🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگي
هیچوقت تو دایره راحتی خودت نمون.
هر روز به دنبال یک چالش جدید باش
هر روزبه دنبال یاد گرفتن یه مهارت تازه باش
هر روز بخواه یکمی بهتر باشی کمی بهتر از دیروز باشی
زندگی ارزششو داره ، تو فقط یه بار به دنیا میایی.
ارزشمندترین دارایی های شما فقط زمان شماست !
با وقتتان همانند پول برخورد کنید
اما یادتان باشد تفاوت زمان با پول این است که آن را نمی شود پس انداز کرد
پس بهترین استفاده را از وقتتان کنید
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
شاه اسماعیل صفوی ، علاقه شدید به صوفی گری داشت و برای زیارت مزار شمس به شهر خوی* زیاد سفر می کرد.
طوری که 40 روز در کنار منار شمس در خوی، چله گرفت و شکار کرد و با شاخ های قوچ، مناری بر مزار او ساخت.
روزی شاه اسماعیل، با لباس مبدل سوار اسب در خوی بر مزرعه گندمی رفت. صاحب مزرعه ، سر بالا گرفت و گفت: ای مرد مواظب باش مزرعه مرا نابودی کردی. شاه چون نزدیک رسید، از اسب پایین آمد و گفت: چقدر به این مزرعه هزینه کرده ای؟ کشاورز گفت: 5 سکه اشرفی. شاه پرسید: چقدر انتظار برداشت وفروش محصول داری؟ گفت: 50 سکه اشرفی طلا.
شاه دست در جوال اسب کرد و 50 اشرفی داد و گفت: برو و کار نکن. مرد از این حرکت شناخت او شاه است. به دنبالش راه افتاد.
شاه به مزرعه دیگری رفت اما نگذاشت اطرافیان با او وارد مزرعه شوند و با اسب روی گندم زار حرکت کرد، اما صاحب مزرعه سر هم بالا نیاورد و چیزی نگفت.سلامی داد و گفت: چقدر هزینه این مزرعه کرده ای؟ گفت : 5 سکه اشرفی. گفت: چقدر انتظار برداشت داری؟ گفت: 200 سکه اشرفی طلا.
شاه دست در خورجین کرده و 200 سکه داد. کشاورز اولی ناراحت شد و گفت: من ندانستم شما سلطان اسماعیل هستید و گرنه بی ادبی نمی کردم. به من نیز کاش این اندازه محبت می کردید .
شاه اسماعیل گفت: این مرد بر عکس تو صبور بود و هم خوش گمان. وقتی مرا با اسب بر روی گندم های خود دید، خودش فهمید، کسی که با اسب بر روی گندم زار حرکت می کند یا شرور است یا مومن. چون نگاه کرد دید من شرور نیستم پس صبر کرد و دنبال حکمت این کار من بود. پس اگر بدانیم که خدا هم می بیند و مومن است در برابر مشکلات و تلخی ها صبر می کنیم. ناصبری ما از ناشناختن خداست.
دوم این که این مرد به کرم من امید داشت و خوش بین بود و مرا به چشم مردی توانگر دید .با این که 50 سکه ارزش محصول او بود ولی 4 برابر گفت و من دانسته قبول کردم چون سزای خوش بینی به سلطان ، دریافت پاداش نیک است. ولی تو خوش بین نبودی و مرا به چشم گدا و ناتوان دیدی. سزای مزد تو هم آن است که در قلب خود داشتی. پس بدانیم که به خدا نیز هر اندازه در چشم توانگر و کریم نگاه کنیم همان اندازه از سفره و خوان کرمش بهره مند خواهیم شد. و سزای خوش بینی به خدا نیز ، قابل توصیف نیست. ای مرد بدان بهشت را ندیده باید خرید.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
#انگشتری_اهل_ایمان
همه شنیده اید که امام عسکری علیه السلام در معرفی اهل ایمان فرموده اند که:
اهل ایمان ۵ علامت و نشانه دارند که یکی از آن نشانه ها تَخَتُّم بِیَمین
یعنی انگشتری را به دست راست کردن است.
یکی از روایات زیبایی که در این باره نقل شده است این است که:
فضل بن شاذان می گوید : از ابن ابی عمیر شنیدم که گفت: من وارد بر امام کاظم علیه السلام شدم، و از انگشتری به دست راست کردن امیر مومنان پرسیدم که لِاَیِّ شَییءِِکان؟ ؛ به چه علت بوده است؟
حضرت دو دلیل آورد ؛ اول فرمود :
لِاَنَّهُ کانَ اِمامُ اَصحابِ الیَمین ؛
چرا که امیر مومنان علیه السلام امام و پیشوای اصحاب یمین است و خداوند اصحاب یمین را در قرآن مدح کرده است
( و اَصحابُ الیَمینِ ما اصحابُ الیَمین فِی سِدرِِ مَخضُود و طَلحِِ مَنضُود....)
دوم:
چون رسول الله نیز انگشتری را به دست راست می کرد و امیر مومنان به ایشان اقتداء کردند.
بعد فرمود:
و لِشیعتِنا عَلامهَُ یُعرَفُونَ بها...
و این برای شیعیان ما نیز علامت و نشانه ای است که با آن شناخته می شوند.....
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
ﺍﮔﺮ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ "ﻏﯿﺒﺖ" ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ،
ﺑﺎﻧﮑﻬﺎ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺣﺴﺎﺑﻤﺎﻥ ﺑرداشته ﻭ ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻏﯿﺒﺖ ﺍﻭﺭﺍ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ، ﻭﺍﺭﯾﺰ ﮐﻨﻨﺪ...
ﺑﺪﻭﻥ ﺷﮏ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺣﻔﻆ ﺍﻣﻮﺍﻟﻤﺎﻥ ﺳﺎﮐﺖ ﻣﯽﺷﻮﯾﻢ.
ﺁﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻓﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻓﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﯼ ﺑﺎﻗﯽ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺵﺗﺮ ﻭ ﻋﺰﯾﺰﺗﺮﻧﺪ؟؟؟
جواب با شما...
نگذاريد گوشهايتان گواه چيزي باشد که چشمهايتان نديده، نگذاريد زبانتان چيزي را بگويد که قلبتان باور نکرده..
"صادقانه زندگي کنيد"
ما موجودات خاکي نيستيم که به بهشت ميرويم.
ما موجودات بهشتي هستيم که از خاک سر برآورده ایم
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
#مهربانترازمادر
در زمان حضرت موسی (ع) جوانی بسیار مغرور و از خود راضی بود که همواره مادرش را رنج می داد.
بی مهری او به مادر به جایی رسید که روزی مادرش را که بر اثر پیری و ضعف که توان راه رفتن نداشت به کول گرفت و بالای کوه برد و در آنجا گذاشت تا طعمه درندگان شود.
هنگامی که مادر را آنجا گذاشت و از بالای کوه پایین آمد تا به خانه باز گردد، مادرش به این فکر افتاد که مبادا پسرم از پرتگاه بیفتد و زخمی شود یا طعمه درندگان گردد.
برای پسرش چنین دعا کرد که خدایا، پسرم را از طعمه درندگان و گزند حوادث حفظ کن تا به سلامت به خانه اش باز گردد.
از سوی خداوند به موسی (ع) خطاب شد ای موسی (ع)، به آن کوه برو و مهر مادری را ببین.
حضرت موسی (ع) به آنجا رفت و وقتی که مهر مادری را دریافت، احساساتش به جوش و خروش آمد که به راستی مادر چقدر مهربان است.
خداوند به او وحی کرد ای موسی ، من به بندگانم مهربان تر از مادرهستم.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
کافری را نزد خلیفه آوردند که درباره او حکم کند.خلیفه گفت: به من خبر داده اند که کافری و کفر می گویی.
مرد گفت: حاشا و کلا.من نماز می گزارم و روزه می گیرم و جز خدا را نمی پرستم.
خلیفه گفت: دروغ می گویی ! سخن راست بگو, وگرنه فرمان می دهم که تو را آنچنان تازیانه بزنند که به بی دینی ات اقرار دهی.
مرد گفت:شگفتا؛ این چه حالت است؟!
محمد(ص)شمشیر می زد که به مسلمانی اقرار کنید و تو که بر جای او نشسته ای,تازیانه می زنی که به کافری اقرار دهید!
#لطائف_الطوائف
#مولانا
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🍂🌺🍂🌺🍂🌺
🔹#یهودیوطلبفرزند از حضرتزینب (س)
✍نقل می کنند :
در بروجرد مردی یهودی بود به نام یوسف، معروف به دکتر.
او ثروت زیادی داشت ولی فرزند نداشت.
برای داشتن فرزند چند زن گرفت، دید از هیچ کدام فرزندی به دنیا نیامد.
🔹هر چه خود می دانست و هر چه گفتند عمل کرد، از دعا و دارو، اثر نبخشید.
روزی مأیوس نشسته بود، مرد مسلمانی نزد او آمد و پرسید: چرا افسرده ای؟
گفت، چرا نباشم، چند میلیون مال و ثروت برای دشمنان جمع کردم!
من که فرزندی ندارم که مالک شود. اوقاف وارث ثروت من می شود.
🔸مرد مسلمان گفت :
من راه خوبی بهتر از راه تو می دانم. اگر توفیق داشته باشی، ما مسلمانان یک بی بی داریم زهرای مرضیه(س)، اگر او را به جان دخترش زینب کبری(س) قسم بدهی، هر چه بخواهی، از خدا می خواهد.
تو هم بیا مخفیانه برو حرم زینب (س) و عرض حاجت کن تا فرزنددار شوی.
🔹می گوید : حرف این مرد مسلمان را شنیدم و به طور مخفی از زنها و همسایه هایم و مردم با قافله ای به دمشق حرکت کردم.
صبح زود رسیدیم، ولی به هتل نرفتم، اول غسل و وضو و بعد هم زیارت و گفتم:
آقا یا رسول الله! دشمن تو و دامادت در خانه فرزندت برای عرض حاجت آمده،
حاشا به شما بی بی جان! که مرا ناامید کنی.
🔸اگر خدا به من فرزندی دهد، نام او را از نام ائمه می گذارم و مسلمان می شوم. او با قافله برگشت. پس از سه ماه متوجه شد که زنش حامله است، چون فرزند به دنیا آمد و نام او را حسین نهادند و نام دخترش را زینب.
یهودیها فهمیدند و اعتراضها به من کردند که چرا اسم مسلمانها را برای فرزندت انتخاب کردی.
🔹هر چه دلیل آوردم نشد قصه را بازگو کردم ناگهان دیدم تمام یهودیهایی که در کنار من بودند با صدای بلند گفتند:
«أشْهَدُ أنْ لا الهَ الّا اللَّه و أشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّه و أشهَدُ أَنّ عَلیاً ولیَّالله»
و همه مسلمان شدند.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🔴#پاداشخویشتنداری(ابن سیرین)
✍ابن سیرین مردی بزّاز بود، می گوید:
در بازار شام در مغازه خود برای فروش پارچه نشسته بودم، زنی جوان وارد مغازه شد در حالی که حجاب کامل اسلامی را رعایت کرده بود!
از من درخواست چند نوع پارچه کرد، آنچه می خواست به او عرضه کردم، گفت:
🔸پسر سیرین! این بار پارچه سنگین است و مرا طاقت حمل آن به منزل نیست، شما این بار را به خانه من بیاور و در آنجا قیمتش را از من بستان.
من بی خبر از نقشه شومی که او برای من کشیده، بار پارچه را به دوش گذاشته و به دنبال او روان شدم.
🔹چون وارد دالان خانه گشتم درب را قفل زد و حجاب از روی و موی برداشت و در برابر من کمال طنازی و عشوه گری آغاز نمود، تازه بیدار شدم که به دام خطرناکی گرفتار آمده ام،
بدون این که خود را ببازم، همراهش به اطاق رفتم، او را خام کردم، سپس محل قضای حاجت را از او پرسیدم، گفت:
🔸گوشه حیاط است، به محل قضای حاجت رفتم، در آنجا از افتادن به خطر زنا به حضرت دوست نالیدم، آن گاه تمام هیکل و لباسم را به نجاست آلوده کردم و با همان منظره نفرت آور بیرون آمدم.
چون زن جوان مرا به این حال دید سخت عصبانی شد و انواع ناسزاها را نثار من کرد.
🔹سپس درب خانه را گشود و مرا از خانه بیرون کرد، به منزل خود رفتم، لباس هایم را عوض کردم و بدن را از آلودگی شستم، عنایت خدا به خاطر ورعی که به خرج دادم هم چنان که به خاطر ورع یوسف، شامل حال یوسف شد شامل حالم شد.
🔸و از آن پس در غیب به روی دلم باز شد و علم تعبیر خواب به من مرحمت شده و بخشیده شد.
📚منبع : انصاریان حسین؛عرفان اسلامی: 8/ 255
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🔹#پس_برو_به_جهنم
✍صدراعظم آقا محمدخان قاجار در مدت صدارتش تمام خویشان و اقوام خود را به حکم فرمایی شهرها گمارد.
روزی شخصی نزد وی آمد و از حاکم شیراز که در حق او بی عدالتی کرده بود، شکایت کرد. صدراعظم گفت :
🔸حاکم شیراز اقوام من است،
به اصفهان برو و آن جا زندگی کن.
آن شخص گفت :
اصفهان نیز در دست برادرزاده شما است. صدراعظم چندین شهر دیگر را نام برد و آن شخص گفت که حاکم همگی آن ها اقوام صدراعظم هستند.
🔹سرانجام صدراعظم عصبانی شد و داد زد: پس برو به جهنم!❗️
آن شخص که از جان خود گذشته بود.
گفت : قربان آن جا هم مرحوم پدرتان تشریف دارند!
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
لذت دنیا را کسی برد...
که هم بخشید هم پوشید و هم خورد
هر آن کس کیسه اش محکم گره خورد
خودش مرد و ثروتش را دیگری برد
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
در داستان حضرت یوسف اگر قدری دقت کنیم، دو بار کلمه قمیص یا پیراهن آمده است. پیراهن یوسف را برادرانش نقشه کشیدند و غرق خون کردند اما یادشان رفت پاره کنند و وقتی به نزد پدر برای شهادت دادن به گناه خود آوردند و گفتند: گرگ برادرمان را خورده است و ما بیگناهیم! پیراهن شاهد نشد و پدرشان فهمید دروغ میگویند.
در داستان دیگر با اینکه پیراهن یوسف وقتی از پشت پاره شد یوسف دنبال سند بیگناهی خود نبود ولی خدا پیراهن را سند بیگناهی یوسف کرد. پس بدانیم، خدا از هرچه بخواهد برای بیگناهی بنده مؤمنش از خلایقش سند درست میکند.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
#تناقض
جالب است بدانید:
جالب ترین خصوصیت بشر "تناقض" است!
به شدت عجله داریم بزرگ شویم
و بعد دلمان برای کودکی از دست رفته مان
تنگ میشود ..!
برای پول در آوردن خودمان را
مریض میکنیم
بعد تمام پولمان را خرج میکنیم
تا دوباره سالم شویم !
طوری زندگی میکنیم
که انگار هرگز نمی میریم
و طوری می میریم
که انگار هرگر زندگی نکرده ایم ...!
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝