه .
بهلول گفت اگر همین آب و خاك را به هم مخلوط نمایند و از آن خشتی بسازند و به سر انسان بزنند
صدمه می رسد یا نه ؟ خلیفه : البته سر انسان می شکند .
بهلول گفت چنانکه از ترکیب آب و خاك سر آدم می شکند و به او صدمه می رسد ، از ترکیب آب و انگور هم متاعی بدست می آید که از خوردن آن صدمه هاي فراوان به انسان وارد می آید و خورنده آن
حد لازم دارد . خلیفه از جواب بهلول متحیر و دستور داد تا بساط شراب را بردارند
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان