eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
16.1هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَاسْجُدُوا ✨وَاعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَافْعَلُوا الْخَيْرَ ✨لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ﴿۷۷﴾ ✨اى كسانى كه ايمان آورده‏ ايد ✨ركوع و سجود كنيد و پروردگارتان ✨را بپرستيد و كار خوب انجام دهيد ✨باشد كه رستگار شويد (۷۷) 📚سوره مبارکه الحج✍آیه ۷۷ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
📚 ﺑﺮﮔﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺧﻴﺎﺑﺎﻥ ﻧﺼﺐ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ 💥 "ﻣﺒﻠﻎ 20 ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﮔﻢ ﮐﺮﺩم ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﺰﯾﻨﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ؛ ﻫﺮ ﮐﺴﻰ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﺑﯿﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺁﺩﺭﺱ ﻓﻼﻧﯽ ﮐﻪ ﺷﺪﯾﺪﺍ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﻡ ." 🔹ﺷﺨﺼﯽ ﺑﺮﮔﻪ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ ﻭ ﻣﺒﻠﻎ 20 ﻫﺰﺍﺭﺗﻮﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﺟﯿﺒﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺁﺩﺭﺱ ﻣﻰ ﺑﺮﺩ . ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ ﭘﯿﺮﺯﻧﯽ ساکن ﻣﻨﺰﻝ ﻫﺴﺖ . شخص ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﺗﺤﻮﻳﻞ ﻣﻴﺪﻫﺪ، ﭘﯿﺮﺯﻥ ﮔﺮﻳﻪ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ﺷﻤﺎ ﻧﻔﺮ ﺩﻭﺍﺯﺩﻫﻤﯽ ﻫﺴﺘﯿﺪ ﮐﻪ ﺁﻣﺪﯾﺪ ﻭ ﺍﺩﻋﺎ ﻣﻴﻜﻨﻴﺪ ﭘﻮﻟﻢ ﺭﺍ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻳﺪ . 🔹جوان ﻟﺒﺨﻨﺪﻯ ﺯﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺧﺮﻭﺟﯽ ﺣﺮﮐﺖ ﻛﺮﺩ، ﭘﻴﺮﺯﻥ ﻛﻪ همچنان ﺩﺍﺷﺖ ﮔﺮﻳﻪ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﭘﺴﺮﻡ، ﻭﺭﻗﻪ ﺭﺍ ﭘﺎﺭﻩ ﻛﻦ، ﭼﻮﻥ ﻣﻦ، ﻧﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﻡ ﻭ ﻧﻪ ﺳﻮﺍﺩ ﻧﻮﺷﺘﻨﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻫﻤﺪﺭﺩﻯ ﺷﻤﺎ ﺑﺎ ﻣﻦ، ﻣﻦ ﺭﺍ ﺩﻟﮕﺮﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺍﻣﻴﺪﻭﺍﺭ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺍﻳﻦ بزرگترین ﺧﻴﺮ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻦ است. 🔅 ﺑﻪ ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﺍﺳﺖ ﺭﺣﻢ ﻛﻨﻴﺪ، ﺗﺎ ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺣﻢ ﻛﻨﺪ . @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🔸ویتامین E را معمولا با سلامت پوست در ارتباط می‌دانند، ولی این ویتامین در اجرای عملکرد مناسب بسیاری از اندام‌های بدن نقشی مهم ایفا می‌کند. ✅ منابع غذایی ویتامین E: 🔹تخمه‌ی آفتابگردان و تخمه‌ی کدو 🔹انبه 🔹کدوی حلوایی 🔹پودر چیلی 🔹بادام- فندق و پسته 🔹کیوی 🔹 زردآلو خشک 🔹 اسفناج پخته 🔹ریحان خشک و جعفری خشک‌شده 🔹 کلم پیچ و کلم بروکلی 🔹 زیتون ✅ با خانواده ویتامین ها با ما همراه باشید: @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
دیگه بی محلی خانوادم خیلی زیاد شده بود و این رفتارهاشون خیلی اذیتم میکرد، ولی خوب چاره‌ای نداشتم، وقتی ازدواج کنی با کلی امیدو آرزو ولی بعد با دو تا بچه برگردی خودش خیلی درد !! بازم خداروشکر میکردم پدرم ازینکه بچه هام کنارمن و خرجشون میده شاکی نبود.. یه روز زمانی که از حوزه برگشتم دیدم خانواده دور هم جمع شدند و در حال صحبت کردن هستند! وقتی وارد خونه شدم پدرم سر صحبت را باز کرد و منو صدا کرد کنارشون، گفت: ببین دخترم میخوام راجب یه مسئله مهمی باهات حرف بزنم، که هرچی دیدم بیخیال شم درست میشی ولی نه انگار باید جدی باشیم و راهمون سوا کنیم، ما دیگه مثل هم نیستیم، تصمیمتو بگیر!! 👌اگر می خواهی با ما زندگی کنی باید چادر را کنار بگذاری! اما من نمی توانستم چون به چادر وابسته شده بودم، پدرم انگار فکرمو خوند ادامه داد :» هدی جان اگه میخوای آواره نشی باید دوباره مثل قبل بشی، گفتم میشه به من یه فرصت بدین تا فکر کنم گفت باشه ولی فقط ۵ ساعت وقت داری!! توی دوراهی گیر کرده بودم خانواده یا خدا مسلما باید خدا را انتخاب می کردم اما خانواده ام چی.. 😭😭😭 بچه هام کجا باید میرفتم🥺 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ══❈═₪❅❅₪═❈══
  📚داستان جالب پیش زمینه ذهنی رﻭﺯﯼ ﭘﺴﺮﯼ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺪﺭ ﺧﻮﺩ ﺳﻮﺍﺭ ﺑﺮ ﻣﺎﺷﯿﻨﯽ ﺑﻮﺩ و ﺩﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﺍﯼ ﭘﺮﭘﯿﭻ ﻭ ﺧﻢ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺣﺮﮐﺖ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﮐﻨﺘﺮﻝ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﭘﺪﺭ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪﻩ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﺳﺨﺖ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺑﻪ ﺩﺭﻩ ﺳﻘﻮﻁ میکند. ﭘﺪﺭ ﺩﺭ ﺟﺎ ﻓﻮﺕ می کند ﺍﻣﺎ ﭘﺴﺮ ﺗﻮﺳﻂ ﻧﯿﺮﻭﻫﺎﯼ ﺍﻣﺪﺍﺩﯼ ﻧﺠﺎﺕ مییابد ﻭ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ منتقل می شود. ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺭﯾﯿﺲ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺮﺭﺳﯽ ﻭﺿﻌﯿﺖ ﺟﺴﻤﺎﻧﯽ ﮐﻮﺩﮎ ﺑﻪ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﺍﻭ میرود ﺑﻪ ﯾﮑﺒﺎﺭﻩ ﻭ ﺑﺎ ﺷﮕﻔﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ‌می شود ﮐﻪ ﺁﻥ ﮐﻮﺩﮎ ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺩ ﺍﻭﺳﺖ!   ﺳﻮﺍﻝ: «ﺍﮔﺮ ﭘﺪﺭ ﮐﻮﺩﮎ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﭘﺲ ﺭﯾﯿﺲ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺍﺳﺖ!؟» چند ثانیه فکر کنید سپس بخوانید. •✾📚@tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
✨ﻓﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﻫﻢ ﺍﺗﺎﻕ ﺷﺪ ﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺗﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺑﺎ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺻﺎﺩﻗﺎﻧﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﮐﻨﻨﺪ. ﺩﺭﺏ ﯾﺨﭽﺎﻝ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺳﺒﺪﯼ ﮔﯿﻼﺱ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﺑﺨﻮﺭﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺩﻗﺎﯾﻘﯽ: ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ: ﻣﮕﺮ ﺷﺮﻁ ﻧﮑﺮﺩﯾﻢ ﺍﺯ ﮔﯿﻼﺱ ﻫﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺳﺒﺪ،ﯾﮑﯽ ﯾﮑﯽ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ؟ ﺑﯿﻨﺎ: ﺁﺭﯼ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ: ﭘﺲ ﺗﻮ ﺑﺎ ﭼﻪ ﻋﺬﺭﯼ ﺳﻪ ﺗﺎ ﺳﻪ ﺗﺎ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﯼ؟ ﺑﯿﻨﺎ: ﺗﻮ ﺣﻘﯿﻘﺘﺎ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎﯾﯽ؟! ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ: ﺑﻠﻪ ﻣﻦ ﻣﺎﺩﺭﺯﺍﺩ ﮐﻮﺭ ﻫﺴﺘﻢ ! ﺑﯿﻨﺎ: پس ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻓﻬﻤﯿﺪﯼ ﻣﻦ ﺳﻪ ﺗﺎ ﺳﻪ ﺗﺎ ﻣﯿﺨﻮﺭﻡ؟ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ: ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﻬﺖ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺩﻭﺗﺎ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﻭ ﺗﻮ ﻫﯿﭻ ﺍﻋﺘﺮﺍﺿﯽ ﻧﻤﯿﮑﻨﯽ. ﺗﻨﻬﺎ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻓﺴﺎﺩ ﻭ ﺑﯽ ﻗﺎﻧﻮﻧﯽ ﻣﯽ ﺍﯾﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﻓﺎﺳﺪ ﻧﺒﺎﺷﻨﺪ! ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🌟اربابی یکی را کشت و زندانی شد. و حکم بر مرگ و قصاص او قاضی صادر کرد. شب قبل از اعدامش، غلامش از بیرون زندان، تونلی به داخل زندان زد و نیمه شب او را از زندان فراری داد. 🐎اسبی برایش مهیا کرد و اسب خود سوار شد. اندکی از شهر دور شدند، غلام به ارباب گفت: ارباب تصور کن الان اگر من نبودم تو را برای نوشتن وصیتت در زندان آماده می‌کردند. ارباب گفت: 👈سپاسگزارم بدان جبران می‌کنم. نزدیک طلوع شد، غلام گفت: ارباب تصور کن چه حالی داشتی الان من نبودم، داشتی با خانواده‌ات و فرزندانت وداع می‌کردی؟ ارباب گفت: سپاسگزارم، جبران می کنم. 👥اندکی رفتند تا غلام خواست بار دیگر دهان باز کند، ارباب گفت تو برو. من می‌روم خود را تسلیم کنم. من اگر اعدام شوم یک بار خواهم مرد ولی اگر زنده بمانم با منتی که تو خواهی کرد، هر روز پیش چشم تو هزاران بار مرده و زنده خواهم شد 💐قرآن کریم: لاتبطلوا صدقاتکم بالمن و الذی هرگز نیکی‌های خود را با منت باطل نکنید.. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
✨﷽✨ ✨ کم‌کم یاد می‌گیری؛ همه‌ی دردها، همه‌ی مشکلات، و همه‌ی از دست دادن‌ها بد نیست! درست شبیهِ واکسن‌ که اولش کمی می‌سوزانَد ولی قوی‌ترت می‌کند... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌺انسان موفق کسی است که قادر است با آجرهایی که دیگران به سویش پرتاب می‌کنند پایه و بنیادی محکم و استوار برای خودبسازد!💞 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
مردی از دیوانه ای پرسید: «اسم اعظم خدا را می دانی؟» دیوانه گفت: «نام اعظم خدا، نان است اما این را جایی نمی توان گفت» مرد گفت: «نادان! شرم کن! چگونه اسم اعظم خدا، نان است؟» دیوانه گفت: «در قحطی نیشابور چهل شبانه روز می گشتم، نه هیچ جایی صدای اذان شنیدم و نه درِ هیچ مسجدی را باز دیدم؛ از آنجا بود که فهمیدم نام اعظم خدا و بنیاد دین، نان است» @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
💥خدا را انتخاب کردم✔️ همون موقع به یاد عمم افتادم که تو شیراز زندگی میکرد، عمم تنها آدم مذهبی خانواده بود تصمیم گرفتم تا یه مدتی به خونه ی ایشون برم، به پدرم تصمیمم رو که گفتم، سرشو تکون داد و گفت باشه، وسایلت را جمع کن و آماده شو.. ازینکه بابام منو رسما از خونش بیرون کرده دلم شکست ولی خوب بابام بود دوسش داشتم، حق داشت..❤️‍🩹💔 وسایل و لباسهای خودمو دوتا بچه هامو جمع کردمو آماده شدم پدرم برامون بلیط گرفت تا به شیراز برم، با دو تا بچه هام سوار قطار شدیم، تقریباً ۵ ساعت طول کشید تا برسیم، خونه عمه خانوم در نزدیکی آرامگاه حافظ بود اول به آرامگاه حافظ رفتیم بعد به خانه عمه ام رفتیم، زنگ آیفون رو که زدم گفت: » شما؟ گفتم: » عمه منم درو باز کن بنده خدا با تعجب گفت: » هدی تویی؟؟.......😳 آخه خبر نداشت، مهمون ناخوندش شدم. 😔 ══❈═₪❅❅₪═❈══ @tafakornab @zendegiasheghaneh ══❈═₪❅❅₪═❈══
پایان آدمیزاد... نه ازدست دادن رفیق است... نه رفتن یار... نه تنهایی...!! هیچکدام پایان آدمی نیست آدمی آن هنگام تمام میشود که خـــدا فراموشش کند.! @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh