eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
یعنی ترکیدم از خنده 😂😂😂😂😂 یارو نشسته بوده پشت بنز آخرین سیستم، داشته صد و هشتاد تا تو اتوبان میرفته، یهو میبینه یک موتور گازی ازش جلو زد! خیلی شاکی میشه، پا رو میگذاره رو گاز، با سرعت دویست از بغل موتوره رد میشه. یک مدت واسه خودش خوش و خرم میره، یهو میبینه متور گازیه غیییییژ ازش جلو زد! دیگه پاک قاطی می کنه با دویست و چهل تا از موتوره جلو میزنه. همینجور داشته با آخرین سرعت میرفته، یهو میبینه، موتور گازیه مثل تیر از بغلش رد شد!! طرف کم میاره، میزنه کنار به موتوریه هم علامت میده . خلاصه دوتایی وامیستن کنار‌ اتوبان. یارو پیاده میشه میره جلوی موتوریه، میگه: آقا ! من مخلصتم، فقط بگو چطور با این موتور گازی روی ما رو کم کردی؟! موتوریه با رنگ پریده نفس زنان میگه : داداش… خدا پدرت رو بیامرزه وایستادی!…کش شلوارم گیر کرده به آیینه بغلت😜 نتیجه اخلاقی: اگه می بینید بعضی ها در کمال بی استعدادی پیشرفت های قابل ملاحظه ای دارند ببینید کش شلوارشان به کدام مسئولی گیر کرده......!!!!!!! http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🌸 داستان کوتاه و آموزنده ✅ درویشی تنگدست به در خانه توانگری رفت و گفت: ✅ شنیده ام مالی در راه خدا نذر کرده ای که به درویشان دهی، من نیز درویشم. 👈 خواجه گفت: من نذر کوران کرده ام تو کور نیستی. ✅ پس درویش تاملی کرد وگفت: ای خواجه کور حقیقی منم که درگاه خدای کریم را گذاشته به در خانه چون تو گدائی آمده ام. 👈 این را بگفت و روانه شد. خواجه متأثر گشته از دنبال وی شتافت و هر چه کوشید که چیزی به وی دهد قبول نکرد. 🔴 از او بخواه که دارد و میخواهد که از او بخواهی... 🔴 از او مخواه که ندارد و می ترسد که از او بخواهی. 📚 "خواجه عبدالله انصاری" http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🌹می گویند: مسجدی می ساختند، بهلول سر رسید و پرسید: چه می کنید؟گفتند: مسجد می سازیم. گفت: برای چه؟ پاسخ دادند: برای چه ندارد، برای رضای خدا. بهلول خواست میزان اخلاص بانیان خیر را به خودشان بفهماند، محرمانه سفارش داد سنگی تراشیدند و روی آن نوشتند «مسجد بهلول» شبانه آن را بالای سر در مسجد نصب کرد. سازندگان مسجد روز بعد آمدند و دیدند بالای در مسجد نوشته شده است «مسجد بهلول». ناراحت شدند؛ بهلول را پیدا کردند و به باد کتک گرفتند که زحمات دیگران را به نام خودت قلمداد می کنی؟ بهلول گفت: مگر شما نگفتید که مسجد را برای خدا ساخته ایم؟ فرضا مردم اشتباه کنند و گمان کنند که من مسجد را ساخته ام، خدا که اشتباه نمی کند... http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
چرا ولیعهدی پدر را نپذیرفت ؟ هارون الرشید بیست و یک پسر داشت که سه تای آن ها را به ترتیب ولیهد خود کرده بود ؛ یکی محمد امین ، دومی مامون الرشید و سومی مؤ تمن . در این میان قاسم پسری بود که گوهر پاکش از صلب آن ناپاک ؛ چون مرواریدی از دریای تلخ و شور ، ظاهر گشته و فیض مجالست زهاد و عباد آن عصر را دریافته بود . او از تاءثیر صحبت ایشان روی دل از زخارف دنیا بر تافته و طریقه پدر و آرزوی تاج و تخت را ترک گفته بود . قاسم جامه کهنه و مندرس کرباسین پوشیده و قرص نان جویی روزه خود را افطار می کرد و پیوسته به قبرستان رفته و به نظر عبرت بر مرده ها می نگریست و مانند ابر بهار اشک می ریخت . روزی پدرش در مکانی نشسته بود ، وزرا و بزرگان و اعیان و اشراف در خدمتش کمر بندگی بسته و هر یک به تناسب مقام خود نشسته بودند که آن پسر با لباس مندرس و کهنه و سر و وضعی ساده و معمولی از آنجا عبور کرد ، گروهی از حضار گفتند : این پسر سر امیر را در میان پادشاهان زیر ننگ کرده ! امیر باید او را از این وضع ناپسند منع نماید ، این حرفها به گوش هارون الرشید رسید ، او پسر را خواست و از روی مهربانی و شفقت زبان به نصیحت او گشود . آن جوان سعادتمند گفت : ای پدر ! عزت دنیا را دیدم و شیرینی ریاست را چشیدم حالا از تو می خواهم که مرا به حال خود واگذاری تا عبادت خدا بجا آورم و زاد و توشه ای برای آخرتم فراهم سازم ، من از دنیای فانی چیزی نمی خواهم و از درخت دولت پادشاهی تو ثمری نخواستم . هارون قبول نکرد و به وزیر خود گفت : فرمان ایالت مصر و اطراف آن را بنویس . قاسم گفت : ای پدر ! دست از سر من بردار والا ترک شهر و دیار می کنم و از تو می گریزم . هارون برای اینکه پسر را از این کار منصرف کند با مهربانی گفت : فرزندم ! من طاقت دوری تو را ندارم ، اگر تو ترک وطن گویی روزگار بی تو چگونه به من خواهد گذشت ؟ ! گفت : تو فرزندان دیگری هم داری که دلت با دیدن آنها شاد شود . سرانجام چون دید پدر دست از او بر نمی دارد ، نیم شبی خدم و حشم را غافل کرد و از دارالخلافه گریخت و تا بصره در هیچ جا توقف نکرد . او به جز قرآنی ، از مال دنیا هیچ با خود بر نداشت . در بصره با کارگری امرار معاش می کرد . ابو عامر بصری می گوید : دیوار باغ من خراب شده بود ، از خانه بیرون آمدم تا کارگری بیابم و دیوار باغم را بسازم . جوان زیبارویی را دیدم که آثار بزرگی از او نمایان بود و بیل و زنبیلی در پیش خود نهاده و قرآن تلاوت می کرد . گفتم : ای جوان ! کار می کنی ؟ گفت : بله برای کار کردن آفریده شده ام ، با من چه کار داری ؟ گفتم : گل کاری ، گفت : به این شرط می آیم که یک درهم و نصف به من مزد دهی و وقت نمازم به من فرصت دهی تا نماز را سر وقت بخوانم . قبول کردم و او را بر سر کار آوردم . چون غروب آمدم ، دیدم یک تنه کار ده نفر را کرده است ! دو درهم به او دادم ، قبول ، نکرد و همان یک درهم و نصف را گرفت و رفت . روز دیگر به دنبال وی به بازار رفتم ولی او را نیافتم ، سراغش را گرفتم ، گفتند : فقط شنبه ها کار می کند ، کارم را به تعویق انداختم تا روز شنبه رسید ، به بازار رفتم همچنان او را مشغول تلاوت قرآن دیدم ، سلام می کردم گویا از عالم غیب او را کمک می کردند . شب خواستم به او سه درهم بدهم قبول نکرد و همان یک درهم و نصف را گرفت و رفت . شنبه سوم به بازار دنبال او رفتم او را نیافتم ، از او سراغ گرفتم ، گفتند : سه روز است در خرابه ای بیمار افتاده ، به شخصی التماس کردم مرا نزد او ببرد ، او را دیدم که در خرابه ای بی در و پیکر بیهوش افتاده و نیم خشتی زیر سر نهاده است . سلام کردم چون در حالت احتضار بود توجهی نکرد ، دیگر بار که سلام کردم مرا شناخت ، خواستم سر او را به دامن بگیرم نگذاشت و گفت : این سر را بر روی خاک بگذار که جز خاک او را سزاوار نیست و من هم دوباره سر او را بر خاک نهادم . گفتم : اگر وصیتی داری به من بگو ، گفت : از تو می خواهم وقتی مردم مرا به خاک بسپاری و بگویی پروردگارا ! این بنده خوار و ذلیل تو است که از دنیا و مال و منصب آن گریخت و رو به درگاه تو آورد که شاید او را بپذیری پس به فضل و رحمت خود ، او را قبول کن و از تقصیرات او درگذر . آنگاه پیراهن و زنبیل مرا به قبر کن ده و قرآن و انگشتر مرا به هارون الرشید برسان و به او بگو این امانتی است از جوانی غریب که گفت : مبادا با این غفلتی که داری بمیری ! این را گفت و حرکت کرد که برخیزد نتوانست ، دو مرتبه خواست بلند شود نتوانست ، گفت : عبدالله زیر بغلم را بگیر که آقا و مولایم امیرالمومنین (ع ) آمد . بلندش کردم ، دیدم جان به جان آفرین تسلیم کرد . 🆔 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
✨﷽✨ ✍پادشاهي تصمیم گرفت پسرش را جای خود بر تخت بنشاند، اما بر اساس قوانین کشور پادشاه می بایست متاهل باشد. پدر دستور داد یکصد دختر زیبا جمع کنند تا برای پسرش همسری انتخاب کند. آنگاه همه دخترها را در سالنی جمع کرد و به هر کدام از آنها بذر کوچکی داد و گفت: طی سه ماه آینده که بهار است، هر کس با این بذر زیباترین گل را پرورش دهد عروس من خواهد شد. دختران از روز بعد دست به کار شدند و در میان آنها دختر فقیری بود که در روستا زندگی می کرد. او با مشورت کشاورزان روستایش بذر را در گلدان کاشت، اما در پایان 90 روز هیچ گلی سبز نشد. خیلی ها گفتند که دیگر به جلسه نهایی نرو، اما او گفت: نمی خواهم که هم ناموفق محسوب شوم و هم ترسو! روز موعود پادشاه دید که 99 دختر هر کدام با گلهایی زیبا آمدند، سپس از دختر روستایی دلیل را پرسید و جواب را عیناً شنید. آنگاه رو به همه گفت عروس من این دختر روستایی است! قصد من این بود که صادق ترین دختر بيابم! تمام بذر گل هایی که به شما داده بودم عقیم و نابارور بود، اما همه شما نیرنگ زدید و گلهایی دیگر آوردید، جز این دختر که حقیقت را آورد. 💥زیباترین منش انسان راستگویی است! ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🔻چه كنم با شرم؟ مردى از اهل حبشه نزد رسول خدا صلوات الله عليه و آله آمد وگفت: يا رسول الله!گناهان من بسيار است آيا در توبه به روى من نيز باز است؟ پيامبر (ص) فرمود: آرى، راه توبه بر همگان، هموار است . تو نيز از آن محروم نيستى . مرد حبشى از نزد پيامبر (ص)رفت . مدتى نگذشت كه بازگشت و گفت: يا رسول الله!آن هنگام كه معصيت مى‏كردم، خداوند، مرا مى‏ديد؟ پيامبر (ص) فرمود: آرى، مى‏ديد. مرد حبشى، آهى سرد از سينه بيرون داد و گفت: توبه، جرم گناه را مى‏پوشاند؛ چه كنم با شرم آن؟ در دم نعره‏اى زد و جان بداد. 📚 حکایت پارسایان،رضا بابائی @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویدئو استوری روزشمار فاطمیه طرح ۱ 📆 7 روز مانده تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها به روایت ۹۵ روز @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تزریق انرژی مثبت➕ تکرار کنیم🌷 امروز ساحل دلم را به خدای مهربان میسپارم و میدانم زیباترین و امن‌ترین قایق را برایم میفرستد او همواره بر من آگاه و بیناست خدایا سپاسگزارم❣ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ┅✿❀🍃♡🍃❀✿┅
🔻 نامه سید بن طاووس به فرزندش سید بن طاووس به فرزندش محمد می‌نویسد: مبادا فکر کنی امام زمان علیه السلام به دعای تو محتاج است، هرگز چنین نیست و هرکس چنین فکری کند بیمار است، این که می‌گویم برای او دعا کن. فقط برای این است که او حق بزرگی بر تو دارد و بسیار در حق تو احسان نموده است، و اگر قبل از دعا برای خودت برای او دعا کنی، ابواب اجابت زودتر به رویت گشوده می‌شود، زیرا تو با گناهت باب دعا را بر روی خود بسته‌ای. ولی هنگامی که برای آن مولا دعا کنی ،که از خواص درگاه خداست، به احترام او باب اجابت به رویت گشوده می‌شود و آنگاه خود و همه کسانی که در حقشان دعا می‌کنی بر خوان احسان او می‌نشیند و مشمول رحمت، کرم و عنایت الهی می‌شوید، چون خود را به او مرتبط کرده‌اید! 📚 فلاح‌السائل، سید بن طاووس @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🔥لقمه حرام🔥 ☘و لا تأکلوا اموالکم بینکم بالباطل و تدلوا بها الی الحکام لتأکلوا فریقاًمن اموال الناس بالاثم و انتم تعلمون؛(بقره آیه 188) 🌱و اموال یکدیگر را به باطل و ناحق در میان خود نخورید،و برای خوردن قسمتی از مال مردم بر اساس گناه،(قسمتی از) آن را به قاضیان(رشوه)ندهید،در حالی که می دانید.» ☘«ان الذین یأکلون اموال الیتامی ظلماً انما یأکلون فی بطونهم ناراًو سیصلون سعیراً؛(نسا آیه 10) 🌱کسانی که اموال یتیمان را از روی ظلم و ستم می خورند،در حقیقت آتش می خورند،به زودی در آتش سوزان می سوزند.» 🌹پیامبر اکرم(ص)فرمود: «ترک یک لقمه حرام در پیشگاه خداوند از دو هزار نماز مستحبی بهتر است،و رد کردن یک دانگ مال حرام به صاحبش بهتر از هفتاد حج مقبول است. 💯 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺 ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹ابراهیم علیه السّلام در بتکده! «2»🔹 آن چنان که در تاریخ ذکر شده، مدت عمر آن حضرت یک صد و هفتاد و پنج سال بود و چون وفات نمود، اسماعیل و اسحاق پیکر مطهرش را در مغاره مکفیله در باغ عفرون بن صرصر کنار قبر ساره دفن کردند و اکنون مدفن او در شهر الخلیل در فلسطین است. ابراهیم علیه السّلام سنگ های شکسته و پراکنده و چوبهای خردشده را رها کرد و از بتخانه خارج شد و درحالی که فکرش آرام گرفته بود، با دلی شاد و روحی آرام بتها را به حال خود واگذاشت زیرا ریشه پوسیده این اعتقاد باطل را برکنده و آثار شرک را نابود کرده بود. ابراهیم به انتظار عکس العمل قوم نشست و منتظر بود ببیند انقلاب او در روح مردم بابل چه اثری می گذارد و در اندیشه پاسخگویی به اتهامات قوم بود تا با چه تدبیری به مقابله با آنان بپردازد. مردم بابل از مراسم عید بازگشتند و با ورود به معبد، متوجه بلایی شدند که بر سر بتها نازل شده بود. آنها برای مدتی از هول آنچه دیده بودند مبهوت گردیدند و آنگاه که خدایان را خرد شده و بتها را شکسته دیدند، حیران و متحیر از یکدیگر پرسیدند «چه کسی این اهانت را در حق خدایان ما روا داشته، همانا که او از ستمکاران است!» یکی از بت پرستان گفت: ما جوانی به نام ابراهیم می شناسیم، او خدایان ما را کوچک می شمرد و به زشتی آنها را یاد می کند، پرستش آنها را جایز نمی داند و این عمل را سرزنش و بت پرستی را تحقیر می نماید. یقینا همان ابراهیم بوده که بر خدایان جسارت کرده و آنها را شکسته است. ! منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه 💯 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺 @tafakornab 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍊از تمام دنیـا ☕️در یک عصر زیبا 🍊یک دوست خوب ☕️یک چـای داغ 🍊و یک عصر بخیر دلنشین ☕️بـرای لذت بـردن 🍊از زندگی کافیست ☕️بی خیال نداشتہ ها 🍊شکرگـــزار ☕️داشتـہ هـاتون باشید 🍊عصرتـون زیـبـا و گرم☕️ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💎امام على عليه السلام : 🔹بر اثر معاشرت با نابخردان، اخلاق فاسد مى شود و بر اثر همدمى با خردمندان، اخلاق به درستى مى گرايد 📚ميزان الحكمه ج6 ص191 ┅✿♡☆◇❀♡❀◇☆♡✿┅ 💎 : 🔹«كسى كه كارهاى نيكى از خود بر جاى نهاده كه سرمشق ديگران قرار مى‌گيرند، هرگز نمرده است [و] كسى كه حكمتى [ يا دانشى ]را نشر دهد، به سبب آن، نامش ماندگار مى‌شود.». 📚 كنزالفوائد : ج ١ ص ٣٤٩ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🙌🌝💦حکم شستن صورت و دست ها از پایین به بالا در وضو💦🌝🙌 ⁉️ : اگر کسی صورت و دست ها را از پایین به بالا بشوید، وضویش صحیح است؟ : اگر کسی صورت و دست ها را عمدا از پایین به بالا بشوید، وضوی او باطل است.❌ ✅البته در صورتی که این کار را با قصد وضو انجام ندهد و فقط در اثر تماس دست با صورت یا دست دیگر (اشتباهی و ناخواسته)، آب به طرف بالا حرکت کند، اشکالی ندارد و تنها در صورتی موجب باطل شدن وضو می شود که به قصد وضو آب را به طرف بالا حرکت دهد... ☘منبع: توضیح المسائل ده مرجع،‌با استفاده از م 243؛ بهجت: استفتائات، ج1، س 439، 446 و 504؛ خامنه ای: استفتا؛ سبحانی، توضیح المسائل، م 240؛ صافی، هدایه العباد، ج1، م 91. >>> برگرفته از کتاب «رساله مصور»، ج1، ص 155. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
وَإِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تَابَ وَآمَنَ ✨وَعَمِلَ صَالِحًا ثُمَّ اهْتَدَى ﴿۸۲﴾ ✨و به يقين من آمرزنده كسى هستم ✨كه توبه كند و ايمان بياورد و كار شايسته نمايد ✨و به راه راست راه سپر شود (۸۲) 📚سوره مبارکه طه✍آیه ۸۲ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ پادشاهي تصمیم گرفت پسرش را جای خود بر تخت بنشاند، اما بر اساس قوانین کشور پادشاه می بایست متاهل باشد. پدر دستور داد یکصد دختر زیبا جمع کنند تا برای پسرش همسری انتخاب کند. آنگاه همه دخترها را در سالنی جمع کرد و به هر کدام از آنها بذر کوچکی داد و گفت: طی سه ماه آینده که بهار است، هر کس با این بذر زیباترین گل را پرورش دهد عروس من خواهد شد. دختران از روز بعد دست به کار شدند و در میان آنها دختر فقیری بود که در روستا زندگی می کرد. او با مشورت کشاورزان روستایش بذر را در گلدان کاشت، اما در پایان 90 روز هیچ گلی سبز نشد. خیلی ها گفتند که دیگر به جلسه نهایی نرو، اما او گفت: نمی خواهم که هم ناموفق محسوب شوم و هم ترسو! روز موعود پادشاه دید که 99 دختر هر کدام با گلهایی زیبا آمدند، سپس از دختر روستایی دلیل را پرسید و جواب را عیناً شنید. آنگاه رو به همه گفت عروس من این دختر روستایی است! قصد من این بود که صادق ترین دختر بيابم! تمام بذر گل هایی که به شما داده بودم عقیم و نابارور بود، اما همه شما نیرنگ زدید و گلهایی دیگر آوردید، جز این دختر که حقیقت را آورد. 💥زیباترین منش انسان راستگویی است! ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✅درمان بیماری بدون دارو ⬅️شلغم بخار پز : آنتی بیوتیک ⬅️زنجبیل : ضد تهوع ⬅️شیرین بیان : ضد التهاب ⬅️خولنجان : مسکن درد کمر ⬅️زرشک قرمز : ضد انعقاد خون @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨ ✨ از دو چیز نترس که به دست خداست "روزی و مرگ" و به یک چیز هیچ وقت خیانت نکن "رفاقت" تا وقتی نگاه خدا به سوی توست از روی گرداندن دیگران غمگین مباش @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 📚 مردی مادری پیر داشت که همیشه از دست مادرش می‌نالید و مادرش به دلیل کهولت سن در بینایی و شنوایی وراه رفتن ضعف داشت.مرد که از زندگی کردن با او خسته شده بود به نزد شیخی رفت و به او گفت تا راه چاره ای به او نشان دهد.شیخ به او گفت،مادرت هست و مراقبت از ان وظیفه ی توست او تو را بزرگ کرده وازتو مراقبت کرده الان وظیفه ی توست که ازاو مراقبت کنی.مرد گفت ده ها برابر زحمتی که برای بزرگ کردن من کشیده برای نگهداری او کشیده ام هیچ منتی برای بزرگ کردن من ندارد که هرچه کرده بیشتر از ان برایش کرده ام ودیگر نمیتوانم او را تحمل کنم مگر برای او پرستاری بگیرم.شیخ که این حرفا را از او شنید به او گفت،تفاوتی مهم بین مراقبت‌ کردن تو و مراقبت کردن مادرت است وان اینست که مادرت تورا برای ادامه زندگی بزرگ ومراقبت کرد وتواز او مراقبت میکنی به امید روزی که بمیرد پس تا عمر داری هرکاری برایش کنی نمیتوانی زحمات او را جبران کنی ‎‌‌‌‌‌‌ @tafakornab 👆
🔻یقین رسول خدا (ص) نماز بامداد را با مردم گزارد و به جوانى در مسجد نگاه كرد كه چرت مى زد و سر به زير داشت، رنگش زرد شده بود و تنش لاغر و ديده هايش به گودى نشسته بود. به او فرمود: چگونه صبح كردى؟ گفت: يا رسول اللّه در حال يقين. رسول خدا (ص) از گفته او در شگفت شد و فرمود: براى هر يقينى حقيقت و علامتى است، حقيقت يقين تو چيست؟ جواب داد: يقين من آن است كه مرا در غم فرو برده و شبم را به بى خوابى كشيده و روز گرمم را به تحمّل تشنگى واداشته، جانم از دنيا و آنچه در اوست به تنگ آمده و روى گردان شده تا جايى كه مى بينم عرش خداوندم براى حساب برپاست و همه مردم بر آن محشورند و من در ميان آنانم، گويا مى نگرم به اهل بهشت كه در نعمت اند و با يكديگر در تعارف و به پشتى ها تكيه زده اند و گويا مى نگرم دوزخيان را كه زير شكنجه ايند و فرياد مى كنند! خيال مى كنم من الآن لغزه آتش دوزخ را مى شنوم كه در گوشم مى گردد و مى چرخد. رسول خدا (ص) به اصحابش فرمود: اين بنده اى است كه خدا دلش را به نور ايمان روشن كرده. سپس فرمود: اى جوان! آنچه دارى از آن با شدت نگهدارى كن. سپس جوان گفت: يا رسول اللّه! دعا كن كه به همراه تو شربت شهادت بنوشم، پيامبر (ص) برايش دعا كرد، چيزى نگذشت كه در يكى از جنگ ها پس از نه تن شهيد شد و او نفر دهم بود. 📚عرفان اسلامی @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🔻محافظت از خویشتن « پادشاهی به عارفی رسید، از او پندی خواست. عارف گفت: هر آنچه را در آن امید رستگاری است بگیر و آنچه را در آن خطر هلاکت است ، رها کن» @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🔴🍃 پای آسیب دیده ♦️👈 ابراهیم و دوستانش نشسته بودند و مرد از خاطراتش با ابراهیم می گفت. وسط تعریف ها خواست تا نحوه ی آشنایی اش با ابراهیم را بگوید . همین که گفت:آشنایی ما بر می گردد به مسابقات نیمه نهایی کشتی باشگاه ها در وزن ۷۴کیلو گرم... ابراهیم پرید وسط حرفش و نگذاشت صحبتش را ادامه دهد . چند بار مرد جوان خواست تا آن داستان را بگوید، اما ابراهیم اجازه نداد. روز بعد یکی از دوستان ابراهیم ، آن جوان را دید و از او خواست جریان آشنایی اش با ابراهیم را برایش بگوید. جوان نفس عمیقی کشید و گفت:آن سال در مسابقه ی نیمه نهایی حریف ابراهیم شدم. پای من در مسابقه های قبلی آسیب دیده بود و نمی توانستم خوب کشتی بگیرم. بعد از رفتن روی تشک به ابراهیم گفتم:رفیق ، پای من آسیب دیده، لطفا هوایم را داشته باش. او لبخندی زد و گفت:چشم دادش، حتما. مسابقه شروع شد. با اینکه می دانستم تخصص او در اجرای فن روی پاست، اما اصلا به پای من نزدیک نشد. از اینها گذشته جدی هم مبارزه نکرد، اما من با نامردی او را روی تشک خاک کردم. @tafakornab 👆
🔻محافظت از خویشتن « پادشاهی به عارفی رسید، از او پندی خواست. عارف گفت: هر آنچه را در آن امید رستگاری است بگیر و آنچه را در آن خطر هلاکت است ، رها کن» @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🔻بخل 🏺🏺🏺🏺 🏺🏺🏺 🏺🏺 😉 بخیلی سفارش ساخت کوزه و کاسه ای را به کوزه گر داد. کوزه گر پرسید: بر کوزه ات چه نویسم؟ بخیل گفت بنویس «فمن شرب منه فلیس منی؛ هر کس از آن آب بنوشد از من نیست » (بقره 249) باز کوزه گر پرسید: بر کاسه ات چه نویسم؟ بخیل گفت بنویس: « و من لم یطعمه فانه منی؛ هر کس از آن نخورد از من است.» @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان