eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.4هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
👆 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 29 تیر ماه 1398 🌞اذان صبح: 04:22 ☀️طلوع آفتاب: 06:03 🌝اذان ظهر: 13:11 🌑غروب آفتاب: 20:18 🌖اذان مغرب: 20:38 🌓نیمه شب شرعی: 00:20 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 ⚜﷽⚜ ❣ذكر روز شنبه يا رَبَّ العالَمين 🌸اي پروردگار جهانيان #ندرڪس روزشنبه این نمازرابخواندخدااورا دردرجه پیغمبران صالحین وشهداقراردهد [۴رڪعت ودرهررڪعت حمد،توحید،آیة‌الکرسے] 📚مفاتیح الجنان @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👈 افرادی که صبح ها دیر از خواب بیدار می شوند؛دچار ریزش مو می شوند. ✍ چراکه عموما این افراد صبحانه نخورده و یا دیر صبحانه میخورند که همین امر باعث کمبود ویتامین در بدن می شود. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ ‍ نیایش اول هفته 🍃 🌺 خـــــــ❤️ـــــــدایا در این شنبه ی مبارکــــــــَ🍃🌺 برای همه سلامتی آرامش و نیکبختی آرزو دارم خدایا عطا کن به آنان هرآنچه برایشان خیراست❣ ودلشان را لبریز کن ازشادی ولبانشان رابا گل لبخندشکوفا فرما❣ خدایا اگر مریضی دارند شفا بده اگر مشکل مالی دارند وسیله سازی کن مسیر خوشبختی شون را هموار و هر آرزویی دارند برآورده بخیر بفرما آمین❣ به برکت صلوات 🍃🌺 بر حضرت محمد و خاندان پاک و مطهرش 🍃🌺 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨وَرَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ ﴿۵۸﴾ ✨و پروردگار تو آمرزنده ✨و صاحب رحمت است(۵۸) 📚سوره مبارکه الکهف ✍آیه ۵۸ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh@jomalate10rishteri 👆
°❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°🌺 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝 ✍((می ماند)) دیگه همه بی حس و حالی بی بی رو فهمیده بودن ... دایی... مادرم رو کشید کنار ... 🌾- بردیمش دکتر ... آزمایش داد ... جواب آزمایش ها اصلا خوب نیست ... نمونه برداری هم کردن ... منتظر جوابیم ... من، توی اتاق بودم ... اونها پشت در ... نمی دونستن کسی توی اتاقه ... همون جا موندم ... حالم خیلی گرفته و خراب بود ... توی تاریکی ... یه گوشه نشسته بودم و گریه می کردم ... 🌾نتیجه نمونه برداری هم اومد ... دکتر گفته بود ... بهتره بهش دست نزنن ... سرعت رشدش زیاده و بدخیم ... در واقع کار زیادی نمی شد انجام داد ... فقط به درد و ناراحتی هاش اضافه می شد ... مادرم توی حال خودش نبود ... همه بچه ها رو بردن خونه خاله ... تا اونجا ساکت باشه و بزرگ ترها دور هم جمع بشن... تصمیم گیری کنن ... برای اولین بار محکم ایستادم و گفتم نمیرم ... همیشه مسئولیت نگهداری و مراقب از بچه ها با من بود ... - تو دقیقی ... مسئولیت پذیری ... حواست پی بازیگوشی و ... نیست ... 🌾اما این بار ... هیچ کدوم از این حرف ها ... من رو به رفتن راضی نمی کرد ... تیرماه تموم شده بود ... و بحث خونه مادربزرگ ... خیلی داغ تر از هوا بود ... خاله معصومه پرستار بود با چند تا بچه ... دایی محسن هم یه جور دیگه درگیر بود و همسرش هفت ماهه باردار ... و بقیه هم عین ما ... هر کدوم یه شهر دیگه بودن ... و مادربزرگ به مراقبت ویژه نیاز داشت ... دکتر نهایتا ... 6 ماه رو پیش بینی کرده بود ... هم می خواستن کنار مادربزرگ بمونن و ازش مراقبت کنن ... هم شرایط به هیچ کدوم اجازه نمی داد ... 🌾حرف هاشون که تموم شد ... هر کدوم با ناراحتی و غصه رفت یه طرف ... زودتر از همه دایی محسن ... که همسرش توی خونه تنها بود ... و خدا بعد از 9 سال ... داشت بهشون بچه می داد ... مادرم رو کشیدم کنار ... - مامان ... من می مونم ... من این 6 ماه رو کنار بی بی می مونم ... ✍ادامه دارد...... °❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°🌺 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝 سی_و_نهم ✍((حرف های عاقلانه)) مادرم با اون چشم های گرفته و غمگین بهم نگاه کرد ... - مهران ... می فهمی چی میگی؟ ... تو 14 سالته ... یکی هنوز باید مراقب خودت باشه ... بی بی هم به مراقبت دائم نیاز داره ... دو ماه دیگه مدارس شروع میشه ... یه چی بگو عاقلانه باشه ... 🌸خسته تر از این بود که بتونم باهاش صحبت کنم ... اما حرف من کاملا جدی بود ... و دلم قرص و محکم ... مطمئن بودم تصمیمم درسته ... پدرم، اون چند روز ... مدام از بیرون غذا گرفته بود ... این جزء خصلت های خوبش بود ... توی این جور شرایط، پشت اطرافیانش رو خالی نمی کرد ... و دست از غر زدن هم برمی داشت ... بهم پول داد برم از بیرون غذا بخرم ... الهام و سعید ... و بچه های دایی ابراهیم و دایی مجید ... هر کدوم یه نظر دادن ... اما توی خیابون ... اون حس ... الهام ... یا خدا ... با هر اسمی که خطابش کنی ... چیز دیگه ای گفت ... وقتی برگشتم خونه ... همه جا خوردن ... و پدرم کلی دعوام کرد ... و خودش رفت بیرون غذا بخره ... 🌸بی توجه به همه رفتم توی آشپزخونه ... و ایستادم به غذا درست کردن ... دایی ابراهیم دنبالم اومد ... - اون قدیم بود که دخترها 14 سالگی از هر انگشت شون شصت تا هنر می ریخت ... آشپزی و خونه داری هم بلد بودن ... تو که دیگه پسر هم هستی ... تا یه بلایی سر خودت نیاوردی بیا بیرون ... - بچه که نیستم خودم رو آتیش بزنم ... می تونید از مامان بپرسید ... من یه پای کمک خونه ام ... حتی توی آشپزی ... 🌸- کمک ... نه آشپز ... فرقش از زمین تا آسمونه ... ولی من مصمم تر از این حرف ها بودن که عقب نشینی کنم... بالاخره دایی رفت ... اما رفت دنبال مادرم ... ✍ادامه دارد...... @tafakornab @shamimrezvan 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1 حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌ °❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 پيامبر ص: یا على! چهار چيز را پيش از چهار چيز درياب: ۱-جوانى ات را پيش از پيرى ۲- سلامتى ات را پيش از بيمارى ۳- ثروتت را پيش از فقر ۴- زندگى ات را پيش از مرگ 〰➿〰➿〰➿〰➿〰 💎پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ✅امّت من، تا هنگامى كه يكديگر را دوست بدارند و به يكديگر هديه دهند و امانتدارى كنند، سعادتمند خواهند بود لا تَزالُ اُمَّتي بِخَيرٍ ما تَحابّوا وتَهادَوا وأدَّوُا الأَمانَةَ عيون أخبارالرضا عليه السلام ج 2 ص 29 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌸🍃🌸🍃 ابن عباس پارچه خیمه را بالا زد و نگاهی به دست های علی (ع) انداخت. علی، همچنان نخ و سوزن از کفش کهنه اش می‌گذراندند. یا امیرالمومنین، مردم منتظرند که برایشان خطبه بخوانید. شما هنوز مشغول وصله کردن کفش‌هایتان هستید؟ علی، رشته نخی را که با آن کفشش را می‌دوخت، گره زد و محکم کشید. کفش‌های پر از وصله و پینه‌اش را جلو پای ابن عباس گذاشت و گفت: این دو لنگه کفش را برای من قیمت کن. ابن عباس دستی به صورتش کشید و ابروهایش را بالا انداخت. گمان نکنم کسی حاضر باشد بابت این کفش‌ها درهمی بپردازد. امیرالمومنین همان طور که به کفش‌ها نگاه می‌کرد، گفت: به خدا قسم این کفش، پیش من محبوب‌تر از حکومت بر شما است؛ مگر این که با آن حقی را اقامه کنم یا باطلی را دفع. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🌱🕊 ⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃 در سال ١٩۶۵ در انفجار مین زمینی در ویتنام پاهایش را از دست داد؛ جنگ شد و با استقبال رسمی به وطن بازگشت. بیست سال بعد او ثابت کرد که قهرمانی از انسان نشأت می‌گیرد. یک روز گرم تابستانی، باتلر در تعمیرگاهش، در شهر کوچکی در آریزونای آمریکا، کار می‌کرد که ناگهان صدای فریادهای ملتمسانۀ زنی را از منزلی نزدیک کارگاهش شنید. صندلی چرخ‌دارش را به آن سو هدایت کرد امّا بوته‌های درهم و انبوه مانع از حرکت صندلی چرخ‌دار و رسیدن او به منزل مزبور می‌شد. از صندلی‌اش پایین آمد و روی سینه در میان خاک و خاشاک و بوته‌ها خزید؛ اگرچه سخت دردناک بود، امّا توانست راه خود را باز کرده پیش برود. خودش تعریف می‌کند که "باید به آنجا می‌رسیدم، هر قدر که زخم و درد، رنجم می‌داد." وقتی باتلر به آنجا رسید متوجّه شد که دختر سه سالۀ آن زن به نام استفانی هینز به درون استخر افتاده و چون دست‌هایش را از بازو از دست داده، امکان شنا نداشته و اینک زیر آب بی‌حرکت مانده است. مادرش بالای استخر ایستاده، سراسیمه و دیوانه‌وار فریاد می‌کشید. باتلر به درون آب شیرجه رفت و خود را به ته استخر رساند و استفانی کوچک را بیرون آورد و در کنار استخر نهاد. رنگش سیاه شده و ضربان قلبش قطع شده بود و از نفس هم خبری نبود. باتلر بلافاصله تنفّس مصنوعی و احیاء ضربان قلب را شروع کرد و مادر هم به آتش‌نشانی زنگ زد. به او جواب دادند که متأسفانه پزشکان به دلیل تلفنی قبل از او، بیرون رفته‌اند. مادر ناامید و درمانده، هق‌هق می‌گریست. باتلر در حین تنفّس مصنوعی و احیاء قلبی به مادر درمانده امید می‌داد و می‌گفت: "نگران نباشید؛ من دستان او بودم و از استخر بیرونش آوردم؛ حالش خوب خواهد شد. حالا هم ریه‌های او هستم؛ با هم از عهدۀ زندگی مجدد بر خواهیم آمد." چند ثانیه بعد، دخترک سرفه‌ کوچکی کرد و نفسی کشید و قلبش به حرکت آمد و زد زیر گریه. مادرش او را در آغوش کشید و هر دو شادمان و مسرور شدند. مادر از باتلر پرسید: "از کجا می‌دانستید که حالش خوب خواهد شد؟" باتلر پاسخ داد: "راستش را بخواهید نمی‌دانستم. امّا وقتی زمان جنگ پاهایم را از دست دادم، در آن میدان تنهای تنها بودم. هیچ کس آنجا نبود به من کمک کند مگر دخترکی ویتنامی. دخترک تلاش می‌کرد مرا به طرف روستایش بکشد و در آن حال به انگلیسی دست و پا شکسته‌ای زمزمه می‌کرد: "طوری نیست؛ زنده می‌مانی. من پاهای تو هستم. با هم از عهدۀ این کار بر می‌آییم." کلام او به روح و جانم بخشید و حالا خواستم همان کار را برای استفانی کوچک بکنم. ✅ قدرت عجیبی دارند. هر وقت دیدید می‌توانید کسی باشید دلگرمیتان را دریغ نکنید. حرف شما ممکن است یک نفر را زیر و رو کند. 🍃 🌺🍃 ✍ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
💕آرام بگیر! گاهی باید یک دایره بکشی و بنشینی درونش بگذار به حال خودش زندگی را و هیاهوی آدم ها را. بنشین کنار سکوتت و یک فنجان چای☕️ به خودت تعارف کن... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
دوستــِ #بد یا گناه رو برات خوشگل میڪنه یا خودش گنــاهڪاره!! دوستـــِ #خوب تو رو به یاد خدا میـندازه وقـتی ڪنارشی از گنـــاه ڪردن شــرم داری.... @tafakornab @shamimrezvan
🌸🍃🌸🍃 در زمان گذشته قیمت دقیق طلا مشخص نبود، در نتیجه هر زرگری قیمتی را بر روی جنس خود می گذاشت. معمولا دو یا چند زرگر با یکدیگر توافق ناجوانمردانه ای می کردند، تا مشتری های بیچاره را تا حد ممکن سر کیسه کنند، به این رفتار "جنگ زرگری "گفته می شد. وقتی مشتری از همه جا بی خبر، به دکان زرگری می رسید، زرگر قیمت متاع خود را چند برابر مقدار واقعی می گفت و از طرفی در حین گفتگو به زرگری دیگر که با او از قبل توافق کرده بود، پیغام می رساند، زرگر دوم به بهانه ای خودش را به دکان زرگر اول می رساند و با صدای بلند و قیافه حق به جانب داد می زد :"ای نابکار، مگر تو مسلمان نیستی! دین و ایمان نداری! این چه قیمتی است که می گویی؟ "زرگر اولی هم در جواب با پرخاش می گفت :"ای دغل باز، من تو را خوب می شناسم، می خواهی جنس کم عیارت را آب کنی."زرگر دوم با عصبانیت بیشتر می گفت :"جنس من کم عیار است!؟! بیا سنگ محک بزنیم ببینم چقدر عیارش بالاست".... باری مشتری بیچاره در انتها خام زرگر دوم می شد و به دکان او می رفت و جنسی را چند برابر قیمت واقعی می خرید و در ضمن گمان می کرد، سود کرده است. در انتها دو زرگر سود بدست آمده را با یکدیگر تقسیم می کردند. اصطلاح" جنگ زرگری "کنایه از جنگی غیر واقعی است، که دو طرف دعوا فقط برای فریفتن دیگران وانمود می کنند، با هم دشمن هستند، ولی در واقع با هم رفیق و همراه هستند. ‌برای خواندن داستانها وریشه ضرب المثلهای فارسی با ما همراه شوید👇👇👇 @shamimrezvan @tafakornab
💕انسان بی شباهت به آب نیست اگر بخواهد زنـده باشـد و زندگی ببخشد باید جـریان داشته باشد باید باران شود و بر جهان ببـارد و گرنه مرداب میشود و میگندد @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان👆
از یبوست رنج میبرید؟🤔 👈توت سفید بخورید❗️ توت سفید موجب نرمی و رفع حالت سفتی مدفوع میشود و میتواند یبوست راکاهش دهد 👈سایر خواص: 🔹تقویت طحال 🔹تقویت معده 🔹هضم سریع @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌
🔹جوانی می گوید: با پدرم بحث کردم و صداها بالا رفت. از هم جداشدیم. شب به تخت خوابم رفتم. به خدا قسم اندوه قلب و عقلم را فرا گرفته بود... مثل همیشه سرم را روی بالش گذاشتم. چون هر وقت غم ها زیاد می شوند با خواب از آنها می گریزم... روز بعد از دانشگاه بیرون آمدم و موبایلم را جلو در دانشگاه در آوردم و پیامی برای پدرم نوشتم تا به این وسیله از او دلجویی کنم. در آن نوشتم: شنیدم که کف پای انسان از پشت آن نرمتر و لطیف تر است. آیا پای شما به من اجازه می دهد که با لبم از درستی این ادعا مطمئن شوم؟ به خانه رسیدم و در را باز کردم. دیدم پدرم در سالن منتظر من هست و چشمانش اشکبار هست... پدرم گفت: اجازه نمی دهم که پایم را ببوسی ‼️ ولی این ادعا درست است و من شخصا بارها آن را انجام داده‌ام. وقتی کوچک بودی کف و پشت پای تو را می بوسیدم. 😭اشک از چشمانم سرازیر شد... یک روز پدرتان از این دنیا می رود ... قبل از این که او را از دست دهید به او نزدیک شوید... اگر هم از دنیا رفته است یادش را گرامی دارید و بر او رحمت و درود بفرستید.💐 @tafakornab @shamimrezvan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎍برای بر آورده شدن آرزوهایتان ❣خـــkhodaـــــدا❣ 🎍را بــرای شمـــا آرزو مـیکنم ... #شب‌تــون_بخوشی✨ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘ 🌸به جهان خرّم از آنم که جهان خرم از اوست🌸🍀 💖عاشقم بر همه عالم 💖که همه عالم از اوست ❣ بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ❣ ❤️الهی به امیدتو❤️ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ 🍃🌸 آخرین یکشنبه تیر ماهتون مزین و معطر به عطر خوش صلوات بر حضرت محمد (ص) و خاندان مطهرش 🌸 🍃 🌸اللّهُمَّ ✨🌸صَلِّ ✨✨🌸عَلَی ✨✨✨🌸مُحَمَّدٍ ✨✨✨✨🌸وَ آلِ ✨✨✨✨✨🌸 مُحَمَّدٍ ✨✨✨✨🌸وَ عَجِّلْ ✨✨✨🌸فَرَجَهُمْ ✨✨🌸وَ اَهْلِکْ ✨🌸اَعْدَائَهُمْ 🌸اَجْمَعِین @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
°|♡﷽ ﷽♡|° ای همه هستی فدای نام زیبای شما آسمان هرگز نبیند مثل و همتای شما کاش می شد کاسه چشمان ما روزی شود جایگاه اندکی خاک کف پای شما @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆سخن زیبا 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 30 تیر ماه 1398 🌞اذان صبح: 04:23 ☀️طلوع آفتاب: 06:04 🌝اذان ظهر: 13:11 🌑غروب آفتاب: 20:17 🌖اذان مغرب: 20:38 🌓نیمه شب شرعی: 00:20 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌸 یکشنبه ۱۰۰ مرتبه 💗یا ذَالجَلالِ والاِکرام💐 🌸ای صاحب جلال و بزرگواری 💗این ذکر موجب فتح و نصرت می‌شود 👇 ✍هرڪس این نمازرادر روز1شنبه بخواندازآتش جهنم وعذاب ایمن شود↻2رڪعت ؛ رکعت اول⇦حمدو3ڪـوثر رکعت دوم⇦حمدو3توحید 📚جمال الاسبوع۵۴ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👈 ساعت7 تا 9 صبح جذب مواد مغذی صورت می گیرد ، در این ساعت صبحانه بخورید. 👈 اگر بیمار هستيد صبحانه را درساعت 6:30 صبح میل کنيد. 👈 جهت تناسب اندام ، بهترین ساعت صرف صبحانه ،ساعت 7:30 صبح است @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام🌼🍃آخرین یکشنبہ تیر ماه تون عالی الهی امروز 🌼🍃 بهترین و خوب ترین روز زندگیتون باشہ حالتون خوب کسب تون خوب تقدیرتون خوب عاقبت تون خوب و زندگیتون 🌼🍃 همیشہ خوب خوب باشہ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🔻 💠 سوال : آیا پوشیدن مانتو، شلوار و مقنعه براى زن بهتر نیست؟ ✅ پاسخ: مانتو و شلوار وقتى ميتواند به عنوان حجاب اسلامى شناخته شود كه از ویژگیهاى زیر برخوردار باشد: 1⃣ گشاد و بلند باشد به گونهاى كه تمام برجستگیهاى بدن را بپوشاند؛ 2⃣ تمام بدن به جز دستها تا مچ را دربر گیرد؛ 3⃣ رنگ و دوخت آن به گونهاى نباشد كه گمراه كننده باشد؛ 4⃣ مقنعه یا روسرى به گونهاى باشد كه سر و گردن و سینه - به جز صورت - را به طور كامل بپوشاند. ✅ اگر پوشیدن مانتو و مقنعه با رعایت کامل این شرط همراه باشد و هدف ان آسانی و سهولت در کار و یا رفت و آمد باشد و مقدما برای بد حجابی نباشد، از نظر اسلام حجاب شرعی است. 💻 استفتائات موجود در واحد پاسخ به سؤالات سایت @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh