احمد خضرویه و دزد
دزدی به خانه احمد خضرویه رفت و بسیار بگشت، اما چیزی نیافت که قابل دزدی باشد.
خواست که نومید بازگردد که ناگهان احمد، او را صدا زد و گفت:
ای جوان! سطل را بردار و از چاه، آب بکش و وضو بساز و به نماز مشغول شو تا اگر چیزی از راه رسید، به تو بدهم؛ مباد که تو از این خانه با دستان خالی بیرون روی!
دزد جوان، آبی از چاه بیرون در آورد، وضو ساخت و نماز خواند.
روز شد، کسی در خانه احمد را زد. داخل آمد و ۱۵۰ دینار نزد شیخ گذاشت و گفت این هدیه، به جناب شیخ است.
احمد رو به دزد کرد و گفت: دینارها را بردار و برو؛ این پاداش یک شبی است که در آن نماز خواندی.
حال دزد، دگرگون شد و لرزه بر اعضایش افتاد گریان به شیخ نزدیک تر شد و گفت: تاکنون به راه خطا می رفتم.
یک شب را برای خدا گذراندم و نماز خواندم، خداوند مرا این چنین اکرام کرد و بی نیاز ساخت.
مرا بپذیر تا نزد تو باشم و راه صواب را بیاموزم.
کیسه زر را برگرداند و از مریدان شیخ احمد گشت.
👤 عطار 📔 تذکرهالاولیا
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#خیرخواهیوبرادری
حقیقتی که از آن، طاعتی فراتر نیست
حقیقتی که اساس شریعت نبویست
برادریم همه، در پناه پیغمبر
کدام نعمت از این نعمت است بالاتر؟
👤جواد محمدزمانی
#حدیث
🌸 پيامبر اکرم صلی الله علیه و آله:
🔹هر مؤمن را بر مؤمن ديگر هفت حقّ واجب است كه خداوند عزّ و جلّ آن را بر او فرض كرده است: او را در چشم خود بزرگ ببيند، و در دل، دوست بدارد، و در مال خود با او مواسات كند، و غيبتش را حرام بدارد، و در بيماريش از او عيادت كند، و جنازهاش را تشييع نمايد، و پس از مردنش دربارۀ او بجز خير نگويد.
📚 من لا يحضره الفقيه , جلد 4 , صفحه 398
🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ
🌸 و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی به خدا میگویی:
«خدایا من غیر از تو کسی را ندارم»؛
خدا غیور است و خواسته ات را اجابت میکند
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتی #تغذیه
💥عوارض کمبود ویتامین E در بدن:👇
👈وجود مشکل در بینایی
👈از دست دادن تودهی عضلانی
👈 وجود مشکل در برقراری تعادل و ناموزون راه رفتن
👈خستگی و سوزن سوزن شدن بدن
👈اختلال در سیستم ایمنی بدن
💥با عوارض کمبود دیگر ویتامین ها با ما همراه باشید:
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا
به حرمت امام حسین(ع)
هفته پیش رو را
برای همه ی ما
۷ روزخیر و برکت
۷ روز سلامتی
۷ روز آرامش و پیشرفت
۷ روز زندگی پر ازخوشبختی
۷ روز عبادت مورد قبول و
۷ روز پراز استجابت دعا قرار بده
#الهی_آمین
سلام دوستان خوبم
شروع هفته تون عالی🌺🍃
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
فراش مدرسه
معلمی با خواهر فراش مدرسه ازدواج کرد گاهی اوقات معلم غیبت می کرد از فراش که برادر زنش بود می خواست بجایش به کلاس برود اینقدر این کار تکرار شد که فراش تقریبا شده بود آقا معلم.
بعد از مدتی آقا معلم شد رئیس آموزش و پرورش و برادر خانمش را به مدیریت مدرسه منصوب کرد، بعد از مدتی معلم داستان ما شد مدیر کل استان و برادر خانمش را به ریاست آموزش و پرورش منصوب کرد، چندی گذشت و از مقام مدیر کلی شد وزیر آموزش و پرورش و برادر خانمش را به مدیر کلی منصوب کرد.
چندی گذشت و وزیر آموزش و پرورش دستور تحقیق و تفحص در باره مدارک تحصیلی کارکنان و مدیران را صادر کرد و فراش که مدرک ابتدائی بیشتر نداشت آشفته شد و به شوهر خواهرش زنگ زد و گفت: چکار می کنی؟ تو که می دانی من چند کلاس ابتدائی بیشتر ندارم و اگر این دستور را اجرا کنی بدبخت می شوم.
شوهر خواهر گفت: احمق نگران نباش، من شما را به ریاست هیئت تحقیق و تفحص منصوب کرده ام
حكايت اين روزاست...
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
دروغ بهتر از راست
پادشاهی قصد کشتن اسیری کرد. اسیر در آن حالت ناامیدی شاه را دشنام داد. شاه به یکی از وزرای خود گفت: او چه می گوید؟
وزیر گفت: به جان شما دعا می کند.
شاه اسیر را بخشید.
وزیر دیگری که در محضر شاه بود و با آن وزیر اول مخالفت داشت گفت: ای پادشاه آن اسیر به شما دشنام داد.
پادشاه گفت: تو راست می گویی اما دروغ آن وزیر که جان انسانی را نجات می دهد بهتر از راست توست که باعث مرگ انسانی می شود.
«گلستان سعدی»
جز راست نباید گفت
هر راست نشاید گفت
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
♥️🍃⇨﷽
🌷 حکایت
❄️⇦ روزگاری، لقمان حکیم در خدمت خواجه ای بود. خواجه، غلام های بسیار داشت. لقمان بسیار دانا همواره مورد توجّه خواجه بود. غلامان دیگر بر او حسد می ورزیدند و همواره پی بهانه ای می گشتند برای بدنام کردن لقمان پیش خواجه روزی از روزها، خواجه به لقمان و چند تن از غلامانش دستور داد تا برای چیدن میوه به باغ بروند. غلام ها و لقمان، میوه ها را چیدند و به سوی خانه حرکت کردند. در بین راه غلام ها میوه ها را یک به یک خوردند و تا به خانه برسند، همه میوه ها تمام شد و سبد خالی به خانه رسید. خواجه وقتی درباره میوه ها پرسید، غلام ها که میانه خوشی با لقمان نداشتند.
❄️⇦ گفتند: میوه ها را لقمان خورده است
خواجه از دست لقمان عصبانی شد.
خواجه پرسید: «ای لقمان، چرا میوه ها را خوردی؟ مگر نمی دانستی که من امشب، مهمان دارم؟ اصلاً به من بگو ببینم، چگونه توانستی آن همه میوه را به تنهایی بخوری؟!»
لقمان گفت: من لب به میوه ها نزده ام. این کار، خیانت به خواجه است!»
خواجه گفت: «چگونه می توانی ثابت کنی که تو میوه ها را نخورده ای؟ در حالی که همه غلام ها شهادت می دهند که تو میوه ها را خورده ای!»
❄️⇦ لقمان گفت: «ای خواجه، ما را آزمایش کن، تا بفهمی که میوه ها را چه کسی خورده است!»خواجه برآشفت: «ای لقمان، مرا دست می اندازی؟ چگونه بفهمم که میوه ها را چه کسی خورده است؟ هر کسی که میوه ها را خورده است، میوه ها در شکمش است. برای این کار باید شکم همه شما را پاره کنم تا بفهمم میوه ها در شکم کیست.» لقمان لبخندی زد و گفت: «کاملاً درست است. میوه ها در شکم کسی است که آن ها را خورده است. اما برای اینکه بفهمید چه کسی میوه ها را خورده است، لازم نیست که شکم همه ما را پاره کنید!
❄️⇦ لقمان گفت: دستور بده تا همه آب گرم بخورند و خودت با اسب و ما پیاده به دنبالت بدویم. خواجه پرسید: «بسیار خوب، اما این کار چه نتیجه ای دارد؟» لقمان گفت: «نتیجه اش در پایان کار آشکار می گردد!» خواجه نیز فرمان داد تا آب گرمی آوردند و همه از آن خوردند و خود با اسب در صحرا می رفت و غلامان به دنبال او می دویدند.
❄️⇦ پس از ساعتی، لقمان و همه غلام ها به استفراغ افتادند. آب گرمی که خورده بودند، هر چه را که در معده شان بود، بیرون ریخت! خواجه متوجه شد که همه غلام ها از آن میوه ها خورده اند، جز لقمان. خواجه غلام ها را به خاطر خوردن میوه ها و تهمت ناروا زدن به لقمان، توبیخ کرد و لقمان را مورد لطف قرار داد.
💟← « بہ ما بپیونید » →💟
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
جنگ و نزاع
سلطان محمود غزنوی از طلحک پرسید:
فکر میکنی جنگ و نزاع چگونه بین
مردم آغاز می شود ..؟
طلحک گفت: ای پدر سوخته
سلطان گفت : توهین میکنی سر از بدنت
جدا خواهم کرد
طلحک خندید و گفت :
جنگ اینگونه آغاز میشود
کسی غلطی میکند و کسی به غلط جواب میدهد ..
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیامی به جامانده های اربعین😭😭
خیلی ها پیام دادید دیروز و امروز دارید راهی میشید، خیلی برای من و اعضای کانالمون دعا کنید،
قسمت ما هم بشه و سلام بنده رو برسونید به آقامون😢
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
دلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمی آید 💔😭
#پیادهروی
۴روزتا #اربعین
#کربلا
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی پیشکشی است
برای شادمانی
ولبخند زیباترین آرایش
هرفرداست
ومثبت اندیشی کلید
خوشبختی
👈یادمان باشد
که لبخندمان
راتوى آیینه هاجانگذاریم
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
༻༻🌻༺༺🌻༻༻🌻
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان های عبرت آموز
داستان یک عاشق بیابانگرد....
🎙استادپناهیان
🔸#امام_حسینعلیهالسلام
🔸#اربعین
🔸#کربلا
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلمی که تماشای آن حال آدم رو خوب می کند
هر کس دلی را شاد کند، خداوند از آن شادی لطفی برای او قرار دهد که به هنگام مصیبت چون آب زلالی بر او باریدن گرفته و تلخی مصیبت را بزداید.
نهج البلاغه حکمت ۲۵۷
🕊 #نهج_البلاغهایشویم
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز
#امام_حسین(ع):
کسی که بخواهد از راه گناه به مقصدی برسد ، دیرتر به آرزویش می رسد و زودتر به آنچه می ترسد گرفتار می شود
📚تحف العقول، صفحه248
〰➿〰➿〰➿〰➿〰➿
💎امام حسین علیه السلام فرمودند:
إنَّ شِیعَتَنا مَن سَلمَت قُلُوبُهُم مٍن کلِّ غَشٍّ وَ غِلٍّ وَ دَغَلٍ
بدرستی که شیعیان ما قلبشان از هرناخالصی و حیله و تزویر پاک است.
📚فرهنگ سخنان امام حسین ص/ ۴۷۶
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپ #موج_احکام
/ اگر در هنگام سجده دوبار پیشانی با مهر برخورد کند حکم چیست؟⁉️
#احکام_شرعی #احکام_نماز
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه #امام_حسین_ع
✨وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ
✨أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ ﴿۱۶۹﴾
✨هرگز کسانی که در راه خدا گشته شده اند
✨مرده مپندار
✨بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان
✨روزی داده می شوند(۱۶۹)
📚سوره مبارکه آل عمران✍آیه ۱۶۹
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#یکداستان و یک #درسزندگی:
روزی کفاشی در حال تعمیر کفشی بود ، ناگهان سوزن کفاشی در انگشتش فرو رفت .
از شدت درد فریادی زد ! و سوزن را چند متر دورتر پرت کرد.!
مردی حکیم که از آن مسیر عبور میکرد
ماجرا را دید سوزن را آورد به کفاش
تحویل داد و شعری را زمزمه کرد:
درختی که پیوسته بارش خوری
تحمل کن آنگه که خارش خوری
حکیم به کفاش گفت :
این سوزن منبع درآمد توست.
این همه از آن فایده حاصل کردی یک روز که از آن دردی برایت آمد آن را دور میاندازی!
نتیجه اینکه :
اگر از کسی رنجیدیم ،خوبی هایی که از جانب آن شخص به ما رسیده را به یاد آوریم،
آن وقت ضمن اینکه نمک نشناس نبوده ایم تحمل آن رنج نیز آسانتر می شود.
.@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتی
🍏خواص آب سیب سبز
💥مطالعات نشان میدهد که استفاده منظم از آب سیب سبز میتواند ۲۳% از آسم را کاهش دهد
و افرادی که سیگار میکشنداز بیماری های انسدادی ریه حفظ شود🍏
••••●❥JOiN👇🏾
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
💕هیچوقت حسرت زندگی آدمایی
که از درونشون خبر نداری رو نخور
هر قلبی یه دردی دارہ
و نحوہ ابرازش هم متفاوته
بعضیها آن را توی چشماشون
پنهان میکنند
و بعضی ها توی لبخندشون!
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#علت_فشار_قبر
💬ازجمله چیزهایی که باعث عذاب و فشار قبر میشود بداخلاقی است.
صبح روزی که سعدبن معاذ از دنیا رفت و به شهادت رسید، جبرائیل نازل شد و به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) عرض کرد: یا رسول الله! چه کسی از امت تو از دنیا رفته است که فرشتگان آسمان روح او را به یکدیگر مژده میدهند؟ وقتی مردم خبر شهادت سعد را به حضرت رساندند، حضرت همراه جماعتی از اصحاب خود با عجله به طرف منزل «سعد» حرکت کردند. وقتی به منزل سعد رسیدند، کنار در نشستند و در حالی که به در تکیه داده بودند امر کردند تا «سعد» را غسل دهند، دفعتاً مردم دیدند حضرت زانوهای خود را جمع کرد،
دوست دارد بندة خدا وقتی کاری انجام میدهد، آن را مستحکم و درست به انجام رساند.
پس از آنکه رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) چون از تسویه قبر فارغ شد و مردم خاک بر آن ریختند، مادر «سعد» گفت: ای «سعد»! بهشتی که بدان داخل میشوی، بر تو گوارا باد.
حضرت نگاهی به او کرده فرمودند: ای مادر سعد! حکم جَزمی بر خدا نکن، چون الآن قبر، بدن «سعد» را به سختی فشار داد!
مردم به همراه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از اتمام اعمال، مراجعت کردند، آنجا بود که برخی سؤال کردند: یا رسول الله! ما امروز دربارة سعد کارهایی از
شما مشاهده کردیم که تا به حال ندیده بودیم در مورد کس دیگری انجام دهید، شما بدون رداء و کفش به دنبال جنازه «سعد» حرکت کردید!
فرمودند: دیدم هفتاد هزار فرشته از آسمان بدون کفش و رداء به تشییع جنازه «سعد» آمده اند من هم به آنها تأسی نمودم. [۱]
گفتند: شما گاهی جانب راست و گاهی جانبِ چپِ سریر را میگرفتید! فرمودند: دست راست من در دست جبرائیل بود او از هر جا شروع میکرد و میرفت من از همان جا شروع میکردم و میرفتم.
عرض کردند: شما دستور دادید که «سعد» را غسل دهند و خود بر جنازه اش نماز خواندید و برای او لحد قرار دادید واما بعد از این همه، فرمودید که قبر، بدن سعد را فشار داد!
حضرت فرمودند: آری، چون «سعد» با اهل منزلش بداخلاقی میکرد و فشار قبر نتیجه ی خُلق بد او بود. [۲]
----------
[۱]: به نقل از قاموس الرجال، ج۴، ص۳۴۳.
[۲]: کتاب انسان از مرگ تا برزخ، ص ۱۳۶ الی ۱۳۹.
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
✨در زمان قدیم مردی ازدواج کرد
در روز اول ازدواج جمع شدن جهت خوردن نهار با خانواده شوهر .
و مرد سهم بیشتری از غذا با احترام خاص به همسرش داد ، و به مادر خودش سهم ناچیزی از غذا ،بدون هیچ احترامی ...
در این لحظه عروس که شخصیتی اصیل و با حکمت داشت، وقتی این صحنه را دید درخواست طلاق کرد.
و گفت شخصیت اصیل در ذات هست و نمی خواهم از تو فرزندی داشته باشم که بعدها فرزندانم رفتاری چون تو با مادرت،
با من داشته باشند و مورد اهانت قرار بگیرم .
متاسفانه بعضی از زنان وقتی شوهرانشان آنها را ترجیح می دهند ،فکر می کنند ، بر مادر شوهر پیروز شدند.
عروس با تدبیر همان روز طلاق گرفت.
و با همسری که به مادر خودش احترام می گذاشت ازدواج کرد و بعد از سالها صاحب فرزندانی شد
و در یک روز با فرزندانش عزم مسافرت کرد، با فرزندانی که بزرگ شده بودند، و مادر را بسیار احترام می گذاشتند،
در مسیر به کاروانی برخوردند، پیرمردی پابرهنه پشت سر کاروان راه می رفت ،و هیچ کس به او اعتنایی نمی کرد. مادر به فرزندانش گفت آن پیرمرد را بیاورید وقتی او را آوردند مادر همسر سابقش را شناخت، گفت: چرا هیچ کس اعتنایی و کمکت نمی کند؟
آنها کی هستند؟
گفت: فرزندانم هستند ،
گفت : من رامی شناسی؟ پیرمرد گفت: نه
زن با حکمت گفت: من همان همسر سابقت هستم و قبلا گفتم که اصالت در ذات هست ،
همانگونه که می کاری درو خواهی کرد
به فرزندان من نگاه کن چقدر به من احترام می گذارند و حالا به خودت و فرزندانت نگاه کن،
چون تو به مادرت اهانت کردی،
و این جزای کارهای خودت هست،
و زن با تدبیر به فرزندانش گفت:
کمکش کنید برای خدا .
هر مرد و زنی خوب بیاد داشته باشد، فرزندان شما همانگونه با شما رفتار خواهند کرد ، که شما با پدر و مادر خود رفتار می کنید.
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
✅ #معجزه_تشویق
وقتی انشایم را خواندم، همه به افتخارم کف زدند؛ آموزگارم پیشانیام را بوسید و برایم نمرهی بیست را وارد کرد، آنقدر خوشحال شدم که دوست داشتم تمام کرهی زمین را در آغوشم بکشم و بر تمامش بوسههای آتشین بزنم. با خونیکه در رگ داشتم، دوست داشتم بنویسم:«عاشقِ هدفامم.»
توی کلاس، سیر برقصم؛ هرچند که رقصیدن را بلد نبودم، سوت بزنم و کف بزنم، سیر بخندم و هدفهایم را فریاد بزنم. ولی هنگامی که در همین حس و حال بودم، آموزگارم با خون سردی گفت:«تو هیچی نمیشی عزیزم!»
با شنیدن این حرف انگار تمام بدنم یخ زد و قلبم را از سینهام بیرون کشیدند و تکه تکهاش کردند. گویا پرندهای بیپر و بال در میان بیابانی بینام و نشان بودم که راه را گم کرده و عطش یک قطره آب را در سینه دارم. تمام وجودم داشت میسوخت، نمیدانم شاید رنگ از صورتم پرید و نتوانستم پلک بزنم؛ امّا هرچه توان داشتم زدم و به سختی زبانم را در دهانم چرخاندم و گفتم:«چرا این حرف رو میزنین!؟»
ولی او سکوت کرد و سرش را بر روی میز گذاشت. زنگ آخر زده شد و به زور خودم را به خانه رساندم و تا چندین سال نتوانستم به اهدافم فکر کنم. انگار هدفهایم در همان لحظه بیمار شدند. شک ندارم اگر آن روز آموزگارم مرا با چوب کتک یا برهنه در زیر برف و بوران شلاقم میزد، آنگونه اهدافم بیمار نمیشدند؛ حق داشتم، چون بیماریِ هدفها، درد بسیار بزرگیست و خیلی رنجآورتر از ناخوشی تن است.
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
✨#داستان_های_بحار_الانوار
✨#جلد_سوم
✨#داستان_سی_و_ششم
👈 #پاداش_دسته_گل_اهدایی
🌴یکی از کنیزان امام حسین علیه السلام خدمت حضرت رسید، سلام کرد و دسته گلی تقدیم آن حضرت نمود. حضرت هدیه آن کنیز را پذیرفت و در مقابل به او فرمود: تو را در راه خدا آزاد کردم.
🌴انس که ناظر این برخورد انسانی بود از آن حضرت با شگفتی پرسید: چگونه در مقابل یک دسته گل بی ارزش او را آزاد کردی؟!(چون ارزش مادی یک کنیز به صدها دینار طلا می رسید.)
🌴حضرت با تبسمی حاکی از رضایت خاطر بود فرمود: خداوند اینگونه ما را ادب کرده، چون در قرآن کریم می فرماید:
🍃وَإِذَا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا🍃
✨اگر کسی به شما نیکی کرد او را نیکی و با رفتار شایسته تری پاسخ دهید.(سوره نساء/آیه 86)✨
🌴و من فکر کردم، از هدیه این کنیز بهتر این است که در راه خدا آزادش کنم.
📚 بحار ج 44، ص 194
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان