هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام امام زمانم
💫مهدی جان رمضان
بی تو سپر شد آقا
عمر ما بود
که دور از تو هدر شد آقا
چه شود این رمضان
وصل شما پا بدهد؟
بیست روز
که در هجرتو سرشد آقا
🌼اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْـ🌼
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حسین_جان 🌹
آورده صبا ازگذرٺ عطرخدا را
تاروزے مانیز ڪند ڪربوبلارا
انگارڪه فهمیده نسیمسحرے باز
صبحاسٺ ودلم لڪ زده ایوانطلا را
#صبحم_بنام_شما🌤
#سلام_اربابم❤️
⚘﷽⚘
📎السلام علیک یا اباعبدالله
«اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ»
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
2_281926790090331201.mp3
4.04M
👆تلاوت تحدیر جزء 21 قرآن کریم توسط «معتز آقایی»؛ از آیه46سوره«عنکبوت» تا آیه 30سوره«احزاب»(33:38)
#ویژه_ماه_مبارک_رمضان
#التماس_دعا
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
💫💫💫💫💫💫💫
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°◆•ღ•◆•ღ•◆•ღ•◆•ღ•◆°
2⃣1⃣
◾️ #دعای_روز_بیست_ویکم_ماه_مبارک_رمضان ◾️
🌙بسم الله الرحمن الرحیم🌙
اللهمّ اجْعَلْ لی فیهِ الى مَرْضاتِكَ دلیلاً
ولا تَجْعَل للشّیْطان فیهِ علیّ سَبیلاً
واجْعَلِ الجَنّةِ لی منْزِلاً ومَقیلاً
یا قاضی حَوائِجَ الطّالِبین.
خدایا قرار بده برایم در آن به سوى خوشنودیهایت راهنمایى
و قرار مده شیطان را در آن بر من راهى و قرار بده بهشت را برایم منزل و آسایـشگاه
اى برآورنده حاجتهاى جویندگان..
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
°◆•ღ•◆•ღ•◆•ღ•◆•ღ•◆°
👆متن وصوت دعای رو۲۱رمضان👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
👆 #زیارت #امیرالمؤمنین علیه السلام در روز ۲۱ ماه #رمضان
(توسط حضرت خضر علیه السلام)
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#ذکرروز👆یاقاضی الحاجات×صد
#نماز_روز_دوشنبہ
✍🏻هرکس نمــازدوشنبه را
بخواندثواب۱۰حج و۱۰عمره
برایش نوشته شود
دو رکعت ؛
درهر رکعت بعدازحمد
یک آیةالکرسی ،توحید ،فلق و ناس
بعد ازسلام۱۰ استغفار🌸🍃
شهادت امام علی ع تسلیت
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#آیه_روز👆 #تدبر
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #دوشنبه 6 خرداد ماه 1398
🌞اذان صبح: 04:10
☀️طلوع آفتاب: 05:52
🌝اذان ظهر: 13:01
🌑غروب آفتاب: 20:11
🌖اذان مغرب: 20:32
🌓نیمه شب شرعی: 00:11
🌓 #رمضان 21
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتی
✅یک لیوان آب ولرم، یک قاشق چایخوری عسل برای افطار :🍹
▫️بدن را پاکسازی میکند.
▫️به از بین بردن بوی دهان کمک میکند
▫️به کاهش وزن کمک میکند.
خوردن کندر طبیعی در سحر از بوی بد دهان جلوگیری ميکند
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
خدایا در اولین
دوشنبہ زیباے خردادماه
نگاهت را برما ببار
توڪه میباری
زمین و زمان سبز میشوند
توڪه می باری
همه سبک میشوند
پاڪ میشوند آرام میشوند
تو ڪہ می باری
همہ تـو میشوند 🌸🍃🌼
نماز و روزه تون قبول حق
دوشنبه تون پراز استجابت دعا ♡
شهادت حضرت علی تسلیت
♡• •♡
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🌱حکایت موش و آهن
در گذشته های دور ، بازرگانی بود که برای تجارت به کشورهای مختلف سفر می کرد . يك روز پيش از آغاز سفري ، با خود اندیشید که اگر در طول این سفر ، راهزنان اموال او را غارت کنند، هنگام بازگشت به شهر و ديار خود ، هيچ سرمایه اي نخواهد داشت . بازرگان نمیدانست این سفر چقدر طول می کشد و صلاح نمی دید که سرمایه اش را به صورت سكههاي پول به امانت بگذارد. بنابراین سیصد کیلو آهن خرید و آن را نزد یکی از دوستانش به امانت گذاشت تا پس از بازگشت از سفر ، آن را پس بگیرد . بازرگان با خود گفت : « آهن از هرچیز دیگر بهتر است . از آنجایی که آهن سنگین است ، هیچکس نمي تواند آن را بدزدد . به علاوه ، آهن نه آتش می گیرد و نه فاسد می شود ، قابلیت شکستن ندارد و کهنه نيز نخواهد شد . » بازرگان بعد از آن با دوستش خداحافظی کرد و به سفر رفت.
سفر بازرگان یک سال طول کشید . او در بازگشت متوجه شد که قیمت آهن بالا رفته است . لذا تصمیم گرفت آهن هاي خود را از دوستش بگيرد و بفروشد . بنابراین به خانه دوستش رفت تا آهن امانتی را پس بگیرد . اما دوست قدیمی اش ، آهن ها را در جای دیگری پنهان کرده بود . بازرگان پس از سلام و احوالپرسی گفت که براي بردن آهن امانتی آمده است . دوست قدیمی ، بازرگان را با مهرباني به خانه اش برد و به او گفت : « دوست عزیز ! خیلی متأسفم که به تو این خبر را می دهم . حقیقت این است که من آهن ها را در انبار خانه ام گذاشته و در آن را قفل زده بودم . اما وقتی چند ماه بعد در انبار را باز کردم ، دیدم که موشها همه آهن ها را خورده اند . از بابت این اتفاق متأسفم و نمی توانم به تو کمکی بکنم.
بازرگان که متوجه حقه بازی دوستش شد ، تصمیم گرفت با او مقابله به مثل کند . ناراحتی خويش را پنهان کرد و به آرامی گفت : « تو درست می گویی . من هم شنیده ام که موش آهن دوست دارد و هرجا آهن پیدا کند ، می خورد . البته كه تو مقصر نیستی.»
مرد خائن از این جواب خوشش آمد و با خود گفت : « این مرد احمق ، داستان موش را باور کرد . بگذار برای شام او را به خانه ام دعوت کنم تا به این وسیله اگر شکی در ذهن او هست ، از بین برود . » پس به بازرگان گفت : « مدت طولانی است که ما یکدیگر را ندیده ایم . دعوت مرا قبول کن و امشب برای صرف شام به خانه ام بیا . » بازرگان گفت : « برای لطفی که به من داری متشکرم ، اما امشب کار بسیار مهمی دارم . فردا برای ناهار می آیم.»
بازرگان در هنگام خروج از منزل ، فرزند کوچک دوستش را دید که بیرون از خانه مشغول بازی است . او بچه را در آغوش گرفت و به خانه خود برد و از همسرش خواست که تا فردا شب از بچه مراقبت کند .
روز بعد او به خانه دوستش رفت . صاحبخانه که به خاطر ناپدید شدن فرزندش ، بسیار ناراحت و پریشان بود ، به بازرگان گفت : « فرزندم از دیروز ناپدید شده است و ما تمام شهر را گشته و او را پیدا نکرده ایم . مرا ببخش امروز نمی توانم از تو پذیرایی کنم.
بازرگان پرسید : بچه تو پسر بود ؟ پیراهن راه راه و ژاكت سیاه پوشیده بود ؟ آيا شلوار او سفید و كفش وي سیاه بود ؟
مرد با هیجان پاسخ داد : بله . این مشخصات فرزند من است . او را کجا دیدی ؟
بازرگان گفت : « دیروز وقتی از خانه ات بیرون رفتم ، یک کلاغ سیاه را دیدم که در آسمان پرواز می کرد و یک پسر با اين مشخصات را به منقار گرفته بود."
مرد با اوقات تلخی فریاد زد : « اي مرد احمق و دیوانه ! این چه داستان مسخره و نا ممکنی است که تعریف می کنی ! چه دروغ بزرگی ! چطور یک کلاغ که کمتر از دو کیلو وزن دارد ، می تواند پسر بچه ای را که بیش از ده کیلو وزن دارد ، به منقار بگیرد و ببرد ؟»
بازرگان گفت : « به نظر من عجیب نیست . در شهری که یک موش بتواند سیصد کیلو آهن را بخورد ، یک کلاغ هم می تواند پسر بچه ده کیلویی را به منقار بگیرد و ببرد.»
مرد از کار خود شرمنده شد و گفت : " همه چیز را فهميدم ، موش آهن تو را نخورده است ، فرزندم را بیاور و آهن خود را ببر."
📚کلیله و دمنه
📌مجموعه حکایات؛سخن بزرگان
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727