هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#الگوی_روابط_اجتماعی
#پیشنهاد_سودمند
🌸 تبرکوا بالسهوله
با آسان گرفتن بر خلق الله از خداوند کریم برکت بجوئید.
🔸 چقدر خوب است از این دو کلمه امیرالمومنین، استمداد بجوئیم. بر زیردستان، بر مشتریان، بر اهل و عیال خودمان، آسان بگیریم؛ اگر با کسی مشکلی داریم حقی از ما ضایع کرده؛ گذشت کنیم؛ بعد به خداوند متعال عرضه بداریم: خدایا من بر بنده و عیال تو آسان گرفتیم؛ تو هم بر ما آسان بگیر و بر رزق و روزی مان برکت بده! باور کنیم صد درصد جواب می دهد.
🔸 شاهد مثال روایت شده روزی ، امام علی علیه السلام در بازار از کنار دکان قصابی رد میشد که شنید زنی در حال خرید گوشت، به قصاب میگوید: بیشترش کن.
🌸 امام به قصاب فرمود:
« گوشت بیشتری به او بده که این کار، مایه افزایش برکت است.»
🔸 براستی اگر امروزه به این فرمان گره گشا عمل می شد و مردمان بر هم سخت نمی گرفتند چقدر زندگی ها شیرین تر و پربرکت تر می بود و رسیدن به #حیات_طیبه انسانی و #مدینه_فاضله سهل الوصول بود.
📚بحارالانوار، ج 41، ص 104، حدیث 5
🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتی
✅منیزیم با بهبود گردش خون و خونرسانی به مغز از آلزایمر پیشگیری میکند
در کمبود شدید آن گیجی، هذیان، تشنج و حتی کما اتفاق میافتد
منابع آن: کنجد، تخم کدو، اسفناج، انبه، کاکائو
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حتماگوش_کنید
💖 حس خوووووووووووووووووب
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹در این صبح زیبا زمستان
❄️زندگی از سر شوق
🌹خندیدن از ته دل
❄️آرامشی ماندگار
🌹سلامتی پایدار
❄️رزقی سرشار
🌹و زیباترین و بهترینها
❄️را از صمیم قلب براتون
🌹از خدای مهربان خواستارم
❄️چهارشنبه تون
🌹پر از خوشی و خوشبختی
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🍃🍂🌸🍂🍃🌸
🍂🌸🍂
🌸
#سرگذشت واقعی #سارا
#قسمت_نهم
🌸یک ساعتی گذشته بود
کلافه بودم
فکرمو اصلا نمیتونستم رو کارم متمرکز کنم
رو یاهو مسنجر مسیج اومد.
میشه از فیلم پریروز برام یکم تعریف کنی هیچیش یادم نیست انقدر حواسم به تو بود که نفهمیدم فیلم چی بود؟!
شوکه شدم .اخه یه ادم چقدر میتونه وقیح باشه
با دستایی که از عصبانیت میلرزید براش تایپ کردم
_ تا حالا آدمی به پررویی و وقیحی شما ندیده بودم…
.
🌸انگار منتظر همچین چیزی بود چون اصلا بهش برنخورده
معلوم بود تو دلش بهم میخندید
جواب داد
_ آدم باید برای بدست آوردن چیزی که میخواد پررو باشه من بهانه ی دیگه ای نداشتم برای بیرون کشوندنت.
ماتم برد.
زل زده بودم به صفحه ی مانیتور.
. من تا ۱۹ سالگی هیچوقت به دوست پسر داشتن فکر نکرده بودم با وجود اینکه از طرف بابام حمایت نمیشدم .
همیشه خلاء نداشتن تکیه گاه رو با پسرایی پر میکردم که حاضر بودن بدون رابطه دوست دختر دوست پسری کنارم باشن
و فقط یه حامی عاطفی باشن دقیقا مثله شروین..
🌸من که تا همون لحظه عصبانی بودم که چرا سرکار گذاشته شدم یهو خون با فشار تو تمام بدنم دوید داغ شدم هم ناراحت بودم که چرا انقدر ساده و ابلهم هم دچار حس مبهمی شده بودم.
فقط نوشتم
_ اصلا کارتون قشنگ نبود لطفا به من مسیج ندید.
یاهو رو بستم
سرم و گذاشتم رو میز
مغزم هنگ کرده بود
توقع این حرف و نداشتم
شروین دوباره اومد تو اتاق و گفت یه دقیقه بیا بریم تو حیاط کارت دارم.گیج و منگ نگاهش کردم.سرم درد میکرد.
رفتم دنبالش….
🌸
🍂🌸🍂
🌸🍂🍃🌸🍃🍂
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🍂🍃🌸🍂🍃🌸
🍂🌸🍂
🌸
#سرگذشت واقعی #سارا
#قسمت_دهم
🌸شروین تو حیاط دست به سینه منتظر من ایستاده بود.
رفتم سمتش
معلوم بود کلافه هست
_میدونی علی کیه؟
_ اره دیگه رفیق شفیقِ خالی بنده توعه!
خندش گرفت
_اون که آره ولی میدونی چرا میاد اینجا؟
_واسه حرص دادن من،
_ نه جدی میدونی؟
عصبانی شدم
_نه کاملاً ولی خودش اون روز که برام کاغذه رو آورد اتاقم گفت همکارمونه تو شعبه یزد… باز خندید موهای لختشو از جلوی چشاش زد کنار
داشت کلافم میکرد
🌸مردک حقا که خالی بندم هست. نه خیر ایشون خواهر زاده ی مدیر عامله .
خیره شدم بهش
داشتم حرفاشو برای خودم ترجمه میکردم
یهو فشارم افتاد دست و پام شروع کرد لرزیدن، فقط این جمله تو ذهنم میچرخید.نکنه اخراجم کنن من که تقصیری نداشتم.چشام به دهن شروین بود. شروین همینطوری داشت بیوگرافی میداد و تند تند تعریف میکرد انگار دنبالش کرده بودن .من هیچی نمیفهمیدم
خشک شده بودم
شروین رفت رو پله نشست
به خودم اومدم.همچنان داشت حرف میزد
_ یزد درس میخونه دانشجوئه دانشگاه آزاده و تو یکی از پاساژهای معروف یه کتاب فروشی باز کرده از انتشارات کتاب میبره اونجا میفروشه.
خندم گرفت انگار داشت واسم پرزنتش میکرد .
🌸با پوزخند گفتم _ بازم ازت معذرت میخوام ولی حاله اون مارمولکو جا میارم.
شروین گفت دیوونه ای؟ مگه به کارت احتیاج نداری؟
راست میگفت منم واقعا دوست نداشتم هنوز به شش ماه هم نرسیده کارمو عوض کنم تصمیم گرفتم به موقعش انتقاممو بگیرم
#ادامہ_دارد
🌸
🍂🌸🍂
🍃🍂🌸🍃🍂🌸
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
✨قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ
💐وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ
✨مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ
💐إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ﴿۲۶﴾
✨بگو بار خدايا تويى كه فرمانفرمايى هر آن كس
💐را كه خواهى فرمانروايى بخشى و از هر كه خواهى
✨فرمانروايى را باز ستانى و هر كه را خواهى
💐عزت بخشى و هر كه را خواهى خوار گردانى
✨همه خوبيها به دست توست و تو بر هر چيز توانايى (۲۶)
📚 سوره مبارکه آل عمران
✍ آیه ۲۶
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#نشونی
📚حکمت۲۷نهج البلاغه
💠علی علیه السلام🔰🔰
🔹امْشِ بِدَائِكَ مَا مَشَى بِك
💠با درد خود بساز، چندان
که باتو سازگار است.
🔹 #نشونی_نهج_البلاغه
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#احکام_شرعی☝️ #عکس_نوشته☝️
💠 #استفاده_خرید_فروش_ماهواره 💠
🌺بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیم🌺
✍ چندحکم شرعی دربارهی #احکام_صدقه دادن
🌸 روایت است تا زمانی که ارحام محتاج وجود دارد، (فامیلهای نسبی)، صدقه به دیگران روا نیست.
🔸 بعد از تحویل صدقه به فقیر یا وکیل فقیر، برگشتن و انصراف از آن شرعاً ممکن نیست.
🔸 واسطه شدن برای رساندن صدقه به دیگری مانند صدقه دادن در ثواب است.
🔸 آنچه به فقیر صدقه دادهایم کراهت شدید دارد که با یکی از عقود (مثل بیع، مصالحه) به ملک خود درآوردیم؛ یعنی همان را مثلاً از فقیر بخریم.
🔸 ردّ سائل (رد کردن درخواست فقیر) مکروه است؛ اگرچه گمان داشته باشیم بینیاز است. لذا مقداری اگر چه اندک، به او بدهیم.
🔸 درخواست صدقه و کمک بدون احتیاج، کراهت زیادی دارد. بلکه در صورت احتیاج نیز مکروه است.
📚️ #رساله_آموزشی جلد دوم
#توبه_نصوح🌺🌺
🔶 نصوح مردی بود شبیه زنها، صدایش نازک بود، صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت.
او با سوء استفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار دلاکی میکرد و کسی از وضع او خبر نداشت. او از این راه، هم امرار معاش میکرد و هم برایش لذت بخش بود.
گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست.
🔷 روزی دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد. از قضا گوهر گرانبهایش همانجا مفقود شد. دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه را تفتیش کنند.
🔶 وقتی نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایی، خود را در خزینه حمام پنهان کرد.
🔷 وقتی دید مأمورین برای گرفتن او به خزینه آمدند، به خدای تعالی رو آورد و از روی اخلاص و به صورت قلبی همانجا توبه کرد.
🔶 ناگهان از بیرون حمام آوازی بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد و مأموران او را رها کردند.
🔷 و نصوح خسته و نالان شکر خدا را به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد و به خانه خود رفت.
او عنایت پروردگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و از گناه کناره گرفت.
🔶 چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد و نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم و دیگر هم به حمام نرفت.
🔷 هر مقدار مالی که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و از شهر خارج شد و در کوهی که در چند فرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید.
🔶 در یکی از روزها همانطور که مشغول کار بود، چشمش به میشی افتاد که در آن کوه چرا میکرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از آن کیست?
عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعا از شبانی فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستی من از آن نگهداری کنم تا صاحبش پیدا شود. لذا آن میش را گرفت و نگهداری نمود، پس از مدتی میش زاد و ولد کرد و نصوح از شیر آنها بهره مند میشد.
🔷 روزی کاروانی راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگی مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جای آب به آنها شیر داد، به طوری که همگی سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند. او راهی نزدیک به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانی کردند و او در آنجا قلعه ای بنا کرده و چاه آبی حفر نمود و کم کم آنجا منازلی ساخته و شهرکی بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا می آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگی به چشم بزرگی به او می نگریستند.
🔶 رفته رفته آوازه خوبی و حسن تدبیر او به گوش پادشاه رسید که پدر همان دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وی را از طرف او به دربار دعوت کنند.
🔷 همین که دعوت شاه به نصوح رسید، نپذیزفت و گفت: من کاری دارم و از رفتن به نزد سلطان عذر خواست.
مأمورین چون این سخن را به شاه رساندند، بسیار تعجب کرد و اظهار داشت: حال که او نزد ما نمی آید ما میرویم او را ببینیم.
🔶 با درباریانش به سوی نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد.
🔷 بنا بر رسم آن روزگار و به خاطر از بین رفتن شاه در اقبال دیدار نصوح، نصوح را بر تخت سلطنت بنشاندند.
🔶 نصوح چون به پادشاهی رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و با همان دختر پادشاه ازدواج کرد.
🔷 روزی در بارگاهش نشسته بود، شخصی بر او وارد شد و گفت: چند سال قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را از عدالت تو طالبم.
نصوح گفت: میش تو پیش من است و هر چه دارم از آن میش توست.
وی دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند.
🕊 آن شخص به دستور خدا گفت:
بدان ای نصوح! نه من شبانم و نه آن، یک میش بوده است، بلکه ما دو فرشته، برای آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت، اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد. و از نظر غایب شد.
⚪️ به همین دلیل به توبه واقعی و راستین، (توبه نصوح) گویند.
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نشانه های یک
انسان بالغ و باکمالات:
_بیشتر می بخشی
_به تفاوت ها احترام میذاری
_عشق رو، زور نمیکنی
_ درد هایی که گاهی به قلبت وارد میشه رو میپذیری
_به سادگی قضاوت نمیکنی
_دیگه از بحث های به درد نخور
و بی سرو ته به وجد نمیای(غیبت نمیکنی)
_ذهن باز تری داری
_خواب رو بهتر از شب جمعه الکی بیرون موندن میدونی
_گاهی ترجیح میدی ساکت بمونی تا اینکه درگیر یک دعوا و جدال غیر منطقی
و بی معنی بشی
(بزرگی را گفتند:ذکری عنایت فرمایید.
گفت:شما را سفارش می کنم
به ذکرِ شریفِ سکوت)
_شادمانی تو به دیگران بستگی ندارد
بلکه به خود درونی تو بستگی دارد.
✨﷽✨
🌷حکایت بهلول و دزد
بهلول آنچه پول زیادی به دستش می رسید، در گوشه یک خرابه جمع و دفن می کرد تا اینکه مجموع پول های او به سیصد درهم رسید.
روزی ده درهم باز اضافه داشته و به طرف همان خرابه می رفت که این پول را نیز ضمیمه سیصد درهم کند.
مرد کاسبی در همسایگی آن خرابه از این قضیه آگاه شده و چون بهلول از خرابه دور می شود، به سوی آن محل نزدیک شده و درهم های بهلول را از زیر خاک درآورده و می برد.
بهلول مرتبه دیگر که می خواست به پول های خود سرکشی کند، چون خاک را کنار می کند اثری از درهم ها نمی بیند.
بهلول می فهمد که کار آن کاسب همسایه است، زیرا داخل شدن بهلول را به آن خرابه دیده بود.
بهلول به سوی دکان آن مرد آمده و اظهار داشت برادر من، مرا حاجت و زحمتی است.
می خواهم پول هایی که دارم شما جمع زده و نتیجه را به من بگویید و نظر من این است که پول هایی که در جاهای متفرقه دارم همه را در یک جا جمع کنم.
می خواهم همه درهم های خود مرا در محلی که سیصد و ده درهم دارم جمع نمایم، زیرا که آن محل محفوظ تر و ایمن تر از جاهای دیگر است.
مرد کاسب بسیار خوشحال شده و اظهار موافقت کرد.
بهلول شروع کرد و یکایک از پول های مختلف و جاهای متفرقه نام می برد تا اینکه مقدار درهم های او به سه هزار درهم رسید.
بهلول برخاسته و از حضور آن مرد خداحافظی کرد.
مرد کاسب پیش خود چنان فکر نمود که اگر سیصد و ده درهم را به محل خود برگرداند، ممکن است بتواند سه هزار درهم را که در آنجا جمع خواهد آمد به دست آورد.
بهلول پس از چند روز که به سوی خرابه آمد، سیصد و ده درهم را در همان محل دریافت و در همان محل با خاک پوشانیده و از خرابه بیرون رفت.
مرد کاسب در کمین بهلول بود و همین که او را از خرابه دور یافت، نزدیک آن محل آمده و می خواست خاک آن محل را کنار بزند، دستش را آلوده به نجاست یافته و از فطانت (زیرکی) و حیله بهلول آگاهی پیدا کرد.
بهلول پس از چند روز دیگر پیش مرد کاسب آمده و اظهار داشت ای آقای من، حساب کن برای من این چند رقم را.
هشتاد درهم و پنجاه درهم و صد درهم.
مرد کاسب حساب کرده و صورت جمع داد.
بهلول اظهار کرد به صورت جمع اضافه کن آنچه را که استشمام می کنی از دست هایت.
مرد کاسب از جای خود برخاسته و بهلول را تعقیب کرد تا بزند.
بهلول فرار کرده و از دست او نجات یافت.
آدم خیانت کار و دزد، گذشته از اینکه پیش وجدان خود و در محضر خداوند جهان سرافکنده و مسئول است، پس از چندی در میان مردم هم رسوا و خوار و بی آبرو خواهد شد.
دستی که به اموال و حقوق مردم تعدی می کند، در حقیقت آلوده به کثافت و نجاست است.
دست، یکی از بزرگ ترین مظاهر قدرت و نعمت است و آدمی باید به وسیله این نعمت از بیچارگان دستگیری کرده و از حقوق ضعفا حمایت نموده و منافع خود را حفظ نماید.
اسلام، دست سارق را ارزش نداده و قطع آن را لازم می داند.
↶【به ما بپیوندید 】↷
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فردي نشسته بود و "ياربّ" ميگفت.
شيطان بر او ظاهر ميشود و ميگويد: تا به
حال اين همه ياربّ گفتهاي فايده داشته است؟
مرد دلش شکست و از دعا کردن منصرف
شد و خوابيد. شب كسي به خواب او آمد و
گفت چرا ديگر "ياربّ" نمي گويي!؟جواب داد :
چون جوابي نمي شنوم و ميترسم از
درگاه خدا مردود باشم ، پس چرا دعا بكنم!؟
گفت خدا مرا فرستاده است تا به تو بگويم
اين ياربّ گفتن هایت همان لبّيك و جواب ماست!
يعني اگر خداوند نخواهد صداي ما به
درگاهش بلندشود اصلا نميگذارد "ياربّ" بگوييم!
🌸دعايی زیبـا از بابا طاهر
💖ابرها به اسمان تكيه ميكنند
🌸درختان به زمين
💖و انسانها به مهربانی يكديگر....
🌸گاهي دلگرمي يك دوست
💖چنان معجزه ميكند كه
🌸انگار خدا در زمين كنار توست
💖جاودان باد سايه دوستانی كه
🌸شادی راعلتند نه شريك
💖و غم را شريكند نه دليل...
دانش,آموز کم تلاش🌸🌸
روزی معلم کلاس پنجم به دانش آموزانش گفت: "من همه شما را دوست دارم" ولی او در واقع این احساس را نسبت به یکی از دانش آموزان که تیدی نام دارد،نداشت.
لباس های این دانش آموز همواره کثیف بودند، وضعیت درسی او ضعیف بود و گوشه گیر بود.
این قضاوت او بر اساس عملکرد تیدی در طول سال تحصیلی بود.
زیرا که او با بقیه بچه ها بازی نمی کرد و لباسهایش چرکین بودند و به نظافت شخصی خودش توجهی نمی کرد.
تیدی بقدری افسرده و درس نخوان بود که معلمش از تصحیح اوراق امتحانی اش و گذاشتن علامت ✖ در برگه اش با خودکار قرمز و یادداشت عبارت " نیاز به تلاش بیشتر دارد" احساس لذت می کرد.
روزی مدیر آموزشگاه از این معلم درخواست کرد که پرونده تیدی را بررسی کند.
معلم کلاس اول درباره اونوشته بود" تیدی کودک باهوشی است که تکالیفش را با دقت و بطور منظمی انجام می دهد".
معلم کلاس دوم نوشته بود" تیدی دانش آموز نجیب و دوست داشتنی در بین همکلاسی های خودش است ولی بعلت بیماری سرطان مادرش خیلی ناراحت است"
اما معلم کلاس سوم نوشته بود" مرگ مادر تیدی تاثیر زیادی بر او داشت. او تمام سعی خود را کرد ولی پدرش توجهی به او نکرد و اگر در این راستا کاری انجام ندهیم بزودی شرایط زندگی در منزل، بر او تاثیر منفی می گذارد"
در حالی که معلم کلاس چهارم نوشته بود" تیدی دانش آموزی گوشه گیر است که علاقه ای به درس خواندن ندارد و در کلاس دوستانی ندارد و موقع تدریس می خوابد"
اینجا بود که تامسون، معلم وی، به مشکل دانش آموز پی برد و از رفتار خودش شرمنده شد.
این احساس شرمندگی موقعی بیشتر شد که دانش آموزان برای جشن تولد معلمشان هرکدام هدیه ای با ارزش در بسته بندی بسیار زیبا تقدیم معلمشام کردند و هدیه تیدی در یک پلاستیک مچاله شده بود.
خانم تامسون با ناراحتی هدیه تیدی را باز کرد. در این موقع صدای خنده ی تمسخر آمیز شاگردان کلاس را فرا گرفت. هدیه ی او گردنبندی بود که جای خالی چند نگین افتاده آن به چشم می خورد و شیشه عطری که سه ربع آن خالی بود.
اما هنگامی که خانم تامسون آن گردنبند را به گردن آویخت و مقداری از آن عطر را به لباس خود زد و با گرمی و محبت از تیدی تشکر کرد. صدای خنده ی دانش آموزان قطع شد.
در آن روز تیدی بعد از مدرسه به خانه نرفت و منتظر معلمش ماند و با دیدنش به او گفت: " امروز شما بوی مادرم را می دهی"
در این هنگام اشک های خانم تامسون از دیدگانش جاری شد زیرا تیدی شیشه عطری را به او هدیه داده بود که مادرش استفاده می کرد و بوی مادرش را در معلمش استشمام می کرد.
از آن روز به بعد خانم تامسون توجه خاص و ویژه ای به تیدی می کرد و کم کم استعداد و نبوغ آن پسرک یتیم دوباره شکوفا شد و در پایان سال تحصیلی شاگرد ممتاز کلاسش شد. پس از آن تامسون دست نوشته ای را مقابل درب منزلش پیدا کرد که در آن نوشته شده بود" شما بهترین معلمی هستی که من تا الان داشته ام".خانم معلم در جواب او نوشت که تو خوب بودن را به من آموختی.
بعد از چند سال خانم تامسون پس از دریافت دعوت نامه ای از دانشکده ی پزشکی که از او برای حضور در جشن فارغ التحصیلی دانشجویان رشته ی پزشکی دعوت کرده بودند و در پایان آن با عنوان " پسرت تیدی" امضاء شده بود، شگفت زده شد. او در آن جشن در حالی که آن گردنبند را به گردن داشت و بوی آن عطر از بدنش به مشام می رسید، حاضر شد.
آیا می دانید تیدی که بود؟
#تیدی_استوارد مشهورترین پزشک جهان و مالک مرکز استوارد برای درمان سرطان است.
ان شاء الله در آغاز سال تحصیلی با دیدی آگاهانه با دانش آموزان خودمان برخورد کنیم.
ياد روزهاي درس و مدرسه و مهر ماه و شروع سال تحصيلي بخير؛با آرزوي سلامتي و موفقيت براي همه دانش آموزان و دانشجويان و معلم ها و استادان🌹
#داستانک #واقعی #آموزنده
نقل از..📚 کانال "هزارویک حکایت"
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#احسن_القصص
✍داستان زني كه سفيده تخم مرغ را بر جامه خود ريخت تا معشوق خود را متهم كند!
⚖داوری حضرت علی (ع) در باره زنی که سفیده تخم مرغ بر جامه خود ریخت و مردی انصاری را تهمت رسوایی زد
در 📚کتاب عجایب احکام امیر المومنین (ع)است که حدیث کرده مرا پدرم محمد بن ابی عمیر از عمربن یزید از ابی المعلیاازحضرت ابی عبدالله صادق (ع)که آن حضرت فرمود:زنی را نزد عمر بن الخطاب آوردند که دامن مردی از انصار گرفته بود و آن زن به آن مرد انصاری مایل و خاطر خواه بود ..و حیله و چاره ای نداشت..پس تخم مرغ گرفت و زرده آن را بیرون آورده سفیده را بر جامعه های خود و بین .....ریخت پس از آن به نزد عمر شد و گفت ای امیر این مرد من را در فلان موضع چنین و چنان گرفت و مرا رسوا کرد ..عمر خواست آن مرد انصاری را عقوبت کند ولی علی (ع)در آنجا نشسته بود...
آن مرد انصاری گفت ای امیر (خطاب به خلیفه دوم)در کار من عجله روا مدار تا روشن شود..عمر به امیر المومنین رو کرده و گفت:یا ابلحسن شما چه می بینید در این باره؟
علی (ع)سفیدی در جامعه آن زن مشاهده کرد..فرمود شاید این زن در این مورد حیله کرده باشد سپس فرمود..آب جوشیده بسیار داغ برای من بیاورید..آب داغ و جوشیده برای آن حضرت آماده کردندپس حضرت امر کردند که آب جوشیده و داغ را بر روی آن سفیدی جامعه زن بریزند..پس آب جوش را بر موضع ریختند.
آن سفیدی جامه مستوی شد و خود را بگرفت و بسته شد..پس امیر المومنین آن سفیده بسته شده را بر گرفت و در دهان خود انداخت و چون طعم آن را دریافت و چشید از دهان خود بیرون انداخت ..بعد از آن به آن زن رو کرد تا آنکه زن اقرار کرد و اعتراف نمود به این تزویر و حیله..
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پیام_سلامتی
🔔اگر از خوردن روغن دنبه می ترسید، حتما حتما این کلیپ را ببینید!
🔮خواص و فواید روغن دنبه که انسان از این همه خاصیتش، حیرت زده می شود!
♡♡♡♡
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
پنج چیز به موفقیت
شما کمک میکند :
✦ راحت نـه گفتن
✦ استقبال از انتقاد سازنده
✦ خوشبینی به اتفاقات
✦ عدم ترس از شکست احتمالی
✦ توانایی تمرکز بر هدف ...
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی 💫
در این شب زیبا✨
زندگی دوستانم را سبز
تنور دلشون را گرم
فانوس دلشون را روشن
لحظه هاشون را بدون غم
و چرخ روزگار را
به کامشون بچرخان
آمین یا رَبَّ ❣
شبتون خوش💙
هدایت شده از بنرها
#طب_سنتی_اسلامی
روشهای درمان انواع بیماریها اینجاس
#اسرارخوراکیها #نسخه_درمان_کرونا
#رازجوانی #درمان_ریزش_مو
https://eitaa.com/joinchat/1066860566C7019303c3b
#ڪـانـال_تخصصےطــღــب_شــفا👆به ما بپیوندید👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
براۍخوشبختی باید
توکل به خداداشٺ
به وسعت عالم
تفکر مثبت داشٺ
به تعدادهرفکر
تدبیرمناسب داشٺ
به تعدادهراقدام
صبروتحمل داشٺ
درکل مسیرزندگی
بانام خدای مهربونم
پنجشنبه رو آغاز میکنم
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
❤️الهی به امیدتو❤️
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ 🌹﷽🌹﷽
🌹﷽🌹﷽
﷽🌹﷽
🌹﷽
﷽
الهی❣
امروز به برکت صلوات بر حضرت محمد ص
و خاندان پاک و مطهرش (ع)
به من و همه ی عزیزانم خیر و برکت
و رزق و روزی فراوان و حلال عطا فرما
ان شاء الله❣
🍃🌹اَللّهمّ صلِّ علی
🍃🌹محَمّد وآل مُحَمَّد
🍃🌹وَعجِّّل فرجهُم
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
❤️ #سلام_امام_زمانم
💚 #سلام_آقای_من
💝 #سلام_پدر_مهربانم
خواهد آمد ای دل دیوانهام
او که نامش با لبانم آشناست
من گل نرگس برایش چیده ام
باورم کن خواهد آمد، باوفاست
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
❤️ #یااباعبدالله❤️
این چہ حرفیست
کہ در عالَمِ بالاست بهشت
هرڪجا نام حسین است
همان جاست بهشت
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
اَلسَلامُ عَلَی اَلْحُسَینْ
وَعَلْی عَلِی اِبنِ اَلحُسَینْ
وَعَلْی اُلادِ اَلحُسَینْ
وَعَلیْ اَصْحابَ اَلحُسَینْ
🌹 #سلام_اربابم🌹
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#آیه_روز☝️ #نهی_خانواده_ازآنچه_خدانمی_پسندد
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #پنجشنبه 11 دی ماه 1399
🌞اذان صبح: 05:44
☀️طلوع آفتاب: 07:14
🌝اذان ظهر: 12:08
🌑غروب آفتاب: 17:01
🌖اذان مغرب: 17:21
🌓نیمه شب شرعی: 23:23
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#تدبر در قرآن کریم
🌸 فَجَعَلْنَاهُنَّ أَبْكَارًا / و همه را بِكر قرار دادهايم.
📖 سوره واقعه/۳۶
🌸 عُرُبًا أَتْرَابًا / ️همسرانی كه به همسرشان عشق میورزند و خوشزبان و فصيح و همسن و سال هستند.
📖 سوره واقعه/۳۷
🔹 شبههای که در برخی ایجاد میشود این است که از واژه "أَبْكَارًا" گمان میکنند حضرت حقتعالی بهشت را با دختران باکره که مورد مطلوب مردان هوسران و پادشاهان ستمگر بوده، معاذالله مرکز عیش و عشرت قرار داده است. در حالی که اگر در کلام وحی دقت کنیم برای دختران واژه "أَبْكَارًا" بکار نبرده است.
🔹 در مورد واژه "أَبْكَارًا" به توضیحاتی میپردازیم:
🔸"أَبْكَارًا" نشانِ دستنخوردن و نشانِ پاکی است.
🔸"أَبْكَارًا" نشانِ حجب و حیاء و معنویبودن است.
🔸 "أَبْكَارًا" نشان این است که بهشت چنانچه برخی تصور میکنند محل بیبندباری و عیاشی و تصاحب به اختیار، به مفهوم هرج و مرج نیست.
⭕ ️پس هرگز "أَبْكَارًا" را به معنای آنچه در دنیا از آن تعریف کردهایم، در مورد بهشت تصور و تعمیم ندهیم.
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸