eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.1هزار دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
16.1هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
📚داستان کوتاه زیبا📚 ⚡️خشم مگیر...⚡️ مردی از باديه به مدينه آمد و به حضور رسول اكرم رسيد. از آن حضرت  پندی و نصيحتی تقاضا كرد. رسول اكرم به او فرمود: "خشم مگير" و بيش از اين چيزی نفرمود .  آن مرد به قبيله خويش برگشت. اتفاقا وقتی كه به ميان قبيله خود رسيد،اطلاع يافت كه در نبودن او حادثه مهمی پيش آمده، از اين قرار كه جوانان قوم او دستبردی به مال قبيلهای ديگر زدهاند، و آنها نيز معامله  به مثل كرده اند، و تدريجا كار به جاهای باريك رسيده، و دو قبيله در  مقابل يكديگر صف آرائی كردهاند، و آماده جنگ و كارزارند. شنيدن اين  خبر هيجان آور، خشم او را برانگيخت . فورا سلاح خويش را خواست و پوشيد و به صف قوم خود ملحق و آماده همكاری شد .  در اين بين، گذشته به فكرش افتاد، به يادش آمد كه به مدينه رفته و  چه چيزها ديده و شنيده، به يادش آمد كه از رسول خدا پندی تقاضا كرده است ، و آن حضرت به او فرموده، جلو خشم خود را بگيرد.  در انديشه فرو رفت كه چرا من تهييج شدم، و به چه موجبی من سلاح پوشيدم، و اكنون خود را مهيای كشتن و كشته شدن كردهام؟ چرا بیجهت من برا فروخته و خشمناك شده ام؟! با خود فكر كرد الان وقت آن است كه آن جمله كوتاه را به كار بندم .  جلو آمد و زعمای صف مخالف را پيش خواند و گفت: "اين ستيزه برای  چيست ؟ اگر منظور غرامت آن تجاوز است كه جوانان نادان ما كردهاند، من حاضرم از مال شخصی خودم اداكنم. علت ندارد كه ما برای همچو چيزی به جان يكديگر بيفتيم و خون يكديگر را بريزيم".  طرف مقابل كه سخنان عاقلانه و مقرون به گذشت اين مرد را شنيدند، غيرت و مردانگی شان تحريك شد و گفتند:  "ما هم از تو كمتر نيستيم. حالا كه چنين است ما از اصل ادعای خودصرف نظر میكنيم " .  هر دو صف به ميان قبيله خود بازگشتند. 📚اصول كافی، جلد 2، صفحه 404  @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
در زمان حضرت صادق علیه السلام زن زانیه ای بود که هر وقتی بچه ای از طریق نامشروع می زائید به تنور می انداخت. و آنها را می سوزاند، تا این که اجلش رسید و مرد. اقربا و خویشان او زن را غسل و کفن کردند و نماز برایش خواندند و به خاکش سپردند، ولی یک وقت متوجّه شدند زمین جنازه این زن بد کاره را قبول نمی کند و به بیرون انداخت، آن عده که در جریان دفن این زن بد کاره شرکت داشتند احساس کردند شاید اشکال از زمین و خاک باشد جنازه را در جای دیگری دفن کردند، دوباره صحنه قبل تکرار شد، یعنی زمین جسد را نپذیرفت و این عمل تا سه مرتبه تکرار شد. مادرش متعجب شد آمد محضر مقدّس آقا امام صادق علیه السلام و گفت: ای فرزند پیامبر به فریادم برس. . . و جریان را برای حضرت بازگو کرد و متمسک و ملتجی به حضرت گردید، وجود مقدّس آقا امام صادق علیه السلام وقتی جریان را از زبان مادرش شنید متوجّه شد کار آن زن زنا و سوزاندن بچه های حرام زاده بود، فرمود: هیچ مخلوقی حقّ ندارد مخلوق دیگر را بسوزاند، و سوزاندن به آتش فقط به دست خالق است. مادر آن زن بد کاره به امام عرض کرد: حالا چه کنم. حضرت فرمود: مقداری از تربت جدّم سیدالشهداء ابی عبداللّه الحسین علیه السلام را همراه جنازه اش در قبر بگذارید زیرا تربت جدّم حسین علیه السلام مشکل گشای همه امور است مادر زن زانیه مقداری تربت کربلا تهیه نمود و همراه جنازه گذاشت، و دیگر تکرار نشد. 📚 كشكول النور ج 2 ص 18 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
حكايت ملانصرالدين ومادرزن😜 ♦️در یک روز زمستانی ملانصرالدین و زنش هوس آش کردند. آش گرمی تهیه نمودند. زن ملا با عجله یک قاشق از آش خورد و چون خیلی داغ بود اشک چشمش روان شد. ملا سوال کرد: چرا گریه می کنی؟ زن خودش را کنترل کرد و به ملا گفت: به یاد مادرم افتادم؛ او مرا خیلی دوست داشت و اگر زنده بود در کنار من از این آش می خورد! ملا هیچ نگفت و شروع کرد به خوردن آش اتفاقا یک قاشق آش داغ از وسط کاسه خورد و اشک از چشمش سرازیر شد. زن ملا با تمسخر، پوز خندی زد و گفت: ملا، تو چرا گریه می کنی؟! 🔹ملا گفت: من نیز به یاد مادرت افتادم و فکر کردم اگر مادرت تو را خیلی دوست داشت، چرا تو را همراه خودش نبرد.😂😍 ┅❅❈❅┅ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 ➥ 💯👆 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🍃⇨﷽ 🌷حکایت ❄️⇦ مردی یک طوطی را که حرف می‌زد در قفس کرده بود و سر گذری می‌نشست. اسم رهگذران را می‌پرسید و به ازای پولی که به او می‌دادند طوطی را وادار می‌کرد اسم آنان را تکرار کند. روزی حضرت سلیمان از آنجا می‌گذشت. حضرت سلیمان زبان حیوانات را می‌دانست. طوطی با زبان طوطیان به ایشان گفت: مرا از این قفس آزاد کن. ❄️⇦ حضرت به مرد پیشنهاد کرد که طوطی را آزاد کند و در قبال آن پول خوبی از ایشان دریافت کند. مرد که از زبان طوطی پول درمی‌آورد و منبع درآمدش بود، پیشنهاد حضرت را قبول نکرد. ❄️⇦ حضرت سلیمان به طوطی گفت: زندانی بودن تو به خاطر زبانت است. طوطی فهمید و دیگر حرف نزد. مرد هر چه تلاش کرد فایده‌ای نداشت. بنابراین خسته شد و طوطی را آزاد کرد. 🌤⇦ بسیار پیش می‌آید که ما انسانها اسیر داشته‌های خود هستیم. 💟← بہ ما بپیونید → http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼خدایا به حرمت ⭐️این شبهای محرم 🌼دل های غمگین را شاد ⭐️گرفتاری ها را رفع و 🌼دعاها را مستجاب گردان ⭐️ای مهربان تمام 🌼مریض ها را شفای 🌙عاجل عنایت بفرما🤲 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
📚 در روزگار پيش خارکنى بود که هر روز به صحرا مى‌رفت و خارهائى را که مى‌کند به شهر مى‌آورد و با پولى که از فروش خارها به‌دست مى‌آورد، غذاى خود و خانواده‌اش را فراهم مى‌کرد. روزى که از سختى کار و رنج روزگار به ‌ستوه آمده بود، دست دعا به درگاه خداوند دراز کرد و گفت: 'خداوندا مرا از اين ناراحتى و بدبختى نجات بده و لقمه نانى راحت براى من مقدر فرما! 'روزى چنان اين مناجات را به درگاه بى‌نياز خداوندى مى‌برد تا اينکه يکى از روزها مشاهده کرد که مرغ سفيد رنگى از زير بوته‌هاى خار بيرون آمد. خارکن آن را به فال نيک گرفت و مرغ را گرفته و عصر که به خانه رفت آن را همراه خود برد. زن که مرغ را ديد گفت: 'خدا را شکر که براى ما غذاى خوبى حواله کرده است؛ زود اين مرغ را بکش تا من او را بپزم چون مدت‌هاست که مزه‌ٔ مرغ پخته نچشيده‌ام! ' خارکن گفت: 'حالا هوا تاريک است و کشتن اين مرغ در تاريکى گناه دارد بگذار او را امشب نگه داريم و فردا صبح آنچه که تو گفتى انجام مى‌دهيم' .خارکن مرغ را در جائى مخفى کرد و روى او را پوشانيد تا روباه يا حيوان ديگر به او آسيب نرساند. فردا صبح که خارکن از خواب بيدار شد، به سراغ مرغ رفت. همين که مرغ را از جاى خود بلند کرد، ديد مرغ روى يک تخم‌مرغ بزرگ به رنگ طلائى خوابيده است. تعجب کرد چون تا کنون تخم‌مرغ به اين شکل و رنگ به چشم نديده بود. مرغ را رها کرد و تخم‌مرغ را برداشته از خانه بيرون شتافت... ❌ ادامه در پست های بعدی... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
✨﷽✨الهی به امیدتو ♥️شش ماهه 🖤شهید کربلا را صلوات ♥️قنداقه 🖤گلگون ز جفـا را صلوات ♥️بر کودکِ 🖤شیرخوارِ عطشان حسین ♥️آن تشنه 🖤گلوی نینوا را صلوات ♥️اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ 🖤وآلِ مُحَمَّدٍ ♥️وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ . @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
این بار جنس خواهشمان فرق می کند آقا جان! تو را قسم به طفل رباب تو را قسم به شیرخواره ی ارباب ❤ هر چه زودتر بیا ▪آجرک الله یا صاحب الزمان ▪ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh