حبیب نجار
پادشاه به نجارش گفت باید تابوتی از خوشه گندم برایم بسازی و گرنه اعدامت میکنم و حبیب نجار این کارو بلد نبود
نجار آن شب نتوانست بخوابد.
همسر نجار گفت:
مانند هرشب بخواب، پروردگارت يگانه است و درهاي گشايش بسيار
کلام همسرش آرامشي بر دلش ايجاد کرد و چشمانش سنگين شدو خوابيد
صبح صداي پاي سربازان را شنيد،چهره اش دگرگون شد و با نااميدي، پشيماني و افسوس به همسرش نگاه کرد و با دست لرزان در را باز کرد ودستانش را جلو برد تا سربازان زنجير کنند . دو سرباز باتعجب گفتند:
پادشاه مرده و از تو مي خواهيم تابوتي برايش بسازي،چهره نجار برقي زد و نگاهي از روي عذرخواهي به همسرش انداخت،همسرش لبخندي زد وگفت:
مانند هرشب آرام بخواب،زيرا پروردگار يکتا هست و درهاي گشايش بسيارند
این ضرب المثل میان کوردها هست . پناه میبرم به خدای حبیب نجار. چون این نجار اهل کورد میباشد
👈 کانال حکایت نامه
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آتشی نمى سوزاند “حضرت ابراهیم ” را
و دریایى غرق نمی کند “حضرت موسی ” را
مادری ،کودک دلبندش را به دست
موجهاى خروشان “نیل ” می سپارد
تا برسد به خانه ی فرعونِ تشنه به خونَش
دیگری را برادرانش به چاه مى اندازند
سر از خانه ی عزیز مصر درمی آورد
مکر زلیخا زندانیش می کند ،
اما عاقبت بر تخت ملک می نشیند
از این “قِصَص” قرآنی هنوز هم نیاموختی؟!
که اگر همه ی عالم قصد ضرر رساندن
به تو را داشته باشند
و خدا نخواهد ، نمی توانند
او که یگانه تکیه گاه من و توست
پس ؛
به “تدبیرش” اعتماد کن ،
به “حکمتش” دل بسپار ،
به او “توکل” کن ؛
و به سمت او “قدمی بردار” ،
تا ده قدم آمدنش به سوى خود را
به تماشا بنشینی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
10.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به مال دنیا خیلی دل نبند
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁✨آدینه تون شاد و زیبـا
💕✨از خدای مهربان براتون
🍁✨پاکی، گرمی
💕✨دوستی، صداقت
🍁✨آرامش، صمیمیت
💕✨وسعت و برکت
🍁✨گذشت و بخشش
💕✨دانایی و عشق آرزومندم
🍁✨جمعه تون پراز عشق و محبت
💕✨درکنار دوستان و عزیزانتون
🌸✨تقـدیم با بهتــرین آرزوها
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
°❀°❔°❀°❔°❀°❔°❀°
#اهل_بیت_علیهم_السلام
❀°✍️پسر خاله کارشکن
💠نضربن حارث بن کلده، پسر خاله پیامبر اسلام (ص) بود، ولی شدیداً با اسلام مخالفت می کرد، و در مورد گسترش اسلام، کارشکنی می نمود از جمله کارشکنی های او اینکه: به عنوان تجارت به سوی «حیره» و «ایران» مسافرت می نمود و در آنجا اخبار و افسانه های پهلوانان ایران، مانند رستم و افراسیاب و... را که در صفحه ها نوشته شده بود، می خرید و به مکّه می آورد و آنها را می خواند و به مردم مکّه می گفت: «محمد (ص ) نیکو گفتارتر از من نیست، من نیز از اخبار گذشتگان می گویم».
در ردّ این کارشکن مخالف، آیاتی، از جمله آیه 6 سوره لقمان نازل شد:
«و من الناس من یشتری لهو الحدیث لیضل عن سبیل اللّه بغیر علم و یتخذها هزواً اولئک لهم عذاب مهین».
ترجمه :
«و بعضی از مردم سخنان باطل و بیهوده را خریداری می کنند تا مردم را از روی جهل گمراه سازند، و آیات الهی را به مسخره گیرند، برای آنها عذاب خوار کننده ای است».
،خير الدين الزركلى (م 1396)، الأعلام ، بيروت، دار العلم للملايين، ط الثامنة، 1989.ُّ
°❀°❔°❀°❔°❀°❔°❀°
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🍃⇨﷽
🌷حکایت
❄️⇦ ﺩﻭ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﺯ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ : ﻣﻨﻄﻖ ﭼﯿﺴﺖ؟ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ :ﺩﻭ ﻣﺮﺩ ﭘﯿﺶ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺁﯾﻨﺪ ؛ ﯾﮑﯽ ﺗﻤﯿﺰ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮐﺜﯿﻒ ؛ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺣﻤﺎﻡ ﮐﻨﻨﺪ ؛ ﺷﻤﺎ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﯿﺪ ﮐﺪﺍﻣﯿﮏ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﻨﺪ ؟
❄️⇦ ﻫﺮﺩﻭ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻧﺪ : ﻣﺴﻠﻤﺎ ﮐﺜﯿﻔﻪ ، ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ ؛ ﺗﻤﯿﺰﻩ ؛ ﭼﻮﻥ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺣﻤﺎﻡ ﮐﺮﺩﻥ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﮐﺜﯿﻔﻪ ﻗﺪﺭ ﺁﻧﺮﺍ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺪ ؛ ﭘﺲ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺣﻤﺎﻡ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ؟ﺷﺎﮔﺮﺩﻫﺎ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ : ﺗﻤﯿﺰﻩ
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﻧﻪ ؛ ﮐﺜﯿﻔﻪ ؛ ﭼﻮﻥ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺣﻤﺎﻡ ﺍﺣﺘﯿﺎﺝ ﺩﺍﺭﺩ .
❄️⇦ ﭘﺲ ﮐﺪﺍﻣﯿﮏ ﺣﻤﺎﻡ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ؟ﺷﺎﮔﺮﺩﻫﺎ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﮐﺜﯿﻔﻪ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ ؛ ﻫﺮ ﺩﻭ ؛ ﺗﻤﯿﺰﻩ ﺑﻪ ﺣﻤﺎﻡ ﻋﺎﺩﺕ ﻭ ﮐﺜﯿﻔﻪ ﺑﻪ ﺣﻤﺎﻡ ﺍﺣﺘﯿﺎﺝ ﺩﺍﺭﺩ
❄️⇦ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﮐﺪﺍﻡ ﺣﻤﺎﻡ ﻣﯿﮑﻨﺪ ؟ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺑﺎ ﺳﺮﺩﺭﮔﻤﯽ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻧﺪ : ﻫﺮ ﺩﻭ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺗﻮﺿﯿﺢ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ : ﻧﻪ ؛ ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ؛ ﭼﻮﻥ ﮐﺜﯿﻔﻪ ﺑﻪ ﺣﻤﺎﻡ ﻋﺎﺩﺕ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﺗﻤﯿﺰﻩ ﻫﻢ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﺣﻤﺎﻡ ﮐﺮﺩﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ ... ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺑﺎ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﻣﺎ ﭼﻄﻮﺭ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﻢ ﺗﺸﺨﯿﺺ ﺩﻫﯿﻢ ؟ ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﺷﻤﺎ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﯿﺪ ﻭ ﻫﺮ ﺩﻓﻌﻪ ﻫﻢ ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺳﺖ !!!
❄️⇦ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﺭ ﭘﺎﺳﺦ ﮔﻔﺖ :
ﺧﺐ ﭘﺲ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﯾﺪ ؛ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ : ﻣﻨﻄﻖ ، ﺧﺎﺻﯿﺖ ﻣﻨﻄﻖ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﺛﺎﺑﺖ ﮐﻨﯽ ! ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻄﻖ ﺑﻌﻀﯽ ﺁﺩﻡ ﻫﺎست...
💟← « بہ ما بپیونید » →
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#داستان_آموزنده
🌹ترمان مردی شیرینعقل، در شهر مشهور بود که غالباً در ترمینال با شستن و تمیزکردنِ اتوبوسها امرار معاش میکرد.
گویند: روزی مردی بازاری به او پیشنهاد داد، نزد او کار کند. (سابق که بیمه نبود، کارفرماها بعد از مدتی که کسی عمری نزدشان کارگری میکرد، هزینهی ازدواج و مسکن و کمک برای خرید مغازه را برای او انجام میدادند.) چون میدانست ترمان بر اثر شهرت در شیرینیِ گفتار و جذبهاش باعث جذبِ مشتریهای زیادی برای او خواهد شد.
ترمان در پاسخ پیشنهاد به آن مرد بازاری گفت: روزی در خانه کوزهای عسل داشتم که گاهی از آن، در ظرف کوچکی میریختم و میخوردم.
روزی درب کوزه را باز گذاشتم، دیدم دو مگس در کنار لبههای کوزهی عسل نشستند و از لایه نازکی از عسل که دور آن بود، میخوردند. یکی از مگسها برخاست و در بالای کوزه چرخی زد و درون کوزه رفت تا روی عسل بنشیند و با خیال راحت و بیشتر بخورد. آن مگس تا روی عسل رفت، عسل او را به خود گرفت و پاهایش گرفتار عسل شد و چارهای ندید و روی عسل با شکم نشست و مرگ را با چشم خود انتظار کشید.
از آن دو مگس یاد گرفتم، به اندازهی نیازم که خدا مرا روزی میدهد، شکر کنم و دنبال روزیِ بیشتر نگردم که مگس از طمع عسل و شیرهی زیاد در چنگ مرگ افتاد.
چه بسیار انسانهایی را به چشم خود دیدم که به روزی کم قانع نشدند و بدنبال توسعهی سرمایه و کار و کسب ثروت بیشتر رفتند و طمع شیرینی دنیا بیشترشان را گرفت و برای ابد از دست بدهکاران در زندان حبس شدند و یا سکته کرده و جان دادند. من تصمیم گرفتم تا زندهام، آن مگس کنارهی کوزه باشم و به همین شغل و روزی کفایت کنم.
ترمان به مرد گفت: بدان! شهرت هم عذاب است و نعمت نیست و شکر خدا ما به حماقت و سفاهت در شهر شهره هستیم. اگر تو یک خطایی کنی در همین بازار و چند همسایه تو را میشناسند و آبروی تو در جایی غیر از اینجا نمیرود ولی من اگر خطایی کنم تمام شهر مرا میشناسند و آبروی من در کل شهر خواهد رفت.
@tafakornab
@shamimrezvan
#ضرب_المثل
🔴👈ضرب المثل " #ازکیسه_خلیفه_میبخشد"
🔵طبق اسناد بر جای مانده از زمانهای قدیم، هارون الرشید چندین سال در شهر ری حکومت کرد و فردی به اسم جعفر برمکی با ملیتی ایرانی بهعنوان وزیر وی خدمت میکرد. او بسیار تیزهوش و زرنگ بود و یکی از افراد مهم و باارزش برای هارون الرشید به حساب میآمد و اغلب امور کشور را در دست داشت. در روایات آمده است که عربزبانهایی که اطراف هارون الرشید کار میکردند چشم دیدن جعفر برمکی را نداشتند و همیشه در پی آن بودند تا وی را پیش حاکم بد جلوه بدهند.
🔴در نهایت تلاشهای عربها نتیجه میدهد و هارون الرشید به وزیرش بیاعتماد میشود و او را حتی در جلسات مهم هم دعوت نمیکند. جعفر روزهای سختی را میگذراند و همیشه با خود میگفت من کار خلافی نکردهام که حاکم آنقدر به من بیاعتنا شده است. در آن روزها حتی زیردستانش هم از وی حساب نمیبردند. جعفر اکثر روزهای هفته را در خانه سپری میکرد و دل و دماغ رفتن به دارالحکومه را نداشت.
🔵در این حین که جعفر روزهای بد زندگیش را میگذراند، عموی هارون، عبدالملک، با حالتی غمگین به خانهی او رفت و با او درد و دل کرد. او به جعفر گفت کمکم کن تا بدهیام را پرداخت کنم و در عوضش من نزد فرمانروا میروم و چنان از تو سخن میگویم که تمام بدگوییهایی را که از تو شنیده کنار بگذارد و تو را با آغوش باز بپزیرد. جعفر به فکر فرو رفت و با خود گفت که من به زودی از مقامم برکنار میشوم و عموی هارون هم نمیتواند مشکلم را حل کند، اما این بهترین فرصت است تا بتوانم برای بار آخر خودم را پیش حاکم نشان دهم. سپس به عموی هارون قول داد که به او مقداری پول قرض میدهد تا بدهیهایش را پرداخت کند.
🔴فردای آن روز جعفر برمکی به مأمور خزانه فرمان داد بدهی عبدالملک را پرداخت کند و چون آن مأمور از دوستان نزدیک جعفر بود بلافاصله دستورش را انجام داد. چند روز بعد تمام درباریان متوجه شدند که عموی حاکم وضع مالی بسیار خوبی پیدا کرده و باعث و بانی ثروتمند شدن او جعفر برمکی بوده است. این اخبار به گوش هارون الرشید رسید و با خود گفت به این بهانه جعفر را مواخذه میکنم.
🔵سپس فرمان داد تا او بیاورند. همین که جعفر برمکی را آوردند حاکم به او میگوید که تا آنجا که ما میدانیم تو مال و ثروتی نداری پس چگونه چنین پولی را به عموی من دادی؟
جعفر هم در پاسخ سؤال حاکم به او گفت شما درست فرمودید من مال و ثروتی ندارم و این پول را از کیسهی خلیفه بخشیدم.
هارونالرشید با تعجب گفت من متوجه حرفهای تو نمیشوم! یعنی چه از کیسهی خلیفه بخشیدم؟
جعفر در پاسخ میگوید جلوهی قشنگی ندارد که عموی شما از زیر دست شما پول طلب کند و برای شان و مقام شما خوب نیست. به همین دلیل من از مأمور خزانه خواستم تا بدهی عموی شما را پرداخت کند. هارونالرشید پس از شنیدن اصل قضیه بار دیگر هوش و زکاوت جعفر را مورد ستایش قرار داد و از او خواست دوباره بهعنوان وزیر به او خدمت کند.
✅از آن دوران تا به امروز اگر کسی طوری رفتار کند که به جای استفاده از پول خودش در قبال خوشگذرانیهایش، شخص دیگری هزینهی آن را بپردازد ضرب المثل «از کیسهی خلیفه میبخشد» را برایش به کار میبرند.
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
✨﷽✨
#پندانه
🌼نماز خواندن دزد و کرامت خداوند
✍حاکمی هر شب در تخت خود به آینده دخترش میاندیشید که دخترش را به چه کسی بدهد تا مناسب او باشد.
در یکی از شبها وزیرش را صدا زد و از او خواست که شبانه به مسجد برود تا جوانی را مناسب دخترش پیدا کند که مناجات و نماز شب را بر خواب ترجیح دهد.
از قضا آن شب یک دزد قصد دزدی در آن مسجد را کرده بود تا هرچه گیرش بیاید از آن مسجد بدزدد. پس قبل از وزیر و سربازانش به آنجا رسید. در را بسته یافت و از دیوار مسجد بالا رفت و داخل مسجد شد.
هنگامی که به دنبال اشیای مناسب میگشت وزیر و سربازانش داخل شدند و دزد صدای در را شنید که باز شد بنابراین راهی برای خود نیافت الا اینکه خود را به نماز خواندن مشغول کند.
سربازان داخل شدند و او را در حال نماز دیدند،
وزیر گفت: سبحان الله! چه شوقی دارد این جوان برای نماز ...
و دزد از شدت ترس هر نمازی که تمام میکرد نماز دیگری را شروع میکرد.
تا اینکه وزیر دستور داد که سربازان مراقب باشند از نماز که تمام شد نگذارند نماز دیگری را شروع کند و او را بیاورند و اینگونه شد که وزیر جوان را نزد حاکم بردند.
وقتی حاکم تعریف دعاها و نمازهای جوان را از وزیر شنید، به او گفت: تو همان کسی هستی که مدتهاست دنبالش بودم و میخواستم دامادم باشد، اکنون دخترم را به ازدواج تو در میآورم و تو امیر این مملکت خواهی بود ...
جوان که این را شنید بهتزده شد و آنچه دیده و شنیده بود را باور نمیکرد، سرش را از خجالت پایین آورد و با خود گفت: خدایا مرا امیر گرداندی و دختر حاکم را به ازدواجم در آوردی فقط با نماز شبی که از ترس آن را خواندم! اگر این نماز از سر صداقت و خوف تو بود، چه به من میدادی و اگر با ایمان و اخلاص میخواندم، هدیهات چه بود ...
#داستانهای_آموزنده
•@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
#داستان_های_شنیدنی
📕داستانی بسیار جالب و آموزنده !
روزی دو مسيحی خسته و تشنه در بيابان گم شدند ناگهان از دور مسجدی را ديدند.
ديويد به استيو گفت: به مسجد كه رسيديم من ميگويم نامم محمد است تو بگو نامم علی است.
استيو گفت: من به خاطر آب نامم را عوض نميكنم.
به مسجد رسيدند. عارفی دانا در مسجد بود ، گفت نامتان چيست؟ يكی گفت نامم استيو است و ديگری گفت نامم محمد است و دو روز هست که در صحرا سرگردان شده ایم و راه را گم کرده ایم و اکنون بسیار تشنه و گرسنه هستیم.
شیخ گفت: سریعاً برای استيو آب و غذا بياوريد..
و محمد ، چون ماه رمضان است بايد تا افطار صبر کنی!
#صداقت تنها راه میانبر و بدون چاله ، به سمت موفقیت است!
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
6.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥کسی به فکر امام زمان(عج) هست؟
👤استاد دانشمند
#امام_زمان
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
-----------------------------------
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام علی علیه السلام میفرمایند:
روزگاری خواهد آمد که مردم به گناه افتخار میکنند و از پاکدامنی تعجب میکنند .
📚نهج البلاغه خطبه ۱۰۸
#حدیثگرافی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh