eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
12.9هزار دنبال‌کننده
22.1هزار عکس
15.6هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
👆 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 5 اردیبهشت ماه 1398 🌞اذان صبح: 04:49 ☀️طلوع آفتاب: 06:20 🌝اذان ظهر: 13:02 🌑غروب آفتاب: 19:45 🌖اذان مغرب: 20:05 🌓نیمه شب شرعی: 00:17 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 🌸ذكر روز پنجشنبه🌸 لٰا اِلٰهَ اِلَّا اللهُ المَلِكُ الحَقُّ المُبين 💥معبودي جز خدا نيست 💥پادشاه برحق آشكار ➖➖➖➖➖➖ 💎روز۵شنبه۲رڪعت نمازبـہ نیت ڪسب مال وثروت بخواندوسپس《سوره یاسین》بخواندواین عمل را تا ۳ روز انجام دهدبهتراست  📚گوهر شب چراغ۱۵۷/ ۲ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 5 اردیبهشت ماه 1398 🌞اذان صبح: 04:49 ☀️طلوع آفتاب: 06:20 🌝اذان ظهر: 13:02 🌑غروب آفتاب: 19:45 🌖اذان مغرب: 20:05 🌓نیمه شب شرعی: 00:17 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 🌸ذكر روز پنجشنبه🌸 لٰا اِلٰهَ اِلَّا اللهُ المَلِكُ الحَقُّ المُبين 💥معبودي جز خدا نيست 💥پادشاه برحق آشكار ➖➖➖➖➖➖ 💎روز۵شنبه۲رڪعت نمازبـہ نیت ڪسب مال وثروت بخواندوسپس《سوره یاسین》بخواندواین عمل را تا ۳ روز انجام دهدبهتراست  📚گوهر شب چراغ۱۵۷/ ۲ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🍃 💦🍃ترکیب عرقیات ↯ ✨کاسنی ✨شاطره ✍🏻قبل از خواب، قبل از صبحانه به مدت یک ماه اثر عجیبی در درمان کبد چرب دارد @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ پنجشنبه است یـادی کنیـم ازمسـافـرانی که روزی در کنـارمان بودند و اکنون فقط یاد و خاطـرشـان دردلمـان باقی ست بافاتحه وصـلوات ❣ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اولین پنجشنبه اردیبهشت ماهتون پرازآرامش🍃🌷 براتون روزی پراز نشاط،شادی وعشق آرزومیکنم🍃🌷 امیدوارم لحظات رابه شادی وآرامش درکنارخانواده ودوستانتان سپری کنید پنجشبه تون بی نظیر🍃🌷 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
دو راهب از دهکده ای به سوی دهکده ای دیگر می رفتند. در میان راه به دختر جوان و زیبایی بر میخورند که کنار رودخانه نشسته بود و گریه می کرد. یکی از راهب ها به سوی دختر رفت و از او پرسید: خواهرم! برای چه گریه میکنی؟ دختر پاسخ داد : آیا خانه ای که آنسوی رود خانه است را میبینید ، من امروز صبح به این طرف رودخانه آمدم و در عبور از آن دچار هیچ مشکلی نشدم ، اما حالا آب رودخانه بالا آمده و من نمی توانم برگردم. راهب رو به دختر کرد و گفت: این که مسأله ای نیست. سپس دختر را در بازوان گرفته و به آن سوی رودخانه میبرد و بر میگردد. راهبان به راه خویش ادامه میدهند. پس از گذشت چند ساعت ، دوست راهب از او میپرسد: برادر! ما عهد کردیم که هرگز به زنی نزدیک نشویم. آنچه که تو انجام دادی گناه وحشتناکی بود. آیا با دست زدن به یک زن دچار احساس لذت نشدی؟ راهب دیگر جواب میدهد: من او را چند ساعت پیش همانجا رها کردم ، اما تو هنوز او را با خود حمل میکنی ! اینطور نیست؟ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @shamimrezvan @tafakornab 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
آرزوهایتان رابالاتر ازخواسته‌هایتان بگیرید. بلندپرواز باشید. جاذبه‌ی زمین همه چیز را به سمت خود می‌کشد: تیراندازان همیشه دست‌شان را بالاتر از هدف می‌گیرند. 👤 بلامی @tafakornab داستان وضرب المثل👆
همیشه آنچه که درباره "من" میدانی باورکن نه آنچه که پشت سر"من" شنیده ای "من"همانم که دیده ای نه آنکه شنیده ای 👤چارلي چاپلين 🖋☕️ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان👆
🌱حکایت روزی شخصی از ملانصرالدین پرسید: ماه بهتر است یا خورشید!؟ ملا گفت ای نادان این چه سوالی است که از من می پرسی؟ خوب معلوم است, خورشید روزها بیرون می آید که هوا روشن است و نیازی به وجودش نیست! ولی ماه شبهای تاریک را ورشن می کند, به همین جهت نفعش خیلی بیشتر از ضررش است. 📌مجموعه حکایات؛سخن بزرگان👇 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
تجربیات ۴۰ ساله خود با ساعت‌های متمادی تدریس و سخنرانی برای میلیونها نفر را در یک جمله به دنیا تقدیم می‌کنم: هرگز ظاهر زندگی دیگران را با باطن زندگی خود مقایسه نکنید. 👤جان مکسول 🖋☕️ @tafakornab
اگر برای ساختن زندگی ای که دوست دارید "نجنگید" در نهایت مجبور خواهید شد تمام عمر خود را صرف رویارویی با زندگی‌ای کنید که هیچ علاقه‌ای به آن ندارید... @shamimrezvan @tafakornab
‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت :5⃣5⃣1⃣ اگر آن ها نباشند، تو به این راحتی می توانی بچه ات را بغل بگیری و شیر بدهی؟!» از صدای صمد مهدی که داشت خوابش می برد، بیدار شده بود و گریه می کرد. او را از بغلم گرفت، بوسید و گفت: «اگر دیر آمدم، ببخش بابا جان. عملیات داشتیم.» خواهرم آمد توی اتاق گفت: «آقا صمد! مژدگانی بده، این دفعه بچه پسر است.» صمد خندید و گفت: «مژدگانی می دهم؛ اما نه به خاطر اینکه بچه پسر است. به این خاطر که الحمدلله، هم قدم و هم بچه ها صحیح و سلامت اند.» بعد مهدی را داد به من و رفت طرف خدیجه و معصومه. آن ها را بغل گرفت و گفت: «به خدا یک تار موی این دو تا را نمی دهم به صد تا پسر. فقط از این خوشحالم که بعد از من سایة یک مرد روی سر قدم و دخترها هست.» لب گزیدم. خواهرم با ناراحتی گفت: «آقا صمد! دور از جان، چرا حرف خیر نمی زنید.» صمد خندید و گفت: «حالا اسم پسرم چی هست؟!» معصومه و خدیجه آمدند کنار مهدی نشستند او را بوسیدند و گفتند: «داداس مهدی.» چهار پنج روزی قایش ماندیم. روزهای خوبی بود. مثل همیشه با هم می رفتیم مهمانی. ناهار خانة این خواهر بودیم و شام خانة آن برادر. با اینکه قبل از آمدن صمد، موقع ولیمه مهدی، همة فامیل ها را دیده بودم؛ اما مهمانی رفتن با صمد طور دیگری بود. ادامه دارد...✒️ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬ ✫⇠ ✫⇠قسمت :6⃣5⃣1⃣ همه با عزت و احترام بیشتری با من و بچه ها رفتار می کردند. مهمانی ها رسمی تر برگزار می شد. این را می شد حتی از ظروف چینی و قاشق های استیل و نو فهمید. روز پنجم صمد گفت: «وسایلت را جمع کن برویم خانة خودمان.» آمدیم همدان. چند ماه بود خانه را گذاشته و رفته بودم. گرد و خاک همه جا را گرفته بود. تا عصر مشغول گردگیری و رُفت و روب شدم. شب صمد خوشحال و خندان آمد. کلیدی گذاشت توی دستم و گفت: «این هم کلید خانة خودمان.» از خوشحالی کلید را بوسیدم. صمد نگاهم می کرد و می خندید. گفت: «خانه آماده است. فردا صبح می توانیم اسباب کشی کنیم.» فردا صبح رفتیم خانة خودمان. کمی اسباب و اثاثیه هم بردیم. خانة قشنگی بود. دو اتاق خواب داشت و یک هال کوچک و آشپزخانه. دستشویی بیرون بود سر راه پله ها؛ جلوی در ورودی. امّا حمام توی هال بود. از شادی روی پایم بند نبودم. موکت کوچکی انداختم توی حیاط و بچه ها را رویش نشاندم. جارو را برداشتم و شروع کردم به تمیز کردن. خانه تازه از دست کارگر و بنا درآمده بود و کثیف بود. با کمک هم تا ظهر شیشه ها را تمیز کردیم و کف آشپزخانه و هال و اتاق ها را جارو کردیم. عصر آقا شمس الله و خانمش هم آمدند. صمد رفت و با کمک چند نفر از دوست هایش اسباب و اثاثیة مختصری را که داشتیم آوردند و ریختند وسط هال. تا نصف شب وسایل را چیدیم. ادامه دارد...✒️ @tafakornab @shamimrezvan 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1 حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌
💎امام حسن عسکری(ع): ♻️به درستی که قلب گاهی آماده و گاهی خسته است، ✳️ زمانی که قلب شما آمادگی داشت و با نشاط و سرحال بود، ♻️ آن را به انجام نوافل وادارید، ✳️و زمانی که خسته بود ، به واجبات اکتفا کنید ... 📚مستدرک الوسائل، ج 1، ص 177 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💢 ❓ سؤال: آیا دروغ گفتن به شوخی گناه دارد؟ ♦️ پاسخ: اگر خبری خلاف واقع بدهد و مقصودش این باشد که مخاطب آن را جدی بگیرد حرام است، اما اگر در آنچه که می گوید قصد جدی ندارد و نمی خواهد خلاف واقع مطلبی بگوید مثل این که به شوخی از زبان شخصی یا حیوانی مطلبی را نقل می کند، حرام نیست. ✔️ توضیح: 🔻🔻 🔴 مسئله دو صورت دارد: 🔻 یکی آنکه در مقام شوخی و به قصد خنداندن دیگران، به صورت جدی از وقوع چیزی که واقع نشده خبر دهد، مانند آنکه در موقعیتی که فردی منتظر بازگشت مسافری است، کسی به دروغ، آمدن مسافرش را خبر می‌دهد تا او را بفریبد و حاضران را بخنداند. 🔻 و دیگری آنکه سخنی را به قصد شوخی ادا کند، بدون آنکه قصد اخبار از واقع داشته باشد، حاضران نیز از این قصد وی آگاه باشند. ✅ صورت نخست، مصداق دروغ و حرام است؛ بر خلاف صورت دوم که نه مصداق دروغ و نه حرام است. ⭕️ منبع: پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا 💐بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا ✨وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ 💐فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ ﴿۱۵﴾ ✨در حقيقت مؤمنان كسانى اند كه 💐به خدا و پيامبر او گرويده و ✨ديگر شك نياورده و با مال و 💐جانشان در راه خدا جهاد كرده اند ✨اينانند كه راستكردارند (۱۵) 📚 سوره مبارکه الحجرات ✍آیه ۱۵ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✨🌙ماه رمضان سال 1329بود و من جوان بودم و در مزرعه توتون مشغول برداشت توتون بودیم. اربابی داشتیم که پیش ما بساط منقل را در باغ برپا می‌کرد و در پیش چشم ما کارگران که روزه بودیم؛ کباب دود می‌کرد و مشروب می‌خورد و می‌گفت: هر کس از شما در ماه رمضان روزه نگیرد، کباب ناهار مهمان من است. ✨🌙سیف‌الله اصلاً اعتقادی به دین و قیامت نداشت و کاری جز تمسخر ما نداشت. وقتی مست می‌شد و شیطان کمک‌حالِ فکرش، کنایه‌هایش نیش‌دارتر می‌شد. روزی به او گفتم: آقا سیف‌الله روزه نمی‌گیری نگیر، جلوی ما روزه‌خواری می‌کنی مشکل نیست، ولی روزه را مسخره نکن. ✨🌙سیف‌الله برخاست و با حالت تمسخر عجیبی در‌حالی که از مستی تلو تلو می‌خورد، چوبی به دست گرفت و در حال دویدن به این طرف و آن طرف گفت: روزه کجاست نشانم بده، می‌خواهم بگیرم تا شما را از شرش راحت کنم!!!! ✨🌙20 سال از این داستان گذشت، من تهران رفتم. روزی کنار ترمینال جنوب قصد کردم کبابی بخورم. وارد مغازه کبابی شدم. دیدم بیرون مغازه پیرمرد ژولیده‌ای کلاه بر سرش کشیده و مانده نان‌های کباب را می‌خورد. نزدیک رفتم دیدم سیف‌الله است. گفتم: مرا می‌شناسی؟ گفت: نه. گفتم: من فلانی هستم یادت است روزی روزه می‌خوردی، گفتم: روزه بگیر، برخاستی روزه را بگیری نتوانستی؟ بدان آن روز تو موفق نشدی روزه را بگیری و دستگیر کنی، ولی امروز می‌بینم روزه، خوب تو را دو دستی گرفته!!! (دستگیرت کرده و بدبخت شده‌ای) ┈••✾•🌿❣🌿•✾••┈ @tafakornab @shamimrezvan
‍ 💪 ✴️•⇦ امروزه، تبلیغات باعث شده فکر کنیم تنها لبنیات ↫ منبع کلسیم می باشد. 🔶↫ در صورتی که منابع خوب دیگری مانند: 🔸پودر سنجد (استفاده به صورت سویق سنجد تاثیر بیشتری دارد.) 🔸بادام درختی 🔸تخم شربتی 🔸انجیر 🔸و .... درصد کلسیم بسیار بیشتری نسبت به لبنیات دارند . 🔅↫تذکر: پوکی استخوان از سنین پایین شکل می گیرد و در سنین بالاتر خودش را نشان می دهد. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
‍ ✨﷽✨ ✨ آنچه را که گذشته ، بگذار برود . آنچه را که شاید بیاید بگذار برود . آنچه را که هم اینک روی می‌دهد بگذار برود . سعی نکن که هیچ چیزی را کشف کنی . سعی نکن که باعث روی دادن چیزی شوی . راحتی اختیار کن، همین حالا، و در صلح بمان... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
❁﷽ اسٺ سلام همۂ نوڪرها بہ شہِ ڪرب وبلا پادشہِ بے سـرها و بگویید بہ ڪه مهمان دارد بہ فداے قدم مادرتو مادرها السلام‌علیڪ یابڹ‌فاطمه‌الزهرا❣ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به خدا خواهم گفت درفراسوی این شب تاریک و سیاه نورعشق بی حدش را بتاباند برخوشه آرزوهای شما تاصدهاستاره بروید برای اجابت انها "شب بخیر @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃❤️🍃 خدای من ....❣ برای ابراز عشقم به تو هیچ چیز را قابل نیافتم.. ولی ساده می گویم که ❣دوستت دارم❣ ❣بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ❣ ❤️الهی به امید تو❤️ سلام روزتون بخیر ┅✿❀☆♡☆❀✿┅ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت :7⃣5⃣1⃣ 🌷 بسم رب الشهدا و الصدیقین ✨ قسمت 7⃣5⃣1⃣ این خانه از خانه های قبلی بزرگ تر بود. مانده بودم تنها فرشمان را کجا بیندازیم. صمد گفت: «ناراحت نباش. فردا همة خانه را موکت می کنم.» فردا صبح زود، بلند شدم و شروع کردم به تمیز کردن و مرتب کردن خانه. خانم آقا شمس الله هم کمکم بود. تا عصر کارها تمام شده بود و همه چیز سر جایش چیده شده بود. عصر سماور را روشن کردم. چای را دم کردم و با یک سینی چای رفتم توی حیاط. صمد داشت حیاط را آب و جارو می کرد. موکت کوچکی انداخته بودیم کنار باغچه. بچه ها توی حیاط بازی می کردند. نشستیم به تعریف و چای خوردن. کمی که گذشت، صمد بلند شد رفت توی اتاق لباس پوشید و آمد و گفت: «من دیگر باید بروم.» پرسیدم: «کجا؟!» گفت: «منطقه.» با ناراحتی گفتم: «به این زودی.» خندید و گفت: «خانم! خوش گذشته. یک هفته است آمده ام. من آمده بودم یکی، دو روزه برگردم. فقط به خاطر این خانه ماندم. الحمدلله خیالم از طرف خانه هم راحت شد. اگر برنگشتم، سقفی بالای سرتان هست.» خواستم حرف را عوض کنم، گفتم: «کی برمی گردی؟!» سرش را رو به آسمان گرفت و گفت: «کی اش را خدا می داند. اگر خدا خواست، برمی گردم. اگر هم برنگشتم، جان تو و جان بچه ها.» ادامه دارد...✒️ ✫⇠ ✫⇠قسمت : 8⃣5⃣1⃣ داشت بند پوتین هایش را می بست. مثل همیشه بالای سرش ایستاده بودم. زن برادرش را صدا کرد و گفت: «خانم! شما هم حلال کنید. این چندروزه خیلی زحمت ما را کشیدید.» تا سر کوچه با او رفتم. شب شده بود. کوچه تاریک و سوت و کور بود. کمی که رفت، دیگر توی تاریکی ندیدمش. یک ماهی می شد رفته بود. من با خانة جدید و مهدی سرگرم بودم. خانه های توی کوچه یکی یکی از دست کارگر و بنا در می آمد و همسایه ها ی جدیدتری پیدا می کردیم. آن روز رفته بودم خانه همسایه ای که تازه خانه شان را تحویل گرفته بودند، برای منزل مبارکی، که خدیجه آمد سراغم و گفت: «مامان بیا عمو تلفن زده کارت دارد.» مهدی را بغل گرفتم و نفهمیدم چطور خداحافظی کردم و رفتم خانة همسایة دیوار به دیوارمان. آن ها تنها کسانی بودند که در آن کوچه تلفن داشتند. برادرشوهرم پشت تلفن بود. گفت: «من و صمد داریم عصر می آییم همدان. می خواستم خبر داده باشم.» خیلی عجیب بود. هیچ وقت صمد قبل از آمدنش به ما خبر نمی داد. دل شورة بدی گرفته بودم. آمدم خانه. دست و دلم به کار نمی رفت. یک لحظه خودم را دلداری می دادم و می گفتم: « اگر صمد طوری شده بود، ستار به من می گفت.» لحظة دیگر می گفتم: «نه، حتماً طوری شده. آقا ستار می خواسته مرا آماده کند.» تا عصر از دل شوره مردم و زنده شدم. ادامه دارد...✒️ @tafakornab @shamimrezvan
✅ باطل کردن روزه قضا 📡 🔳 باطل کردن روزه قضا ❓سؤال: آیا کسی که روزه قضا گرفته، می‌ تواند آن را به جهتی باطل کند؟ ✅ پاسخ: اگر پیش از ظهر باشد، اشکال ندارد؛ ولی باطل کردن آن بعد از ظهر جایز نیست و اگر چنین کند، باید کفّاره بدهد و مقدار آن پرداخت ده مُدّ طعام به فقیر (هر نفر یک مُدّ) است و اگر ندارد سه روز روزه بگیرد که بنا بر احتیاط واجب پی در پی باشد. ✔️سایت آیت آیت الله خامنه ای – احکام روزانه - leader.ir @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh