هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
✨وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا تُسِرُّونَ
✨وَمَا تُعْلِنُونَ ﴿۱۹﴾
✨و خدا آنچه را كه پنهان مى داريد
✨و آنچه را كه آشكار
✨مى سازيد مى داند (۱۹)
📚 سوره مبارکه النحل
✍ آیهٔ ۱۹
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋زمان چیز عجیبیست ؛ می دود...
جلو میرود...
💙آدمهای دوست داشتنی زندگیت را عوض میکند !
🦋بعضی ها یا تغییر می کنند یا حقیقت درونشان مشخص می شود!
💙زمان ؛ دیر یا زود به تو ثابت خواهد کرد که کدامشان ماندنی اند و کدامشان رفتنی!
🦋من دعا می کنم...
زمان بگذرد و دنیا پر شود از آدمهای واقعی...
💙آدمهایی که نه زمان آنها را عوض می کند نه زمین!
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
💜عصرها
🌸آدمها هوایی میشوند
💜هوایی خاطراتشان
🌸و ذهنشان پـر مےکشد
💜به حوالیِ کودکے تا امروز
🌸عصـــرها باید آرامتر بود
💜تا ذهن از سفر گذشته برگردد
🌸عصر بهاریتون دلپذیر
📚داستان قتل نفس محترمه در بنى اسرائيل
اين داستان با تكيه بر روايات و تاريخ به این صورت نقل شده است:
يكى از ثروتمندان بنى اسرائيل كه صاحب ثروت فراوان و انبوه بود، وارث برى جز پسرى عموى خود نداشت عمرش طولانى شد، پسر عمو هر چه انتظار مرگ او را كشيد كه پس از مرگش به ثروتش برسد خبرى نشد، لذا نقشه كشيد او را به قتل برساند، و نهايتاً به دور از چشم مردم او را كشت و جنازه اش را در ميان راه گذاشت، و با ناله و فرياد به نزد موسى آمد كه نزديك مرا كشته اند.
قاتل با مراجعه به عموى خويش از دخترش خواستگارى مى كند عمو به او پاسخ منفى مى دهد، و دخترش را به جوانى پاك و نيك سيرت عقد مى بندد، جوان شكست خورده تصميم به كشتن عمو مى گيرد و او را از پاى درمى آورد،
آنگاه شكايت واقعه را نزد موسى مى برد و از او مى خواهد كه قاتل عمويش را پيدا كند.
از آنجا كه قتل نفس در بنى اسرائيل بسيار سنگين بود و مجهول بودن قاتل سبب شد كه هر قبيله اى ماجراى قتل را به عهده قبيله ديگر بيندازد و مسئله را از خود دفع كند زمينه نزاع و خون ريزى گسترده فراهم شد، لذا نزد موسى آمدند و از آن پيامبر بزرگ حكميت در آن وضع مبهم را درخواست كردند كه حضر حق فرمان ذبح گاوى را به آنان داد، و آنان هم با سئوالات بيجا و غير منطقى و بهانه تراشى هاى غير معقول برنامه را به گاوى منحصر و گران قميت رسانيدند و گرچه به فرموده قرآن مجيد ميلى به كشتن گاو نداشتند، ولى ناچاراً براى دفع فتنه عظيم ميان دوازده قبيله بنى اسرائيل تن به اجراى فرمان دادند.
عياشى در تفسيرش از حضرت رضا (ع) روايت مى كند كه در جستجوى گاو مورد نظر برآمدند و آن را نزد جوانى از بنى اسرائيل يافتند و از او خواستند كه گاوش را به آنان بفروشد و او هم به قيمت پر كردن طلا در پوستش اعلام فروش كرد!
خريداران كه چاره اى جز خريد نداشتند و براى دفع فتنه عظيم بايد به اين خريد تن مى دادند نزد موسى آمدند و از قيمت سنگين گاو شكايت كردند، موسى به آنان گفت: چاره و گريزى نيست آن را بخريد.
عده اى از رسول اسلام درباره اين خريد و فروش و به ويژه قيمت سنگين پرسيدند حضرت فرمود: جوانى بنى اسرائيل نسبت به پدرش بسيار نيكوكار بود، جنسى را خريد كه براى او سود فراوان داشت نزد پدر آمد تا كليد صندوق پول را از او بگيرد و به فروشنده جنس بپردازد، ولى پدر را در حالى كه كليد زير سرش بود در خواب خوش يافت، از اين كه او را بيدار كند كراهت داشت، خريد آن جنس پرسود را رها كرد، هنگامى كه پدر بيدار شد ماجرا برايش گفت، پدر او را مورد نوازش و تمجيد و تحسين قرار داد و گاو مورد نظر را به او بخشيد و گفت اين به جاى سودى كه از دستت رفت آنگاه پيامبر فرمود:
«انظروا الى البر ما بلغ باهله:»
با دقت عقلى به نيكى بنگريد كه اهلش را به كجا مى رساند و با او چه مى كند؟!!
📚 @tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتی
🅾 #درمان_نفخ_شکم
🔘به چای خود کمی زنجبیل اضافه کنید.
🔘یک تکهی کوچک زنجبیل تازه وپوستکنده بجوید.
🔘یک تادو ورقهی نازک زنجبیل تازه را به غذا اضافه کنید.
➕ #چربیسوزی
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
دیگران را قضاوت نکنیم!
امیرالمومنین امام علی علیه السلام:جرأت شما در عیب جویی از مردم، بزرگترین گناه است. ای بنده ی خدا ! در عیب جویی از بندهای که مرتکب گناهی شده شتاب مکن؛ شاید گناه بزرگ او بخشیده شود ولی تو را به خاطر گناهی کوچک عذاب کنند. هر کدام از شما که به عیب دیگری آگاهی یافت، باید از عیبجویی او خودداری کند زیرا شما به عیب خود آگاه هستید. شکرگذاری به خاطر پاک بودنتان از گناهی که دیگری مرتکب شده، باید شما را از پیگیری کردن گناه دیگران باز دارد.
📚وسائل الشیعه، بابجهادالنفس، روایت۳۳۴
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🔹عالمی که از همسرش کتک میخورد!
🔸مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء از بزرگترین فقیهان جهان تشیع بوده است. ایشان در نجف میزیسته و شاگردان بسیاری تربیت کردهاست. آن زمان شایع شده بود از همسرش کتک میخورد! وقتی از او دراین باره پرسیدند گفت: "بله، عرب است، قدرتمند هم هست، قویالبنیه هم هست، گاهی که عصبانی میشود، حسابی مرا میزند. من هم زورم به او نمیرسد!"
🔹وقتی پرسیدند چرا طلاقش نمیدهید گفت: "این زن در این خانه برای من از اعظم نعمتهای خداست چون وقتی بیرون میآیم و در صحن امیرالمومنین میایستم و تمام صحن، پشت سر من نماز میخوانند، مردم در برابر من تعظیم میکنند. گاهی در برابر این مقاماتی که خدا به من داده، یک ذرّه هوا مرا برمیدارد. همان وقت میآیم در خانه کتک میخورم، هوایم بیرون میرود! این چوب الهی است، این باید باشد!!!!"
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌸ای ساربان غمگین مباش
خوش روزگاری میرسد
🌸یا عمر غم سر میرسد
یا غمگساری میرسد
🌸ای ساربان آهسته ران
قدری تحمل بیشتر
🌸این کشتی طوفان زده
آخر کناری می رسد
🌸روز و روزگارتون خوش
بخت و اقبالتون سپید
✾࿐༅🍃❤️🍃༅࿐
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊خدایا
✨ آنگونه عزیزانم را بنگر
🕊که احساس کنند
✨خوشبخت ترین کائناتند
🕊دل هاشان را سرشاراز آرامش
✨و خانه هاشان را
🕊گرمای محبت خدایی ات ببخش
✨شبتون پُر از مهر خدا✨
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ❣
🌺بایادتوعشق وشورمعنادارد
🍀درمحضرتو،حضورمعنادارد
🌺آوای خوش نیایش صبحدمان
🍀هنگام طلوع نور،معنا دارد
❣آغازمیکنیم روزمان را
❣الهی به امید تو
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
┅✿❀☆♡☆❀✿┅
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖امام علی (علیه السلام) :
💞قلب زنگار می گیرد و با صلوات این زنگار
💞کنار می رود و دل صیقلی می شود.
📚وسائل الشیعه، ج 4، ص ۱۲۱۶
💗اللّهُمَّ
✨💗صَلِّ
✨✨💗عَلَی
✨✨✨💗مُحَمَّدٍ
✨✨✨✨💗وَ آلِ
✨✨✨✨✨💗 مُحَمَّدٍ
✨✨✨✨💗وَ عَجِّلْ
✨✨✨💗فَرَجَهُمْ
✨✨💗وَ اَهْلِکْ
✨💗اعْدَائَهُمْ
💗اَجْمَعِین
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
بیا ڪہ بی تو
نہ سحـر را طاقتی اسٺ
و نہ صبـح را صداقتی؛
ڪہ سحـربہ شبنم لطف تو
بیدار میشـود
وصبح، بہ سلام تو
ازجا برمیخیزد...
💗 #السلام_علیک_یابقیه_الله💗
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
┅✿❀☆♡☆❀✿┅
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨صبح شما خوبان منور به نور حرم حضرت ارباب حسین(ع)،،،
چشم دلم، به سمت حرم باز می شود،،
با یک سلام،صبح من آغاز می شود...
.
#سلام_ارباب_خوبم
السلام علیک یا اباعبدالله....
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ #تدبردرقرآن
✨رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ
✨وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا أَنْتَ مَوْلَانَا
✨فَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ ﴿۲۸۶﴾
✨پروردگارا و آنچه تاب آن نداريم
✨بر ما تحميل مكن؛ و از ما درگذر
✨و ما را ببخشاى و بر ما رحمت آور
✨سرور ما تويى
✨پس ما را بر گروه كافران پيروز كن (۲۸۶)
📚سوره مبارکه البقرة
✍بخشی از آیه ۲۸۶
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#آیه_روز☝️#یادخداآرامبخشدلها☝️
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #سه_شنبه 28 اردیبهشت ماه 1400
🌞اذان صبح: 04:18
☀️طلوع آفتاب: 05:57
🌝اذان ظهر: 13:01
🌑غروب آفتاب: 20:05
🌖اذان مغرب: 20:25
🌓نیمه شب شرعی: 00:11
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_رهبری☝️
#ذکرروز "سه شنبه"﷽"
"۱۰۰مرتبه"
✨ #یا_ارحم_الراحمین✨
✨ای مهربان ترین مهربانان✨
🌙دیگرگناه نمی کنم #آقابیا🌙
#اللهم_عجل_الوليك_الفرج🌻
#نماز_سه_شنبه
✅هرکس نمــازسهشنبه را
بخواندبرایش هزاران شهرازطلا
دربهشت بسازند↯
دورکعت؛
درهر رکعت بعد از حمد یک بارسوره
تین توحید فلق ناس
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
🌹 امیرالمؤمنین حضرت علی علیه السلام :
☝ مردم! شما چونان مسافران در راهید، که در این دنیا فرمان کوچ داده شدید. که دنیا خانه اصلی شما نیست و به جمع آوری زاد و توشه فرمان داده شدید.
🔸آگاه باشید این پوست نازک تن طاقت آتش دوزخ را ندارد، پس به خود را رحم کنید. شما مصیبت های دنیا را آزموده اید آیا ناراحتی یکی از افراد خود را بر اثر خاری که در بدنش فرو رفته پا در زمین خوردن پایش مجروح شده، یا ریگ های داغ بیابان اورا رنج داده دیده اید که تحمل آن مشکل است؟ پس چگونه می شود تحمل کرد که در میان 🔥 دو طبقه آتش 🔥 در کنار سنگ های گداخته همنشین شیطان باشید.
#نشونی📚 نهج البلاغه خطبه ۱۸۳
🌹اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋 #ایمان چیزی نیست که تو بتوانی آن را ببینی یا لمس کنی!
#ایمان را باید در قلبت احساس کنی ...
وقتی دیگران ناامید شدهاند
#ایمان تو را به تلاش و تقلا وا میدارد
#ایمان به تو انگیزه خوب بودن و خوب زیستن میدهد
#ایمان تو را در مقابله با سختیها قوی میکند.
#ایمان برای تو آرامش میآورد
#ایمان برای تو راه میگشاید،
حتی اگر امروز هیچ راهی نبیــنی
#ایمان به تو قدرت پرواز میدهد
حتی اگر که خسته یا زخمی شدهای ...
#ایمان همان چیزیــست که تو به آن نیاز داری،
درست به اندازه نفس کشیدنهایت...
حواست هست؟؟
لطفاً بگذار کنار دلشورهها و نگرانیهای همیشگی را
و #ایمان را جایگزین ترسها کن ...
خدا هنوز هست
تو هنوز نفس میکشی
و زندگی هنوز جریان دارد ...
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتی
❣انواع صبحانه برای انواع بیماریها
۱ بيماران دیابتی
👌چای سبز و پنیر
۲ بيماران کلیوی
👌عسل
۳ بيماران قلبی
👌شیرکم چرب و خرما
۴ بيماران دارای دردمفاصل
👌تخم مرغ وشیر
#سلام_روز_بخیر
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ماهتون
🌹پرازشکوفه های اجابت
🍃امیدوارم که
🌹روزتون پرازبرکت
🍃عمرتون باعزت
🌹مشکلاتتون اندک
🍃شادی هاتون فراوان
🌹مهربانی راه و رسمتون
🍃و لبخند خدا بدرقه زندگیتون
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
این داستان واقعی است: #آخرین_بازدید
#قسمت سوم
همراه دوستان صادق و همسایه ها تمام شهر و پارک ها رو گشتیم،اما خبری نشد که نشد.به برادرم چند بار زنگ زدم اما جواب نمیداد.به ناچارخسته و مستاصل همراه شوهرم کنار اداره برق ماشین رو نگه داشتیم. همان لحظه برادرم زنگ زد و گفت :آبجی کجایی؟ گفتم جلو اداره شما.
گفت:سریع برید خونه مامورای اگاهی میان برای بازجویی!
گفتم: بازجویی چی؟چیزی شده؟صادقم تصادف کرده؟پیداش کردن؟ تروخدا بگو
گفت: نه خواهر جان،نگران نباش دارن دنبالش میگردن،برای اونه ،میخوان دقیق ازت بپرسن تا بتونن پیداش کنن...
بدون فوت وقت، سوار ماشین و راهی منزل شدیم.برادرم وقتی اصرار دانیال رو برای اطلاع ندادن به پلیس دیده بود،بدون اطلاع ما به آگاهی رفته بود و تمام گم شدن صادق را به همراه کلیه مشخصات صادق و دوستاش به پلیس اطلاع داده بود.برای همین تلفنی از من پرسید که صادق چه وسایلی همراش داشت و من گفتم که کلیدهاش،انگشتر و بیست هزار تومن پول...
بعد از کمی مامورا همراه برادرم-خبات-رسیدن.
به محض اینکه وارد خانه شدند سریع سمت اتاق صادق رفتند،بیشتر وسایل صادق را برداشتند.دفترخاطرات،یادداشتهاش،حتی برخی از وسایل شخصی مثل زنجیر گردنی که اسم دانیال روش بود و صادق تا سه ماه قبل که با دانیال قهرنبود همیشه به گردن داشت😔
مامور وقتی از اتاق صادق بیرون آمدازمن پرسید:
+مادر! پسرت از کی خونه نیومده؟
-چهار روز پیش
+چرا چهار روز پیش به پلیس اطلاع ندادین؟؟
- (با نگرانی گفتم)جناب سروان،دوست صمیمی پسرم،دانیال میگفت که نیاز نیس ماخودمون هرجا باشه پیداش میکنیم
+(سری با تاسف تکان داد)میدونی اگه روز اول اطلاع میدادین شاید خیلی چیزا فرق میکرد؟؟
- چیزی شده؟مگه پسرم چیزیش شده؟ تروخدا بهم بگین.
+هنوز هیچی مشخص نیس،فقط هرچه سریعتر بیایین آگاهی،سریع
-گفتم،شوهرم از دیشب چیزی نخورده یه چیزی براش بیارم میاییم خدمتتون
+ نخیر خانم،اصلا،وقت رو تلف نکنید همین الان با شوهرتون بیایین.
چهار روز بود که خواب و خوراک نداشتیم.درد عجیبی سراپای وجودم رو فراگرفته بود،در دل همش ایت الکرسی میخواندم پسرم رو پیدا کنیم.
تا ساعت شش عصر ازما سوال و جواب کردند.
یهو شوهرم فشارش افتاد و نزدیک بود که بیفته .
به ماموره گفتم،جناب سروان شوهرم فشارش افتاده،دخترمم از مدرسه که اومده معلوم نیس کجا رفته .اگه اجازه بفرمایین بریم و زود برمیگردیم.
+بسیار خب،برین ولی تا قبل ساعت ۷ عصر برگردین.
- چشم
منم دست کمی از شوهرم نداشتم،بی خبری درد بزرگیست.آنهم چهار روز بیخبری از پاره تنت.
توان راه رفتن نداشتم.با هرسختی بود همراه شوهرم رفتیم،عسل را که منزل همسایه مون رفته بود برداشتیم و سه نفری رفتیم از یک مغازه چن ساندویچ کبابخریدیم،همانجا کنار خیابان شوهرم و دخترم ساندویچ را خوردند ولی هرچه اصرار کردند من نتوانستم چیزی بخورم.
گوشی علی زنگ خورد،برادرم بود.گفت :کجایین
گفت:جلوخانه
برادرم کاظم با ماشینش ماروسوارکرد،شروع کرد به سخنرانی کردن که تو زن مسلمان و صبوری هستی،با ایمانی و فلان و فلان
گفتم :حاشیه نرو،بگو چی شده؟صادقم چیزیش شده؟تصادف کرده.؟
برادرم انگار توان گفتن حقیقت رو نداشت،گفت :نه خواهرم،هیچی نیس،درکل گفتم تا آمادگی پذیرش هر چیزی رو داشته باشی.شایذ صادق تصادف کرده باشه یاهر چیز دیگه...فقط تو امادگی هرچیزی داشته باش..اینو گفت وساکت شد
به آگاهی که رسیدیم،برادر شوهرمم به جمع اضافه شده بود
چشماشون کاسه خون شده بود.من و شوهرم درمیان نگاههای هراسانشان دنبال حرفی،خبری از صادقمون میگشتیم.
آتش داغ اضطراب و درد بیخبری من و شوهرم،با کلام سرد و بی تفاوت مامور آگاهی به شوک وحشتناکی تبدیل شد که گفت:
خانم،آقای برمکی.جنازه کاملا سوخته شده پسرتان در بیابانی اطراف شهر توسط یک چوپان پیداشده..
برادر و برادرشوهرم ، بغضی که قبلابخاطرما پنهانش میکردند روبا فریاد و گریه و زاری شکستند..
شوهرم بر زمین افتاد و همه سمتش رفتند و من،من مانند دیوانه ها هذیان میگفتم.یک کم میخندیدم،یهو گریه میکردم،دادمیزدم،گفتم دروغه.مگه شهر هرته؟مگه داعش اومده توی شهر؟مگه مملکت بی قانونه که پسر دسته گل منو بسوزانن و پرت کنن توی بیابان؟اخه به چه جرمی؟کی این کارو کرده؟مسلسل وار داد میزدم و سوال میکردم..برادرم مرا در آغوش گرفت و تلاش کرد آرامم کند.هرجور شده مرا سوار ماشین کردند و به سمت خانه رفتیم تا به خانه رسیدیم همش با صدای بلند مینالیدم و فریاد میزدم،همه عابران به ماشین ما که دیوانه وار فریاد میزدم نگاه میکردند،
بیان قسمتی از ماجرا به روایت دایی خبات:
به کسی نگفتم و به پلیس اطلاع دادم،اخه حرفای غیر منطقی دوستان صادق که اصرار داشتند خودشان رسم مردانگی رابه جا بیارن و صادق رو پیدا کنند به مذاقم خوش نیومد پس...
ادامه دارد....
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
داستان واقعی: #آخرین_بازدید
#قسمت_چهارم
پس خودم دست به کار شدم و همه چی را به پلیس گفتم.صبح روز چهارم گم شدن صادق بود که از آگاهی بهم زنگ زدن و گفتند که آقای محمدامینی، در بیابانی اطراف شهر یک جنازه کاملا سوخته پیدا شده،لطفا برای شناسایی تشریف بیارین!
قلبم هری ریخت،ترسیدم،به هیچکس در مورد اگاهی رفتنم و تماس پلیس،حرفی نزدم.تنهایی رفتم و با هزار نذر و نیاز و دعا از خدا خواستم که جنازه صادق نباشه!
با برادر علی آقا،عموی صادق هم تماس گرفتم و با او برای شناسایی جنازه به آگاهی رفتیم!
همینکه جنازه را دیدم،حالم بهم خورد،جنازه ای
کاملا سوخته که هیچ چیزش مشخص نبود جز قدی بلند و انگشتری که به استخوانش چسبیده بود!
ای وای خدایا،یعنی این صادقه؟نه،نه،امکان نداره،این صادق نیست،زیبایی صادق زبانزد بود،با چشمان عسلی و صورت معصومش انگار خدا،ساعتها روی صورتش به طور ویژه نقاشی کرده بود.
نوه بزرگ مادرم بود و عزیزو دردونه چندین خانواده!
اما این جنازه،از نگاه کردن به ان وحشت داشتم.نه،هیچ چیزش شبیه صادق ما نبود،جز قد بلندش! ترس عجیبی بردلم چیره شد،به خود لرزیدم.یعنی این جنازه صادق ما بود؟
یاد دو هفته قبل افتادم،خواهرم بهم زنگ زد و گفت:
-داداش خبات؟
+جانم
_داداش جان،صادق جان ازم کت و شلوار میخواد،که هم برای عروسی جمعه بپوشه و هم برای دانشگاه هم که هفته دیگه بازمیشه استفاده کنه!
+خب،به سلامتی ابجی،اینکه خوبه
- اخه داداش خودت که میدونی ما وضع مالیمون خوب نیس،کت و شلوار هم گرونه،اشنایی هم ندارم برم پیشش بخرم،شما کارمندی میشه یه جایی ببریش بتونم قسطی براش بخرم؟
- به روی چشم آبجی خودم باهاش میرم.
طفلک خانواده خواهرم وضع مالی خوبی نداشتند.عسل دانش آموز بود و صادق هم دانشجو! علی آقا-شوهرخواهرم-نگهبان یک مجتمع بود و سالها با کارگری و نگهبانی امرار معاش میکرد و خواهرم فریبا هم در یک مغازه کنار نزدیکیهای خونه خودشون با یه چرخ خیاطی قدیمی،خیاطی میکرد و کمک خرج شوهرش بود،خلاصه خانواده ای فقیر و زحمتکش که با سیلی صورتشون رو سرخ نگه میداشتند!
رفتیم و رفتیم ساعتها بازار رو گشتیم تا تونستیم یه دست کت و شلوار اندازه صادق پیدا کنیم!اخه قدش خیلی بلند بود و هیچکدوم اندازه ش نمیشد،همونو خریدیم، ۲۵۰هزار تومن که خواهرم داده بود رو به عنوان پیش قسط دادیم و خریدیم!
برای عروسی روز جمعه قبل،عروسی پسرعمه م پوشیده بود و همراه دوتا از دوستاش بنام کامیار و پویا اومده بودندو تمام حاضران به صادق نگاه میکردند!
از بس خوشتیپ و خوش هیکل بود!
غرق این افکار بودم که با صدای جناب سروان بخودم اومدم
_آهای آقا،حواستون کجاست؟پرسیدم آیا این جنازه متعلق به گمشده شماست یانه؟😡
درمانده و بی رمق،گفتم:قربان اصلا هیچیش معلوم نیست،این جنازه کاملا سوخته ست.
مامور کناری گفت:همراه جنازه یک دسته کلید و انگشتر چسبیده به استخوان دستش هم یافت شده،با مادرش تماس بگیر و بپرس ببین وسایلی همراه پسرش بوده یا خیر!
بیرون محوطه رفتم و با انگشتان لرزان شماره خواهرم رو گرفتم
+الو،سلام آبجی .خوبی کجایی؟
- سلام داداش، تو کجایی؟از صبح هزاربار زنگ زدم چرا جواب نمیدی اخه؟
+فریبا جان توی اگاهی نمیذارن گوشی ببریم،الانم وقت سین جیم نیس،بگو بهم کجایی و بگو ببینم صادق چه چیزایی همراه داشت؟
_داداش من جلو اداره شمام،از صبح دوبار رفتم بیمارستانها،تروخدا بگو صادقو پیدا کردین؟صادق چیزی نداشت داداش جز دسته کلیدش و بیست هزار تومن پول که موقع رفتن به مهمونی دوستش دانیال ازم گرفت.
خواست ادامه بده که گفتم باشه ابجی نگران نباش و زود برو خونه مامورا میان خونه برای بازجویی،تا زودتر سرنخ گیر بیارن صادقو پیدا کنن!!
گوشیو قطع کردم و حرفی از جنازه سوخته و شناسایی و ..نزدم.
به داخل اگاهی برگشتم و گفتم مادرش گفته فقط ۲۰ هزار و کلیدهاش!!
سروان گفت :پس هنگامی که پدر و مادر صادق میان اینجا برای بازجویی شماهابرید و کلید رو به در خونه اونها امتحان کنید تا معلوم شه جنازه متعلق به گمشده شما هست یانه!!😢
آب دهنم را با وحشت قورت دادم،همراه عموی صادق راه افتادیم و به سمت خانه رفتیم..صادق کلید خونه مادرم و مادر پدرش هم داشت.چون هرروز به آنها سر میزد..پس به منزل مادربزرگش رفتیم تا با فریبا و علی اقا و عسل مواجه نشویم!
به منزل پدربزرگش رسیدیم،کلیدهای سیاه و دودگرفته را با صلوات و دعا در دست گرفتم،در دلم همش دعا میکردم که خدایا،هیچکدام کلیدها به در نخورند و در باز نشود!
چشمانم را محکم بستم و اولین کلید را وارد در کردم.باز نشد..
دومی..خدایا اینم باز نشد..
سومی...دستام میلرزید،اشک امان نمیداد،وای برما!!!وای،در باز شد..
در یک لحظه من و عموی صادق که مانند برق گرفته ها شده بودیم نگاهمان بهم گره خورد،درد مشترک..
ادامه دارد....
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز
شمیم رضوان ، #رسانه_راه_زندگی❁﷽❁:
💠بسم اللّه الرّحمن الرّحیم 💠
✴ تربیت اسلامی ✴
💠⭕💠⭕💠⭕💠
⭕ امام علي عليه السّلام فرمودند:
📝 كسي كه كودكي دارد بايد (در راه تربيت او) كودكانه رفتار نمايد.
📕 وسائل الشيعه، ج 5، ص 126
⭕💠⭕💠⭕💠⭕
💠بسم اللّه الرّحمن الرّحیم 💠
✴ تربیت اسلامی ✴
⭕امام سجاد عليه السّلام فرمودند:
📝 اللهم ... اءعنى على تربيتهم و تاءديبهم وبرهم ؛
📝 خدايا مرا بر تربيت ، ادب آموزى و نيكى كردن به فرندانم يارى فرما.
📕 صحيفه سجاديه از دعاى 25.
⭕💠⭕💠⭕💠⭕
💠بسم اللّه الرّحمن الرّحیم 💠
✴ تربیت اسلامی ✴
⭕ امام سجاد عليه السّلام فرمودند:
📝 حق فرزند تو اين است... در سرپرستى وى مسؤوليت دارى كه ادب او را نيكو كنى و به سوى پروردگارش رهنمون سازى و در فرمانبردارى از او، نسبت به وظايف تو و خودش، يارى اش دهى.
📕 تحف العقول، ص 263.
⭕💠⭕💠⭕💠⭕
💠بسم اللّه الرّحمن الرّحیم 💠
✴ تربیت اسلامی ✴
⭕پيامبر اکرم صلّي الله عليه و آله فرمودند:
📝 كسي كه دختر بچه خود را شادمان كند مانند كسي است كه بندهاي را از فرزندان (حضرت) اسماعيل، آزاد كرده باشد، و آن كس كه پسر بچه خود را مسرور و ديده او را روشن كند مانند كسي است كه از خوف خدا گريسته باشد.
📕 مكارم الاخلاق، ص 114
❃🔰 #کانال_شمیم_رضوان🔰❃
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا دریافته ام...
کسی که می گوید برایم دعا کن...
از روی عادت نمی گوید کم آورده است...
خدایا دستش را بگیر...
چرا که هنوز هم به معجزه کرامتت ایمان دارد...
❤️خدا جونم عاااااااااااشقتممم ❤️
❤️خدایا شکرت که هستی و برایمان خدایی می کنی
✾࿐༅🍃❣🍃༅࿐
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
✨قَالَ كَذَلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا
✨وَكَذَلِكَ الْيَوْمَ تُنْسَى ﴿۱۲۶﴾
✨مى فرمايد همان طور كه نشانه هاى ما
✨بر تو آمد و آن را به فراموشى سپردى
✨امروز همان گونه فراموش مى شوى (۱۲۶)
📚 سوره مبارکه طه
✍آیه ۱۲٦