eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ 🖤✨ســـلام 🍃✨روزتـــون 🖤✨پر از خیر و برکت 🍃✨امروز سه شنبه↶ ✧ 30 مرداد 1403 ه.ش ❖ 15 صفر 1446 ه.ق ✧ 20 آگوست 2024 میلادی ┄┄┄┅┅❅✾❅┅┅┄┄┄ 🖤✨ ↯ ذڪر روز ؛ 🍃✨《 یا اَرْحَمَ الرّاحِمین 》 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌​​​ ‎ 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
همیشه حرفی بزن که بتوانی آنرا بنویسی چیزي را بنویس که بتوانی آنرا امضا کنی و چیزی را امضا کن که بتوانی پایش بایستی .. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
ذهن تـو آهن رباست 🧲 اگر به نعمت فکر میکنی نعمت جذب میکنی...‌ و اگر به مشکلات فکر میکنی مشکلات رو به سمت خودت جذب میکنی همیشه افکار خوب رو پرورش بده و مثبتو خوش بین باقی بمون... 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
✨﷽✨ 📜 🔥 گناهان خود را کوچک نشمارید! 🍂 پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله در یکی از مسافرتها همراه جمعی از اصحاب خود در سرزمین خالی و بی آب و علفی فرود آمدند و به یاران خود فرمودند: ➖ هیزم بیاورید تا آتش روشن کنیم. اصحاب عرض کردند: یا رسول الله! اینجا سرزمینی خالی است و هیچ گونه هیزمی در آن وجود ندارد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: ➖ بروید هر کس هر مقدار می‌تواند هیزم جمع کند و بیاورد. یاران به صحرا رفتند و هر کدام هر اندازه که توانستند، ریز و درشت، جمع کردند و با خود آوردند. همه را در مقابل پیغمبر صلی الله علیه و آله روی هم ریختند. مقدار زیادی هیزم جمع شد. در این وقت رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: ➖گناهان کوچک هم مانند این هیزمهای کوچک است. اول به چشم نمی آید، ولی وقتی که روی هم جمع می‌گردند، انبوه عظیمی را تشکیل می‌دهند. آنگاه فرمودند: یاران! از گناهان کوچک نیز بپرهیزید. اگر چه گناهان کوچک چندان مهم به نظر نمی آیند؛ هر چیز طالب و جستجو کننده ای دارد،جستجو کنندگان آن چه را در دوران زندگی انجام داده اید و هر آن چه بعد از مرگ آثارش باقی مانده است، همه را می‌نویسد و روزی می‌بیند که همان گناهان کوچک، انبوه بزرگی را تشکیل داده است. 📚 بحار: ج ۷۳، ص ۳۴۹ 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
اگر برای ساختن زندگی‌ایی که دوست داری، وقت نگذاری در نهایت مجبور می شوی، وقت زیادی را برای زندگی‌ایی که دوست نداری صرف کنی و تا آخر عمر آنرا زندگی کنی ‌🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍از دالایی لاما پرسیدند: چه چیزی درباره انسان او را متعجب می سازد؟ او پاسخ داد: انسان برای بدست آوردن پول سلامتی اش را از دست می دهد و بعد پولش را از دست می دهد تا دوباره سلامتی اش را بدست آورد و بعد آنقدر مضطرب آینده می شود که زمان حال را از دست می دهد نتیجه آنکه نه در زمان حال زندگی می کند و نه آینده ... او آنگونه زندگی می کند که انگار هیچگاه مرگ را تجربه نخواهد کرد، و سرانجام مرگ را تجربه می کند در حالی که هیچگاه زندگی نکرده است !! 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃 پيامبر صلي الله عليه و آله فرمودند روز قيامت فردى را مى آورند و او را در پيشگاه خدا نگه مى‌دارند و كارنامه اش را به اومى دهند،اما حسنات خود را در آن نمى بيند.عرض مى كند:الهى! اين كارنامه من نيست! زيرا من در آن طاعات خود را نمى بينم! به او گفته مى شود: پروردگار تو نه خطامى كند و نه فراموش. عمل تو به سبب غيبت كردن از مردم بر باد رفت. سپس مرد ديگرى را مى آورند و كارنامه اش را به او مى دهند. در آن طاعت بسيارى را مشاهده مى‌كند. عرض مى كند: الهى! اين كارنامه من نيست! زيرا من اين طاعات را بجا نياورده ام! گفته مى شود: فلانى از تو غيبت كرد و من حسنات او را به تو دادم. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃 ستارخان در خاطراتش می گوید: من هیچوقت گریه نکردم، چون اگر گریه می کردم آذربایجان شکست می خورد و اگر آذربایجان شکست می خورد ایران شکست می خورد. اما در زمان مشروطه یک بار گریستم. و آن زمانی بود که 9 ماه در محاصره بودیم بدون آب و بدون غذا. از قرارگاه آمدم بیرون، مادری را دیدم با کودکی در بغل، کودک از فرط گرسنگی به سمت بوته علفی رفت و بدلیل ضعف شدید بوته را با خاک ریشه می خورد، با خودم گفتم الان مادر کودک مرا فحش می دهد و می گوید لعنت به ستارخان. اما مادر، فرزند را در آغوش گرفت و گفت: "اشکالی ندارد فرزندم، خاک می خوریم، اما خاک نمی دهیم." آنجا بود که اشک از چشمانم سرازیر شد . جاویدان باد نام کسانی که بخاطر عزت این مملکت و آب و خاک، جانانه ایستادند 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃 خواجه ثروتمندی که کلاهبردار بازار بغداد بود، از بغداد عزم حج کرد. بار شتری بست و سوار بر شتر و عازم شد. تا با آن به مکه رود. چون مراسم عید روز قربان شد، شتر خود را قربانی کرد و بعد از اتمام حج شتری خرید تا برگردد. از حج برگشت. بعد از یک ماه در بغداد باز در معامله دروغ گفت و توبه خود بشکست. عهد کرد تا سال دیگر به مکه رود و رنج سفر بیند تا خدا گناهان او را ببخشد. باز شتری برداشت و سوار شد تا به مکه رود. خواجه را پسر زرنگی بود پدر را در زمان وداع گفت: «ای پدر! باز قصد داری این شتر را در مکه قربانی کنی؟» پدر گفت: «بلی.» پسرش گفت: «این بار شتر را قربانی و آنجا رها نکن. این بار نفس خودت را قربانی کن همانجا تا برگشتی دوباره هوس گناه نکنی. تو اگر نفس خود را قربانی نکنی اگر صد سال با شتری به مکه روی و گله‌ای قربانی کنی، تأثیر در توبه تو نخواهد داشت. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🍃🌸🍂🌺🍃🌸 📜 ✍یک روز مرد دنیا دیده ای با پسرش به سفر رفت . در راه نعل اسبی پیدا کردند و به پسر گفت : نعل را بردار شاید به دردمان بخورد . پسر گفت : ما که اسب نداریم به چه دردمان می خورد ؟ پدر نعل اسب را برداشت و به پسر هم چیزی نگفت و به راهشان ادامه دادند . در راه به روستایی رسیدند . 🔹پدر در کارگاهی نعل اسب را فروخت بی آنکه پسر متوجه شود و با پولش کمی گیلاس خرید و در پارچه ای پیچید. و به راه ادامه دادند. در بین راه هر دو حسابی تشنه شدند و آبی که همراهشان بود تمام شد . در راه از تشنگی زیاد پسر بی حال شد و پدر گفت فاصله ی زیادی تا مقصد نمانده راهت را ادامه بده. 🔹گیلاسی را جلوی راه پسر انداخت. پسر فوراً آن را برداشت و خورد و شیرینی آن باعث شد تا به راهش ادامه دهد . پدر یک گیلاس جلوی راه او می انداخت و پسر آنها را می خورد تا به راهش ادامه دهد و قوت می گرفت . پسر از پدر پرسید که این گیلاس ها را از کجا آورده؟ پدر گفت : 🔹تو حاضر نشدی برای برداشتن نعل اسب خم شوی اما 20 بار برای برداشتن گیلاس خم شدی این گیلاس از فروش همان نعل اسب به دست آمده به همین دلیل می گویند : 🔹هر چیز که خوار آید یک روز به کار آید. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🍃🌸🍃🌺🍃🌸 🌹‍ ،توقعی‌نداشته‌باش 🌹‍ ✍امام علی علیه السلام در وصیت خود به امام حسن علیه السلام فرمودند: از مردم : زیرا مردمی هستند که: ❖ اگر عالِم باشی به تو ایراد می‌گیرند و اگر جاهل باشی راهنمایی ات نمی کنند، ❖ اگر در طلب علم برآیی، می‌گویند: خود را به زحمت انداخته است و اگر از طلب علم دست بکشی، می‌گویند: ناتوان و کودن است. ❖ اگر در عبادت پروردگارت استوار باشی، می‌گویند: خود نما و ریاکار است. و اگر عبادتت کم باشد می گویند: کافر است. ❖ اگر سکوت اختیار کنی، می‌گویند: از سخن گفتن عاجز است و اگر سخن بگویی، می‌گویند: پر حرف است. ❖اگر انفاق کنی، می‌گویند: اسرافکار است و اگر صرفه جویی کنی، می‌گویند: خسیس است. ❖ اگر به آنچه آنها دارند نیازمند شوی، از تو می‌بُرند و به بد گویی ات می‌پردازند و اگر به آنان اعتنایی نکنی، تکفیرت می‌کنند! ! این است خصوصیت مردم زمانه ی تو. 📚بحار الأنوار، جلد 77 ، صفحه 234 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
📜 ✍کشاورزی فقیر از اهالی اسکاتلند، «فلمینگ» نام داشت. یک روز در حالی که به دنبال امرار معاش خانواده اش بود، از باتلاقی در آن نزدیکی صدای درخواست کمک شنید. وسایلش را روی زمین انداخت و به سمت باتلاق دوید. 🔹پسری وحشت زده که تا کمر در باتلاق فرو رفته بود، فریاد می زد و تلاش می کرد تا خودش را از باتلاق بیرون بکشد. فلمینگ او را از مرگ تدریجی و وحشتناک نجات داد. روز بعد، کالسکه ای مجلل به منزل فلمینگ آمد. 🔸مرد اشراف زاده ای از کالسکه پیاده شد و خود را به عنوان پدر پسری معرفی کرد که فلمینگ نجاتش داده بود. اشراف زاده گفت : شما زندگی پسرم را نجات دادی، می خواهم جبران کنم. کشاورز اسکاتلندی جواب داد: 🔹من نمی توانم برای کاری که انجام داده ام پولی بگیرم. در همین لحظه، پسر کشاورز وارد کلبه شد. اشراف زاده پرسید: پسر شماست؟ 🔸کشاورز با افتخار جواب داد: بله. اشراف زاده گفت: با هم معامله ای می کنیم! اجازه بدهید او را همراه خود ببرم تا تحصیل کند. اگر شبیه پدرش باشد، به مردی تبدیل خواهد شد که شما به او افتخار خواهید کرد. 🔹پسر فلمینگ با هزینه ی آن اشراف زاده بزرگ شد و تحصیل کرد، تا اینکه روزی از دانشکده ی پزشکی سنت ماری در لندن فارغ التحصیل شد و همین طور ادامه داد تا در سراسر جهان به عنوان سر الکساندر فلیمنگ کاشف پنی سیلین مشهور شد. 🔸سال ها بعد، همان اشراف زاده به بیماری ذات الریه مبتلا شد. فکر می کنید چه چیزی نجاتش داد؟ بله! درست حدس زدید؛ همان پنی سیلین. نتیجه ی اخلاقی: ✍هیچ عملی بدون عکس العمل در صحنه ی هستی به وجود نمی آید؛ خواه خوب و خواه زشت. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🍂🌺🍃🌸🍂🌺 📚 ✍یک روز فرد میان‌سالی در حال قدم زدن در خیابان بود. از چهره و حتی طرز لباس پوشیدنش به خوبی می‌شد فهمید که چقدر ناراحت است و یک مشکل بزرگ دارد. در همین حالت پیرمردی او را دید و به سراغش رفت. از او در مورد دلیل این حال بدش پرسید و فرد هم از این گفت که به خاطر یک معامله اشتباه، کل شرکتش با بیشتر از ۱۰۰ کارمند در حال ورشکستگی است. 🔸از این گفت که از ترس طلبکارها بیشتر از یک هفته است به شرکت نرفته و اینکه در صورت ورشکسته شدن شرکت، تمامی زندگی‌اش از هم می‌پاشد. پیرمرد که کل مسیر به حرف‌های مرد گوش داده بود و حتی یک کلام هم او را نصیحت نکرد، به او گفت صبر کن؛ من می‌توانم به تو کمک کنم! 🔹در همین هنگام یک کاغذ مچاله از جیبش درآورد؛ این یک چک سفید امضا بود! بعد هم مبلغ 500 هزار دلار را روی آن نوشت و به دست مرد داد. زیر چک امضاء “جان دی راک فلر” میلیاردر معروف را دید! پیرمرد به او گفت من یک سال دیگر در همین خیابان تو را می‌بینم و امیدوارم بتوانی آن روز قرضی که به تو دادم را پس بدهی! 🔸مرد از بس خوشحال بود حتی توانایی تشکر و خداحافظی با جان دی راک فلر را هم نداشت. بعد از اینکه کمی حالش خوب شد به خانه رفت، کمی در مورد بدهکاری‌هایش فکر کرد و به این نتیجه رسید که با این مبلغ می‌تواند علاوه بر بدهکاری‌هایش، حتی هزینه چند معامله جدید را هم تضمین کند. 🔹پس چک را داخل گاوصندوق گذاشت و به پشتوانه آن دوباره شروع کرد به تمدید قرارداد کارمندان، بستن قراردادهای کاری و دریافت سفارش‌های جدید. سودی که از پروژه‌های جدید به دست آورد آن‌قدر بود که حتی نیاز به استفاده از چک را هم پیدا نکرد. 🔸بعد از یک سال همه چیز روبه‌راه شد و مرد توانست علاوه بر حل کردن مشکلات، یک کسب‌وکار دیگر هم در کنار کارخانه قبلی راه‌اندازی کرده و 30 نفر جدید را به کار بگیرد. او لحظه‌شماری می‌کرد تا لحظه موعود فرارسیده و بتواند علاوه بر پس دادن چکی که از آن استفاده نکرده بود، از این میلیاردر تشکر کند. 🔹در نهایت در تاریخ تعیین‌شده به خیابان رفت و بعد از چند ساعت پرسه‌زنی پیرمرد را پیدا کرد. دستش را در جیبش فروبرد تا چک را بیرون آورده و به او بدهد که ناگهان دو مرد سفیدپوش را در پشت سر پیرمرد دید! آن‌ها پیرمرد را گرفته و داخل یک ون بزرگ بردند؛ مرد از آن‌ها دلیل این کار را پرسید و آن‌ها گفتند : 🔸این یک پیرمرد دیوانه است که همیشه از تیمارستان فرار می‌کند و خودش را به عنوان جان دی راک فلر به بقیه مردم معرفی می‌کند! مرد از شنیدن این قضیه مات و مبهوت ماند! با خودش فکر کرد که در تمامی این یک سال تمامی مشکلاتش به پشتوانه همین چک تقلبی تمامی قراردادها و کارها را انجام داد! 🔹اما بعد از کمی فکر کردن فهمید در اصل این چک نبوده که همه چیز را درست کرده، بلکه اعتماد به نفسی بوده که قبلاً آن را از دست داده بود و به کمک چک دوباره آن را برگردانده بود… 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
💥 ✍یکی از بانوان مسلمان، روزها را روزه می‌گرفت و شبها را در نماز و عبادت به سر می‌برد. اما بد اخلاق بود و با زبانش همسایگان خود را اذیت می‌کرد. 🔹شخصی در محضر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از این بانو تعریف کرد که او اهل نماز و روزه است و تنها یک عیب دارد و آن این است که است و با زبانش همسایگان را می‌رنجاند. ✍رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند : «لا خَيرَ فيها ، هِي مِن أهْلِ النّارِ» ▫️در آن زن هیچ خیری نیست، او اهل جهنم است. 📚بحارالانوار، ج ۷۱، ص ۳۹۳ 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
☝️دنیا چه جائیه....!؟ 🎙 ✍حال دنیا را پرسیدم من از فرزانه ای گفت : یا آب است، یا خاک است ، یا پروانه ای ! گفتمش احوال عمرم را بگو ، این عمر چیست ؟ 🔹گفت یا برق است , یا باد است , یا افسانه ای! گفتمش این ها که می بینی ، چرا دل بسته اند ؟ گفت یا خوابند ، یا مستند ، یا دیوانه ای ! گفتمش احوال جانم را پس از مردن ، بگو ؟ گفت یا باغ است یا نار است ، یا ویرانه ای ! 📚" ابوسعید ابوالخیر "‎‌‌‌‌‌‌ 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
📜 🔹حرفهای بند تنبانی! ✍در زمان امیر کبیر هرج و مرج در بازار به حدی بود که هر کس در مغازه اش از همه نوع جنسی می فروخت. به دستور امیر کبیر هر کسی ملزم به فروش اجناس هم نوع با یکدیگر شد، 🔹مثلا پارچه فروش فقط پارچه، کوزه گر فقط کوزه و همه به همین شکل. پس از مدتی به امیر کبیر خبر دادند شخصی به همراه توتون و تنباکو ، بند تنبان، هم می فروشد، امیر کبیر دستور داد او را حاضر کردند و از او دلیل کارش را پرسیدند ، 🔸آن شخص در جواب گفت : کسی که تنباکو از من می خرد ممکن است هنگام استعمال به سرفه بیافتد و در اثر این سرفه بند تنبانش پاره شود. لذا من بند تنبان را به همراه تنباکو می فروشم. 🔹از آن زمان کار و حرف بی ربط را به حرفهای بند تنبونی مثال می زنند. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🍂🌺🍂🌸🍂🌺 🔴 مگر می شود نداشته باشد. ✍پادشاهی بود دهری مذهب. وزیری بسیار عاقل و زیرک داشت.هرچه ادله و براهین برای شاه بر اثبات وجود صانع اقامه می کردند که این آسمان ها و زمین را خدا خلق کرده و ممکن نیست این بناهای به این عظمت بدون صانع و خالق موجود شود و ممکن نیست یک بنایی بدون بنا و استاد و معمار ساخته شود، پادشاه قبول نمی کرد. 🔹بنابراین وزیر، بنای یک باغ و درخت ها و عمارتی در بیرون شهر گذارد. بعد از اینکه تمام شد، یک روز پادشاه را به بهانه شکار از آن راه برد. چون چشم پادشاه بر آن عمارت عالی افتاد متعجب شد. از وزیر پرسید این عمارت را که بنا کرده و چه وقت بنا شده است؟ 🔸وزیر گفت کسی نساخته، خودش موجود شده است. پادشاه اعتراض شدیدی کرد. گفت این چه حرفی است که می زنی، چگونه می شود بنایی بدون معمار ساخته شود؟ وزیر جواب داد چگونه یک بنایی کوچک بدون معمار غیر معقول است؟ 🔹چگونه می شود بنای این آسمان ها و زمین ها و گردش ماه و خورشید و ستاره ها بدون صانع و خالق موجود شده باشد؟ آن وقت پادشاه تصدیق نمود و مسلمان و موحد شد. 📚منبع:داستان هایی از خدا، نوشته احمد میرخلف زاده و قاسم میرخلف زاده، جلد ۱ 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🔹 ✍بازرگانى در زمان مى زیست و مالى فراوان گرد آورد. پس از سال ها، او که در مملکت انوشیروان غریب بود، تصمیم به بازگشت به دیار خویش گرفت، ولى بدخواهان، نزد پادشاه بدگویى کردند که فلان بازرگان، از برکت تو و سرزمین تو، چنین مال و منال به هم رسانده است 🔹و اگر او برود، دیگر بازرگانان هم روش او را در پیش مى گیرند و اندک اندک رونق دیار تو، هیچ مى شود. انوشیروان هم رأى آنها را پسندید و بازرگان را احضار کرد و گفت که اگر مى خواهى، برو؛ ولى بدون اموال. بازرگان گفت: 🔸«آنچه پادشاه فرمود، به غایت صواب است و از مصلحت دور نیست. اما آنچه آورده بودم و در شهر تو به باد رفت، اگر پادشاه دو چندان باز تواند داد، ترک همه مال گرفتم. انوشیروان گفت: اى شیخ! در این شهر چه آورده اى که باز نتوانم داد؟ 🔹گفت : اى مَلِک! جوانى آورده بودم و این مال بدو کسب کرده. جوانى به من باز ده و تمامت مال من باز گیر. انوشیروان از این جواب لطیف متحیّر شد و او را اجازت داد تا به سلامت برفت. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ 🖤ســلام 🍃روزتـــون 🖤پر از خیر و برکت 🍃امروز چهار شنبه↶ ✧ 31 مرداد 1403 ه.ش ❖ 16 صفر 1446 ه.ق ✧ 21 آگوست 2024 میلادی ┄┄┄┅┅❅✾❅┅┅┄┄┄ 🖤✨↯ ذڪر روز ؛ 🍃✨《 یا حَیُّ یا قَیّومُ 》 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌ 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🍃🌼🍃🌼🍃🌼 ⚡️ : ✍کودک که بودم می خواستم دنـیا را تغییر دهم، بزرگتر که شدم فهمیدم دنـیا بـزرگ است من باید کشور را تغییر دهـم. 🔸بعدها کشور را هم بزرگ دیـدم و تـصمیم گرفتم شهـرم را تغییر دهـم. در سالخوردگی تصمیـم گرفتم خانواده ام را متحول کنم … 🔹اینک که در آستانه ی مـرگ هستم میفهمم که : اگر روز اول خـودم را تغییر داده بـودم شـاید میتوانستم دنـیا را هم تـغییر دهم. ✍و خدا هنوز این فرصت را به ما داده است. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🔸(عجل الله) به شیخ مفید در اصلاح فتوا ✍در زمان شیخ مفید، شخصی از روستایی به خدمت ایشان رسید و سوال کرد: زنی حامله فوت کرده و حملش زنده است، آیا باید شکم زن را شکافت و طفل را  بیرون آورد و یا به همان حالت او را دفن کنیم؟ 🔸شیخ فرمود : با همان حمل، زن را دفن کنید. آن مرد برگشت. ولی متوجه شد، سواری از پشت سر می‌تازد و می‌آید، وقتی نزدیک او رسید، گفت: ای مرد! شیخ مفید می‌گوید : شکم آن زن را بشکافید و طفل را بیرون بیاورید، بعد او را دفن کنید. 🔹مرد روستایی همان کار را کرد. پس از مدتی، ماجرای آن سوار را برای شیخ مفید نقل کردند. شیخ فرمودند : من کسی را نفرستاده بودم. معلوم است آن شخص، نماینده حضرت صاحب الزمان علیه‌السّلام بوده‌اند، حال که ما در احکام شرعی اشتباه می‌کنیم، همان بهتر که دیگر فتوا ندهیم. لذا در خانه خود را بست و بیرون نیامد اما از ناحیه مقدسه حضرت صاحب الزمان علیه‌السّلام توقیعی برای شیخ صادر شد: «بر شماست فتوا دادن و بر ماست که نگذاریم شما در خطا واقع شوید» 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
⛔️ 🌷ﺣﻀﺮﺕ ﺣﺠﺔ ﺍﻟﺎﺳﻠﺎﻡ فاﻃﻤﻰ ﻧﻴﺎ: 📝ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺻﺎﻟﺤﺎﻥ ﺑﺮﺍﻳﻢ ﻧﻘﻞ ﻛﺮﺩ: ﭘﻴﺮﺯﻧﻰ ﺁﻣﺪ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﺎﺝ ﺷﻴﺦ ﺭﺟﺐ ﻋﻠﻰ ﺧﻴﺎﻁ ﺗﻬﺮﺍﻧﻰ ﻛﻪ ﺍﻫﻞ ﻣﻜﺎﺷﻔﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺁﻗﺎ ﭘﺴﺮﻡ ﺟﻮﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﺮﻳﺾ ﺷﺪﻩ ﻫﺮﭼﻪ ﺣﻜﻴﻢ ﻭ ﺩﻭﺍ ﻛﺮﺩﻩ‌ﺍﻡ ﺑﻰ ﻓﺎﻳﺪﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻃﺒﺄ ﺟﻮﺍﺑﺶ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ؛ ﻳﻚ ﻓﻜﺮﻯ ﺑﻜﻨﻴﺪ. 🔸ﺻﺎﺣﺒﺎﻥ ﻣﻜﺎﺷﻔﻪ ﻣﻰ ﺩﺍنند ﻛﻪ ﺍﻳﻨﻬﺎ ﮔﺎﻫﻰ ﺣﺎﻝ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻜﺎﺷﻔﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﮔﺎﻫﻰ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﺍﻳﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻣﻜﺎﺷﻔﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﺍﻳﻦ ﺍﺋﻤﻪ ﻣﻌﺼﻮﻣﻴﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺩﺭﺍﻳﻦ ﺣﺎﻝ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺑﻘﻴﻪ ﮔﺎﻫﻰ ﺳﻴﻤﺸﺎﻥ ﻭﺻﻞ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﻭﮔﺎﻫﻰ ﻧﻤﻰ ﺷﻮﺩ. 🔹ﮔﻔﺖ :ﺣﺎﺝ ﺷﻴﺦ ﺭﺟﺐ ﻋﻠﻰ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺳﺮﺣﺎﻝ ﺑﻮﺩ. ﺷﻴﺦ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﭘﺎﺋﻴﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻟﺤﻈﺎﺗﻰ ﺗﺎﻣﻞ ﻛﺮﺩ، ﺑﻌﺪ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﭘﺴﺮﺕ ﺳﻠﺎّﺥ ﺍﺳﺖ؟ ﮔﻔﺖ: ﺑﻠﻪ. ﺷﻴﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺧﻮﺏ ﻧﻤﻰ ﺷﻮﺩ. 🔸ﮔﻔﺖ: ﭼﺮﺍ؟ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺑﺨﺎﻃﺮﺍﻳﻨﻜﻪ ﮔﻮﺳﺎﻟﻪ ﺍﻯ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﻯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻛﺸﺘﻪ. 🔹ﻭ ﭘﺴﺮ ﺷﻤﺎ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺯﻧﺪﻩ ﻧﻴﺴﺖ، ﺩﻝ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻩ ﺁﻧﻬﻢ ﺩﻝ ﻳﻚ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻭ ﺁﻧﻬﻢ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺁﻩ ﻛﺸﻴﺪﻩ ﻭ ﻣﻴﻤﺮﺩ. ﻣﺎﺩﺭ ﺟﻮﺍﻥ ﮔﻔﺖ : ﺁﺷﻴﺦ ﻳﻚ ﻛﺎﺭ ﺑﻜﻦ ﭘﺴﺮﻡ ﻧﻤﻴﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮔﺮﻳﻪ ﻛﺮﺩ. ✨ﺁﺷﻴﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﺁﺧﻪ ﻣﻦ ﭼﻪ ﻛﺎﺭﻛﻨﻢ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﻛﻪ ﻧﻴﺴﺖ. ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺩﻝ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻩ ﻭ ﺁﻩ ﺁﻥ ﺣﻴﻮﺍﻥ ﮔﺮﻓﺘﻪ ...ﻭ ﺑﻌﺪ ﺁﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﻫﻢ ﻣﺮﺩ. ⛔️ﺑﺒﻴﻨﻴﺪ ﺍﻳﻦ ﺩﻝ ﻳﻚ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺭﺍ ﺳﻮﺯﺍﻧﻴﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺗﻮ ﺩﻝ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻛﻪ ﺍﺷﺮﻑ ﻛﺎﺋﻨﺎﺕ ﺍﺳﺖ ﻣﻰ ﺭﻧﺠﺎﻧﻰ ﻭ ﺑﺪﺭﺩ ﻣﻰ ﺁﻭﺭﻯ، ﻭﺍﻯ ﺑﺤﺎﻝ ﺁﻥ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﺩﻝ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺴﻮﺯﺍﻧﻨﺪ، ﺟﻮﺍﺏ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﭼﻪ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﺪﻫﻨﺪ. ﺍﻯ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﺎﺷﻴﺪ. 📙از بیانات استاد عارف اخلاق، آیت الله فاطمی نیا 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
دنیا انقدر بی حساب، کتاب ام نیست هر چه با هر که کنی، بر تو همان می گذرد 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸نصیحتی از مــولانــا 🌸در پوشیدن خطای دیگران شب باش 🌳در مهر و دوستـی همچون خورشید 🌸در هنـگـام خـشـم و غـضـب کـوه 🌳درسخاوت و یاری به دیگران رود 🌸در کنــار آمــدن بــا دیـگران دریـا 🌳وخودت باش آنـگونـه کـه هستی 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃 روزي امام صادق (ع) به خدمتكاران دستور داد، براي كاري نامه اي بنويسند. آن نامه نوشته شد و آن را به نظر آن حضرت رساندند، حضرت آن نامه را خواند، ديد در آن، ان شاءالله (بخواست خدا) نوشته نشده است. به تنظيم كنندگان نامه، فرمود: چگونه اميد دارید كه مطلب اين نامه به پايان برسد و نتيجه بخش باشد،با اينكه در آن "ان شاء الله" ننوشته ايد! نامه را با دقت بنگريد، در هر جاي آن كه لازم است و"ان شاء الله" نوشته نشده، "ان شاء الله" بنويسيد... ٢ص٦٧١ 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝