eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
12.9هزار دنبال‌کننده
22.1هزار عکس
15.6هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
سـ❄️ـلام روزتون پراز خیر و برکت 💐 🗓 امروز  دوشنبه ☀️  ٩   بهمن  ١۴٠٢   ه. ش 🌙  ١٧   رجب    ١۴۴۵  ه.ق  🌲 ٢٩    ژانویه  ٢٠٢۴    ميلادی 🌺هرکس که به کف از تو براتی دارد 💫در روز جزا راه نجاتی دارد 🌺جاریست همیشه نام تو در صلوات 💫نام تو شنیدن ، صلواتی دارد 🌺صبح دوشنبه تون 💫معطر به عطر خوش صلوات ‌          🌺اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلي          🌺مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد                 🌺وَعَجِّل‌فَرَجَهُــم 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
💫 🔰ستارخان در خاطراتش می گوید: من هیچوقت گریه نکردم، چون اگر گریه می کردم آذربایجان شکست می خورد و اگر آذربایجان شکست می خورد ایران شکست می خورد. اما در زمان مشروطه یک بار گریستم. و آن زمانی بود که 9 ماه در محاصره بودیم بدون آب و بدون غذا. از قرارگاه آمدم بیرون، مادری را دیدم با کودکی در بغل، کودک از فرط گرسنگی به سمت بوته علفی رفت و بدلیل ضعف شدید بوته را با خاک ریشه می خورد، با خودم گفتم الان مادر کودک مرا فحش می دهد و می گوید لعنت به ستارخان. اما مادر، فرزند را در آغوش گرفت و گفت: "اشکالی ندارد فرزندم، خاک می خوریم، اما خاک نمی دهیم." آنجا بود که اشک از چشمانم سرازیر شد ... زنده و جاویدان باد نام کسانی که بخاطر عزت این مملکت و آب و خاک، جانانه ایستادند ...❤️❤️ 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
سنگ پا کشیدن = از بین رفتن سردرد 👌 از دیدگاه طب ایرانی در بیماری‌های مربوط به مغز به‌خصوص سردردها، کشیدن سنگ‌پا مفید است، برای این منظور باید سنگ‌پا خشن‌تر بوده و با مالش قوی‌تر و مدت طولانی‌تری استفاده شود! بر اساس مطالعات جدید در «علم رفلکسولوژی (بازتابی)» کشیدن سنگ‌پا موجب کاهش غلظت خون در اندام‌های بالایی بدن می‌شود و باعث کشاندن خون به اندام‌های انتهایی می‌شود به همین دلیل موجب کاهش سر‌درد و بیماری‌های مربوط به مغز می‌شود ! سنگ‌پا کشیدن بسیاری از مشکلات روان مانند افسردگی، بی‌خوابی، فکر و خیال زیاد و … را بهبود بخشد البته اگر به‌طور مداوم صورت پذیرد. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
👨‍✈️خادم حرم امام رضا میگه:داشتم تو صحن ها قدم میزدم و مسئولیتم رو انجام میدادم،که دیدم بیسیم داره صدا میکنه:برید سمت صحن انقلاب،پشت پنجره فولاد خبریِ.... ✨میگه:خودم رو رسوندم صحن انقلاب،دیدم ازدحام جمعیت،لحظه به لحظه مردم دارن زیادتر میشن و سلام و صلوات...با چند تا دیگه از خُدام مردم رو شکافتیم،جلو رفتیم،دیدم یه مرد شهرستانی یه بچه ی سه چهار ساله بغلش، داره گریه میکنه،بچه هم داره گریه میکنه،لباس بچه رو تیکه پاره کردن،رسیدم بهش گفتم: چه خَبرِ؟حاجی چی شده؟گفت:بچه ام نابینا بود،کورِ مادرزاد،داره میبینه،میگه:اینجا حرم امام رضاست،چقدر حرم امام رضا قشنگِ... ✨گفتم:حاجی فقط سریع،خیلی جمعیت زیاد شده،کارمون سخت میشه....برگشت سمت گنبد،دیدم داره به امام رضا یه چیزایی میگه،صورتش غرق اشک شد...گفتم: حاجی بیا بریم،چی میگی به امام رضا؟گفت:حاجی بچه هام دوقلو هستند،جفتشون نابینا بودن،ما دو سه روزِ اومدیم مشهد،امروز به زنم گفتم:صبح اینو می برم،بعد از ظهر اونو می برم،من الان با چه رویی برگردم مسافرخونه،به اون بچه ام چی بگم؟ بگم:امام رضا تو رو دوست نداشت؟ ✨میگه:رسیدم توی دفتر، کاراشو انجام دادیم،یه ماشین دادم به یکی از خدام، گفتم:ببریمش محلِ اسکانش..گفتم:آدرس رو بلدی؟گفت:آره کارت مسافرخونه توی جیبمِ... پیچیدیم توی فرعی دیدیم تو کوچه ازدحامِ جمعیتِ،از ماشین پیاده شد،خادم میگه منم دنبالش دویدم،از مردم پرسیدم چه خبرِ اینجا؟ گفتن:نمی دونیم،میگن:امام رضا یه بچه ی چهار ساله ی نابینارو توی مسافرخونه شفا داده... ✨همش رو گفتم، بگم که:یا امام رضا! ما همه با هم اومدیم،میوه هم که میخری،میگن:درهم...سوا نکن...آقاجان! مارو با هم بخر،بد و خوب رو با هم....آقا! بهم بر میخوره،میگم:منو دوست نداشتی... 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
مرد ثروتمندی که زن و فرزند نداشت تمام کارگرانش را برای صرف شام دعوت کرد جلوی آنها یک جلد قرآن مجید و مقداری پول گذاشت و هنگامی که از صرف شام فارغ شدند از آنها پرسید: قرآن را انتخاب می‌کنید یا پول را؟! اول از نگهبان شروع کرد و گفت یکی را انتخاب کنید نگهبان گفت آرزو دارم که قرآن را انتخاب کنم ولی تلاوت قرآن را بلد نیستم پس پول را می‌گیرم که فایده‌ آن با توجه به وضعیت من بیشتر هست و پول را انتخاب کرد سپس از کشاورزی که پیش او کار می‌کرد خواست یکی را انتخاب کند کشاورز گفت زن من خیلی مریض است و نیاز به پول دارم تا او را معالجه کنم اگر مریضی او نبود قطعاً قرآن را انتخاب می‌کردم ولی فعلاً پول را انتخاب می‌کنم سپس از آشپز پرسید که قرآن را انتخاب می‌کنید یا پول را؟ آشپز گفت من تلاوت قرآن را خیلی دوست دارم ولی من پیوسته مشغول کار هستم وقتی برای قرائت قرآن ندارم بنابراین پول را بر می‌گزینم نوبت رسید به پسری که مسئول حیوانات بود این پسر خیلی فقیر بود مرد ثروتمند گفت من یقین دارم که تو پول را انتخاب می‌کنی تا غذا بخری یا بجای این کفش پاره خود کفش جدیدی بخری پسر گفت: درست است که من نیاز دارم کفش نو بخرم یا اینکه مرغی بخرم و با مادرم میل کنم ولی من قرآن را انتخاب می‌کنم چرا که مادرم گفته است: یک کلمه از جانب خداوند تبارک و تعالی ارزشمندتر از هر چیز است و مزه و طعم آن از عسل هم شیرین‌تر است قرآن را برداشت بوسه‌ای بر آن زد و آن را گشود تا بخواند بین آن دو پاکت دید: در یکی از آنها ده برابر آن مبلغی بود که بر میز غذا وجود داشت در دیگری وصیت‌نامه‌ای بود که ایشان را وارث تمام اموال و دارائی مرد ثروتمند قلمداد می‌کرد مرد ثروتمند گفت: هر کسی گمانش نسبت به خداوند خوب باشد خدا او را ناامید نمی‌کند گمان شما نسبت به پروردگار جهانیان چگونه است؟!؟ آيه ۱۲۴ سوره مباركه «طه» روی گردانی و اعراض از ذكر و ياد خدا را عامل اصلی تنگدستی و سختی در زندگی انسان معرفی می‌كند: 《وَ مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكًا وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَعْمَى》 پس تلاش کنیم از خدا و قرآن فاصله نگیریم سعی کن یه جوری زندگی کنی که خدا یادت کنه نه بنده خدا 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
مقدّس اردبیلی شاگردی داشت که به او دانش و رفتار نیکو یاد میداد که اهل تفرش بود و نام او میر علام بود و بی نهایت دانا و باورع بود آن شاگرد میگوید: یک شب وقتی مطالعه کردن من تمام شد نیمه‌های شب شده بود که از اتاقم بیرون آمدم و نگاهی به اطراف حرم شریف کردم و آن شب بسیار تاریک بود ناگهان یک مرد را دیدم که رو به حرم حضرت علی علیه السلام کرده است گفتم: شاید این دزد است و آمده چیزی از قندیل ها را بدزدد بنابراین از آنجائی که ایستاده بودم پایین آمدم و آهسته به او نزدیک شدم در حالی که او مرا نمیدید او به نزدیکی های حرم مطهّر رفت و ایستاد ناگهان دیدم قفل باز شد و افتاد و همچنین درب دوّم و سوّم نیز به همین ترتیب باز شد و او به داخل قبر مطهّر شرفیاب شد سلام کرد و از طرف قبر مطهّر جواب سلام داده شد سپس با امام علیه السلام در مورد مسائل علمی صحبت کرد و من از صحبت کردنش او را شناختم که استادم مقدّس اردبیلی است سپس از حرم بیرون رفته و از شهر هم بیرون شد و به طرف مسجد کوفه رفت پس من پشت سر او رفتم و او مرا نمیدید چون به محراب مسجد رسید شنیدم که با شخصی دیگر در مورد همان مسأله سخن می‌گوید سپس برگشت و من از پشت سر او برگشتم و او مرا نمی دید وقتی رسید به دروازه ولایت روز شده بود خودم را به او نشان دادم و گفتم: ای سرور من! من از اوّل تا آخر با شما بودم به من بگو که شخص اوّلی چه کسی بود که در مرقد مطهّر با او صحبت می کردی و شخص دوّم چه کسی بود که در کوفه با او صحبت میکردی؟ ایشان از من قول گرفت که در مورد راز او با کسی صحبت نکنم تا او فوت کند سپس به من فرمود: ای فرزند من! در مورد بعضی از مسئله‌ها به مشکل برمیخورم بنابراین شب‌ها به نزد قبر امیرالمؤمنین علیه السلام می‌روم و در مورد آن مسئله با حضرت صحبت می‌کنم و جواب می‌شنوم حضرت علی امشب مرا به نزد حضرت مهدی علیه السلام فرستاد و فرمود: فرزندم مهدی امشب در مسجد کوفه است به پیش آن حضرت برو و این مسئله را از او سؤال کن و آن شخص حضرت مهدی علیه السلام بود 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃 مردی با زن خود دعوا کرده و می‌خواست طلاقش دهد. از زندگی ناامید بود. روزی پدرش او را با خود به جنگل برد و شب در کنار رودی خوابیدند. صدای رود پسر را آرام کرد و پسر خواب رفت. شب بعد، صدای آب زیبا نبود و پسر را خواب نمی‌برد. از پدرش علت را پرسید. پدر گفت: چند سنگ در مسیر رود بود، من آن‌ها را برداشتم. صدای رود دیگر زیبا نشد. بدان مشکلات تو، سنگ‌های مسیر زندگی تو هستند که صدای زندگی را بهتر می‌کنند. پس زیاد فکر برداشتن برخی سنگ‌ها نباش. که خالق تو برای زیباشدن زندگی و دوری از یکنواختی، آن‌ها را در مسیر زندگی تو قرار داده است. ‎ 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃 نقل است که شیخ الرئیس ابوعلی سینا وقتی از سفرش به جایی رسید اسب را بر درختی بست و کاه پیش او ریخت و سفره پیش خود نهاد تا چیزی بخورد ، روستایی سوار بر الاغ آنجا رسید از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خود را به شیخ نهاد تا بر سفره نشیند .... شیخ گفت : خر را پهلوی اسب من مبند که همین دم لگد زند و پایش بشکند! روستایی آن سخن را نشنیده گرفت ، با شیخ به نان خوردن مشغول گشت . ناگاه اسب لگدی زد . روستایی گفت : اسب تو خر مرا لنگ کرد! شیخ ساکت شد و خود را لال ظاهر نمود! روستایی او را کشان کشان نزد قاضی برد . قاضی از حال سوال کرد ، شیخ هم چنان خاموش بود . قاضی به روستایی گفت : این مرد لال است؟ روستایی گفت : این لال نیست بلکه خود را لال ظاهر ساخته تا اینکه تاوان خر مرا ندهد . پیش از این با من سخن گفته ، قاضی پرسید : با تو سخن گفت؟ او جواب داد که : گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد بزند و پایش بشکند . قاضی خندید و بر دانش شیخ آفرین گفت ... شیخ پاسخی گفت که زان پس در زبان پارسی مثل گشت : "جواب ابلهان خاموشی است" ‎ 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🔰از حکيمي پرسيدند: معني زن چيست؟ با تبّسم گفت: لوحي از شيشه است که شفّاف بوده و باطنش را مي تواني ببيني. اگر با مدارا او را لمس کني درخشش افزون مي شود و صورت خود را در آن مى بيني اما اگر روزي آن را شکستي جمع کردن شکسته هايش بر تو سخت مى شود اگر احياناً جمعش کردي که بچسباني بين شکسته هايش فاصله مي افتد و هر موقع دست به محل شکستگي بکشي دستت زخمي ميشود. زن اينچنين است پس آن را نشکن. تقدیم به تمام خانمای کانال 😍💝‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🤲*نماز* 👥عده ای از مردم هستن ک فکر میکنن خوندن نماز یک اجباره و حتما باید انجام بدیم و همین باعث میشه از دین زده شن! اما این اجبار برای بدنه ؛ برای انسان خوندن نماز واجبه چون بدن بهش نیاز داره و چیزی مثل غذا میمونه! و خداهم توی قرآن انسان رو به اون دعوت کرده! هر قسمت از نماز تاثیر خیلی مهمی داره که اول با وضو شروع میکنم .. وضو گرفتن هم باعث بازگشایی چاکرا میشه و البته اب رسانی به ارنج و ناخن ها واجبه چون اگر این اتفاق نیفته انسان ممکنه دچار خشکی ارنج بشه و ناخن ها ترک بخورن! و البته تعادل در سمت راست و چپ بدن بوجود میاره! همینطور برای مثال ، ایستادن هنگام نماز باعث میشه تعادل رو حفظ کنیم و البته تبادل انرژی با زمین از طریق کف پا صورت میگیره و باعث گرفتن انرژی از چاکرای سر میشه. و البته سجده ؛  سجده کردن سبب تبادل انرژی‌های منفی با زمین از هفت منطقه‌ی چاکرای پیشانی، چاکرای زانوها، چاکرای کف دست‌ها و چاکرای روی پاها و گرفتن 'انرژی مثبت زمین' از طریق این چاکراها می‌باشد. انرژی زمین، احساس شادی، رضایت، امید، لذت و میل ‌ادامه‌ی حیات را ایجاد می‌کند و البته اگه طولانی باشه! توصیه میشه هنگام دعا کردنم به حالت سجده باشید تا هم برای بدنتون مفید باشه و هم عبادت کنید. حالا چرا حتما باید موقع اذان اینکارو کنیم و چرا انقد نماز اول وقت توصیه شده؟ چون هنگام اذان ، زمین حالتی داره که انرژی منفیو ازتون میگیره ، یجور جاذبه!!😉 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌱دعا كردن در هر حالتى كه باشد براى انسان اجر معنوى دارد 🔸حالت اول: آن كه صلاح بنده در آن هست و به او مى رسد و مشروط به دعا نيست و در اين صورت ثمره دعا تقرب بنده است به خدا. 🔸حالت دوم: آن كه صلاح بنده در آن هست و رسيدن به آن مشروط است به دعا كردن و در اين صورت ثمره دعا دو چيز است يكى رسيدن به مطلوب و ديگر تقرب به خدا. 🔸حالت سوم: آن كه صلاح بنده در آن نيست و به آن نمى رسد چه دعا بكند چه نكند و در اين صورت ثمره دعا دو چيز است يكى تقرب به خدا، دوم عوض آن كه در دنيا از او منع شده در آخرت به اضعاف آن به او عطا مى شود. چی از این بهتر؟ برآورده بشه همش خیر، برآورده نشه باز پر از خیر🙂 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿‍ هـر شــ🌙ــب 🍃🍂داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ از عارفی پرسیدند: خدای را در روزی‌رسانی چگونه یافتی؟ گفت: در خانه سگی دارم که مرا نگهبانی می‌دهد و در امر من است و از منزل من دور نمی‌شود و شب‌ها در بیم می‌خوابد و وظیفه خویش به خوبی انجام می‌دهد و تنها کار سختش روزی چند بار پارس کردن است و زمان دیدن من و نعمتی از من تشکر و دم جنباندنی من نیز وظیفه خود می‌دانم و سروقت بی منت و بدون زحمتش غذایش می‌دهم اگر انسان نیز از حدود الهی خارج نشود و ترک معصیت کرده و در فرمان خدا عمل کند و از او بترسد و یاد او را فراموش نکند خداوند سر وقت روزی او را همانجا که نشسته است خواهد رساند و نیازی به در به دری و دویدن نیست اما سگی که صاحب برای خود برنمی‌گزیند و خود را در کوچه و خیابان آزاد و رها می‌بیند ساعت‌ها در پی لقمه‌اش باید بدود و بعد از خستگی لقمه‌ای را اگر بیابد دیگر سگان از چنگ و دهانش خواهند ربود و بدون آرامش هر شب در کنجی از ترس جانش خواهد خوابید و در روز هر کسی بر او سنگ زده و آزارش خواهد داد و این سزای کسی است که در دنیا قید تعبد خدای از پای خود رها کرده است و صاحب خود نمی‌شناسد چنین کسی روزها در پی روزی خود خواهد دوید و بعد از خستگی لقمه‌ای در اضطراب و ترس از بنی بشر خواهد خورد و در برابر تلاش خود یک دهم از آن بهره و لذت نخواهد برد عارف گفت: عاقبت کار که اندیشیدم دیدم بندِ بندگی خدا بر من آرامش دنیوی و اخروی و روزی هر دو سرای در کمال راحتی است کافی است ذکری بگویم و یادش کنم و در نماز شکرش کنم و معصیت و نافرمانی‌اش نکنم و برای او عمل صالحی که می‌توانم دریغ نکنم، آنگاه مرا تصاحب خواهد کرد و بدون منت و رنج، روزی مرا بر پیش پای من قرار خواهد داد 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
سـ❄️ـلام روزتون پراز خیر و برکت 💐 🗓 امروز  سه شنبه ☀️  ١٠   بهمن  ١۴٠٢   ه. ش 🌙  ١٨   رجب    ١۴۴۵  ه.ق  🌲 ٣٠    ژانویه  ٢٠٢۴    ميلادی ‍ 🌸💕 روزی پُر برکت 🌸💕و سرشار از رحمت الهی 🌸💕با صلوات بر 🌸💕حضرت  مُحَمَّدٍ ﷺ 🌸💕و خاندان پاک و مطهرش 🌸💕اَللّهمّ صلِّ علی محَمّد 🌸💕وآل مُحَمَّد 🌸💕وَعجِّّل فرجهُم 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃 پادشاهی مرد نابینایی دید. سوار اسب بود با دیدن آن نابینا، پادشاه از اسب زمین خورد. شدید آشفته شد دستور داد این مرد را بکُشید. او بد یمن و نحس است، تا چشم من به چشم او خورد من زمین خوردم. نابینا گفت: قبله عالم، شما چهره نحس مرا دیدید از اسب بر زمین خوردید، انصاف دهید اما من چهره شما را دیدم باید کشته شوم!! انصاف کنید کدام نحس‌تریم؟؟ پیام اخلاقی این که ما گاهی کسی را می‌بینیم از او تنفر محض داریم. حال‌مون از دیدنش گرفته می‌شه، غافل از این هستیم طرف هم از دیدن ما داره نابود میشه. پس بسیاری از امور دو وجهی است. از صورت دیگر مسئله غافل نباشیم و دچار خودخواهی نشویم. ‎ 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🔰فن تمام کردن بحث و دعوا😊 💖یکی از راه هایی که باعث میشه دعوا کم بشه خندیدنه چطوری؟ آنتونی رابینز روانشناس بزرگیه. اون میگه: با زنم اختلاف پیدا کردیم. اون عصبی شد و رفت توی اتاق. وقتی از اتاق اومد بیرون یه بوق از قبلا داشتم که فشارش دادم. خانمم از ترس پرید بالابعدش بهم نگاه کردیم و خندیدیم. ازونجا به بعد هر وقت مشکلی پیش میاد یکیمون بوق رو فشار میده. بعد بحث خنده دار میشه سعی کنید این روش رو امتحان کنید. وسط اختلاف یه چیز شاد بگین. یه شیطنت انجام بدین. همو ببوسین یا بزنین یواش پشت کمر هم و فرار کنین. اون وقت بعدا که یاد اون خاطره بیفتین غمگین نمیشین. بلکه خنده تون میگیره و این خیلی مهمه❤️🙏 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃 تعدادی میمون در کوهستانی زندگی می کردند. یک شب بادی وزیدن گرفت و باعث شد تا دمای هوا به شدت کاهش یابد. میمون ها که از سرما به سختی افتاده بودند به دنبال راهی می گشتند تا خود را گرم نگه دارند. ناگهان چشم میمون ها به کرم شب تابی افتاد که در آنجا بود. میمون ها روشنایی کرم را با آتش اشتباه گرفتند. مقداری چوب جمع کردند و بر روی کرم شب تاب ریختند. سپس شروع به دمیدن در چوب ها کردند تا آتش بگیرند. پرنده ای که از روی درخت شاهد ماجرا بود به میمون ها گفت: خودتان را اذیت نکنید. این فقط یک کرم شب تاب است. آتشی در وجودش ندارد تا هیزم ها را شعله ور کند. میمون ها به حرف پرنده توجهی نکردند و به کار خود ادامه دادند. مرد رهگذری از آن جا می گذشت و نصیحت پرنده را نسبت به میمون ها شنید. او به پرنده گفت: نصیحت اینها فایده ای ندارد. اینها نه می فهمند و نه قصدی برای فهمیدن حرف های تو دارند. بی جهت خود را به زحمت نینداز! نصیحت کردن میمون ها مانند کار کسی است که شمشیر خود را بر سنگی می کوبد تا تیزی اش را امتحان کند در حالی که سنگ بر اثر آهن تیز نمی شکند. این تلاش تو فایده ای ندارد و مانند کسی که شکرهایش را در آب پنهان می کند نتیجه ای نخواهی گرفت. پرنده نصیحت های مرد رهگذر را نادیده گرفت. او برای این که حرف خود را بهتر به میمون ها بفهماند از درخت پایین آمد تا از نزدیک با آنها صحبت کند اما میمون ها با عصبانیت سر پرنده را از تنش جدا کردند. ‎🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🔴 تلنگر خدا یکی از خوبان و عاشقان امام زمان را رحمت کند شاید مثلا چهل سال پیش بود، سید کریم پینه دوز، هرشب جمعه به محضر آقا مشرف میشد. در بازار تهران حجره کوچک پینه دوزی داشت، امام زمان شبهای جمعه سری به حجره اش میزد و او را میدید. یک روز از صبح تا غروب پولی دشت نکرد،در حجره را تا انتهای شب باز گذاشت به امید مشتری, خبری نشد، زن و بچه گرسنه منتظرش بودند در خانه، حجره را بست و رفت سرکوچه ی خانه شان ایستاد، برف سنگینی می‌بارید گفت انقدر می ایستم تا روزی ام را مولایم حواله کند، جوانی از دور آمد و بقچه ای به او داد، گفت از طرف حضرت صاحب است، نان بود و حلوا،سید کریم میگفت عطرش آدم را مست میکند و طعم غذای بهشت دارد. نان و حلوا را هرچه میخوردند تمام نمیشد ، سفره را که باز میکردند باز همان مقدار روز اول در سفره بود، به خانمش گفت کسی بویی نبرد از این ماجرا، زن همسایه از خانمش پرسید این عطر حلوا که کوچه را برداشته از خانه ی شماست، ماجرایی دارد؟خانمش قصه را به زن همسایه گفته بود، برای وعده ی بعدی سفره را که باز کرده بودند دیگر نانی در سفره نبود. برداشتی آزاد از زندگی سید کریم محمودی ملقب به کریم پینه دوز 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃 مردی ساده چوپان شخصی ثروتمند بود و هر روز در مقابل چوپانی اش پنج درهم از او دریافت میکرد. یک روز صاحب گوسفندان به چوپانش گفت: میخواهم گوسفندانم را بفروشم چون میخواهم به مسافرت بروم و نیازی به نگهداری گوسفند و چوپان ندارم و میخواهم مزدت را نیز بپردازم. پول زیادی به چوپان داد اما چوپان آن را نپذیرفت و مزد اندک خویش را که هر روز در مقابل چوپانی اش دریافت میکرد و باور داشت که مزد واقعی کارش است، ترجیح داد. چوپان در مقابل حیرت زدگی صاحب گوسفندان، مزد اندک خویش را که پنج درهم بود دریافت کرد و به سوی خانه اش رفت. چوپان بعد از آن روز که بی کار شده بود، دنبال کار می گشت اما شغلی پیدا نکرد ولی پول اندک چوپانی اش را نگه داشت و خرج نکرد به امید اینکه روزی به کارش آید در آن روستا که چوپان زندگی می کرد مرد تاجری بود که مردم پولشان را به او می دادند تا به همراه کاروان تجارتی خویش کالای مورد نیاز آنها را برایشان خریداری کند. هنگامی که وعده سفرش فرا رسید، مردم مثل همیشه پیش او رفتند و هر کس مقداری پول به او داد و کالای مورد نیاز خویش را از او طلب کرد. چوپان هم به این فکر افتاد که پنج درهمش را به او بدهد تا برایش چیز سودمندی خرید کند. لذا او نیز به همراه کسانی که نزد تاجر رفته بودند، رفت. هنگامیکه مردم از پیش تاجر رفتند ، چوپان پنج درهم خویش را به او داد. تاجر او را مسخره کرد و خنده کنان به او گفت: با پنج درهم چه چیزی می توان خرید؟ چوپان گفت: آن را با خودت ببر هر چیز پنج درهمی دیدی برایم خرید کن. تاجر از کار او تعجب کرد و گفت: من به نزد تاجران بزرگی میروم و آنان هیچ چیزی را به پنج درهم نمیفروشند، آنان چیزهای گرانقیمت میفروشند. اما چوپان بسیار اصرار کرد و در پی اصرار وی تاجر خواسته اش را پذیرفت. تاجر برای انجام تجارتش به مقصدی که داشت رسید و مطابق خواسته ی هر یک از کسانی که پولی به او داده بودند ما یحتاج آنان را خریداری کرد . هنگام برگشت که مشغول بررسی حساب و کتابش بود ، بجز پنج درهم چوپان چیزی باقی نمانده بود و بجز یک گربه ی چاق چیز دیگری که پنج درهم ارزش داشته باشد نیافت که برای آن چوپان خریداری کند. صاحب آن گربه می خواست آن را بفروشد تا از شرش رها شود ، تاجر آن را بحساب چوپان خرید و به سوی شهرش بر می گشت در مسیر بازگشت از میان روستایی گذشت ، خواست مقداری در آن روستا استراحت کند ، هنگامی که داخل روستا شد ، مردم روستا گربه را دیدند و از تاجر خواستند که آن گربه را به آنان بفروشد . تاجر از اصرار مردم روستا برای خریدن گربه از وی حیرت زده شد. از آنان پرسید: دلیل اصرارتان برای خریدن این گربه چیست؟ مردم روستا گفتند: ما از دست موشهایی که همه زراعتهای ما را می خورند مورد فشار قرار گرفته ایم که چیزی برای ما باقی نمی گزارند. و مدتی طولانی است که به دنبال یک گربه هستیم تا برای از بین برن موشها ما را کمک کند. آنان برای خریدن آن گربه از تاجر به مقدار وزن آن طلا اعلام آمادگی کردند . هنگامی که تاجر از تصمیم آنان اطمینان حاصل کرد، با خواسته ی آنان موافقت کرد که گربه را به مقدار وزن آن طلا بفروشد. چنین شد و تاحر به شهر خویش برگشت ، مردم به استقبالش رفتند و تاجر امانت هر کسی را به صاحبش داد تا اینکه نوبت چوپان رسید ، تاجر با او تنها شد و او را به خداوند قسم داد تا راز آن پنج درهم را به او بگوید که آن را از کجا بدست آورده است؟ چوپان از پرسش های تاجر تعجب کرد اما داستان را بطور کامل برایش تعریف نمود. تاجر شروع به بوسیدن چوپان کرد در حالی که گریه می کرد و می گفت: خداوند در عوض بهتر از آن را به تو داد چرا که تو به روزی حلال راضی بودی و به بیشتر از آن رضایت ندادی. در اینجا بود که تاجر داستان را برایش تعریف کرد و آن طلاها را به او داد. این معنی روزی حلال است الهی ما را به آنچه به ما دادی قانع گردان و در آنچه به ما عطا فرموده ای برکت قرار ده ‎ 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🔴 شیشه و آیینه جوان ثروتمندی نزد عارفی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. عارف او را به کنار پنجره برد و پرسید: چه می‌بینی؟ گفت: آدم‌هایی که می‌آیند و می‌روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می‌گیرد. بعد آینه بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در آینه نگاه کن و بعد بگو چه می‌بینی؟ گفت: خودم را می‌بینم. عارف گفت: دیگر دیگران را نمی‌بینی، در حالی که آینه و پنجره هر دو از یک ماده اولیه ساخته شده‌اند. اما در آینه لایه نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی‌بینی. این دو شیئ شیشه‌ای را با هم مقایسه کن؛ وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می‌بیند و به آنها احساس محبت می‌کند. اما وقتی از جیوه (یعنی ثروت، کبر، غرور، پلیدی و…) پوشیده می‌شود، تنها خودش را می‌بیند. تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش جیوه‌ای را از جلو چشم‌هایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
❤️ اثر محبت اهل بیت یکی از چیزهایی که انسان را در «قبر» از عذاب و ناراحتی نجات می دهد و از همه اعمال کارسازتر است، محبت اهل بیت عصمت و طهارت (ع) است. حضرت امام رضا، علیه السلام، فرمود: «از مواردی که به زیارت زائرم می آیم شب اول قبر اوست». مرحوم «محدث قمی» در مفاتیح نقل می کند که: ظالمی پس از مرگ به خواب یکی از علما آمد. مرد عالم از او پرسید چگونه در راحتی بسر می بری حال آنکه باید دچار درد و شکنجه باشی؟ ظالم در پاسخ گفت: تا دیشب در عذاب می سوختم و قبرم مملو از آتش بود، ولی از دیشب تاکنون عذاب بطور موقت از قبرستان برداشته شده. زیرا، حضرت سید الشهداء، علیه السلام، دیشب سه بار به دیدن یک بانوی محترم آمد! مرد عالم به جستجو و تحقیق درباره این یانو پرداخت، تا همسر او را پیدا کرد. از او پرسید: «همسر شما چه اعمال نیکی انجام می داد که امام حسین، علیه السلام، به دیدنش آمده است؟!» مرد مقداری از اعمال صالح همسرش را برشمرد که از جمله آنها این بود که او بر خواندن زیارت عاشورا مداومت داشت. یک عمر زیارت عاشورا می خواند. با این سخن مرد عالم پی برد که چرا امام حسین (ع) در شب اول قبر به دیدن آن زن آمده بود. منبع : معاد در قرآن؛ ؛ ص140؛ مظاهری، حسین ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
شایعه ✍ زنی شایعه ای درباره همسایه اش را مدام تکرار کرد. در عرض چند روز، همه محل داستان را فهمیدند. شخصی که داستان درباره او بود، عمیقاً آزرده و دلخور شد. بعداً، زنی که آن شایعه را پخش کرده بود و غیبت نموده بود، متوجه شد که کاملاً اشتباه می کرده. او خیلی ناراحت شد و نزد خردمندی پیر رفت و پرسید برای جبران اشتباهش چه می تواند بکند. پیرخردمند گفت: « به فروشگاهی برو و مرغی بخر و آن را بکش. سر راه که به خانه می آیی پرهایش را بکن و یکی یکی در راه بریز». زن اگر چه تعجب کرد، آنچه را به او گفته بودند انجام داد. روز بعد، مرد خردمند گفت: اکنون برو و همه پرهایی را که دیروز ریخته بودی جمع کن و برای من بیاور.» زن، در همان مسیر، به راه افتاد، اما با نا امیدی دریافت که باد همه پرها را با خود برده. پس از ساعت ها جستجو، با تنها سه پر در دست، بازگشت. خردمند پیر گفت: « می بینی؟ انداختن آنها آسان است اما باز گرداندنشان غیر ممکن است. شایعه نیز چنین است. پراکندنش کاری ندارد، اما به محض این که چنین کردی دیگر هرگز نمی توانی کاملاً آن را جبران کنی. ✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾ •🍃🌸 @eyvangharb 🌸🍃•
‍ ‍ 🌺 چشم انتظاری والدین پس از مرگ ☘️ آیت الله سیدعبدالله جعفری(ره) ، از شاگردان علامه طباطبایی(ره) ، با وجود کهولت سنی که داشتند برنامه شان این بود که هر هفته یک روز را کنار قبر مادرشان می روند و روز دیگر را در کنار قبر پدرشان حاضر می شدند. 🍁 در یکی از روزهای سرد زمستانی به ایشان عرض کردم: هوا خیلی سرد است و ممکن است بیماریتان تشدید شود، اگر صلاح می دانید امروز از رفتن به قبرستان منصرف شوید. 💐 فرمودند: « ... این را بدانید که انتظار پدر و مادر از فرزندانشان پس از فوتشان بیشتر از حال حیاتشان می باشد که آن ها به زیارت و دیدارشان بروند». 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌
برکت در زندگی میخواهی؟؟ . .علی باباخانی-خیاط لباس علما - می گفت:یک روز برای اندازه زدن لباس مرحوم آیت الله مرعشی نجفی به منزل ایشان رفته بودم.وقتی به آن جا رسیدم وقت اذان شد و حضرت آقا در حال آماده شدن برای رفتن به نماز بود، عرض کردم: آقا! یک دقیقه صبر کنید تا عبا را بر دوش تان انداخته، آن را اندازه بزنم، آقا دست من را گرفته فرمودند: نگذار شیطان ما را از نماز اول وقت غافل کند، بیا به نماز برویم بعد که آمدیم اندازه بگیر! .عزیزان ... به یاد جملهٔ زیبای رئیس جمهور شهید، محمدعلی رجایی افتادم،میفرمودند: .«به نماز نگویید کار دارم ، به کار بگویید وقت نماز است» یا به عبارت دیگر: «به نماز نگویید کار دارم، به کار بگویید که نماز دارم» .عزیزان گرامی... یکی از صالحان دعا میکرد: خدایا در روزی ام برکت قرار ده! .کسی پرسید: چرا نمی گویی روزی ام ده؟ ڱفت:روزی را خدا برای همه ضمانت کرده است.اما من بـرکت را در رزق طلب می کنم چیزی ا‌ست که خدا به هرکس بخواهد می دهد(نه به همگان) . عزیزان ... برکت اگر در مال بیاید ، زیادش می کند. اگر در فرزند بیاید،صــالحش می کند. اگر در جسم بیاید، قوی و سالمش می کند.و ... .مهم ترین و قوی ترین عامل برکت در زندگی و روزی انسان، نماز را اول وقت به جا آوردن است. آیت الله شیخ مهدی مازندرانی رحمةالله علیه میفرمودند: .نماز را اول وقت بخوانید! خداوند هرچه بخواهید،به شما می دهد. 🌿سپس می فرمود: هنگام نماز، اگر کار را بر نماز مقدم بدارید،مطمئن باشید،از آن کار خیری نمی بینید و بهره ای نخواهید برد. به عبارت دیگر:برکتی در آن کار نیست و برکتی را نخواهید دید. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🔴 شیشه و آیینه جوان ثروتمندی نزد عارفی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. عارف او را به کنار پنجره برد و پرسید: چه می‌بینی؟ گفت: آدم‌هایی که می‌آیند و می‌روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می‌گیرد. بعد آینه بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در آینه نگاه کن و بعد بگو چه می‌بینی؟ گفت: خودم را می‌بینم. عارف گفت: دیگر دیگران را نمی‌بینی، در حالی که آینه و پنجره هر دو از یک ماده اولیه ساخته شده‌اند. اما در آینه لایه نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی‌بینی. این دو شیئ شیشه‌ای را با هم مقایسه کن؛ وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می‌بیند و به آنها احساس محبت می‌کند. اما وقتی از جیوه (یعنی ثروت، کبر، غرور، پلیدی و…) پوشیده می‌شود، تنها خودش را می‌بیند. تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش جیوه‌ای را از جلو چشم‌هایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃 یک روز حضرت موسی به خداوند متعال عرض کرد: من دلم میخواهد یکی از اون بندگان خوبت را ببینم. خطاب آمد: برو به صحرا، آنجا مردی هست که کشاورزی میکند او از خوبان درگاه ماست. حضرت رفت و مردی را دید که درحال بیل زدن و کشاورزی است ،تعجب کرد که او چطور به درجه ای رسیده که خداوند میفرماید از خوبان ماست. از جبرئیل پرسید. جبرئیل عرض کرد: اکنون خداوند بلایی بر او نازل میکند ببین او چگونه پاسخ میدهد. بلایی نازل شد که آن مرد در یک لحظه هر دو چشمش را از دست داد. فورا نشست، بیلش را هم کنارش گذاشت و گفت: مولای من ؛تا تو مرا بینا می پسندیدی من داشتن چشم را دوست می داشتم، حال که تو مرا کور می پسندی من کوری را بیش از بینایی دوست دارم. حضرت دید این مرد به مقام رضا رسیده. رو کرد به آن مرد و فرمود: ای مرد من پیغمبرم و مستجاب الدعوه. میخواهی دعا کنم خداوند نورچشمهایت رابرگرداند؟ گفت: خیر یا رسول الله. حضرت فرمود: برای چه علت نمیخواهی؟؟!! گفت: آنچه مولای من برای من اختیار کرده بیشتر دوست دارم تا آنچه را که خودم برای خودم بخواهم. ‎ 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝