eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
16.1هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
احکام خدا روزي يکي از دوستان بهلول گفت: اي بهلول! من اگر انگور بخورم، آيا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسيد: اگر بعد از خوردن انگور در زير آفتاب دراز بکشم، آيا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسيد: پس چگونه است که اگر انگور را در خمره‌اي بگذاريم و آن را زير نور آفتاب قرار دهيم و بعد از مدتي آن را بنوشيم حرام مي‌شود؟‌ بهلول گفت: نگاه کن! من مقداري آب به‌صورت تو مي‌پاشم. آيا دردت مي‌آيد؟ گفت: نه! بهلول گفت: حال مقداري خاک نرم بر گونه‌ات مي‌پاشم. آيا دردت مي‌آيد؟ گفت: نه. سپس بهلول خاک و آب را باهم مخلوط کرد و گلوله‌اي گلي ساخت و آن را محکم بر پيشاني مرد زد! مرد فريادي کشيد و گفت: سرم شکست! بهلول با تعجب گفت: چرا؟ من که کاري نکردم! اين گلوله همان مخلوط آب‌وخاک است و تو نبايد احساس درد کني، اما من سرت را شکستم تا تو ديگر جرات نکني احکام خدا را بشکني. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
✍خدایا! توبه و استغفار می‌کنم برای تمام لحظات عمرم که گذشت و تو منتظر بودی با نیت پاک و عمل صالح خود را برای تو عزیز کنم و در دیدگان تو بیارایم، ولی مرا هوای نفسم به سمت دنیا برد تا با تجملات دنیا (پوشاک و ماشین و مبل و...) خود را برای بندگانت بیارایم. خدایا تو را استغفار و توبه می‌کنم بر تمام شکوه و شکایت‌های جاهلانه‌ام در زندگی از تو، نزد بندگانت سزای من آتش است که در لحظات نعمت و خوشی، شیطان مرا از شکر نعمتت در نزد بندگانت لال کرده بود و زمان شکایت بسان بلبل احمق گویا! خدایا استغفار و توبه می‌کنم برای لحظات ارزشمندی از حیات والدین درگذشته‌ام که شرم کاذب یا تکبرم اجازه نداد بر دست و پای والدینم بوسه زنم که گویی پایه عرش تو را بوسه می‌زدم. خدایا تو را استغفار و توبه می‌کنم برای تمام لحظاتی که بر قبرستان بر خاک اقوام و دوستانم حاضر شدم و مرگ و روز وصل خویش را ندیدم. خدایا به عزت و جلالت‌ات قسم، ما را توفیق درک و فهم گناه، توفیق درک حضور شیطان، توفیق تضرع در برابر تو و اعتذار از بندگان‌ات را عنایت فرما! 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
دوست شاهزاده روزي عارف پيري با مريدانش از کنار قصر پادشاه گذر مي‌کرد. شاه که در ايوان کاخش مشغول به تماشا بود، او را ديد و به‌سرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پير را به قصر آورند. عارف به حضور شاه شرفياب شد. شاه ضمن تشکر از او خواست که نکته‌اي آموزنده به شاهزاده جوان بياموزد که در آينده او تأثيرگذار شود. استاد دستش را به داخل کيسه فروبرد و سه عروسک از آن بيرون آورد و به شاهزاده عرضه نمود و گفت: بيا اينان دوستان تو هستند، اوقاتت را با آن‌ها سپري کن. شاهزاده با تمسخر گفت: من که دختر نيستم با عروسک بازي کنم! عارف اولين عروسک را برداشته و تکه نخي را از يکي از گوش‌هاي آن عبور داد که بلافاصله از گوش ديگر خارج شد. سپس دومين عروسک را برداشته و اين بار تکه نخ از گوش عروسک داخل و از دهانش خارج شد. او سومين عروسک را امتحان نمود. تکه نخ درحالي‌که در گوش عروسک پيش مي‌رفت، از هيچ‌يک از دو عضو يادشده خارج نشد. استاد بلافاصله گفت: جناب شاهزاده، اينان همگي دوستانت هستند. اولي که اصلاً به حرف‌هايت توجهي نداشته، دومي هر سخني را که از تو شنيده، همه‌جا بازگو خواهد کرد و سومي دوستي است که همواره بر آنچه شنيده لب فروبسته. شاهزاده فرياد شادي سر داده و گفت: پس بهترين دوستم همين نوع سومي است و من هم او را مشاور امورات کشورداري خواهم نمود. عارف پاسخ داد: نه و بلافاصله عروسک چهارم را از کيسه خارج نمود و آن را به شاهزاده داد و گفت: اين دوستي است که بايد به دنبالش بگردي شاهزاده تکه نخ را برگرفت و امتحان نمود. با تعجب ديد که نخ همانند عروسک اول از گوش ديگر اين عروسک نيز خارج شد، گفت: استاد اينکه نشد. عارف پير پاسخ داد: حال مجدداً امتحان کن. براي بار دوم تکه نخ از دهان عروسک خارج شد. شاهزاده براي بار سوم نيز امتحان کرد و تکه نخ در داخل عروسک باقي ماند. استاد رو به شاهزاده کرد و گفت: شخصي شايسته دوستي و مشورت توست که بداند کي حرف بزند، چه موقع به حرف‌هايت توجهي نکند و کي ساکت بماند. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
تاریخچه ضرب المثل سر و کیسه کردن !! یا سرکیسه کردن . این ضرب المثل که در زبان عوام "سرکیسه کردن" گفته می شود، در معنی استعاره ای کنایه از این است که همه ی موجودی و دارایی کسی را از او گرفته اند. امروز در بیش تر خانه ها حمام وجود دارد و مردم در خانه نظافت می کنند و دست کم ماهی یک بار به آرایشگاه می روند و موهای خود را نیز اصلاح می کنند. اما در روزگار گذشته که وسایل نظافت و آرایش تا این اندازه وجود نداشت، کیسه کشی و سر تراشی در حمام های عمومی انجام می شد. یعنی دلاک حمام نخست سر حمام کننده را کامل می تراشید، او را کیسه می کشید و سپس صابون می زد تا همه ی موهای اضافی و چرک های بدن او به کلی زدوده شود و شستشوی کامل انجام بگیرد. از این رو سر و کیسه کردن (یعنی اصلاح کردن موی سر و کیسه کشیدن بدن) نزد مردم شستشوی کامل به شمار می رفت و هر کس این دو کار را با هم انجام می داد، آن چنان پاک می شد که به گمان خودش تا یک هفته نیاز به نظافت دوباره نداشت. امروزه اگر چه عمل "سر و کیسه کردن" دیگر مورد استعمال ندارد، ولی معنی استعاره ای آن باقی مانده است و در مورد کسی به کار می رود که دیگری چیزی پیش او باقی نگذاشته اند. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
به راهی که اکثر مردم می روند، بیشتر شک کن اغلب مردم فقط تقلید می کنند از متمایز بودن نترس! انگشت نما بودن بهتر از احمق بودن است. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
داستان کوتاه و آموزنده صدقه ✍‍ یکی از علمای اهل بصره می گوید: روزگاری به فقر وتنگدستی مبتلا شدم تا جایی که من وهمسر وفرزندم چیزی برای خوردن نداشتیم خیلی بر گرسنگی صبر کردم پس تصمیم گرفتم خانه ام را بفروشم و به جای دیگری بروم. درراه یکی از دوستانم به اسم ابانصررا دیدم و او را از فروش خانه باخبرساختم پس دوتکه نان که داخلش حلوا بود به من داد و گفت : برو و به خانواده ات بده به طرف خانه به راه افتادم در راه به زنی و پسر خردسالش برخورد کردم به تکه نانی که در دستم بود نگاه کرد و گفت : این پسر یتیم و گرسنه است و نمی تواند گرسنگی را تحمل کند چیزی به او بده خدا حفظت کند آن پسر نگاهی به من انداخت که هیچگاه فراموش نمی کنم . گفتم : این نان را بگیر و به پسرت بده تا بخورد . بخدا قسم چیز دیگری ندارم و درخانه ام کسانی هستند که به این غذا محتاج ترند . اشک از چشمانم جاری شد و درحالی که غمگین و ناامید بودم به طرف خانه برمی گشتم . روی دیواری نشستم و به فروختن خانه فکر می کردم . که ناگهان ابانصر را دیدم که ازخوشحالی پرواز می کرد و به من گفت : ای ابا محمد چرا اینجا نشسته ای ! در خانه ات خیر و ثروت است ! گفتم: سبحان الله ! از کجا ای ابانصر؟ گفت : مردی از خراسان از تو و پدرت می پرسد . و همراهش ثروت فراونی است گفتم : او کیست؟ گفت : تاجری از شهر بصره است پدرت سی سال قبل مالی را نزدش به امانت گذاشت اما بی پول و ورشکست شد . سپس بصره را ترک کرد و به خراسان رفت و کارش رونق گرفت و یکی از تاجران شد و حالا به بصره آمده تا آن امانت را پس بدهد همان ثروت سی سال پیش به همراه سودی که بدست آورده خدا را شکر گفتم و به دنبال آن زن و پسر یتیمش گشتم و آنان رابی نیاز ساختم. درثروتم سرمایه گذاری کردم و یکی از تاجران شدم مقداری از آنرا هر روز بین فقرا و مستمندان تقسیم می کردم ثروتم کم که نمی شد زیاد هم می شد کم کم عجب و خودپسندی و غرور وجودم را گرفته بود و خوشحال بودم که دفترهای ملائكه را از حسناتم پر کرده بودم و یکی از صالحان درگاه خدا بودم . شبی از شب ها در خواب دیدم که قیامت برپا شده و خلایق همه جمع شده اند و مردم را دیدم که گناهان شان را بر پشت شان حمل می کنند تا جایی که شخص فاسق ، شهری از بدنامی و رسوایی را برپشتش حمل می کند . به میزان رسیدم که اعمال مرا وزن کنند گناهانم را در کفه ای و حسناتم را درکفه دیگر قرار دادند ، کفه حسناتم بالا رفت و کفه گناهانم پایین آمد سپس یکی یکی از از حسناتی که انجام داده بودم را برداشتند و دور انداختند چون در زیر هرحسنه (شهوت پنهانی) وجود داشت . از شهوت های نفس مثل ریاء ، غرور ، دوست داشتن تعریف و تمجید مردم چیزی برایم باقی نماند و درآستانه هلاکت بودم که صدایی را شنیدم . آیا چیزی برایش باقی نمانده؟ گفتند : این برایش باقی مانده ! و آن همان تکه نانی بود که به آن زن و پسرش بخشیده بودم . سپس آنرا در کفه حسناتم گذاشتند و گریه های آن زن را بخاطر کمکی که بهش کرده بودم ، در کفه حسناتم قرار دادند ،کفه بالا رفت و همینطور بالا رفت تا وقتی صدایی آمد و گفت : نجات یافت ... سبحان الله 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
آدم هایِ بی معرفتی هستیم ! زود برایِ هم تکراری می شویم زود از هم خسته می شویم . انگار عاشق شدن را یادمان نداده اند پایِ حرف ماندن را ، وفاداری را ؛ یادمان نداده اند . اولش برای به دست آوردنِ هم ، به هر دری می زنیم به هم که رسیدیم ؛ مقایسه می کنیم ، دنبالِ عیب هایِ هم می گردیم ، و راحت از هم سیر می شویم . انصافا که آدم هایِ بی اراده و سر درگمی هستیم ، به حرف و قول هایمان هیچ اعتباری نیست . ما یک مشت بازنده ایم که انتقامِ نداشته هایمان را ؛ از رابطه ها و آدم هایِ بی گناه می گیریم . 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
*ضرب المثل: به هزار و یک دلیل* به افرادی گفته می‌شود که از فاجعه کار مطلع نیستند اما اصرار به گفتن آن دارند.   در روزگار قدیم ساعت و رادیو و تلویزیون نبود که مردم هر وقت دلشان خواست بفهمند ساعت چند است. ماه رمضان که می شد، نبودن ساعت و رادیو و تلویزیون بیشتر معلوم می شد. به همین دلیل، ماه رمضان که می شد، توپ در می کردند. یعنی وقتی که اذان می رسید ، صدای توپ بلند می شد.   معمولاً روی یکی از تپه های دور و بر هر شهر یک توپ جنگی می گذاشتند و دو سه تا سرباز را مامور می کردند که وقت افطار و سحر، گلوله ای توی توپ بگذارند و شلیک کنند. گلوله ها فقط باروت داشتند و به جایی و کسی آسیب نمی رساندند. اما صدای انفجار آن ها آن قدر بلند بود که مردم می توانستند صدای توپ سحر و توپ افطار را بشنوند.   معروف است که در دوره ناصرالدین شاه قاجار شبی از شب‌های ماه رمضان توپچی از شلیک توپ سحر خودداری کرد.مردم پای سفره های سحر نشسته بودند و سحری می خوردند همه منتظر بودند توپ سحر شلیک شود تا دست از خوردن و آشامیدن بکشند. اما انگار آن شب کسی نبود که توپ سحر را در کند.   مردم همان طور که مشغول خوردن سحر بودند، یک باره متوجه شدند تاریکی هوا از بین رفت و صبح روشن فرا رسید. سر و صدای مردم بلند شد: - این چه وضعی است؟ چرا توپ در نکرده اند؟ جمعیت زیادی جلو فرمانداری جمع شده بودند.  امیر توپخانه توپچی خطاکار را در برابر مردم احضار کرد و با خشم از او پرسید: چرا توپ در نکردی؟ توپچی با خونسردی پاسخ داد: قربان به هزار و یک دلیل! اول این که باروت نداشتیم. امیر توپخانه فوری حرفش را قطع کرد و گفت: همین یک دلیل کافی است و هزارتای دیگر برای خودت باشد. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
داستان امشب مردی 9 دختر داشت؛ وقتی همسرش به طفل دهم باردار شد، او را به شفاخانه منتقل کرد در راه به او گفت: اگر کودک دهم نیز دختر بود، پس جدایی بین من وتو حتمی است. بعد از تولد از شفاخانه با او تماس گرفتند و‌ برایش مژده دادند كه همسرش پسری به دنیا آورده است. او خوشحال شده و مثل رعد و برق خود را به شفاخانه برای دیدن نوزاد پسرش رساند. وقتی نوزاد تازه متولد شده پسر را دید صورتش سیاه شد،"اما خشم خود را فروبرد وکنترل نمود" زیرا پسر معیوب بود... دکتر نزدش آمد و بخاطر تولد پسرش به او تبریک گفت، مرد گفت من پسر میخواستم اما این پسر کاملاً معیوب است و درد دامان برای من خواهد بود. دکتر به او گفت: اگر او دخترمیبود و کاملاً زیبا وسالم متولد میشد چه میکردی آیا راضی میبودی؟ او گفت بله.! دکتر پاسخ داد: "تبریک می‌گویم ، زیرا آنچه در دست شما است از تولد همسرتان نیست. همسرتان دختر به دنیا آورده، سپس آیاتی از سوره مبارکه شوریٰ برای او تلاوت کرد: ( لِلَّٰهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ ۚ يَهَبُ لِمَن يَشَاءُ إِنَاثًا وَيَهَبُ لِمَن يَشَاءُ الذُّكُورَ (49) فرمانروایی آسمانها وزمین از آن خداست, هر چه را بخواهد می آفریند, به هر کس بخواهد دختر می بخشد, وبه هرکس بخواهد پسر می بخشد. ( أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْرَانًا وَإِنَاثًا ۖ وَيَجْعَلُ مَن يَشَاءُ عَقِيمًا ۚ إِنَّهُ عَلِيمٌ قَدِيرٌ (50) یا پسر و دختر ـ هر دو ـ با هم می دهد, وهرکس را که بخواهد عقیم می گرداند, بی گمان او دانای قادر است. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
‏ دری به روی من ای یار مهربان بگشای که هیچ کس نگشاید، اگر تو در بندی..! 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
﷽ ✨ یا ذالجلال والاکرام ✨ 🌱🌸سلام صبح  بخیر 🌸🌱 ✨یکشنبه✨ 💫 ۲۰  اسفند  ۱۴۰۲ 💫 ۲۹ شعبان ۱۴۴۵ 💫 ۱۰ مارس ۲۰۲۴ ســـــلام صبح زیبـای یکشنبه تون عالی🌺 الهــی کــه امـروزتـــون پـر از  شــادی و آرامــش بـاشـه 🌺 لطف خدا نصیب حالتان باد روزتـــون زیـبـا 🌺 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃 شیرین ترین توت ها پای درخت میریزد، در حالی که ما برای چیدن توت های کال، چشم به بالا ترین شاخه ها دوخته ایم... این است حکایت ندیدن بهترین ها!!! برای صدقه دادن، در جیبهایمان بدنبال بی ارزشترین سکه میگردیم..! اونوقت از خداوند بالاترین درجه نعمتها را هم میخواهیم...!! چه ناچیز می بخشیم... و چه بزرگ تمنا میکنیم...!!! ‎ 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝