eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
12.9هزار دنبال‌کننده
22.1هزار عکس
15.6هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
💕 💎مردی برای "پسر و عروسش" خانه‌ای خرید. پسرش در شرڪت پدر، مدیر فروش بود و رییس "زنان و دختران" زیادی بود ڪه با آن‌ها تعامل داشت. پدر بعد از خرید خانه، وقتی ڪلید خانه را به پسرش داد از او خواست، هرگز از روی این ڪلید‌، "ڪلید دوم" نسازد و پسر پذیرفت. روزی در شرڪت، پدر ڪلید را از "جیب" پسرش برداشت. وقتے پسر متوجه نبود ڪلید شد، در شرکت "سراسیمه" به دنبال ڪلید می‌گشت. پدر به پسر گفت: "قلب تو مانند جیب توست و چنان‌چه در جیب خود بیش از یڪ ڪلید از خانه‌ات نداری، باید در قلب خودت نیز بیش از محبت یڪ زن قرار ندهی." "همسرت" مانند ڪلید خانه‌‌ات، نباید بیشتر از یڪی باشد." همان‌طور ڪه وقتی "نمونه دیگری" از ڪلید خانه‌ات نداشتی، خیلے مواظب آن بودی تا گم نشود، بدان همسرت نیز نمونه دیگری ندارد، "مواظب باش" محبت او را گم نڪنی. * اگر عاشق زن دیگری شوی، انگار "یدڪی دومی" از ڪلید خانه داری و زیاد مراقب ڪلید خانه‌ات نخواهے بود.*🍃 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
خرمالو را با معده خالی نخورید! خرمالو حاوی مقادیر زیاد پکتین و تانیک اسید هست که وقتی با اسیدمعده واکنش میدهد، ژلی غیرقابل حل تشکیل شده که به راحتی سبب تولید سنگ کلیه میشود! برای همین حتما قبل از خوردن خرمالو، چیزی بخورید ! 🍅🍌🍏🍇🍎🍉🥒 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✨ اگرمستضعفی دیدی،ولی ازنان امروزت ‏به اوچیزی نبخشیدی ‏به انسان بودنت شک کن .!‏ ‏اگرگفتی خداترسی،ولی ازترس اموالت ‏تمام شب نخوابیدی ‏به انسان بودنت شک کن ! 🍎🍇🍉🍌🍏🍍🥒 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️چادرت را بتکان ▪️ روزی ما را برسان 💚 السلام علیک یا بنت رسول الله 💚 السلام علیک یا فاطمة الزهرا ▪️ایام فاطمیه بر حضرت ولیعصر سلام الله علیه و دوستداران و شیعیانشان تسلیت باد . @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁الهی 🍂به غیر از خدا 🍁محتاج 🍂کسی نشوید 🍁الهی در آخرین شبهای پائیز 🍂آرامش مهمان همیشگی 🍁شما عزیزان باشه 🍂شبتون به نور خدا روشن ✨💫 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁زندگے هدیه ای از طرف معبود است روزی نو و زندگے نو🍁 🍁امروز همه چیز محیای زیستن است🍁 🍁لبخند بزن بر این روز زیبا و بگو من شادم🥰 🍁من هستم من زندگے را دوست دارم🍁 🍁بسم الله الرحمن الرحیم الهی به امیدتو🍁 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جمعه متعلق است به امام زمان حضرت مهدی(عج) روزتون سرشار از لطف خدا ❤ ان شاالله خداوند زندگیتون را بی گره ببافـد روزتون پراز برکت ولحظه هاتون لبریز ازعشق به حضرت مهدی(عج)❤ 🌹الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 🌹وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما. بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ ♥️ بردنِ نامِ حسین بن علی در هر صبح ♥️ بَه بَه انگار عسل روی لبم می ریزند ✋🌸 ‎‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🔺کار خیر رو یا،طوری انجام بده که بین خودت و الله باشه،یا اصلا انجامش نده... 🔶إِن تُبْدُواْ الصَّدَقَاتِ فَنِعِمَّا هِيَ وَإِن تُخْفُوهَا وَتُؤْتُوهَا الْفُقَرَاء فَهُوَ خَيْرٌ لُّكُمْ وَيُكَفِّرُ عَنكُم مِّن سَيِّئَاتِكُمْ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ ‏. ‏اگر بذل و بخششها را آشكار كنيد ، چه خوب ، و اگر آنها را پنهان داريد و به نيازمندان بپردازيد ، براى شما بهتر خواهد بود و برخى از گناهان شما را می‌زداید ، و خداوند آگاه از هر آن چيزى است كه انجام می‌دهید .‏ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
روزی قرار بر اعدام قاتلی شد. وقتی قاتل به پای دار رفت و طناب را دور گردن او آویختند، ناگهان روانشناسی سر رسید و بلند داد زد دست نگه دارید. روانشناس رو به حضار گفت: مگر نه اینکه این مرد قاتل است و باید کشته شود؟ همه جواب دادند بله. روانشناس ادامه داد: پس بگذارید من با روش خودم این مرد را بکشم. همه قبول کردند. سپس روانشناس مرد را از بالای دار پایین آورد و او را روی تخته سنگی خوابانید و چشمانش را بست و به او گفت: ای مرد قاتل من شاهرگ تو را خواهم زد و تو ب زودی خواهی مرد. سپس روانشناس تکه ای شیشه از روی زمین برداشت و روی دست مرد کشید مرد احساس سوزش کرد. ولی حتی دستش یک خراش کوچک هم بر نداشت. سپس روانشناس قطره چکانی برداشت و روی دست مرد قطره قطره آب می‌ریخت و مدام به او میگفت: تو خون زیادی از دست دادی و به زودی خواهی مرد. مرد قاتل خیال میکرد رگ دستش زده شده و به زودی میمیرد، در صورتی که دستش خراش کوچک هم نداشت. مدتی گذشت و دیدند که قاتل دیگر نفس نمیکشد...او مرده بود ولی با تیغ؟؟ با دار؟؟ خیر...او فقط و فقط با زهری به اسم تلقین مرده بود از این به بعد بخصوص تو این دوران منحوس کرونا اگه بیماری و یا مشکلی داشتید با تلقین بزرگش نکنید. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💠 خوردن شیره انگور مخلوط شده با کمی پودر زعفران، برای رفع هم و غم، غضب شدید و ضعف اعصاب بسیار مفید است! ▪️شیره انگور بسیار مقوی است و برای کسانی که بر اثر یک بیماری طولانی یا عمل جراحی ضعیف شده اند، بسیار مفید است؛ شیره انگور درست مانند خود انگور مقدار قابل توجهی ویتامین «آ»، «ب» دارد و ضد نفخ هم هست. ▪️شیره انگور محرک اعمال کبدی است و به خون سازی کمک میکند . 🍱صبحانه ارده با شیره انگور بخورید ‎‌‌‌‌‌‌‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام 😊✋ آدینه تون بخیرو شادی😊 جمعه 25 آذرماه مبارک🍁 دوستان خوبم🧡 آخرین آدینه آذر ماهتون پراز خوشی امیدوارم 🍁 یه روزعالی کنار خانواده و دوستان داشته باشید وامروزیکی از بهترین جمعه های زندگیتون باشه🧡 ‎‌‌‌‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاید اینجا همانجایی است که باید بارها برایش میمردیم همان مخده های کنار دیوار ، همان چرخ خیاطی دستی مادربزرگ ، همان ایوان که عشق میکردیم میپریدیم وسط حیاط وای از گلدان هایی که زندگی پدربزرگ بود، فرش دست باف وسط حال آن هم با گل های قرمزش که دل می ربود میبینی زندگی فقط همان موقع هاست به همان سادگی وسط قهقهه های کودکی مان... زیبا ،دلنشین و ساده. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
تزریق انرژی مثبت➕ ✅باخودت تکرارکن❤️ اکنون همه چیزبرای انجام مشیت الهی راه می گشاید وحق من درپرتولطف الهی وبه گونه ای معجزه آسابه من می رسد. "پروردگاراسپاسگزارم"❣ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ 🌸 این کلیپ کوتاه رو فقط به عشق 💓 امام زمان (عج) 💓 ببین و نشر بده 🌸 🌼 با سخنرانی 🌼 💐 وقتی بسان خورشید، از گوشه ای برآیی روشن شود جهانی، وقتی که تو بیایی 💐 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
هندوانه رویاهاتون🍉 شیرین انار موفقیت هاتون پر دانه🍎 پسته ی خاطراتون خندان 😊 قصه ی زندگیتون خوش و❤ عمرتون چون یلدابلند باد🍉 عصر آدینه تون بخیر و شادی ☕️ پیشاپیش یلدا مبارک🍉🍃🍉🍃 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
❣✨﷽✨❣ امام باقر علیه السلام: ✴️ اگر خواهان قرار گرفتن در مقامات رفیع هستید؛ اگر خواهان گشایش در هر امری هستید؛ اگر خواهان جلب رضایت خداوند می باشید؛ توجّه به دو امر الزامی است: ◁▣ شناخت امام زمان(عج) ◁▣ اطاعت از امام زمان(عج) ⚡️اگر شاه کلید «معرفت امام» در دست باشد، تمام قفل ها باز می‌شود. 📚 مکیال المکارم، ج۲، ص۱۸۰. ✍🏻 🍃 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 🍃 ⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩ 💚 الّلهُمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَرَج 💚 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💠 با در و مشاوره دادن مشتری مرد توسط فروشنده زن ویا زن توسط مرد در مواردی مثل این که چه رنگی به موهای من مناسب است، یا نحوه رُژ لب زدن چطور باشد، یا انتخاب شماره کرم های روشن کننده یا لباس های زیر، چه حکمی‌دارد؟ ☑️ پاسخ: چنانچه خوف ارتکاب گناه - مانند نگاه حرام - در میان باشد، و یا مفسده ‌انگیز باشد، جایز نیست و حرام است. 💚 الّلهُمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَرَج 💚 🔻بـه مـا بـپـیـونـدید 👇 👇 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلَاةِ ✨وَمِنْ ذُرِّيَّتِي رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاءِ ﴿۴۰﴾ ✨پروردگارا مرا برپادارنده نماز قرار ده ✨و از فرزندان من نيز ✨پروردگارا و دعاى مرا بپذير (۴۰) 📚سوره مبارکه ابراهیم✍آیه ۴۰ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「🥺🖤」 |storყ ‌ مادر‌دو‌بخش‌است:‹ما›‌و‹در›…وقصہ‌یتیمے‹ما›ازڪنار‹در›شروع‌شد(:💔 ‌ ـ ـ ـ ـــــ𑁍ـــــ ـ ـ ـ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
آزاد شدن اسیر جنگی حضرت حجه الاسلام و المسلمین آقای ابن الرّضا از حاج آقای کشفی از خدمتگزاران بلند پایه حرم حضرت معصومه علیها السلام نقل کردند که در ایام جنگ، شبی از شبها گروهی از اسرای عراقی را به حرم مطهّر کریمه اهل بیت آورده بودند، در طرف بالای سر حضرت میله هایی نهاده شده بود که اسرا در داخل میله ها و دیگر زائران در بیرون میله ها مشغول زیارت بودند. یکمرتبه دیدیم که زنی از میان تماشاگران جیغ کشید و بلافاصله یکی از اسرا نیز جیغی کشید. معلوم شد که این اسیر از شیعیان عراقی بوده، به خدمت سربازی رفته، توسّط ارتش عراقی او را اجباراً به جبهه برده اند و آنجا به اسارت نیروهای ایرانی درآمده است. مادرش نیز به جرم شیعه بودن از عراق اخراج شده، به ایران آمده، در قم اسکان داده شده، و به کلّی از سرنوشت پسرش بی خبر مانده است. این مادر بیچاره، هر شب به حرم مطهّر حضرت معصومه علیها السلام مشرّف می شده، به خدمت بی بی عرض می کرده: بی بی جان من پسرم را از تو می خواهم. آن شب نیز چون شبهای دیگر به حرم مشرّف شده، برای پسرش دعا کرده، به حضرت معصومه علیها السلام متوسّل شده است که یکمرتبه پسرش را در میان اسیران دیده، بی اختیار جیغ کشیده، پسرش نیز متوجّه مادر شده، متقابلاً جیغ کشیده و اینگونه از عنایات حضرت معصومه علیها السلام پس از سالها جدایی، چشم مادر با دیدن میوه دلش روشن گردیده است. پس از این رخداد جالب، توسّط سازمان بین المللی ترتیبی داده شد که این پسر از اسارت آزاد شده به کانون گرم خانواده برگردد. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
آیه قرآن دزد را زاهد و عارف كرد فضیل عیاض در ابتدای جوانی یكی از راهزنان و سارقان و غارتگران و دزدان و بدكاران و هرزه‎گران و عیّاشان مشهور زمان خود بود كه هر كس اسم او را می‎شنید، لرزه به اندامش می‎افتاد كه در آن زمان حتّی سلطان و خلیفه‌ وقت هارون الرشید هم از دست او ناراحت بود و ترس داشت. روزی از روزها سوار بر اسب آمد كنار نهری ایستاد تا اسبش آب بخورد كه ناگهان چشمش به دختر بسیار زیبائی افتاد كه مشك خود را به دوش گرفته و می‎خواست كنار نهر بیاید و آب بردارد. عشق و محبّت آن دختر به قلبش رخنه كرد و چشم از آن دختر برنداشت تا وقتی كه دختر مشك را پُر از آب كرد و راه خود را گرفت و رفت، به نوكران و بادمجان دورقاب چین‎هایش دستور داردتا او را تعقیب كرده و بعد به پدر و مادر دختر خبر دهند كه دختر را شب آماده كرده و خانه را خلوت نموده زیرا فضیل، راغب آن زیبارو شده، نوكران فضیل پس از تعقیب آن دختر، به در خانه‌ ایشان رسیدند و در خانه را زدند و گفته‎های فضیل را به آنها ابلاغ نمودند. تا این خبر به گوش پدر و مادر دختر رسید بسیار ناراحت و متوحّش و لرزان گردیدند و چون چاره‎ای نداشتند یك عده از پیران و ریش سفیدان شهر را دعوت كردند و با آنها مشورت نمودند كه چه كنیم؟ آنها گفتند: بیا و دخترت را فدای یك شهر كن، زیرا اگر فضیل به مقصود خود نرسد، همه این شهر را به غارت برده و همه چیز را به آتش می‎كشد، پدر و مادر از روی ناچاری دختر را مهیا كرده و خانه را خلوت نمودند. شب هنگام، فضیل وارد شهر شد و قلّاب و كمند انداخت، از بالای دیوار پشت بام به روی بامهای دیگر رفت و تا به خانه‌ دختر رسید همین كه خواست وارد منزل معشوقه خود گردد، یك وقت صدائی شنید، خوب كه گوش داد، شنید صدای قرآن می‎آید و یكی قرآن می‎خواند، توجّه خود را به این آیه جلب كرد. «أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ». آیا وقت آن نرسیده كه قلوب مؤمنین به ذكر خدا خاضع و خاشع گردد. (دیگر دست از گناه بردارند و به یاد خدا باشند) این آیه چنان در او اثر كرد كه زندگیش را بیكباره دگرگون ساخت و از نیمه راه برگشت و از دیوار فرود آمد و با كمال اخلاص و صفای دل گفت: پروردگارا، آری نزدیك شده، هنگام خضوع و خشوع و از همانجا جرقه نور خدا دل او را روشن كرد و با خدا رابطه برقرار نمود. انشاء‌ الله كه جرقه‎های نور الهی دلهای ما را نیز روشن و منّور كند. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
رمان قسمت ۱۳ یکماه از زندگی در این سکوت مرگبار می گذشت.سکوت دیوانه کننده ای که اصلا قصد شکستن نداشت.دیگر داشت در این تنهایی و عزلت افسرده می شد.هرچند هیچوقت شادی آنچنانی نداشت اما این گونه هم کشنده نبود. فاخته دلش یک تغییر کوچک می خواست.مثلا امشب  در اتاقش  زده شود.نیما داخل بیاید هیچ نگوید فقط کمی نگاهش کند تا گرم شود.دلش فقط به مدرسه و فروغ و خواهر بودن او خوش بود و حال و احوالپرسی های حاج خانم.کاش لا اقل باز یک بهانه ای برای داد و بیداد پیدا می کرد.دفتر خاطرات سیاهش را برداشت و نوشت سیاه قشنگم به نظرت اگه نیما عاشق من بشه چیزی از دنیا کم میشه.من دلم کمی حال و هوای خوب می خواد.فقط با من حرف بزنه.قول می دم عاشقش نباشم. همین چند خط را نوشت و دفترش را بست.حتی درد دل کردن با دفترش را هم نمی خواست. دلش هوای مادرش را کرده بود که او را رها کرد و رفت.نمی دانست زمانه نامرد تر از این حرفهاست.دوباره اه کشید.دستی به پهلویش کشید.انگار کلیه هایش سرما خورده بودند.لباسهایش زیاد مناسب سرمای این روز ها نبود.یک پتوی مسافرتی برداشت و دور خود پیچید.صدای در آمد گوشهایش تیز شد.چند سرفه پی در پی صدای سلانه راه رفتن آمد.امروز صدای راه رفتنش فرق داشت.به پشت در رفت و گوش ایستاد.دوباره سرفه کرد.در اتاقش باز و بسته شد.همین.پشت در نشست و با خود گفت"منم آد مم تو این خونه "بلند شد و روی تخت نشست .باز هم صدای سرفه اش دل کوچکش را متلاطم کرد .از اینکه برود و باز به او چیزی  بگوید می ترسید ولی این سرفه نشان از این داشت که همسایه اتاق بغلی حسابی مریض است.آخر طاقت نیاورد و در را باز کرد.آرام در اتاقش را باز کرد.نیما هنوز هم با همان لباسها روی تخت دراز کشیده بود.جراتی به پاهایش داد و وارد اتاق شد فاخته را دید که وارد اتاق شده است اما اصلا حوصله راندن مزاحم را نداشت.خیلی سردش بود.صدای ظریفش اینبار زیاد آزارش نداد -حالتون خوب نیست -شوفاژ خرابه -بله؟؟!! حال حرف زدن نداشت این گیج هم که حرفهایش را نمی فهمید.بلندتر تکرار کرد -می گم شوفاژ خرابه کمی بیشتر داخل آمد.موهایش را شل بافته بود و دولا کرده بود.چشم از او گرفت .صدایش دوباره در آمد -شما سرما خوردین واسه همین سردتونه در دلش گفت"خوب شد گفتی سرما خوردم منکه خودم عقلم نمی رسید"پشتش را به فاخته کرد و مچاله تر شد.صدای بسته شدن در هم آمد.دلش یک نفر را می خواست تر و خشکش کند.دائم بیاید و به او سر بزند.امروز  از بس کشیک مهتاب را کشیده بود سرما خورد.از صبح تا یکساعت پیش دم خانه منتظرش ایستاد اما نیامد.یاد کلید هایی افتاد که بخاطرش سر فاخته داد زده بود.کلید را در داشبورد ماشینش پیدا کرد.کمی از نوع برخوردش با فاخته ناراحت شده بود و تصمیم گرفت زیاد با او رو در رو نشود تا مشکلی پیش نیاید.اما سخت بود بدانی در خانه کسی نفس می کشد و بی تفاوت باشی.داشت چشمانش گرم خواب می شد که در باز شد.دوباره به سمت در برگشت.فاخته را با یک لیوان چای داغ در آستانه در دید.دلش واقعا یک نوشیدنی داغ  می خواست .بی وقفه بلند شد و از لیوان داغ استقبال کرد.بینی اش را بالا کشید -دستت درد نکنه -لباستونو عوض کنین حتما.لباس راحت و گرم بپوشین با سر تایید کرد و بلند شد و سمت کمد لباسش رفت.برگشت و فاخته را دید ،همانجور مات ایستاده بود -مگه نگفتی لباس عوض کنم...خب برو بیرون دیگه.. نکنه می خوای لخت  شم هین بلندی کشید و دستش را جلوی  دهانش گرفت -وای ببخشید ببخشید چشم چشم رفت و سریع در را بست.فقط سری از تاسف تکان داد و لباسهایش را عوض کرد صبح با کلی سردرد از خواب بیدار شد.حالش هیچ فرقی نکرده بود.ضعف و گشنگی هم به آن اضافه شده بود.با هر زحمتی بود خود را از رختخواب جدا کرد و بیرون رفت .همینکه از در اتاقش بیرون آمد فاخته از در خانه تو آمد.یک شال طوسی رنگ روی موهای مشکی اش انداخته بود.این ژاکت برای این فصل زیادی نازک بود.کفشهایش را با صندل رو فرشی عوض کرد و جلو آمد .دستانش از سرما قرمز قرمز بود.سلام کوتاهی کرد و در دستانش ها کرد بلکه گرم شود.نیما هم آرام سلامش کرد.لحظه ای به قیافه دخترانه فاخته نگاهی انداخت و چشم از او گرفت و به سمت دستشویی رفت.حضور فاخته را در این خانه نمی خواست اجبار به تحمل حضورش بیشترش کفرش را در می آورد ادامه دارد... ❤️❤️@tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان