🍁 #پندانه
مردی درحالیکه به قصرها و خانههای زیبا مینگریست به دوستش گفت:
«وقتی این همه اموال را تقسیم میکردند ما کجا بودیم.»
دوست او دستش را گرفت و به بیمارستان برد و گفت:
«وقتی این بیماریها را تقسیم میکردند ما کجا بودیم..!»
انسان زمانی که پیر میشه تازه میفهمه نعمت واقعی همون سلامتی، خانواده، عشق، شادی، باهم بودن، انرژی جوانی و ...
همین چیزای ساده بوده که همیشه داشته ولی هرگز بهشون اهمیت نداده و دنبال نداشتهها بوده ..!
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
یه ضرب المثلی ژاپنی میگه:
اگه میخوای جای رئیست بنشینی؛
پس هلش بده بره بالا!
برای پیشرفت زیر آب کسی رو نزن!
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🍁 #پندانه
زندگی مثل نخ كردن سوزن هست
گاهی بلد نيستی چيزی رابدوزی اما چشمهايت انقدر خوب كار ميكند سوزن را نخ مبكنيی
اما هر چقدر پخته تر ميشوی هر چقدر با تجربه تر ميشوی هر چقدر بيشتر ياد ميگيری كه
چگونه سوزن را نخ كنی
چگونه پينه بزنی
چگونه وصله كنی و
چگونه زندگی كنی
تازه انوقت چشمانت ديگر سو ندارد
زندگی هميشه يك چيزش كم است مشكل اينجاست
وقتی هم كه بلدی بدوزی هم چشمهايت سو دارد تازه ان موقع ميفهمی نه نخ داری نه سوزن
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
📚حکایت مشهدی غفار
پیرمردی به نام مشهدی غفار ،حدود صد و بیست سال پیش ، در بالای مناره مسجد ملاحسن خان شهر خوی،سالها بود ڪه اذان می گفت. پسر جوانے داشت ڪه به پدرش می گفت: ای پدر صدای من از تو سوزناڪ تر و دلنشین تر و رساتر است، اجازه بده من نیز بالای مناره رفته و اذان بگویم.
پدر پیر مےگفت: فرزندم تو در پایین مناره بایست و اذان بگو. بدان در بالای مناره چیزی نیست . من مےترسم از آن بالا سقوط ڪنے ،مےخواهم همیشه زنده بمانے و اذان بگویے. بگذار تو جوان هستے عمری از تو بگذرد و سپس بالای مناره برو.
از پسر اصرار بود و از پدر انڪار. روزی نزدیڪ ظهر پدر پسر خود بالای مناره برای گفتن اذان فرستاد. مشهدی غفار تیز بود و از پایین پسرش را ڪنترل مےڪرد. دید پسرش هنگام اذان گاهے چشمش خطا رفته و در خانه مردم نظر مےڪند.
وقتی پایین آمد مشهدی غفار به پسر جوانش گفت: فرزندم من می دانم صدای تو بلندتر از صدای پدر پیر توست، می دانم دلنشین تر از صدای من است. و هیچ پدری نیست بر ڪمالات و هنر فرزندش فخر نڪند. من امروز به خواسته تو تسلیم شدم تا بر خودت نیز ثابت شود، آن بالا جای جوانے چون تو نیست و برای تو خیلے زود است.
آن بالا فقط صدای خوش جواب نمی دهد، نفسے ڪشته و پیر مے خواهد ڪه رام موذن باشد . تو جوانے و نفست هنوز سرکش است و طغیان گر، برای تو زود است این بالا رفتن. به پایین مناره ڪفایت ڪن، و بدان همیشه همه بالا رفتن ها به سوی خدا نیست. چه بسا شیطان در بالاها ڪمین تو ڪرده است ڪه در پایین اگر باشے ڪاری با تو ندارد.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🔴 حکایت کوتاه
روزی مردی به نزد عارفی آمد که بسیار عبادت می کرد و دارای کرامت بود مرد به عارف گفت: خسته ام از این روزگار بی معرفت که مرام سرش نمی شود خسته ام از این آدم ها که هیچکدام جوانمردی ندارند عارف از او پرسید چرا این حرف ها را می زنی مرد پاسخ داد: خب این مردم اگر روزشان را با کلاهبرداری و غیبت و تهمت زدن شروع نکنند به شب نخواهد رسید شیخ پیش خودمان بماند آدم نمی داند در این روزگار چه کند دارم با طناب این مردم ته چاه می روم و شیطان هم تا می تواند خودش را آماده کرده تا مرا اغفال کند اصلا حس می کنم ایمانم را برده و همین حوالی است که مرا با آتش خودش بسوزاند نمی دانم از دست این ملعون چه کنم راه چاره ای به من نشان ده
مرد عارف لبخندی زد و گفت:
الان تو داری شکایت شیطان را پیش من می آوری؟؟!!
جالب است بدانی زود تر از تو شیطان پیش من آمده بود و از تو شکایت می کرد
مرد مات و مبهوت پرسید از من؟!
مرد عارف پاسخ داد بله او ادعا می کرد که تمام دنیا از اوست و کسی با او شریک نیست و هر که بخواهد دنیا را صاحب شود یا باید دوستش باشد یا دشمنش شیطان به من گفت تو مقداری از دنیایش را از او دزدیده ای و او هم به تلافی ایمان تو را خواهد دزدید
مرد زیر لب گفت من دزدیده ام مگر می شود
عارف ادامه داد شیطان گفت کسی که کار به دنیا نداشته باشد او هم کاری به کارش ندارد پس دنیای شیطان را به او پس بده تا ایمانت را به تو برگرداند...
بی خود هم همه چیز را گردن شیطان مینداز...تا خودت نخواهی به سمت او بروی او به تو کاری نخواهد داشت
این تو هستی که با کارهایت مدام شیطان را صدا می زنی، وقتی هم که جوابت را داد شاکی می شی که چرا جوابت را داده است
خب به طرفش نرو و صدایش نکن تا بعد ادعا نکنی ایمانت را از تو دزدیده است
📙منطق الطیر
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
#حکایت
روزی بهلول بر هارون وارد شد.
هارون گفت: ای بهلول مرا پندی ده.
بهلول گفت: اگر در بیابانی هیچ آبی نباشد، تشنگی بر تو غلبه کند و می خواهی به هلاکت برسی، چه می دهی تا تو را جرئه ای آب دهند که خود را سیراب کنی؟
گفت: صد دینار طلا.
بهلول گفت: اگر صاحب آن به پول رضایت ندهد چه می دهی؟
گفت: نصف پادشاهی خود را می دهم.
بهلول گفت: پس از آنکه آشامیدی، اگر به مرض حیس الیوم مبتلا گردی و نتوانی آن را رفع کنی، باز چه می دهی تا کسی آن مریضی را از بین ببرد؟
هارون گفت: نصف دیگر پادشاهی خود را می دهم.
بهلول گفت: پس مغرور به این پادشاهی نباش که قیمت آن یک جرعه آب بیش نیست. آیا سزاوار نیست که با خلق خدای عزوجل نیکوئی کنی؟!
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🍁 #پندانه
سکوت کن ...
بگذار انسان ها تا تا انتهای قضاوت
اشتباهشان نسبت به آنچه هستی برود ...
بگذار نیت های تو را اشتباه بگیرند ...
خیره نگاهشان کن ...
مگر چقدر مهم است درست شناخته شدن در اذهان دیگران
وقتی آن ها از درونت بی خبرند
چه فرقی میکند تو را فرشته خطاب کنند یا شیطان
اگر این دنیا غریب است
تو آشنا باش ...
تو پای خوبی هایت بمان
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🍁 #پندانه
بساطِ زرنگی هایتان را اطراف آدم هایِ ساده و مهربان پهن نکنید ،
انصاف نیست !
کاش آدم هایی که انتخاب کرده اند خوب باشند را پشیمان نکنید ...
دنیایمان به اندازه ی کافی آدمِ زرنگ دارد !
دست از سرِ این نسلِ اصیلِ رو به انقراض بردارید !
باور کنید ؛
حتی کوچکترین ضربه به این جور آدم ها ... تاوان دارد !
مادرم همیشه می گفت ؛
''خدا بدجور پشتِ آدمهای ساده ایستاده ''
حواستان باشد ؛
مبادا خدا را عصبانی کنید !
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
#ضرب_المثل
#سرش_پلو_زیرش_سنگ_قربانت_شوم_یگانه_پسر
شاید ضرب المثل "سرش پلو و زیرش سنگ قربانت شوم یگانه پسر" را شنیده باشید اما داستان این گزارش چگونگی شکل گیری این ضرب المثل را حکایت میکند.
پیرزنی كه پیش پسر و عروسش بسر میبرد زندگانی را به سختی میگذراند، زیرا عروسش غذای كافی به او نمیداد، همیشه در وقت بردن غذا برای پیرزن سنگی را توی بشقاب مینهاد و مقداری پلو رویش میریخت و آن را طوری میبرد كه شوهرش میدید و در دل از اینكه زنش آنچنان صادقانه به مادرش خدمت میكرد خوشحال میشد، بیچاره پیرزن هم از ترس جرأت نمیكرد موضوع را به پسرش بگوید ناچار با همان غذای ناچیز میساخت، روزبه روز در اثر گرسنگی لاغرتر میشد یك روز كه جمعه بود با خود گفت: «امروز جمعه است. به خانه دامادم بروم هم از دخترم دیدن كنم و هم یك شكم سیر غذای مناسبی بخورم».
با این خیال به خانه دخترش رفت دختر از دیدن مادرش كه مدت زیادی بود او را ندیده بود خوشحال شد و غذای خوب و چربی برایش پخت ولی از بیاقبالی پیرزن هنگامی كه میخواست سفره را با غذا پیش مادرش ببرد شوهرش پیدا شد، با دیدن سفره و غذا فهمید كه این غذا به خاطر مادرزنش پخته شده، شروع كرد به داد و فریاد و كتك زدن زنش. پیرزن بدبخت غذا نخورده بیرون رفت و به سوی خانه پسرش راه افتاد و در راه زیر لب زمزمه میكرد: «سرش پلو، زیرش سنگ قربونت بشم یه دونه پسر».
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
#پروای_صاحب
صداى ساز و آواز بلند بود. هركس كه از نزديك آن خانه می گذشت، می توانست حدس بزند كه در درون خانه چه خبرهاست؟ بساط عشرت و میگسارى پهن بود و جام «مى» بود كه پياپى نوشیده می شد. كنیزك خدمتكار درون خانه را جاروب زده و خاكروبه ها را در دست گرفته از خانه بیرون آمده بود تا آنها را در كنارى بريزد. در همین لحظه مردى كه آثار عبادت زياد از چهره اش نمايان بود و پيشانی اش از سجده هاى طولانى حكایت می كرد از آنجا می گذشت، از آن كنيزك پرسيد:
«صاحب اين خانه بنده است يا آزاد؟».
- آزاد.
- معلوم است كه آزاد است. اگر بنده مىبود پرواى صاحب و مالك و خداوندگار خويش را می داشت و اين بساط را پهن نمی کرد.
ردوبدل شدن اين سخنان بين كنيزك و آن مرد موجب شد كه كنيزك مكث زيادترى در بيرون خانه بكند. هنگامى كه به خانه برگشت اربابش پرسيد: «چرا اين قدر دير آمدى؟».
كنيزك ماجرا را تعريف كرد و گفت: «مردى با چنين وضع و هيئت می گذشت و چنان پرسشى كرد و من چنين پاسخى دادم.»
شنيدن اين ماجرا او را چند لحظه در انديشه فرو برد. مخصوصا آن جمله (اگر بنده می بود از صاحب اختيار خود پروا می كرد) مثل تير بر قلبش نشست. بى اختيار از جا جست و به خود مهلت كفش پوشيدن نداد. با پاى برهنه به دنبال گوينده سخن رفت. دويد تا خود را به صاحب سخن كه جز امام هفتم حضرت موسى بن جعفر عليه السلام نبود رساند. به دست آن حضرت به شرف توبه نائل شد، و ديگر به افتخار آن روز كه با پاى برهنه به شرف توبه نائل آمده بود كفش به پا نكرد. او كه تا آن روز به «بشربن حارث بن عبد الرحمن مروزى» معروف بود، از آن به بعد لقب «الحافى» يعنى «پابرهنه» يافت و به «بشر حافى» معروف و مشهور گشت. تا زنده بود به پيمان خويش وفادار ماند، ديگر گرد گناه نگشت. تا آن روز در سلك اشراف زادگان و عياشان بود، از آن به بعد در سلك مردان پرهيزكار و خداپرست درآمد
#داستان_راستان_جلد18ص286
#استادمطهری
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
روزی بهلول در قبرستان بغداد کله های مرده ها را تکان می داد ، گاهی پر از خاک می کرد و سپس خالی می نمود
شخصی از او پرسید :
بهلول! با این ' سر های مردگان ' چه می کنی ؟
گفت : می خواهم ثروتمندان را از فقیران و حاکمین را از زیر دستان جدا کنم ، لکن می بینم همه یکسان هستند.
به گورستان گذر کردم صباحی
شنیدم ناله و افغان و آهی
شنیدم کله ای با خاک می گفت
که این دنیا ، نمی ارزد به کاهی
به قبرستان گذر کردم کم و بیش
بدیدم قبر دولتمند و درویش
نه درویش بی کفن در خاک خفته
نه دولتمند، برد از یک کفن بیش
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
پیرمردی در خواب دید به بازار چهارپایان رفت و الاغ سفیدی خرید و سوار شد و به سمت خانه بازگشت. چون به خانه رسید در پالان الاغ کلی طلا یافت و ثروتمند شد. صبح روز بعد به بازار رفت، و الاغ سفیدی را یافت و آن را از صاحب اش خرید و صاحب الاغ آن را به او به قیمت ارزان فروخت.
پیرمرد خوشحال سوار بر الاغ آرزوهای خود به سمت خانه حرکت کرد. اما نزدیک خانه الاغ بدحال شد و به ناگاه بر زمین افتاد و پیرمرد را هم بر زمین زد، سر پیرمرد شکست و الاغ بمُرد. مدتی بعد پیرمرد صاحب الاغ را در شهر دید.
از او پرسید: چرا الاغ خود ارزان فروختی؟ صاحب الاغ گفت: تو چرا الاغ مرا ارزان خریدی؟ پیرمرد گفت: من در خواب دیدم الاغی سفید خریدم و ثروتمند گشتم. صاحب الاغ گفت: آن شب هم من در خواب دیدم الاغی، الاغ مرا می خَرد، آن گاه فهمیدم الاغ ام رو به موت است و آن الاغ پدر او بود که در خواب دیدم الاغ مرا می خواند. پس به بازار رفتم تا آن الاغ که تو باشی برسی و الاغ مرا بخری. بی گمان اجداد تو هم مثل تو الاغ بودند که الاغ بیمار از سالم نشناختی و در خواب الاغی شدی و الاغ از خواب برخاستی..... تو اگر الاغ نبودی آن الاغ که ده سکه قیمت داشت وقتی من به پنج سکه می فروختم از خود می پرسیدی که عیب آن الاغ چیست که چنین آن را زیر قیمت می فروشد؟!
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
#برده_افکارمنفی
میگویند آقا محمد خان قاجار علاقه خاصی به شکار روباه داشته. تمام روز را در پی یک روباه با اسبش میتاخته تا جایی که روباه از فرط خستگی نقش زمین میشده. بعد آن بیچاره را میگرفته و دور گردنش، زنگولهای آویزان میکرده. در نهایت هم رهایش میکرده. تا اینجای داستان مشکلی نیست. درست است روباه مسافت، زیادی را دَویده، وحشت کرده، خسته هم شده، اما زنده و سالم است. هم جانش را دارد، هم دُمش را. پوستش هم سر جای خودش است. میماند فقط آن زنگوله!... از اینجای داستان، روباه هر جا که برود یک زنگوله توی گردنش صدا میکند. دیگر نمیتواند شکار کند، زیرا صدای آن زنگوله، شکار را فراری میدهد. بنابراین «گرسنه» میماند. صدای زنگوله، جفتش را هم فراری میدهد، پس «تنها» میماند. از همه بدتر، صدای زنگوله، خود روباه را هم «آشفته» میکند، «آرامش»اش را به هم میزند. دقیقا این همان بلایی است که انسان امروزی سر ذهن پُرتَنشِ خودش میآورد. دنبال خودش میکند، خودش را اسیر توهماتش میکند. زنگولهای از افکار منفی، دور گردنش قلاده میکند. بعد خودش را گول میزند و فکر میکند که آزاد است، ولی نیست. برده افکار منفی خودش شده و هر جا برود آنها را با خودش میبرد. آن هم با چه سر و صدایی، درست مثل سر و صدای تکان دادن پشت سر هم یک زنگوله...
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
﷽
💫 یا قاضیالحاجات 💫
🌱🌸 سلام صبح بخیر 🌸🌱
💫 دوشنبه💫
💫 ۱۴ اسفند ۱۴۰۲
💫 ۲۳ شعبان ۱۴۴۵
💫 ۰۴ مارس ۲۰۲۴
🌷روزتون پراز شانس و اقبال
🌼با یه عالمه خبر خووووب
🌷پراز برکت و دلخوشی
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🍁 #پندانه
زندگی مثل نخ كردن سوزن هست
گاهی بلد نيستی چيزی رابدوزی اما چشمهايت انقدر خوب كار ميكند سوزن را نخ مبكنيی
اما هر چقدر پخته تر ميشوی هر چقدر با تجربه تر ميشوی هر چقدر بيشتر ياد ميگيری كه
چگونه سوزن را نخ كنی
چگونه پينه بزنی
چگونه وصله كنی و
چگونه زندگی كنی
تازه انوقت چشمانت ديگر سو ندارد
زندگی هميشه يك چيزش كم است مشكل اينجاست
وقتی هم كه بلدی بدوزی هم چشمهايت سو دارد تازه ان موقع ميفهمی نه نخ داری نه سوزن
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
#داستان_کوتاه
وارﺩ ﺩﺍﺭﻭﺧﺎﻧﻪ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﺎ ﻧﺴﺨﻪ ﺍﻡ ﺭﺍﺗﺤﻮﯾﻞ ﺩﻫﻨﺪ.
ﻓﺮﺩﯼ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻟﻬﺠﻪ ﺍﯼ ﺳﺎﺩﻩ ﻭ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺳﯿﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﯾﻦ؟
ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﺑﺎ ﻟﺤﻨﯽ ﺗﻤﺴﺨﺮ ﺁﻣﯿﺰ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺳﯿﻤﺎﻥ؟ ﺑﻠﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ.
ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺗﯿﺮ ﺁﻫﻦ ﻭ ﺁﺟﺮ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﻡ ﺣﺎﻻ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺸﻮ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﯾﺎ ﺧﺎﺭﺟﯽ؟ ﺍﻣﺎ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺧﺎﺭﺟﯿﺶ ﮔﺮﻭﻧﻪ ﻫﺎ.
ﻣﺮﺩ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺎﻧﺶ ﺩﻭﺧﺖ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻥ ﺷﺪﻡ ﺩﺳﺘﺎﻡ ﺯﺑﺮ ﺷﺪﻩ، ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﺻﻮﺭﺕ ﺩﺧﺘﺮﻣﻮ ﻧﺎﺯ ﮐﻨﻢ. ﺍﮔﻪ ﺧﺎﺭﺟﯿﺶ ﺑﻬﺘﺮﻩ، ﺧﺎﺭﺟﯽ ﺑﺪﻩ.
ﻣﺘﺼﺪﯼ ﺩﺍﺭﻭﺧﺎﻧﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺎﺵ ﯾﺦ ﺯﺩ.
ﭼــﻪ ﺣﻘﯿــﺮ ﻭ ﻛﻮﭼﮏ ﺍﺳــﺖ ﺁﻥ ﮐﺴــﯽ ﻛــﻪ ﺑــﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﻐــﺮﻭﺭ ﺍﺳﺖ. ﭼــﺮﺍ ﻛـــﻪ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧــﺪ ﺑﻌــﺪ ﺍﺯ ﺑــﺎﺯﯼ ﺷﻄﺮﻧــﺞ، ﺷــــﺎﻩ ﻭ ﺳـﺮﺑــﺎﺯ، ﻫـﻤــﻪ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺟﻌﺒــﻪ ﻗــــﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧـــﺪ.
جايگاه شاه وگدا، دارا و ندار قبر است.
تقواست كه سرنوشت ساز است.
براے رسیدن به کبریا باید نه'کبر'داشت نه'ریا'.
مواظب باشیم که'تقوا'، با یک'تق'،'وا' نرود.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
#سخنان_بزرگان
پروفسور حسابی:
۲۲ سال درس دادم؛
۱- هیچگاه لیست حضور و غیاب نداشتم.
(چون کلاس باید اینقدر جذاب باشد که بدون حضور و غیاب شاگردت به کلاس بیاید)
۲- هیچگاه سعی نکردم کلاسم را غمگین و افسرده نگه دارم!
(چون کلاس، خانه دوم دانش آموز هست)
۳-هر دانش آموزی دیر آمد، سر کلاس راهش دادم!
(چون میدانستم اگر ۱۰ دقیقه هم به کلاس بیاید؛ یعنی احساس مسئولیت نسبت به کارش)
۴- هیچگاه بیشتر از دو بار حرفم را تکرار نکردم.
(چون اینقدر جذاب درس میدادم که هیچکس نگفت بار سوم تکرار کن)
۵- هیچگاه ۹۰ دقیقه درس ندادم!
(چون میدانستم کشش دانش آموز متوسط و کم هوش و باهوش با هم فرق دارد)
۶- هیچگاه تکلیف پولی برای کسی مشخص نکردم!
(چون میدانستم ممکن است بچه ای مستضعف باشد یا یتیم..)
۷- هیچگاه دانش آموزی درب دفتر نفرستادم.
(چون میدانستم درب دفتر ایستادن یعنی شکستن غرور)
۸- هیچگاه تنبیه تکی نکردم و گروهی تنبیه کردم!
(چون میدانستم تنبیه گروهی جنبه سرگرمی هست ولی تنبیه تکی غرور را میشکند)
۹- همیشه هر دانش آموزی را آوردم پای تخته، بلد بود.
(چون میدانستم که کجا گیر میکند نمیپرسیدم!)
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
فکر میکنم جای خالی آدمها،
در واقع جای خالی بودنشان نیست،
جای خالی تکهای از قلبمان است
که خانهیشان بوده، به نامشان بوده
و حالا به وقت ِسفر و بستن بار و بنه،
آن تکه را هم با خود بردهاند.
این است که همیشه در یاد نبودنِ کسی،
گوشهای از قلبمان درد میگیرد و میسوزد.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
#روایت
فقیر
روزی عثمان در کنار مسجد نشسته بود. مرد فقیری از او کمک مالی خواست، عثمان پنج درهم به وی داد.
مرد فقیر گفت: مرا نزد کسی راهنمایی کن که کمک بیشتری به من بکند.
عثمان بهطرف حضرت مجتبی (ع) و حسین بن علی (ع) و عبدالله بن جعفر که در گوشهای از مسجد نشسته بودند، اشاره کرد و گفت: نزد این چند نفر جوان که در آنجا نشستهاند برو و از آنها کمک بخواه.
وی پیش آنها رفت و اظهار طلب کرد.
حضرت مجتبی (ع) فرمود: از دیگران کمک مالی خواستن، تنها در سه مورد رواست: دیهای به گردن انسان باشد و از پرداخت آن بهکلی عاجز شود، یا بدهی کمرشکن داشته باشد و از عهدهی پرداخت آن برنیاید و یا فقیر و درمانده شود و دستش بهجایی نرسد. کدامیک از اینها برای تو پیشآمده است؟
گفت: اتفاقاً گرفتاری من یکی از همین سه چیز است.
حضرت مجتبی (ع) پنجاه دینار به وی داد. به پیروی از آن حضرت حسین بن علی (ع) چهلونه دینار و عبدالله بن جعفر چهلوهشت دینار به وی دادند.
فقیر موقع بازگشت، از کنار عثمان گذشت.
عثمان گفت: چه کردی؟
جواب داد: از تو پول خواستم تو هم دادی، ولی هیچ نپرسیدی پول را برای چه منظوری میخواهم؟
اما وقتی پیش آن سه نفر رفتم یکی از آنها (حسن بن علی) در مورد مصرف پول از من سؤال کرد و من جواب دادم و آنگاه هرکدام این مقدار به من عطا کردند.
عثمان گفت: این خاندان، کانون علم و حکمت و سرچشمهی نیکی و فضیلتاند، نظیر آنها را کی توان یافت؟
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
فرق نبی و رسول چیست؟
هر رسول نبی است و هر نبی رسول است. رسالت به ارسال و رساندن کلیات خواسته خدا از بشر از حلال و حرام الهی را شامل می شود که اعم از ابلاغ توحید و معاد است. (وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً)
اما نبوت، نبأ و خبر از جزئیات این رسالت است که آن را به همگان نمیرساند، بلکه به اهل آن رسانده و خبر می دهد و بخش عمده ای از نبوت و اخبار در وجود خود را با خویش بعد از مرگ اش می برد. پس قطعاً تمام علم نبوت حضرت از آنچه در معراج دیده بود و.... در زمین نمی ماند. مثال، وقتی نبی مکرم اسلام (ص) بر منبر رفته و همه مردم را خطاب قرار داده و می فرماید: ای مردم! بترسید از خداوند و اموال خود به باطل و ربا و بدون تجارت که تراضی در آن باشد نخورید ابلاغ رسالت کرده است.
ولی وقتی به ابوذر می گوید: شَقی از شکم مادر شَقی و سعید، از شکم مادر سعید است به او از عالم الست نبأ و خبر می دهد که نیاز به خبر دادن این امر برای همگان به علت سنگینی مطلب نیست. چون برای همگان فهم این امر هم ممکن نبوده و احتمال خطایشان متصور است.
نبی از رسول اعم تر است چون هر رسالتی در نبوت است، ولی هر نبوت در رسالت نیست؛ برای همین نبوت را در اصول دین جای داده اند و رسالت را ذکر نکرده اند. پس اطلاق عنوان رسول مکرم اسلام یک عنوانی ناقص و نارسا در برابر نبی مکرم اسلام (ص) است و بهتر است نبی مکرم اسلام (ص) عنوان شود. اینکه می گویند: امامت از نبوت بالاتر است به این معناست که امامت از رسالت بالاتر است چون رسول، رسالت خود را انجام داده ولی در بخش نبوت و انتقال انباء غیب فرصت و شرایط کامل بر او در زمان حیات اش فراهم نشده است و امامت وظیفه نبوت کامل را بر دوش دارد که حدیث امام به نوعی أنباء نبی از غیب را تشریح و تبیین می کند.
اطلاق عنوان بالاتر در این امر، عنوان مناسبی برای مفهوم نیست چون رنگ و بوی قیاس می دهد و در اذهان برخی از فِرَق اسلام مقام امامت، از مقام نبوت بالاتر می بَرد، بلکه دقیق آن است که گفته شود نبوت یک پیامبر از رسالت او مهم تر است و امامت یک امام مقامی برای تبیین نبوت یک نبی است. پس امامت اولیٰ تر از نبوت است و باید برای درک نبوت نبی، نخست امام را دریافت و از آن ورود کرد.
پس امامت اولیٰ تر از نبوت است و شناخت امام مقدم بر شناخت نبی بوده و ولایت او مقدم بر ولایت نبی است. چون کسی که علم امام را نشناسد و ولایت او بر خود قبول نکند نمی تواند نبوت نبی را هم بشناسد و برای شناخت نبأ و اخبار نبی باید نخست أنباء و اخبار امام که غالباً از قول نبی است شناخته شود و کسانی که گمان می کنند تشیّع نبوت را کنار گذاشته و امامت را کفایت از نبوت قرار داده است به خطا رفته اند. چرا که خاتم النبیین فقط یک نفر بوده و آن هم وجود مقدس نبی مکرم اسلام (ص) است. بلکه تشیّع برای درک مقام نبوت خاتم النبیین از علم امامت ائمه ورود و آن را اولیٰ بر این امر قرار داده است چرا که ائمه اهل بیت تک تک شان محو در جدّ مبارک شان نبی مکرم اسلام (ص) بوده اند، و هیچ یک مستقل از أنباء آن حضرت خود را قرار نداده و حکمی بر زبان نرانده اند.
در تشیّع توسل به علم امامت برای درک انباء نبوت است و ائمه در تشیّع هر نبأ و خبری را که ذکر کرده اند از انباء نبوت بوده است و هرگز به خود مقام نبوت قائل نشده و تمام احادیث شان ارجاع مستقیم به نبی مکرم اسلام (ص) یا تشریع انباء آن حضرت بوده است.
چنانچه ذکر شد شناخت یک امام اولیٰ تر از نبی است و شناخت یک امام آشکار یا همان مرجع دینی اولیٰ تر بر شناخت امام است. یعنی کسی که مرجع دینی خود را نشناسد قطعاً نخواهد توانست امام معصوم خود را هم بشناسد، چون آن مرجع آدرس درستی از آن امام معصوم بر او نخواهد داد، پس مقام اولیٰ متفاوت از مقام بالاست. وقتی به وجود قدسی پیامبر اسلام (ص) "حضرت ختمی مرتبت" اطلاق می شود، یعنی تمام مراتب علم، معرفت، توحید و قرب الهی و شفاعت به وجود او ختم می شود و هیچ کس بالاتر از این مقام نیست و نمی تواند باشد.
حال به این نکته می رسیم برخی نبوت را در دین کفایت دانسته و امامت را در آن وارد نمی کنند.
👇👇
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
حال سؤال اینجاست در کلام وحی هیچ کجا به نبی الله و نبوت اشاره نکرده و تمام اطلاق های قرآن عنوان رسول را دارند به جز (وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّـهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ) پس اگر رسالت کفایت است چرا نبوت را ما در اصول دین از پیامبر اسلام می جوییم و چرا رسالت را جایگزین نبوت در اصول دین نمی کنیم؟! پس تمام دنیای اسلام به درک نبوت نبی خود را نیازمند و محتاج برای درک اصول دین می بینند و برای درک نبأ نبوت خاتم النبیین هر فردی، کسی را امام خود قرار داده است پس امامت را تمام فرقه های اسلام برای درک نبوت نبی بر خود واجب و لازم می دانند، ولی در انتخاب ائمه خود هر فرقه به طریقی می رود و در این انتخاب هر فرقه به طریق خویش از ائمه خود بهره می برد. پس هیچ فِرق مذهبی در اسلام در عمل، خود را غنی از نبود امام نمی بیند و خواسته و یا ناخواسته امامت را جز نبوت خود قرار داده است، حال چه امامت را از نبوت در اصول دین تفکیک و مجزا ذکر کند و از آن جدا نماید و یا مستقل ذکر نکرده و در نبوت آن را ادغام کند. اگر مجزا ذکر نکرده باشد در بطن نبوت، خود امامت را خواسته یا ناخواسته، دانسته و یا ندانسته گنجانیده است.
حال برای روشن شدن بیشتر این موضوع لازم است به واکاوی لغاتی مرتبط با این بحث پرداخته شود:
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگي
هیچ راهی به بن بست ختم نمی شود.
این یک توهم است.
آنچه به بن بست ختم می شود،
بی حرکتی است.
بجای نقد کردن یا ایده آل گرا بودن
عمل کن
و از عدم موفقیت نهراس
زندگی به منفعل ها مدال نخواهد داد
ولی به کسانیکه حتی شکست خورده اند
مجال پیروزی خواهد داد.
حرکت کن.
حتی اگر بارها زمین بخوری
و مورد شماتت اطرافیانت واقع شوی....
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
#حکمت_عبادت
در کتاب الانوار النعمانیه آمده است، روزی جوانی نزد حضرت موسی ع آمد و گفت: ای موسی ع خدا را از عبادت من چه سودی می رسد؟ که چنین امر و اصرار بر عبادت اش دارد؟
حضرت موسی ع گفت: یاد دارم در نوجوانی از گوسفندان شعیب نبی چوپانی می کردم. روزی بز ضعیفی بالای صخره ای رفت که خطرناک بود و ممکن بود در پایین آمدن از آن صخره اتفاقی بر او بیفتد. با هزار مصیبت و سختی به صخره خود را رساندم و بز را در آغوش گرفتم و در گوشش گفتم: ای بز ، خدا داند این همه دویدن من دنبال تو وصدا کردنت برای برگشتن به سوی من، به خاطر سکه ای نقره نیست که از فروش تو در جیب من می رود. می دانی موسی ع از سکه ای نقره که بهای نگهداری و فروش تو است، بی نیاز است. دویدن من به دنبال تو و صدا کردنت به خاطر ، خطر گرگی است که تو نمی بینی و نمی شناسی و او هر لحظه اگر دور از من باشی به دنبال شکار توست.
ای جوان بدان که خدا را هم از عبادت من و تو سود و زیانی نمی رسد، بلکه با عبادت می خواهد از او دور نشویم تا در دام شیطان گرفتار آییم.
وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمٰنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ و هر کس از یاد خدا رویگردان شود شیطان را به سراغ او میفرستیم پس همواره قرین اوست (زخرف 36)
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝