eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
12.9هزار دنبال‌کننده
22.1هزار عکس
15.6هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 9⃣4⃣ بله ۳۰سال پیش که بعث به ایران حمله کرد مرد منم رفت جبهه الان۲۷ساله تو مجنون گم شده دعا کن برگرده سرمو انداختم پایین گفتم چشم وارد اتاق مرتضی شدم مادرداشت میرفت ازماخداحافظی کرد و رفت ساداتم چی شده خانم مرتضی.من.عاشقتم.قبول.کن‌میدونم عزیزم ‌پس چرا ازم میخان نرم کی گفته: گریه ام گرفت تو چشماش نگاه کردم گفتم دوستت دارم سرم گذاشت.رو سینه اش گفت میدونم روزها از پی هم میگذشتن و من همچنان کنار مرتضی تو بیمارستان بودم ازش دور نمیشدم چون طاقت دوری هم نداشتیم اگه نبودم غذا نمیخورد، و این براش خیلی ضرر داشت دیروز دکتر بهم گفت از سوریه بپرسم ازش تا تو خودش نگه نداره چون باعث ناراحتیش میشه باهم تو حیاط بیمارستان نشسته بودیم -مرتضی +جانم خانم -از شهادت سیدهادی بگو برام چطوری شهید شد +نرگس خیلی سخت و تلخ بود طاقت شنیدنش داری؟ -آره میخام بشنوم بگو +‌ما که از اینجا راه افتادیم بعداز چندساعت رسیدیم سوریه نرگس تا روزی میخاستیم بریم حمص همه چیز خوب بود اما اونروز نزدیکای حرم صدای مرتضی بغض آلود شد نرگس تو کاروان ما یه جفت برادر دوقلو بودن چندصد متری حرم این دوتا داداش شهیدشدن نرگس یکیشون که کلا مفقودالاثر شد یکیشون هم سر در بدن نداشت ما بدون اونا رفتیم حمص هادی جلو چشمای ما مثل ارباب سر بریدن ما کاری نتونستیم کنیم من مرده بودم تو یخچال یهو چشمام باز شد دیدم تو یه باغم همه همرزهای شهیدم بود خانم حضرت زهرا و امام رضا بین بچه ها بودن امام رضا اومدن سمتم دستشونو گذاشتن سر شانه ام گفت به خانمت بگو منو به مادرم قسم نمیدادی هم به حرمت سادات بودنت شفای همسرتو میدادم آستین مانتوم به دهن گرفته بودم هق هق میزدم یهو مرتضی با دستش محکمـ تکونم داد سادات سادات حرف بزن دختر یهو به خودم اومدم سرم گذاشتم رو پاش گریه کردم -گریه کن خانمم سبک میشی یک ماهی میشد مرتضی تو بیمارستانه رفتم نماز خونه نمازمو خوندم و برگشتم وارد اتاق شدم که خانم دکتر ارغوانی دیدم -سلام خانم دکتر ~~سلام عزیزم داشتم به آقامرتضی میگفتم که دیگه مرخصه -إه چه عالیه ممنونم بابت زحماتتون وظیفه ام بوده به مرتضی کمک کردم لباساشو پوشید سوار ماشین شدیم داشتم ماشینو روشن میکردم که مرتضی گفت سادات لطفا زنگ بزن مائده سادات و زینب سادات بیان خونه ما تا هم امانتی هادی بهش بدم هم سفارششو فقط بگو دم غروب بیان قبل از خونه هم برو مزار هادی -چشم قربان به سمت قزوین حرکت کردیم ورودی شهر رد کردیم ماشینو به سمت مزارشهدا کج کردم میدونستم مرتضی میخاد الان تنها با هادی سایر همرزماش باشه تو اون عملیات ۱۳۰ نفر از سراسر کشور شهیدشدن که ۱۰تاشون قزوینی بودن یادمه تو اون هاله زمانی ما هرروز شهید داشتیم البته من به خاطر مرتضی فقط تو مراسم برادرزاده جوانم حاضر شدم نزدیک مزارشهدا که شدیم به مرتضی گفتم من میرم پیش شهیدم تو راحت باشی +ممنونم یهو باد وزید همزمان که چادرم به بازی گرفت ومن فکرمیکردم قشنگترین صحنه دنیاست آستین خالی مرتضی تکون خود، دلم خالی شد چه ابوالفضلی شده آستین خالیشو بوسیدم گفتم بوی حضرت عباس میدی آقا ازش دورشدم یه نیم ساعت بعد رفتم پیشش چونـ ممکن بود هیجانی بشه و این براش خیلی ضرر داشت -آقا بریم خونه ؟ +بله بی زحمت برو خونه الانا دیگه مهمون کوچولومون میرسه وارد خونه مرتضی اینا شدیم صدای زهرا و علی آقا بلندشد خوش اومدی فرمانده مرتضی خندید گفت شرمنده اخوی من حاج حسین علمدار نیستم خطتات قاطی کرده برادر بعد رو به زهرا گفت مجتبی کجاست؟ به مادر زنگ زدی کربلا رسیدن یا نجف اشرف هستن؟ زهرا:مادراینا که هنوز نجف اشراف هستن مجتبی هم رفته سپاه ببینه با اعزامش به سوریه موافقت میشه +صبح زنگ زدم به یکی از بچه ها گفت به احتمال ۹۹درصد یه هفته دیگه بعنوان معاون تیم پزشکی اعزام بشه -خب خداشکر آقامجتبی هم داره به عشقش میرسه مرتضی جان یه ذره استراحت کن تا سادات اینا بیان چشم فرمانده یه نیم ساعتی میگذشت صدای زنگ در بلندشد سلام عزیزعمه زینب ماشاالله بزرگ شدی (مائده سادات ): سلام عمه آره دیگه دخترم الان ۲ماهه ۷روزشه -بیا تو عزیزم عمه آقا مرتضی کجاست؟ - تو اتاق الان صداش میکنم در زدم وارد اتاق شد - إه بیداری بیا سادات اینا اومدن همسری الان میام مرتضی زینب سادات به سختی بغل گرفت بعداز احوال پرسی نشست +مائده خانم من لایق شهادت نبودم موندم تا عکسای رفقام و جای خالیشون دلمو آتیش بزنه هادی وقتی میخاست بره شناسایی منقطه مسکونی حمص این انگشتر داد تا بدم به شما و گفت هروقت ساداتش بزرگ شد اینو بدید بهش و بگید بابا خیلی دوست داشت ⏪⏮ ادامه دارد •••✾•💞♥️💕•✾••• @tafakornab @shamimrezvan 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1 حجاب فاطمی مخصوص بانو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای شیعه ما! ما از اخبار و اوضاع شما شيعيان کاملا آگاهيم و چيزی از آن بر ما پوشيده نمی ماند. ‌ امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف 🌼🍃 ‌ 📚(بحارالأنوار، ج ۵۳، ج ۱۵۰)
👆 شرکت در مجلس گناه چه حکمی دارد؟ 👹حضور در مجلس معصیت👹 ❓سوال : در مجلس خانوادگی که تشکیل شده از خواهر وبرادر، اگر زن ومرد نامحرم بصورت مختلط شروع به رقصیدن کنند، تکلیف بنده در آن مجلس چیست؟ (مقلد امام خامنه ای) ✅جواب: 🔰شرکت در مجلس معصيت اگر مستلزم ارتکاب حرام مانند گوشدادن به موسيقی لهوی مناسب با مجالس لهو و گناه باشد و يا مفسده‌ای بر آن مترتّب شود يا حضور در آن تأييد گناه محسوب شود، جايز نيست 📛 و امّا تکليف امر به معروف و نهی از منکر با عدم احتمال تأثير ساقط است✅ (استفائات آیت الله خامنه ای س 1427) @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
#هرروزیک_آیه ✨وَتَبَارَكَ الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ 🌎وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَعِنْدَهُ ✨عِلْمُ السَّاعَةِ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ﴿۸۵﴾ ✨و خجسته است كسى كه فرمانروايى آسمانها 🌎 و زمين و آنچه ميان آن دو است از آن اوست ✨و علم قيامت پيش اوست و به سوى 🌎 او برگردانيده مى شويد (۸۵) 📚 سوره مبارکه الزخرف ✍آیهٔ ۸۵ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽ 💠✨ ✍🏻در کتاب هزار و یک حکایت اخلاقی آمده است، امام صادق فرمودند: عابدی در زمان های قدیم در میان غاری خدا را عبادت می کرد. و شب و روز و تمام سال، از درخت اناری تغذیه می کرد که در جلوی غار او قرار داشت. عابد شب و روز در حال عبادت بود. ✍🏻در روز قیامت خداوند به این عابد می فرماید، از فضل و رحمتم او را وارد بهشت کنید. عابد می گوید: من سالها است که تو را عبادت کرده ام ، مرا به خاطر اعمال و عباداتم وارد بهشت کنید. خداوند به فرشتگان پا در رکابش امر می کند، بنده من از من درخواست ترازوی عدالت مرا کرد. ترازو را بر پا کرده و اعمال او را بسنجید. ✍🏻ترازوی حق بر پا می شود، تمام اعمال عابد را در یک کفه ترازو می گذارند و یک حبه و دانه از انار در کفه دیگر ترازو، کفه عبادات عابد به آسمان می رود و یک حبه نعمت انار خدا بر زمین می چسبد. عابد شرمگین شده و سر به پایین می اندازد تا ترازوی عدالت را که در آن نعمت ها ی خدا و عبادات انسان است، دیگر نبیند. ✨« اَللّهم عاِملنا بِفَضلِک وَ لا تُعامِلنا بِعَدلِک » ✨ 🗞 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
دنیا آنقدر جذابیت های رنگارنگ دارد که تا آخر عمر هم بدوی چیزهای جدیدی هست که هنوز می توانی حسرتشان را بخوری ! پس یک جاهایی در زندگی ترمز دستی ات را بکش بایست و زندگی کن... http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 #داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
▪️موشی در خانه صاحب مزرعه تله موش ديد؛ به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد همه گفتند تله موش مشکل توست ، به ما ربطی ندارد. ▪️ماری دمش در تله موش گیر کرد و زن مزرعه دار را که آنجا بود گزيد از مرغ برايش سوپ درست کردند؛ و گوسفند را برای عيادت کنندگان از زن مزرعه دار سر بريدند زن مزرعه دار زنده نماند و مرد گاو را برای مراسم ترحيم کشتند. ▪️و در اين مدت موش از سوراخ ديوار نگاه می کرد و به مشکلی که به ديگران ربط نداشت فکر می کرد. 🔸در برابر مشکلات دیگران بی اعتنا نباشیم. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
در زمان حضرت صادق (ع) زن زانیه ای بود که هروقت بچه ای از طریق نامشروع می زائید به تنوری می انداخت. و آنهارا می سوزاند، تا اینکه اجلش رسید و مُرد. اَقربای و خویشان او، زن را غسل و کفن کردند و نماز برایش خواندند و بخاکش سپردند، ولی یک وقت متوجه شدند زمین جنازه این زن بدکاره را قبول نمی کند و به بیرون انداخته آن عده که در جریان دفن این زن بدکاره شرکت داشتند احساس کردند شاید اشکال از زمین و خاک باشد، جنازه را در جای دیگر دفن کردند، دوباره صحنه قبل تکرار شد، یعنی زمین جسد را نپذیرفت و این عمل تا سه مرتبه تکرار شد. مادرش متعجب شد آمد محضر مقدس آقا امام صادق آل محمد (ص) و گفت ای فرزند پیغمبر بفریادم برس... و جریان را برای حضرت بازگو کرد و متمسک و ملتجی به حضرت گردید، وجود مقدس آقا امام صادق (ع) وقتی جریان را از زبان مادرش شنید و متوجه شد کار آن زن زنا و سوزاندن بچه های حرامزاده بوده، فرمود هیچ مخلوقی حق ندارد مخلوق دیگر را بسوزاند، و سوزاندن به آتش فقط بدست خالق است. مادر آن زن بدرکاه به امام عرض کرد حالا چه کنم، حضرت فرمرد: مقداری از تربت جدّم آقا سید الشهداء ابی عبداللّه الحسین (ع) را همراه جنازه اش در قبر بگذارید زیرا تربت جدم حسین (ع) مشکل گشای همه امور است. مادر، زن زانیه مقداری تربت تهیه نمود و همراه جنازه گذاشت دیگر تکرار نشد. 📚منبع:محدث قمی تربت-سفینه البحار شیخ عباس 🍃🍃🍃🍃 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
✨🌸✨ ✨ﺣﺎﻟﻤﺎﻥ ﺑﻬﺘﺮ ﻣﯽ ﺷود ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ زیباتر ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ✨ﺑﻪ ﺷﺮﻃﯽ ﮐﻪ یاﺩﻣﺎﻥ ﻧﺮﻭﺩ ﺟﺰ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺩیگرﺍﻥ ﻫﻢ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﺩﺍﺷﺘﻪ باشیم 💟 کانال سبک زندگی اسلامی▼ ➙ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 #داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
✨﷽✨ 🌷حکایت جواب دندان شکن ✨تاجری مسافرت میکرد. در بین راه شب در کاروانسرائی اقامت نموده برای شام غذائی خواست. ✨سرایدار مرغی پخته با سه تخم مرغ آب پز برای او آورد که خورده و به و به دلیل خستگی راه خوابید. ✨بامدادان به موقعی که قافله حرکت میکرد سرایدار پیدا نبود که قیمت غذا را بگیرد. ✨بعد از سه ماه که تاجر به شهر خود باز میگشت باز شبی را در کاروانسرای اولی به سر برد و باز هم سرایدار شامی مرکب از مرغی بریان و تخم مرغ برای او حاضر نمود. ✨چون صبح شد، تاجر سرایدار را خواسته قیمت غذای دو مرتبه را از او پرسید که دَین خود را بپردازد. سرایدار پس از چند دقیقه که به دقت با خود حساب کرد از او مطالبه هزار دینار نمود. و مخصوصا تذکر داد که خیلی مواظبت کرده است تا بی اعتدالی در حساب ننموده باشد. ✨تاجر از شنیدن هزار دینار بهای دو وعده غذا حیران شده گفت: گمان دارم که دیوانه شده ای که برای دو مرغ و شش تخم مرغ هزار دینار مطالبه مینمائی. ✨سرایدار گفت: غریب است که با انصافی که در این موقع به خرچ داده و نخواسته ام تعددی در حق جنابعالی بنمایم مرا دیوانه میخوانند. ✨تاجر گفت: هزار دینار برای چه به شما داده شود؟ ✨سرایدار گفت: دقت کنید اگر ناحساب گفتم گوش ندهید. سه ماه قبل شما در اینجا یک مرغ خوردید اگر این مرغ زنده بود در این مدت نود تخم میکرد و این تخم ها هر یک جوجه ای میشدند و من به این حساب صاحب هزاران مرغ و جوجه بودم و همه این منافع را برای پذیرائی شما از دست دادم و حالا که هزار دینار در مقابل تمام این خسارات به اضافه شام شب گذشته شما که تا سه ماه دیگر همین اندازه باعث خسارت من است میخواهم مرا دیوانه میخوانید. ✨جدال تاجر و سرایدار توجه قافله را جلب کرد. هر چه سعی کردند دعوا را ختم کنند میسر نشد بالاخره قرار شد که به حضور حاکم شرع رفته تکلیف را معلوم نمایند. پس از رسیدن به شهر و رفتن به خانه حاکم و ذکر داستان حاکم حق را به سرایدار داده تاجر را محکوم به پرداخت هزار دینار نمود. ✨دوستان تاجر به او گفتند: اگر بخواهی جلوی حکم قاضی را بگیری بایستی به بهلول متوصل شوی. شاید راهی یافته این ضرر را از تو دفع کند. تاجر قبول کرده با جمعی از همراهان به خانه بهلول رفته قضیه را شرح دادند. ✨بهلول قول داد که این شر را از تاجر دفع نماید. به شرط آنکه دو صد و پنجاه دینار به فقرا بدهد. تاجر هم قبول کرد. بهلول نزد حاکم رفته و با زحمت او را راضی کرد که این دعوا را تجدید نماید و قرار گذاشتند دو روز بعد تاجر و همراهان و سرایدار و بهلول و قاضی همه حاضر شده این دعوا را قطع کنند. ✨در روز موعود همه در دارالمحکمه حاضر شدند ولی بهلول در ساعت مقرر نیامد. دو ساعت گذشت باز هم نیامد. ناچار حاکم مستخدم خود را به سراغش فرستاد که فورا حاضر شود. ✨بهلول پس از یک ساعت معطل شدن بالاخره حاضر شد. حاکم با غضب تمام رو به او کرده گفت: با آن همه تمنا و خواهشی که کردی تا مرافعه را تجدید کنیم، سبب اینکه این مردم را سه ساعت معطل کردی چیست؟ ✨بهلول گفت: دهاتی ها برای بردن بذر آمده بودند چون خواستم تدبیری نکنم که محصول سال بعد خوب شود و اگر خودم نبودم گندم را در بی نوبتی میبردند سبب تاًخیر شد. من این مدت ایستادم تا چندین جُوال گندم را جوشانیده به آنها بدهم چون گندم نجوشیده ناپاک است و محصولش خوب نمیشود. جوشیده دادم که محصولش پاک و تمیز گردد. ✨حاکم رو به حاضرین کرده گفت: تقصیر از او نیست از ما است که کار خود را به دست این آدم نادان دادیم که ساعتها ما را معطل کند برای آنکه گندم را جوشانده بر آنها بدهد با اینکه همه میدانند گندم جوشیده حاصلی نخواهد داد. ✨بهلول گفت: جناب حاکم با اینکه مرا نادان و خودتان را عاقل تصور میکنید از شما میپرسم چطور است که مرغ بریان شده تخم کرده سه ماهه هزاران جوجه میدهد ولی گندم جوشیده محصول نخواهد داد؟ ✨این جواب دندان شکن همه را متعجب کرد و حاکم ناچار حرف بهلول را تصدیق نموده و حق را به تاجر داده سرایدار را محکوم کرد. ↶【به ما بپیوندید 】↷ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
#بسته_سلامتے ✔️درفصل سردخوردن شیره انگور رافراموش نکنید ! یکی ازبهترین زمان‌های استفاده ازشیره انگورفصل زمستان است بخاطرخواص زیادی که دردرمان وتسکین بیماری‌های فصل سرما دارد ! همچنین ازخواص شیره انگور اثر ضدالتهابی و نرم کنندگی گلو است به همین دلیل به کسایی که در زمستان سرفه می‌کنند ودچار التهاب حلق می‌شوند توصیه می‌شودشیره وآب را ترکیب و غرغره کنند ! 👈شیره انگور به قرص آهن خانگی معروف است
طی الارض بر فراز آسمان ها و خواندن تمام نمازها با امام زمان علیه السلام شخصی به نام سید یونس از اهالی آذر شهر ِ آذربایجان می گوید : در سفر مشهد تمام دارائی ام مفقود گردید . پس به حرم مطهر امام رضا علیه السلام رفتم و پس از عرض سلام گفتم : مولای من ! می دانید که پول من رفته و در این دیار نا آشنا ، نه راهی دارم و نه می توانم گدایی کنم و جز شما به دیگری نخواهم گفت . به منزل آمده و شب در عالم رویا دیدم که حضرت رضا علیه السلام فرمود : سید یونس ! بامداد فردا ، هنگام طلوع فجر برو در بَست پایین خیابان و زیر غرفه ی نقّاره خانه بایست . اولین کسی که آمد رازت را به او بگو تا او مشکل تو را حل کند.... پیش از طلوع فجر ، بیدار شدم و وضو ساختم و به حرم ، مشرف شدم و پس از زیارت ، قبل از دمیدن فجر ، به همان نقطه ای که در خواب دیده و دستور یافته بودم ، آمدم و چشم به هر سو دوخته بودم تا نفر اول را بنگرم که به ناگاه دیدم ، آقا تقی آذر شهری که متاسفانه در شهر ما به او تقی بی نماز می گفتند از راه رسید. اما من با خود گفتم : آیا مشکل خود را به او بگویم ؟! با اینکه در وطن ، متهم به بی نمازی است ، چرا که در صف نمازگزاران رسمی و حرفه ای نمی نشیند . من چیزی به او نگفتم و او هم گذشت و به حرم مشرف شد . من نیز بار دیگر به حرم رفته و گرفتاری خویش را با دلی لبریز از غم و اندوه به حضرت رضا علیه السلام گفتم و آمدم. بار دیگر ، شب در عالم خواب حضرت رضا علیه السلام را دیدم و همان دستور را دادند و این جریان سه شب تکرار شد تا روز سوم گفتم : بی تردید در این خوابهای سه گانه ، رازی است . به همین جهت بامداد روز سوم جلو رفتم و به اولین نفری که قبل از فجر وارد صحن می شد و جز آقا تقی آذر شهری نبود سلام کردم و او نیز مرا مورد دلجویی قرار داد و پرسید : اینک سه روز است که شما را در اینجا می نگرم ، کاری دارید ؟ جریان مفقود شدن پولم را به او گفتم و او نیز علاوه بر خرج توقّف یک ماهه ام در مشهد ، پول سوغات را نیز به من داد و گفت : پس از یک ماه ، قرار ما در فلان روز و فلان ساعت ، آخر بازار سرشوی در میدان سر شور باش تا ترتیب رفتن تو بسوی شهرت را بدهم. از او تشکر کردم و آمدم . یک ماه گذشت ، زیارت وداع کردم و سوغات هم خریدم و خورجین خویش را برداشتم و در ساعت مقرر در مکان مورد توافق حاضر شدم. درست سر ساعت بود که دیدم آقا تقی آمد و گفت : آماده رفتن هستی ؟ گفتم : آری گفت : بسیار خوب ، بیا نزدیکتر . جلو رفتم . گفت : خودت به همراه بار و خورجین و هر چه داری بر دوشم بنشین . تعجب کردم و پرسیدم : مگر ممکن است ؟! گفت : آری نشستم . به ناگاه دیدم آقا تقی ، گویی پرواز می کند و من هنگامی متوجه شدم که دیدم شهر و روستاهای میان مشهد تا آذر شهر به سرعت از زیر پای ما می گذرد و پس از اندک زمانی خود را در صحن خانه خود در آذر شهر دیدم و دقت کردم دیدم ، آری خانه من است و دخترم در حال غذا پختن . آقا تقی خواست برگردد. دامانش را گرفتم و گفتم : بخدا سوگند تو را رها نمی کنم . در شهر ما ، به تو اتهام بی نمازی و لامذهبی زده اند و اینک قطعی شد که تو از دوستان خاص خدایی ! از کجا به این مرحله دست یافته ای ؟! نمازهایت را کجا می خوانی ؟! او گفت : دوست عزیز چرا تفتیش می کنی ؟ او را باز هم سوگند دادم و پس از اینکه از من تعهد گرفت که راز او را تا زنده است برملا نکنم گفت : سید یونس ! من در پرتو ایمان ، خودسازی ، تقوا ، عشق به اهل بیت علیه السلام و خدمت به خوبان و محرومان به ویژه با ارادت به امام عصر علیه السلام مورد عنایت قرار گرفته ام و نمازهای خویش را هر کجا باشم با طیّ الارض در خدمت او و به امامت آن حضرت می خوانم. @tafakornab @shamimrezvan
🎗دو درس بزرگ زندگی: 🔹 با تمام فقر، ☄ هرگز محبت را گدایی مکن! 🔹 و با تمام ثروت، ☄ هرگز عشق را خریداری نکن @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا❣ آرامشی از جنس ️فرشته‌هایت  نصیب همه دلهای مهربون و شبی آرام و بی نظیر ️قسمت  دوستان و عزیزانم بفرما در پناه مهر خداوند ️شب بر شما خوش✨ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣ بسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم ❣ 🌸ســـــلام 🌸صبح قشنگتون بخیر 🌸روزگارتان از رحمت 🌸الرَّحْمَنُ الرَّحِیم 🌸لبریز 🌸عاقبتتون ختم بخیر @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸در آغاز این روز زیبا 🌸نفس تون ‌معطر به ‌ذکر شریف صلوات 🌹اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلي 🌹مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد 🌹وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
#حدیث_روز 👆 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز #شنبه 13 بهمن ماه 1397 🌞اذان صبح: 05:38 ☀️طلوع آفتاب: 07:04 🌝اذان ظهر: 12:18 🌑غروب آفتاب: 17:32 🌖اذان مغرب: 17:51 🌓نیمه شب شرعی: 23:35 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
#ذکرروز👆 ⚜﷽⚜ ❣ذكر روز شنبه يا رَبَّ العالَمين 🌸اي پروردگار جهانيان #نمازحاجت_روزشنبه #درجه_پیغمبران هرڪس روزشنبه این نمازرابخواندخدااورا دردرجه پیغمبران صالحین وشهداقراردهد [۴رڪعت ودرهررڪعت حمد،توحید،آیة‌الکرسے] 📚مفاتیح الجنان @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 0⃣5⃣ ازم خواست بهتون بگم مراقب چادرتون باشید و زینبشو واقعا زینب تربیت کنید مائده خانم هادی حتی لحظه آخرم به یاد شما بود اینم انگشتر امانتی سیدهادی بااجازتون ‌آقا مرتضی هادی من چطوری شهیدشد؟ چرا نذاشتن در تابوتو باز کنم مثل سیدالشهدا چون تو اون تابوت فقط یه سر بود برای همین اجازه ندادن اومدم پشت مرتضی برم تو اتاق که گفت لطفا تنهام بذار سادات با زهرا به سمت مائده دویدیم مائده انگشتر به سینه اش چسبونده بود هادی خیلی بی انصافی من انقدر بد بودم که حتی بهم اجازه ندادی لحظه آخر ببینمت بی انصاف منو با یه بچه ۷ ماهه تنها گذاشتی رفتی پیش عممون هادی دلم برات تنگ شده من میترسم نتونم زینب و خوب بزرگ کنم هادی دوماهه ندیدمت نمیخای بیای به خوابم بی معرفت پاشد زینب سادات و بغل کرد -مائده کجا داری میری عزیز عمه میخام برم پیش هادی باشه صبرکن خودم میبرمت تو حالت خوب نیست زهراجان مراقب مرتضی باش سر کوچه یه ماشین شبیه ماشین پسرعموم دیدم -مائده اون ماشین پسرعمو بود نمیدونم عمه من حواسم نبود مائده رو بردم مزارشهدا وای که حرفای این دختر دل آتیش میزدا دست میکشید رو مزار هادی میگفت درد نداشتـ لحظه ای سرتو بریدن مادرمون اومده بود پیشت سرتو به دامن گرفته بود -مائده پاشو بسه دختر خودتو اذیت میکنی ببین زینب ترسیده بیا بریم خونه داداش اینا تو رو بذارم اونجا خیالم راحته مائده رو گذاشتم خونه برادرم خودم برگشتم خونه مرتضی اینا زهرا با قیافه بهم ریخته در رو باز کرد -زهرا چی شده ""زن عموت اینجا بود به داداشم زخم زبون زد داداش هم تا مجتبی اومد گفت منو برسون تهران الان که به مجتبی زنگ زدم گفت خودش داره برمیگرده داداش برای اهواز بلیط گرفته -میدونم کجا رفته الان میرم به سیدمحسن میگم منو برسونه تهران مرتضے تو هواپیما بودم به دوران دانشجویی، نرگس سادات و دوران عقدمون فڪر میکردم از روزای اول دانشگاه یه حسی نسبت به این دختر داشتم اما نه حس گناه این دختر انقدر عفیف و پاکدامن بود که هیچ پسری به خودش اجازه نمیداد فکر گناه بکنه جریانـ محجبه شدن که توفیق شهدایی بود این دختر عطر و بوی زهرایی میداد وقتی تو سردخونه چشمام و بازکردم و بعداز چندروز با ماجرای جانبازیم کنار اومدم نمیدونستم از بودن در کنار نرگس سادات ناراحت باشم یا شاد نرگس یه عشق دنیویی پاک هستش عطر سیب قرمز من عاشق این دخترم الانم دارم میرم طلائیه میدونم به ساعتی نکشیده نرگس کنارمه هواپیما تو فرودگاه اهواز به زمین نشست اول رفتم یه هتل یه دوش گرفتم با ماشین هتل راهی طلائیه شدم اینجا معقر قمربنی هاشمه اینجا بوی حضرت عباس میده نرگس به من میگه منم بوی حضرت عباس میدم اینجا حاج حسین خزاری عباسی شد اینجا جای قدمای حاج ابراهیم همت هستش یه دور تو طلائیه زدم شروع کردم با شهدا حرف زدن چرا منو باخودتون نبردید رسم این نبود بمونم هی زخم زبان بشنوم نرگس من عاشقه عاشق چرا باید مردم بخاطر عشقش بهش خرده بگیرن چندساعتی گذشت صدای داد نرگس به گوشم رسید مــــــــــــــر تــــــــــــضـــــــــی آقــــــــــــــــــــــا همســــــــــــــــــــر کجایی ؟ رفتم پیشش تو از کجا میدونستی من اینجام -فکر کن من ندونم تو کجایی نشست کنارم سرمو گذاشتم رو پاش نرگس خیلی دوستت دارم ۲سال بعد حتما میگید تو این دوسال چی شد وقتی از طلائیه برگشتیم رفتیم مشهد بعدش رفتیم سر خونه و زندگی خودمون نرگس بخاطر من با اونکه جز نخبه های علمی بود انصراف داد چندماه بعد ازدواج خدا یه سه قلو به ما داد اسم دوتاشون من به یاد همرزای غریبم که تو دمشق جا موندن اسمشونو حسن و حسین گذاشتم و نرگس بخاطر شفای من اسم آخریو گذاشت رضا تو اتاق بودم که نرگس گفت بذار کمکت کنم عزیزم نرگس صدای پسرا میاد -اول همسر بعد فرزند تا من این سه تا پسر شیطون تو ماشین جا بدم توهم بیا عزیزم بالاخره روز ششم سفر شد و ما الان تو حرم حضرت عباس هستیم صدای جق جق کفش پسرا تمام صحن برداشته نرگس دستم فشار داد گفت مرتضی تو ⏹پایان •••✾•💞♥️💕•✾••• @tafakornab @shamimrezvan 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1 حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌
#حدیث_روز 🔅 #پیامبر_اکرم_(ص) : 🔹 «مرد ، درآمدى حلال تر از دست رنجش، كسب نكرده است ، و آنچه مرد براى خودش و زن و فرزندش و خدمتكارش هزينه كند، آن، صدقه است . 📚 سنن ابن ماجة : ج ٢ ص ٧٢٣ ح ٢١٣٨ ➿〰➿〰➿〰 🔅 #پیامبر_اکرم_(ص) : 🔹 «هر يك از شما بايد خود را براى همسرش آراسته كند، همچنان كه همسرش خود را براى او مى آرايد» 📚 الجعفريّات : ص ٢٨ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 √ ســوال: آیا قسم هایی که انسان در حال عصبانیت می خورد کفاره دارد ؟ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
#هرروزیک_آیه ✨لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ يُحْيِي وَيُمِيتُ 🌼رَبُّكُمْ وَرَبُّ آبَائِكُمُ الْأَوَّلِينَ ﴿۸﴾ ✨خدايى جز او نيست او زندگى مى بخشد 🌼و مى ميراند پروردگار شما و ✨پروردگار پدران شماست (۸) 📚 سوره مبارکه الدخان ✍آیه ۸ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
📿 @kafolabbas 🌸🍃 ♻️داستان)یکی ازنشانه های 🍃نقل است دو دوست برای تفریح به ییلاق های خارج از شهر رفتند، در بین راه بر سر زمان و مکان استراحت اختلاف نظر پیدا کردند و یکی از آنها دراثر عصبانیت بر روی دیگری سیلی محکمی زد... دوست سیلی خورده؛ سخت آزرده شد اما بدون آن که چیزی بگوید روی شن های کنار رودخانه نوشت: "امروز بهترین دوستم به من سیلی زد" . 🍃سپس راه خود را ادامه دادند و به قسمت عمیق رودخانه رسیدند،آن دوست سیلی خورده بود پایش لغزید و نزدیک بود با جریان آب به سمت پرتگاهی خطرناک برود که دوستش او را نجات داد. وقتی از آب بیرون آمد، سنگ تیزی برداشت و به زحمت روی صخره ای نوشت: "امروز بهترین دوستم،جانم را نجات دا". دوستش با تعجب پرسید: چرا آن دفعه روی شن ها نوشتی و این بار روی صخره؟ 🍃دیگری لبخند زد و گفت: وقتی بدی می بینیم باید روی شنها بنویسیم تا به راحتی از بین برود، و وقتی در حق من محبت کردی باید روی سنگ سختی حک کنم تا برای همیشه بماند. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆