هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#ذکرروز👆دوشنبه
یاقاضی الحاجات(ای برآورنده حاجتها)×صد
#نماز_روز_دوشنبہ
✍🏻هرکس نمــاز2شنبه رابخواندثواب۱۰حج و۱۰عمره
برایش نوشته شود
2رکعت ؛
درهر رکعت بعدازحمد
یک آیةالکرسی ،توحید ،فلق وناس
بعدازسلام۱۰ استغفار
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#بسته_سلامتے
خواص کشمش
ناشتا ۱مشت کشمش بخورید
♻️منبع خوب فیبربرالاغری
♻️دشمن سرطان
♻️کاهش استرس وتقویت اعصاب
♻️خوشبوکننده دهان
♻️رفع گرفتگی عضلات
♻️درمان یبوست
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :5⃣6⃣
#فصل_هشتم
فردای آن روز رفتم سراغ عموی صمد. بنده خدا تنها زندگی می کرد. زنش چند سال پیش فوت کرده بود. گفتم: «عمو جان بیا و در حق من و صمد پدری کن. می خواهیم چند وقتی مزاحمتان بشویم. بعد هم ماجرا را برایش تعریف کردم.»
عمو از خدا خواسته اش شد. با روی باز قبول کرد. به پدر و مادرم هم قضیه را گفتم و با کمک آن ها وسایل را جمع کردیم و آوردیم. بنده خدا عمو همان شب خانه را سپرد به من. کلیدش را داد و رفت خانه مادرشوهرم و تا وقتی که ما از آن خانه نرفتیم، برنگشت.
چند روز بعد قضیه حاملگی ام را به زن برادرم گفتم. خدیجه خبر را به مادرم داد. دیگر یک لحظه تنهایم نمی گذاشتند.
یک ماه طول کشید تا صمد آمد. وقتی گفتم حامله ام، سر از پا نمی شناخت. چند روزی که پیشم بود، نگذاشت از جایم تکان بخورم. همان وقت بود که یک قطعه زمین از خواهرم خرید؛ چهار صد و پنجاه تومان. هر دوی ما خیلی خوشحال بودیم. صمد می گفت: «تا چند وقت دیگر کار ساختمان تهران تمام می شود. دیگر کار نمی گیرم. می آیم با هم خانه خودمان را می سازیم.»
اول تابستان صمد آمد. با هم آستین ها را بالا زدیم و شروع به ساختن خانه کردیم. او شد اوستای بنا و من هم کارگرش. کمی بعد برادرش، تیمور، هم آمد کمکمان.
ادامه دارد...✒️
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :6⃣6⃣
#فصل_هشتم
تابستان گرمی بود. اتفاقاً ماه رمضان هم بود. با این حال، هم در ساختن خانه به صمد کمک می کردم و هم روزه می گرفتم.
یک روز با خدیجه رفتیم حمام. از حمام که برگشتیم، حالم بد شد. گرمازده شده بودم و از تشنگی داشتم هلاک می شدم. هر چقدر خدیجه آب خنک روی سر و صورتم ریخت، فایده ای نداشت. بی حال گوشه ای افتاده بودم. خدیجه افتاد به جانم که باید روزه ات را بخوری. حالم بد بود؛ اما زیر بار نمی رفتم.
گفت: «الان می روم به آقا صمد می گویم بیاید ببردت بیمارستان.»
صمد داشت روی ساختمان کار می کرد. گفتم: «نه.. او هم طفلک روزه است. ولش کن. الان حالم خوب می شود.»
کمی گذشت، اما حالم خوب که نشد هیچ، بدتر هم شد. خدیجه اصرار کرد: «بیا روزه ات را بخور تا بلایی سر خودت و بچه نیاوردی.»
قبول نکردم. گفتم: «می خوابم، حالم خوب می شود.» خدیجه که نگرانم شده بود گفت: «میل خودت است، اصلاً به من چه! فردا که یک بچه عقب مانده به دنیا آوردی، می گویی کاش به حرف خدیجه گوش داده بودم.»
این را که گفت، توی دلم خالی شد؛ اما باز قبول نکردم.
ادامه دارد...✒️
@tafakornab
@shamimrezvan
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1
حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :7⃣6⃣
#فصل_هشتم
ته دلم می گفتم اگر روزه ام را بخورم، بچه ام بی دین و ایمان می شود.
وقتی حالم خیلی بد شد و دست و پایم به لرزه افتاد، خدیجه چادر سر کرد تا برود صمد را خبر کند. گفتم: «به صمد نگو. هول می کند. باشد می خورم؛ اما به یک شرط.»
خدیجه که کمی خیالش راحت شده بود، گفت: «چه شرطی؟!»
گفتم: «تو هم باید روزه ات را بخوری.»
خدیجه با دهان باز نگاهم می کرد. چشم هایش از تعجب گرد شده بود. گفت: «تو حالت خراب است، من چرا باید روزه ام را بخورم؟!»
گفتم: «من کاری ندارم، یا با هم روزه مان را می شکنیم، یا من هم چیزی نمی خورم.»
خدیجه اول این پا و آن پا کرد. داشتم بی هوش می شدم. خانه دور سرم می چرخید. تمام بدنم یخ کرده و به لرزه افتاده بود. خدیجه دوید. دو تا تخم مرغ شکست و با روغن حیوانی نیمرو درست کرد. نان و سبزی هم آورد. بوی نیمرو که به دماغم خورد، دست و پایم بی حس شد و دلم ضعف رفت. لقمه ای جلوی دهانم گرفت.
سرم را کشیدم عقب و گفتم: «نه... اول تو بخور.»
خدیجه کفری شده بود. جیغ زد سرم. گفت: «این چه بساطی است بابا. تو حامله ای، داری می میری، من روزه ام را بشکنم؟!»
ادامه دارد...✒️
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :8⃣6⃣
#فصل_هشتم
گریه ام گرفته بود. گفتم: «خدیجه! جان من، تو را به خدا بخور. به خاطر من.»
خدیجه یک دفعه لقمه را گذاشت توی دهانش و گفت: «خیالت راحت شد. حالا می خوری؟!»
دست و پایم می لرزید. با دیدن خدیجه شیر شدم. تکه ای نان برداشتم و انداختم روی نیمرو و لقمه اول را خوردم. بعد هم لقمه های بعدی.
وقتی حسابی سیر شدم و جان به دست و پایم آمد، به خدیجه نگاه کردم؛ او هم به من. لب هایمان از چربی نیمرو برق می زد.
گفتم: «الان اگر کسی ما را ببیند، می فهمد روزه مان را خورده ایم.»
اول خدیجه لب هایش را با دستک چادرش پاک کرد و بعد من. اما هر چه آن ها را می مالیدیم، سرخ تر و براق تر می شد. چاره ای نبود. کمی از گچ دیوار کندیم و آن را کشیدیم روی لب هایمان. بعد با چادر پاکش کردیم. فکر خوبی بود. هیچ کس نفهمید روزه مان را خوردیم.
🔸فصل نهم
آخر تابستان، ساخت خانه تمام شد. خانه کوچکی بود. یک اتاق و یک آشپزخانه داشت؛ همین. دستشویی هم گوشه حیاط بود. صمد یک انبار کوچک هم کنار دستشویی ساخته بود، برای هیزم و زغال کرسی و خرت و پرت های خانه.
ادامه دارد...✒️
@tafakornab
@shamimrezvan
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1
حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز👆
🌺امام سجّاد علیه السلام:
واما حق کسی که مشاور تو است و نظر مشورتی خود را در اختیارت قرار میدهد این است که او را در رای ناموافقی که هنگام مشاوره به تو دهد متهم نسازی، زیرا......
〰➿〰➿〰➿
🌺امام باقر عليه السلام:
هيچ طمعى همانند مسابقه دادن براى كسب مقام، و هيچ عدالتى همانند انصاف، و هيچ تجاوزى همانند ستم كردن، و هيچ ستمى همانند پيروى از هواى نفس نيست....
📚تحف العقول، صفحه286
〰➿〰➿〰➿
🌺امام صادق عليه السلام:
پدرم [ امام باقر عليه السلام] فرمود: «از پيشى گيرندگان در كارهاى خير باشيد ، و گل بى خار باشيد
قالَ أبي عليه السلام: كونوا مِنَ السّابِقينَ بِالخَيراتِ ، وكونوا وَرِقاً لا شَوكَ فيهِ
📚مستدرك الوسائل ج 12 ص241
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#عکس_نوشته
#احکام_شرعی
#احکام_نماز
شك بعد از محل را با مثال توضیح دهید؟👆
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
🌸 إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفَازًا ﴿۳۱﴾
🌸 مسلما پرهيزگاران را رستگارى است (۳۱)
📚 سوره مبارکه النبأ
✍آیهٔ ۳۱
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸زندگی باید کرد
⭐️گاه با یک گل سرخ
🌸گاه با یک دل تنگ
⭐️گاه با سوسوی
🌸امیدی کمرنگ
⭐️لحظه هاتان بی غم
🌸زندگیتان آرام
🌷شبتون به لطافت گل🌷
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#درسنامه
همیشه حرفی بزن...
که بتوانی آنرا بنویسی...
چیزي را بنویس که بتوانی...
آنرا امضا کنی...
و چیزی را امضا...
کن که بتوانی پایش بایستی...
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸زندگی باید کرد
⭐️گاه با یک گل سرخ
🌸گاه با یک دل تنگ
⭐️گاه با سوسوی
🌸امیدی کمرنگ
⭐️لحظه هاتان بی غم
🌸زندگیتان آرام
🌷شبتون به لطافت گل🌷
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌻بسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم🌻
🌼الهی به امیدتو🌼
🌸✨چہ زیباست هرصبح
🌸✨همراهِ خورشید
🌸✨بہ خدا سلام کنیم
🌸✨نام خدا را
🌸✨نجوا ڪنیم
🌸✨و آرام بگیریم
🌸✨روزتون پر از شادے
🌸✨و خیر و برڪت
🌸✨سلام خداي، منشأ آرامش🌞
┅✿❀🍃♥️🍃❀✿┅
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨فضیلت صلوات
🌸پیامبر اڪرم صلےاللهعلیهوآله ؛
هر ڪس هر روز از روے محبت،
بر من سہ صلوات فرستد،
بر خداست ڪہ
همان روز یا همان شب
گناهانش بخشیده میشود🌸
🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌸
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh