🦋🌺🍃
از پیرمرد و پیرزنی پرسیدند:
شما چطور شصت سال باهم زندگی کردید؟!
گفتند:
ما متعلق به نسلی هستیم که
وقتی چیزی خراب میشد؛
"تعمیرش" میکردیم نه "تعویض"!
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
#کلام نور✨
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ ۚ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ
اى كسانى كه ایمان آورده اید، از صبر و نماز كمك بگیرید، همانا خداوند با صابران است.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃#داستانضرب_المثلها
🔸#اصطلاح_پدرت_را_در_می_آورم
✍شاه اسماعیل اول سرسلسله ی دودمان صفوی که در تاریخ ما به عنوان جوانی بی باک و دلیر، که بعد از مدت ها، نواحی مختلف ایران را باهم متحد کرد، اغلب به یاد آورده می شود.
اما شاه اسماعیل با وجود تمام خدماتی که انجام داد، بخش تاریکی نیز دارد که کمتر به آن توجه شده است.
🔸شاه اسماعیل برای رسیدن به این اتحاد از هیچ جنایتی فروگذار نبود، چنانچه بعد از فتح تبریز نه تنها سلطان یعقوب آق قویونلو و خاندانش بلکه تمام کسانی که به او وفادار بودند از زن، مرد، کودک و حتی سگ های آنها را نیز از دم تیغ گذراند.
🔹فهرست شکنجه های که در زمان شاه اسماعیل توسط قزلباش ها اجرا می شد بسیار طولانی است و گفتن آنها چیزی جز تشویش خاطر به دنبال نمی آورد، اما در اینجا به یکی از بی رحمانه ترین آنها که به صورت یک اصطلاح رایج در آمده است اشاره می کنیم.
🔸از جمله شکنجه های روحی که شاه اسماعیل به مخالفان خود وارد می آورد، این بود که در مقابل چشمان محکوم بیچاره، جنازه پدرش را از خاک در آورده و آنرا به آتش می کشیدند،بعد هم محکوم را به هلاکت می رساندند،
به نظر میرسد دو اصطلاح معروف"پدرت را در می آورم" و "پدرسوخته" از همین جا و این شکنجه خاص آمده باشد.
#سياست_واقتصادعصرصفوي_ص۳۷
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
📝 ضربالمثل مدیریتی عجیب از سراسر دنیا :
۱- جامایکا :
قبل از آنکه از رودخانه عبور کنی
به تمساح نگو دهن گنده.
✨تفسیر : تا وقتی به کسی نیاز داری،
او را تحمل کن و با او مدارا کن.
۲- لاتین :
یک خرگوش احمق، برای لانهی
خود سه ورودی تعبیه میکند.
✨تفسیر : اگر خواهان امنیت هستی،
عقل حکم میکند که راه دخالت
دیگران را در امور خودت بر آنها ببندی
۳-آفریقا :
هر سوسک از دید مادرش به زیبایی غزال است.
✨تفسیر : معادل فارسی اش می شود
اگر در دیدهی مجنون نشینی
به غیر از خوبی لیلی نبینی.
۴- روسی:
بشکهی خالی بلندترین صدا را ایجاد میکند.
✨تفسیر : هیاهو و ادعای زیاد
نشان از تهی بودن دارد.
۵- اسپانیا:
برای پختن یک املت خوشمزه
حداقل باید یک تخم مرغ شکست.
✨تفسیر : بدون صرف هزینه به نتیجه
مطلوب دست نخواهی یافت
۶- روسی:
هر که چاقوی بزرگی در دست دارد،
لزوماً آشپز ماهری نیست.
✨تفسیر : دسترسی به امکانات مطلوب
ضامن موفقیت نیست.
۷- ژاپنی :
اگر می خواهی جای رئیس ات
بشینی پس هلش بده بره بالا
✨تفسیر : برای پیشرفت زیر آب کسی رو نزن
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🍂🌺🍂🍂🌺🍂🍂🌺
📝#داستان_ضرب_المثلها
🔸ما صد نفر بودیم تنها ، آنها دو نفر بودند همراه
✍آورده اند كه ...
در زمان قاجاریه یك فوج سرباز مأمور شدند كه برای سركوب یك عده اشرار از مركز به طرفی عزیمت كنند.
🔹در عرض راه همین كه لشگر به گردنه ای رسید، دو نفر دزد مسلح از ترس جان خود به آنها حمله و شلیك كردند .
سربازها بر اثر ظلم و فساد حاكم بر مملكت انگیزه و شجاعتی برای تفنگها در خود نداشته و از شدت ترس و وحشت تفنگها را بر زمین ریختند و دستها را بالا بردند و تسلیم شدند .
🔸دزدان چون بر جسارت خود را فزودند و از پشت سنگر فرود آمدند، تمامی نقدینه و اشیاء سبك و سنگین قیمت آنها را گرفتند و از پی كار خود رفتند.
وقتی خبر این واقعه به سلطان رسید سربازان را احضار كرد و از آنها با خشم و غضب پرسید :
چگونه دو نفر توانستند شما یكصد نفر سرباز مسلح را لخت كنند ؟
🔹اندام تمامی سربازان به لرزه افتاد و سخت دستخوش وحشت و دهشت گردید.
در جواب دادن در ماندند ولی یكنفر كه جرأت بیشتری داشت ، قدم پیش نهاد و به عرض رساند،
قربان ما صد نفر بودیم تنها ، آنها دو نفر بودند همراه.
🚨این مثل را وقتی می آورند كه بی نظمی بر یك گروه حاكم باشد.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
❌❌ هر کسی به عنوان شیعه اگر این سخن امیرالمؤمنین علیهالسلام را بشنود که میفرمایند : کاری با فرزندم مهدی میکنند که هُوَ الشرید الطرید الفرید الوحید.
آواره ، طرد شده ، يکه و تنها میشود
👈 باید به مظلومیت و غربت امام عصر عجلالله پی ببرد و ایشان را یاری کند.
#سيدعلیرضاحسینی
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
📝#حکایاتسعدیبهقلم "#ســادهوروان"
📚 باب اول : در سیرت پادشاهان
🌺 #حکایت_۵
✍سرهنگى پسرى داشت كه در كاخ برادر سلطان مشغول خدمت بود. با او ملاقات كردم، ديدن هوش و عقل نيرومند و سرشارى دارد، و در همان زمان خردسالى، آثار بزرگى در چهره اش ديده مى شود.
🔸بالاى سرش ز هوشمندى
🔹مى تافت ستاره بلندى
🔸اين پسر هوشمند مورد توجه سلطان قرار گرفت، زيرا داراى جمال و كمال بود كه خردمندان گفته اند:
توانگرى به هنر است نه به مال و بزرگى به عقل است نه به سن و سال.
مقام او در نزد شاه موجب شد، آشنايان و اطرافيان نسبت به او حسادت ورزند و او را به خيانتكارى تهمت زدند و در كشتن او تلاش بى فايده نمودند.
🔹چرا که :
"آنجا كه يار، مهربان است، سخن چينى دشمن چه اثرى دارد؟"
شاه از آن پسر پرسيد :
چرا با تو آن همه دشمنى مى كنند؟
او در پاسخ گفت :
زيرا من در سايه دولت شما همه را خشنود كرده ام مگر حسودان را كه راضى نمى شوند مگر اينكه نعمتى كه در من است نابود گردد.
🔸توانم آن كه نيازارم اندرون كسى
🔹حسود را چه كنم كو ز خود به رنج در است
🔸بمير تا برهى اى حسود، كين رنجى است
🔹كه از مشقت آن جز به مرگ نتوان رَست
🔸شوربختان به آرزو خواهند
🔹مُقبلان را زوال نعمت و جاه
🔸گر نبيند به روز، شب پره چشم
🔹چشمه ی آفتاب را چه گناه ؟ (۱)
🔸راست خواهى هزار چشمِ چنان
🔹كور، بهتر كه آفتاب سياه
#باباول_حکایت۵
۱_ اگر شب پره لياقت ديدار خورشيد ندارد، از رونق بازار خورشيد كاسته نخواهد شد.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🔆#رفتارشهیدبروجردی #با_یکسرباز...
✍خودش را برای رفتن به ماموریت آماده میکرد که یک «#سرباز» وارد اتاق شد و به مسئول دفتر فرمانده گفت که مرخصی لازم دارد و وقتی با جواب منفی روبرو شد، با ناراحتی پرسید :
بروجردی کجاست؟
می خواهم با خودش صحبت کنم.
🔹محمد رو کرد به سرباز و گفت :
فرض کن که الان داری با بروجردی صحبت میکنی و او هم به تو میگوید که نمیشود به مرخصی بروی. شما سرباز اسلام هستید و به خاطر عدم موافقت با یک مرخصی که نباید اینطور عصبانی بشوید.
🔸این حرف انگار بنزینی بود که بر آتش درون سرباز ریخته شد و او را شعله ورتر کرد و ناگهان سیلی محکمی به گوش محمد زد و گفت :
اصلا به شما چه ربطی دارد که دخالت میکنی و با همان عصبانیت هر چه از دهانش در آمد نثار محمد کرد.
🔹محمد به او نزدیک شد و خواست بغلش کند، سرباز گمان کرد میخواهد او را کتک بزند؛ مقاومت کرد و خواست از خودش دفاع کند،
محمد بوسهای بر پیشانی سرباز زد و گفت بیا داخل دفتر بنشینیم و با هم صحبت کنیم.
🔸اما سرباز که هنوز نمیدانست با چه کسی طرف است، با همان عصبانیت گفت:
اصلا تو چه کارهای که دخالت میکنی؟! من با بروجردی کار دارم.
محمد لبخندی زد و گفت خب بابا جان بروجردی خودم هستم.
🔹سرباز جا خورد و زد زیر گریه.
گفت هر کاری کنی حق با توست و اگر میخواهی تبعیدم کن یا برایم قرار زندان بنویس.
اما بروجردی نه تبعیدش کرد و نه برایش زندان برید و به سرباز گفت :
🔸حالا برو مرخصی، وقتی برگشتی بیا تا بیشتر با هم صحبت کنیم تا ببینیم میشود این عصبانیتت را فرو نشاند.
از آن روز به بعد سرباز عصبانی شد مرید محمد.
وقتی که از مرخصی برگشت، به خط مقدم رفت و #عاقبتشختمبهشهادتشد.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🦋🌺🍃
هیچ آدمی رو واسه خودت بزرگ و مهم نکن!
برای فرار از تنهایی ، برای اینکه آدما رو کنارخودت نگه داری
ارزش خودت و داشته هاتو نیار پایین!
فکر نکن فقط وقتی کنار یه نفر باشی ارزشمندی ، نه!
به خودت فکر کن ،
خودتو دوست داشته باش ،
خوبی های خودتو ببین ،
بیشتر بدردت میخوره!
برا وجود خودت ارزش قائل شو و هر کسی رو به حریم خودت راه نده !
چون یهو به خودت میای میبینی
برا کسی از همه چیزت گذشتی
که برا وجودت ذره ای ارزش قائل نیست! درحالی که خیلیا بهتر از اون ، آرزو یه دقیقه کنارتو بودنو دارن...
تمام حرفم اینه که قدر خودتو بدون و به هر کسی بها نده..
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🦋🌺🍃
#انگیزشی
وقتی ناراحتی..،ميگن خدا اون بالا هست...
وقتی نا اميدی،
ميگن اميدت به خدا باشه
وقتی مسافری،
ميگن خدا پشت و پناهت
وقتی مظلوم واقع باشی،
ميگن خدا جای حق نشسته
وقتی گرفتاری،ميگن
خدا همه چيو درست ميکنه
وقتی هدفی تو دلت داری
ميگن از تو حرکت از خدا برکت
پس وقتی خدا حواسش به همه
و همه چی هست..ديگه غصه چرا؟؟🍃❤️
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
#کلام نور✨
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ ۚ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ
اى كسانى كه ایمان آورده اید، از صبر و نماز كمك بگیرید، همانا خداوند با صابران است.
#بقره -آیه ۱۵۳
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
🖤ســـلام
🕊روزتـــون
🖤پر از خیر و برکت
🕊امروز پنجشنبه↶
✧ 25 مرداد 1403 ه.ش
❖ 10 صفر 1446 ه.ق
✧ 15 آگوست 2024 میلادی
┄┄┄┅┅❅✾❅┅┅┄┄┄
🖤✨↯ ذڪر روز ؛
🕊✨《 لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ المَلِک الحقّ المُبین نیست خدایی جز الله 》
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🦋🌺🍃
برنامه 30 روزه برای ایجاد حال خوب و مراقبت از خود🔻
🪔اگه میخوای بدونی چطور باید از خودت مراقبت کنی و حالت خوب بشه تا آخر بخون..!
🤍- فشار های ذهنی رو دور کن و خودت رو به آرامش برسون.
🩵- هر چیزی که احتیاج نداری رو ببخش.
🤍- به چیزهایی که واقعا نمی خوای نه بگو.
🩵- سعی کن زودتر بخوابی و زودتر بیدار بشی.
🤍- یک برنامه غذایی سالم بنویس.
🩵- به صورت رندوم برای یک یا چند نفر کار داوطلبانه و خیر انجام بده.
🤍- خانه تکانی اساسی برای خانه و محل کار انجام بده.
🩵- شکرگزاری رو تمرین کن.
🤍- کسی که از دستت ناراحته هست را از دلش درار.
🩵- امروز در خلوت با خود تو آینه صحبت کن از همه چیز.
🤍- یه کار فان انجام بده که قبلاً انجام ندادی.
🩵- با خودت با احترام و محبت صحبت
و رفتار کن.
🤍- به یک دوست قدیمی زنگ بزن و برید بیرون.
🩵- با بدنت کنار بیا و دوستش داشته باش.
🤍- هرجا احتیاج به کمک داشتی کمک
بخواه خجالت نکش.
🩵- راحت زندگی کن بدون اینکه نظر دیگران برات مهم باشه.
🤍- امروز با آهنگ مورد علاقت ورزش کن و برقص.
🩵- با یک نفر درد دل کن و حرف بزن.
🤍- بزن بیرون و توی جمع و چند تا رفیق پیدا کن.
🩵- برو یه جای خاص برای پیاده روی پیدا کن.
🤍- کاری که خیلی وقته میخوای انجام بدی و انجام بده
🩵- یک غذای جدید را امتحان کن میتونی خودت بپذیش.
🤍- تمام افکار منفی رو بنویس رو کاغذ تا سبک بشی.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
📚#داستان_کوتاه
سالها پیش حاکمی به یکی از فرماندهانش گفت: مقدار سرزمین هایی را که با اسبش طی کند به او خواهد بخشید.
همان طور که انتظار میرفت، اسب سوار به سرعت برای طی کردن هر چه بیشتر سرزمینها سوار بر اسب شد و با سرعت شروع کرد و به تاختن با شلاق زدن به اسبش با آخرین سرعت ممکن می تاخت و می تاخت...
حتی وقتی گرسنه و خسته بود متوقف نمی شد، چون می خواست تا جایی که امکان داشت سرزمین های بیشتری را طی کند...
وقتی مناطق قابل توجهی را طی کرده بود و به نقطه ای رسید که از شدت خستگی و گرسنگی و فشار های ناشی از سفر طولانی مدت داشت می مرد، از خودش پرسید: «چرا خودم را مجبور کردم تا سخت تلاش کنم و این مقدار زمین را به پیمایم؟ در حالی که در حال مردن هستم و تنها به یک وجب خاک برای دفن کردنم نیاز دارم...»
این داستان شبیه سفر زندگی خودمان است. برای به دست آوردن ثروت سخت تلاش می کنیم و از سلامتی و زمانی که باید برای خانواده صرف شود غفلت می کنیم تا با زیبایی ها و سرگرمی های اطرافمان که دوست داریم، مشغول باشیم. وقتی به گذشته نگاه می کنیم متوجه می شویم که هیچگاه به این مقدار احتیاج نداشتیم، اما نمی توان آب رفته را به جوی باز گرداند. زندگی تنها پول در آوردن نیست. زندگی قطعا فقط کار نیست بلکه کار تنها برای امرار معاش است تا بتوان از زیبایی ها و لذت های زندگی بهره مند شد و استفاده کرد..
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
حکیمی را ناسزا گفتند
هیچ جوابی نداد
حکیم را گفتند:
حکیم از چه روی جوابی ندادی؟
حکیم گفت:
در جنگی داخل نمیشوم
که برندهی آن، بدتر از بازنده است.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋🌺🍃
هر کار خوبی که می کنی
خاکش کن خدا رشدش میده...
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🦋🌸🍃
حکایت بهلول و مرد شیاد
بهلول سکه طلایی در دست داشت و با آن بازی می کرد .
مرد شیادی که شنیده بود بهلول دیوانه است ، جلو آمد و گفت : اگر این سکه را به من بدهی ، در عوض ده سکه که به همین رنگ است به تو می دهم .
بهلول چون سکه های او را دید ، دانست که سکه های او مسی است و ارزشی ندارد .
بهلول گفت :
به یک شرط قبول می کنم .
بشرط آنکه سه مرتبه مانند الاغ عرعر کنی .
مرد شیاد قبول کرد و شروع به عرعر کرد .
بهلول به او گفت :
تو که خر هستی فهمیدی سکه های من طلاست و مال تو از مس ! چگونه می خواهی ، من که انسان هستم ، این مطلب را ندانم .
مرد شیاد ، پا به فرار گذاشت.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
#داستانک
🌱ارسالی از آقای مهدی حدادزاده
🔸مردی دلزده از زندگی، از بالای یک ساختمان بیست طبقه خودش را به پایین پرتاب کرد.
همینطور که داشت سقوط می کرد، از پنجره به داخل خانه ها نگاه می کرد. به دلخوشی های کوچک همسایه ها. به عشق های دزدکی، به ظرافت انگشت های یک زن وقتی با قاشق قهوه را هم می زد، به جدیت یک مرد وقتی جدول روزنامه را حل می کرد و انگار اگر یک خانه را پر نمی کرد او را می بردند دادگاه!، به لبخند گنگ یک کودک که آرام خوابیده بود، به گردن بلورین دختر نوجوانی که ناخن هایش را با دقت یک کاشف اتم لاک سبز می زد، به چین های برجسته پیشانی پیرمردی که داشت از تلویزیون فوتبال نگاه می کرد و جوری فریاد می زد که انگار اگر تیم محبوبش پیروز می شد، او را دوباره به جوانی برمی گرداندند و ...
سقوط می کرد و چیزهایی را می دید که هیچوقت توی آسانسور یا پله های آپارتمان ندیده بود.
درست وقتی که به آسفالت خیابان خورد، انگار فهمید مسیر اشتباهی برای خارج شدن از زندگی انتخاب کرده است. در آن لحظه آخر حس کرد، زندگی ارزش زیستن را داشت اما .... دیگر دیر شده بود!
. پیش از آنکه به آسفالت خیابان برسید یادتان بیاید که همین دلخوشی های کوچک ارزش زيستن دارد.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
#داستانک
در باغی چشمهایبود و دیوارهای بلند گرداگرد آن باغ، تشنهای دردمند بالای دیوار با حسرت به آب نگاه میکرد. ناگهان خشتی از دیوار کند و در چشمه افکند. صدای آب مثل صدای یار شیرین و زیبا به گوشش آمد. آب در نظرش شراب بود. مرد آنقدر از صدای آب لذت میبرد که تند تند خشتها را میکند و در آب میافکند.
آب فریاد زد: های، چرا خشت میزنی؟ از این خشت زدن بر من چه فایدهای میبری؟...
تشنه گفت: ای آب شیرین! در این کار دو فایده است. اول اینکه شنیدن صدای آب برای تشنه مثل شنیدن صدای موسیقی رُباب است. نوای آن حیات بخش است، مرده را زنده میکند. مثل صدای رعد و برق بهاری برای باغ سبزه و سنبل میآورد. صدای آب مثل هدیه برای فقیر است. پیام آزادی برای زندانی است، بوی یوسف لطیف و زیباست که از پیراهنِ یوسف به پدرش یعقوب میرسید .
فایدة دوم اینکه: من هر خشتی که برکنم به آب شیرین نزدیکتر میشوم، دیوار کوتاهتر میشود.
خم شدن و سجده در برابر خدا، مثل کندن خشت است. هر بار که خشتی از غرور خود بکنی، دیوار غرور تو کوتاهتر میشود و به آب حیات و حقیقت نزدیکتر میشوی. هر که تشنهتر باشد تندتر خشتها را میکند. هر که آواز آب را عاشقتر باشد. خشتهای بزرگتری برمیدارد
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
#تفکر
روزی دو شکارچی برای شکار به جنگلی می روند.
در حین شکار ناگهان خرس گرسنه ای را می بینند که قصد حمله به آنها را دارد.
با دیدن این خرس گرسنه هر دوی آنها پا به فرار می گذارند در حین فرار ناگهان یکی از آنها می ایستد و وسایل خود را دور می اندازد و کفشهایش را نیز از پا در می آورد و دور می اندازد دوستش با تعجب از او می پرسد: فکر می کنی با این کار از خرس گرسنه سریع تر خواهی دوید؟
او می گوید : از خرس سریع تر نخواهم دوید ولی از تو سریع تر خواهم دوید در این صورت خرس اول به تو می رسد و تو را می خورد و من می توانم فرار کنم!!!
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌱#داستانک🌱🌱🌱
دعای چوپان :
مردی با پدرش در سفر بود که پدرش از دنیا رفت. از چوپانی در آن حوالی پرسید: «چه کسی بر مرده های شما نماز می خواند؟» چوپان گفت: «ما شخص خاصی را برای این کار نداریم؛ خودم نماز آنها را می خوانم».
مرد گفت: «خوب لطف کن نماز پدر مرا هم بخوان!» چوپان مقابل جنازه ایستاد و چند جمله ای زمزمه کرد و گفت : «نمازش تمام شد!» مرد که تعجب کرده بود گفت: این چه نمازی بود؟ چوپان گفت: بهترازاین بلد نبودم مرد از روی ناچاری پدر را دفن کرد و رفت. شب هنگام، در عالم رؤیا پدرش را دید که روزگار خوبی دارد. از پدر پرسید: «چه شد که این گونه راحت و آسوده ای؟»
پدرش گفت: «هر چه دارم از دعای آن چوپان دارم!» مرد، فردای آن روز به سراغ چوپان رفت و از او خواست تا بگوید در کنار جنازۀ پدرش چه کرده و چه دعایی خوانده؟
چوپان گفت: «وقتی کنار جنازه آمدم و ارتباطی میان من و خداوند برقرار شد، با خدا گفتم : « خدایا اگر این مرد، امشب مهمان من بود، یک گوسفند برایش زمین می زدم. حالا این مرد، امشب مهمان توست. ببینم تو با او چگونه رفتار می کنی ؟ » به نام خدای آن چوپان… گاهی دعای یک دل صاف،ازصدنماز یک دل پرآشوب بهتراست !
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
#داستانک 📚
چند سال پیش، در یک روز رخوتزده مثل امروز توی خانه نشسته بودم که تلفن زنگ زد. شماره، ناشناس بود. برداشتم. صدایی گرم، کمی لرزان، کمی ضعیف گفت: "سیمین جان خوبی دورت بگردم؟"
صدا، مادربزرگی بود! از آن صداهای ننجونی عزیزخانومی، صدای مادرجانهای مهربان، لپگلی، خوشدستپخت با زانو دردی مداوم و لبخندی مداومتر. صدا شیرین بود. "دورت بگردمش "دل میبرد که بگردی دور صدایش.
گفت:" کی از بیمارستان مرخص شدی؟ خوبی الان؟ درد نداری؟ "گفتم: "کجا رو گرفتی مادرجان؟"صدا دور شد:" ای وای عوضی گرفتم؟ "صمیمیت از کلام رفت، ولی گرما و عطر هل نه. گفتم :"بله."عذرخواهی کرد "خواهش میکنم" گفتم و گوشی را گذاشتیم؛ اول او، بعد من!
چند دقیقه دیگر کنار تلفن نشستم و دلم خواست سیمین باشم، تازه از بیمارستان مرخص شده باشم و هنوز درد داشته باشم تا بتوانم خودم را لوس کنم برای آن صدا و قربانصدقه دشت کنم.
امروز بیهوا یاد آن تماس کوتاه اشتباهی افتادم.
و دلم خواست بنویسم برای همهی صداهای درست و اشتباهی زندگیمان که آرامش میاندازند به دل و برای آن صدای گرم که آن روز دل من را گرم کرد کاش زنده باشد هنوز...
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
#داستانک
📌حضرت علی در کوفه بر منبر رفت و خطاب به مردم فرمود:«قبل از اینکه من را از دست دهید هر سوالی دارید بپرسید، به راستی که من به راههای آسمان آشناترم تا به راههای زمین»✅
🔻 در این هنگام یکی از دشمنان حضرت برخاست و خطاب به حضرت چنین گفت: اگر چنین ادعا داری که از همهی اخبار زمین و آسمان اطلاع داری به من خبر بده در سر و صورت من چه تعداد مو روییده شده است ؟😏
حضرت که فهمید هدف او تخریب و تمسخر ایشان است خطاب به او چنین فرمود:«هیچ مویی در تو وجود ندارد مگر اینکه در کنار آن شیطانی لانه کرده است؛ این را بدان که گوسالای در گهواره داری که او فرزند مرا به شهادت خواهند رساند».
سالها گذشت و در کربلا فرزند آن فرد یعنی عمر سعد امام حسین علیه السلام را به شهادت رساند!😔
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
✨ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ﺷﺨﺼﻲ ﺳﺮﮐﻼﺱ ﺭﻳﺎﺿﯽ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﺑﺮﺩ . ﻭﻗﺘﻲ ﮐﻪ ﺯﻧﮓ ﺭﺍ ﺯﺩﻧﺪ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﺷﺪ ، ﺑﺎﻋﺠﻠﻪ ﺩﻭ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺭﻭﻱ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻴﺎﻩ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺧﻴﺎﻝ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻌﻨﻮﺍﻥ ﺗﮑﻠﻴﻒ ﻣﻨﺰﻝ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺑﺮﺩ
ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻭﺁﻥ ﺷﺐ ﺑﺮﺍﻱ ﺣﻞ ﺁﻧﻬﺎ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ . ﻫﻴﭽﻴﮏ ﺭﺍ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺣﻞ ﮐﻨﺪ ، ﺍﻣﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﻫﻔﺘﻪ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﮐﻮﺷﺶ ﺑﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ . ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﻳﮑﯽ ﺭﺍ ﺣﻞ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﮐﻼﺱ ﺁﻭﺭﺩ .
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﮐﻠﯽ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﺷﺪ ، ﺯﻳﺮﺍ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻌﻨﻮﺍﻥ ﺩﻭﻧﻤﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﻏﻴﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺣﻞ ﺭﻳﺎﺿﻲ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﺍﮔﺮ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺭﺍ ﻣﻴﺪﺍﻧﺴﺖ ﺍﺣﺘﻤﺎﻻً ﺁﻧﺮﺍ ﺣﻞ ﻧﻤﻴﮑﺮﺩ ، ﻭﻟﻲ ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺗﻠﻘﻴﻦ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﻏﻴﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺣﻞ ﺍﺳﺖ ، ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺮﻋﮑﺲ ﻓﮑﺮ ﻣﻴﮑﺮﺩ ﺑﺎﻳﺪ ﺣﺘﻤﺎً ﺁﻥ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﺭﺍ ﺣﻞ ﮐﻨﺪ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺭﺍﻫﯽ ﺑﺮﺍﻱ ﺣﻞ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﻳﺎﻓﺖ .
ﺍﻳﻦ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﮐﺴﯽ ﺟﺰ ﺁﻟﺒﺮﺕ ﺍﻧﻴﺸﺘﻴﻦ ﻧﺒﻮﺩ ...
" ﺣﻞ ﻧﺸﺪﻥ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ، ﺑﻪ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺑﺴﺘﮕﯽ ﺩﺍﺭﻩ
#داستانک..
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
#داستانک
✍از عزرائیل پرسیدند؛ تا به حال گریه نکردی زمانیکه جان بنی آدمی را میگرفتی؟
➕عزرائیل جواب داد:
🔹یک بار خندیدم،
🔸یک بار گریه کردم
🔹و یک بار ترسیدم.
🔸"خنده ام" زمانی بود که به من فرمان داده شد جان مردی را بگیرم، او را در کنار کفاشی یافتم که به کفاش میگفت:
کفشم را طوری بدوز که یک سال دوام بیاورد! به حالش خندیدم و جانش را گرفتم...
🔹"گریه ام" زمانی بود که به من دستور داده شد جان زنی را بگیرم، او را در بیابانی گرم و بی درخت و آب یافتم که در حال زایمان بود...
منتظر ماندم تا نوزادش به دنیا آمد سپس جانش را گرفتم...
دلم به حال آن نوزاد بی سرپناه در آن بیابان گرم سوخت و گریه کردم...
🔹"ترسم" زمانی بود که خداوند به من امر کرد جان فقیهی را بگیرم نوری از اتاقش می آمد هرچه نزدیکتر میشدم نور بیشتر می شد و زمانی که جانش را می گرفتم از درخشش چهره اش وحشت زده شدم.
🔸در این هنگام خداوند فرمود:
میدانی آن عالم نورانی کیست؟
او همان نوزادی ست که جان مادرش را گرفتی.
من مسئولیت حمایتش را عهده دار بودم هرگز گمان مکن که با وجود من، موجودی در جهان بی سر پناه خواهد بود.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝