🌸🍃🌸🍃
ابن عباس پارچه خیمه را بالا زد و نگاهی به دست های علی (ع) انداخت. علی، همچنان نخ و سوزن از کفش کهنه اش میگذراندند.
یا امیرالمومنین، مردم منتظرند که برایشان خطبه بخوانید. شما هنوز مشغول وصله کردن کفشهایتان هستید؟
علی، رشته نخی را که با آن کفشش را میدوخت، گره زد و محکم کشید. کفشهای پر از وصله و پینهاش را جلو پای ابن عباس گذاشت و گفت:
این دو لنگه کفش را برای من قیمت کن.
ابن عباس دستی به صورتش کشید و ابروهایش را بالا انداخت.
گمان نکنم کسی حاضر باشد بابت این کفشها درهمی بپردازد.
امیرالمومنین همان طور که به کفشها نگاه میکرد، گفت: به خدا قسم این کفش، پیش من محبوبتر از حکومت بر شما است؛ مگر این که با آن حقی را اقامه کنم یا باطلی را دفع.
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
🌱🕊
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂
🍃
#باب_باتلر در سال ١٩۶۵ در انفجار مین زمینی در ویتنام پاهایش را از دست داد؛ #قهرمان جنگ شد و با استقبال رسمی به وطن بازگشت.
بیست سال بعد او ثابت کرد که قهرمانی از #قلب انسان نشأت میگیرد.
یک روز گرم تابستانی، باتلر در تعمیرگاهش، در شهر کوچکی در آریزونای آمریکا، کار میکرد که ناگهان صدای فریادهای ملتمسانۀ زنی را از منزلی نزدیک کارگاهش شنید. صندلی چرخدارش را به آن سو هدایت کرد امّا بوتههای درهم و انبوه مانع از حرکت صندلی چرخدار و رسیدن او به منزل مزبور میشد. از صندلیاش پایین آمد و روی سینه در میان خاک و خاشاک و بوتهها خزید؛ اگرچه سخت دردناک بود، امّا توانست راه خود را باز کرده پیش برود.
خودش تعریف میکند که "باید به آنجا میرسیدم، هر قدر که زخم و درد، رنجم میداد."
وقتی باتلر به آنجا رسید متوجّه شد که دختر سه سالۀ آن زن به نام استفانی هینز به درون استخر افتاده و چون دستهایش را از بازو از دست داده، امکان شنا نداشته و اینک زیر آب بیحرکت مانده است.
مادرش بالای استخر ایستاده، سراسیمه و دیوانهوار فریاد میکشید. باتلر به درون آب شیرجه رفت و خود را به ته استخر رساند و استفانی کوچک را بیرون آورد و در کنار استخر نهاد. رنگش سیاه شده و ضربان قلبش قطع شده بود و از نفس هم خبری نبود.
باتلر بلافاصله تنفّس مصنوعی و احیاء ضربان قلب را شروع کرد و مادر هم به آتشنشانی زنگ زد. به او جواب دادند که متأسفانه پزشکان به دلیل تلفنی قبل از او، بیرون رفتهاند.
مادر ناامید و درمانده، هقهق میگریست. باتلر در حین تنفّس مصنوعی و احیاء قلبی به مادر درمانده امید میداد و میگفت: "نگران نباشید؛ من دستان او بودم و از استخر بیرونش آوردم؛ حالش خوب خواهد شد. حالا هم ریههای او هستم؛ با هم از عهدۀ زندگی مجدد بر خواهیم آمد."
چند ثانیه بعد، دخترک سرفه کوچکی کرد و نفسی کشید و قلبش به حرکت آمد و زد زیر گریه. مادرش او را در آغوش کشید و هر دو شادمان و مسرور شدند.
مادر از باتلر پرسید: "از کجا میدانستید که حالش خوب خواهد شد؟" باتلر پاسخ داد: "راستش را بخواهید نمیدانستم. امّا وقتی زمان جنگ پاهایم را از دست دادم، در آن میدان تنهای تنها بودم. هیچ کس آنجا نبود به من کمک کند مگر دخترکی ویتنامی. دخترک تلاش میکرد مرا به طرف روستایش بکشد و در آن حال به انگلیسی دست و پا شکستهای زمزمه میکرد: "طوری نیست؛ زنده میمانی. من پاهای تو هستم. با هم از عهدۀ این کار بر میآییم." کلام او به روح و جانم #امید بخشید و حالا خواستم همان کار را برای استفانی کوچک بکنم.
✅ #کلمات قدرت عجیبی دارند. هر وقت دیدید میتوانید #مشوق کسی باشید دلگرمیتان را دریغ نکنید. حرف شما ممکن است #زندگی یک نفر را زیر و رو کند.
🍃
🌺🍃
✍
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
🌸🍃🌸🍃
#ضرب_المثل
#اصطلاح_جنگ_زرگری
در زمان گذشته قیمت دقیق طلا مشخص نبود، در نتیجه هر زرگری قیمتی را بر روی جنس خود می گذاشت. معمولا دو یا چند زرگر با یکدیگر توافق ناجوانمردانه ای می کردند، تا مشتری های بیچاره را تا حد ممکن سر کیسه کنند، به این رفتار "جنگ زرگری "گفته می شد.
وقتی مشتری از همه جا بی خبر، به دکان زرگری می رسید، زرگر قیمت متاع خود را چند برابر مقدار واقعی می گفت و از طرفی در حین گفتگو به زرگری دیگر که با او از قبل توافق کرده بود، پیغام می رساند، زرگر دوم به بهانه ای خودش را به دکان زرگر اول می رساند و با صدای بلند و قیافه حق به جانب داد می زد :"ای نابکار، مگر تو مسلمان نیستی! دین و ایمان نداری! این چه قیمتی است که می گویی؟ "زرگر اولی هم در جواب با پرخاش می گفت :"ای دغل باز، من تو را خوب می شناسم، می خواهی جنس کم عیارت را آب کنی."زرگر دوم با عصبانیت بیشتر می گفت :"جنس من کم عیار است!؟! بیا سنگ محک بزنیم ببینم چقدر عیارش بالاست".... باری مشتری بیچاره در انتها خام زرگر دوم می شد و به دکان او می رفت و جنسی را چند برابر قیمت واقعی می خرید و در ضمن گمان می کرد، سود کرده است. در انتها دو زرگر سود بدست آمده را با یکدیگر تقسیم می کردند.
اصطلاح" جنگ زرگری "کنایه از جنگی غیر واقعی است، که دو طرف دعوا فقط برای فریفتن دیگران وانمود می کنند، با هم دشمن هستند، ولی در واقع با هم رفیق و همراه هستند.
برای خواندن داستانها وریشه ضرب المثلهای فارسی با ما همراه شوید👇👇👇
@shamimrezvan
@tafakornab
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتی
از یبوست رنج میبرید؟🤔
👈توت سفید بخورید❗️
توت سفید موجب نرمی و رفع حالت سفتی مدفوع میشود و میتواند یبوست راکاهش دهد
👈سایر خواص:
🔹تقویت طحال
🔹تقویت معده
🔹هضم سریع
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#داستان_کوتاه_آموزنده
#پدر
🔹جوانی می گوید: با پدرم بحث کردم و صداها بالا رفت.
از هم جداشدیم.
شب به تخت خوابم رفتم.
به خدا قسم اندوه قلب و عقلم را فرا گرفته بود...
مثل همیشه سرم را روی بالش گذاشتم. چون هر وقت غم ها زیاد می شوند با خواب از آنها می گریزم...
روز بعد از دانشگاه بیرون آمدم و موبایلم را جلو در دانشگاه در آوردم و پیامی برای پدرم نوشتم تا به این وسیله از او دلجویی کنم.
در آن نوشتم:
شنیدم که کف پای انسان از پشت آن نرمتر و لطیف تر است.
آیا پای شما به من اجازه می دهد که با لبم از درستی این ادعا مطمئن شوم؟
به خانه رسیدم و در را باز کردم. دیدم پدرم در سالن منتظر من هست و چشمانش اشکبار هست...
پدرم گفت: اجازه نمی دهم که پایم را ببوسی ‼️
ولی این ادعا درست است و من شخصا بارها آن را انجام دادهام.
وقتی کوچک بودی کف و پشت پای تو را می بوسیدم.
😭اشک از چشمانم سرازیر شد...
یک روز پدرتان از این دنیا می رود ... قبل از این که او را از دست دهید به او نزدیک شوید...
اگر هم از دنیا رفته است یادش را گرامی دارید
و بر او رحمت و درود بفرستید.💐
@tafakornab
@shamimrezvan
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎍برای بر آورده شدن آرزوهایتان
❣خـــkhodaـــــدا❣
🎍را بــرای شمـــا آرزو مـیکنم ...
#شبتــون_بخوشی✨
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘ 🌸به جهان خرّم از آنم
که جهان خرم از اوست🌸🍀
💖عاشقم بر همه عالم
💖که همه عالم از اوست
❣ بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ❣
❤️الهی به امیدتو❤️
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸 آخرین یکشنبه تیر ماهتون
مزین و معطر به عطر خوش صلوات
بر حضرت محمد (ص)
و خاندان مطهرش 🌸 🍃
🌸اللّهُمَّ
✨🌸صَلِّ
✨✨🌸عَلَی
✨✨✨🌸مُحَمَّدٍ
✨✨✨✨🌸وَ آلِ
✨✨✨✨✨🌸 مُحَمَّدٍ
✨✨✨✨🌸وَ عَجِّلْ
✨✨✨🌸فَرَجَهُمْ
✨✨🌸وَ اَهْلِکْ
✨🌸اَعْدَائَهُمْ
🌸اَجْمَعِین
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
°|♡﷽ #سلام_امام_زمانم﷽♡|°
ای همه هستی
فدای نام زیبای شما
آسمان هرگز نبیند
مثل و همتای شما
کاش می شد
کاسه چشمان ما روزی شود
جایگاه اندکی
خاک کف پای شما
#اللهـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز👆سخن زیبا
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #یکشنبه 30 تیر ماه 1398
🌞اذان صبح: 04:23
☀️طلوع آفتاب: 06:04
🌝اذان ظهر: 13:11
🌑غروب آفتاب: 20:17
🌖اذان مغرب: 20:38
🌓نیمه شب شرعی: 00:20
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌸 #ذکرروز یکشنبه ۱۰۰ مرتبه
💗یا ذَالجَلالِ والاِکرام💐
🌸ای صاحب جلال و بزرگواری
💗این ذکر موجب فتح و نصرت میشود
#نماز_آمرزش👇
✍هرڪس این نمازرادر روز1شنبه بخواندازآتش جهنم وعذاب ایمن شود↻2رڪعت ؛
رکعت اول⇦حمدو3ڪـوثر
رکعت دوم⇦حمدو3توحید
📚جمال الاسبوع۵۴
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتی #دانستنیهای_سبز
👈 ساعت7 تا 9 صبح جذب مواد مغذی صورت می گیرد ، در این ساعت صبحانه بخورید.
👈 اگر بیمار هستيد صبحانه را درساعت 6:30 صبح میل کنيد.
👈 جهت تناسب اندام ، بهترین ساعت صرف صبحانه ،ساعت 7:30 صبح است
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام🌼🍃آخرین یکشنبہ
تیر ماه تون عالی
الهی امروز 🌼🍃
بهترین و خوب ترین
روز زندگیتون باشہ
حالتون خوب
کسب تون خوب
تقدیرتون خوب
عاقبت تون خوب
و زندگیتون 🌼🍃
همیشہ خوب خوب باشہ
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#احکام_شرعی #احکام_پوشش
🔻 #مانتو_شلوار_مقنعه
💠 سوال : آیا پوشیدن مانتو، شلوار و مقنعه براى زن بهتر نیست؟
✅ پاسخ: مانتو و شلوار وقتى ميتواند به عنوان حجاب اسلامى شناخته شود كه از ویژگیهاى زیر برخوردار باشد:
1⃣ گشاد و بلند باشد به گونهاى كه تمام برجستگیهاى بدن را بپوشاند؛
2⃣ تمام بدن به جز دستها تا مچ را دربر گیرد؛
3⃣ رنگ و دوخت آن به گونهاى نباشد كه گمراه كننده باشد؛
4⃣ مقنعه یا روسرى به گونهاى باشد كه سر و گردن و سینه - به جز صورت - را به طور كامل بپوشاند.
✅ اگر پوشیدن مانتو و مقنعه با رعایت کامل این شرط همراه باشد و هدف ان آسانی و سهولت در کار و یا رفت و آمد باشد و مقدما برای بد حجابی نباشد، از نظر اسلام حجاب شرعی است.
💻 استفتائات موجود در واحد پاسخ به سؤالات سایت
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
✨وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ
✨وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ
✨إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ
✨جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْرًا ﴿۳﴾
✨و از جايى كه حسابش را نمى كند
✨به او روزى مى رساند و هر كس
✨بر خدا اعتماد كند او براى
✨وى بس است خدا فرمانش را به
✨انجام رساننده است به راستى
✨خدا براى هر چيزى اندازه اى
✨مقرر كرده است (۳)
📚سوره مبارکه الطلاق
✍آیه ۳
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝 #نسل_سوختــه
#قسمت_چهلم
✍((غذای مهران))
مامان با ناراحتی اومد سراغم ...
- نکن مهران ... اینقدر ادای بزرگ ترها رو در نیار ... آخر یه بلایی سر خودت میاری ...
🌾- مامان، من ادا در نمیارم ... 14 سالمه ... دیگه بچه نیستم... فوقش اینها می سوزه ... یا داغون میشه قابل خوردن نیست ...
هر چند از اینکه جمله بابا رو بهم گفت دلم سوخت ... اما می دونستم توی حال خودش نیست ...
یهو حالتش عوض شد ... بدجور بهم ریخت ...
- آره ... تو هم یه کاری کن داغت بمونه رو دلم ...
و از آشپزخونه رفت بیرون ... چند لحظه موندم چی کار کنم... شک به دلم افتاد ... نکنه خطا رفتم ... و چیزی که به دل و ذهنم افتاد ... و بهش عمل کردم ... الهام نبوده باشه ... تردید و دو دلی تمام وجودم رو پر کرد ...
🌾- اینطوری مشخص نمیشه ... باید تا تهش برم ... خدایا ... اگر الهام بود ... و این کارم حرف و هدایت تو ... تا آخرش خودت حواست بهم باشه ... و مثل قبل ... چیزی رو که نمی دونم بهم یاد بده و غلطم رو بگیر ... اگرم خطوات بود ... نجاتم بده ...
قبلا توی مسیر اصلاح و اخلاقم ... توی مسیر شناخت خدا و حرکت به سمتش ... کمک گرفته بودم و استادم بود... اما این بار ...
پدر ... یه ساعت و نیم بعد برگشت ... از در نیومده محکم زد توی گوشم ...
- گوساله ... اگر همون موقع و سر وقتش رفته بودی ... این همه معطل خریدن چند تا غذا نمی شدم ...
🌾اما حکمت معطلی پدرم چیز دیگه ای بود ... خدا برای من زمان خریده بود ... سفره رو انداختیم کنار تخت بی بی ... غذای من حاضر شده بود ...
مادرم عین همیشه ... دست برد سمت غذا ... تا اول از همه برای بی بی بکشه ... مادربزرگ زیرچشمی به من و بقیه نگاه کرد ...
- من از غذای مهران می خورم ..
✍ادامه دارد......
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝 #نسل_سوختــه
#قسمت_ چهل_و_یکم
✍((اگر رضای توست...))
همه جا خوردن ... دایی برگشت به شوخی گفت ...
- مادر من ... خودکشی حرامه ... مخصوصا اینطوری ... ما می خوایم حالا حالاها سایه ات روی سرمون باشه ...
🌾بی بی پرید وسط حرفش ...
- دست دائم الوضوی پسرم بهش خورده ... چه غذایی بهتر از این ... منم که عاشق خورشت کدو ...
و مادرم با تردید برای مادربزرگ غذا کشید ... زن دایی ابراهیم... دومین نفری بود که بعد از من ... دستش رفت سمت خورشت ...
- به به ... آسیه خانم ... ماشاء الله پسرت عجب دست پختی داره ... اصلا بهش نمی اومد اینقدر کاری باشه ...
دلم قرص شده بود ... اون فکر و حس ... خطوات شیطان نبود ... من خوشحال از این اتفاق ... و مادرم با حالت معناداری بهم نگاه می کرد ... موقع جمع کردن سفره، من رو کشید کنار ...
🌾- مهران ... پسرم ... نگهداری از آدمی توی شرایط بی بی ... فقط درست کردن غذا نیست ... این یه مریضی ساده نیست... بزرگ تر از تو زیر این کار، کمر خم می کنن ...
- منم تنها نیستم ... یه نفر باید دائم کنار بی بی باشه که تنها نباشه ... و اگر کاری داشت واسش انجام بده ... و الا خاله معصومه و دایی محسن هستن ... فقط یه مراقب 24 ساعته می خوان ...
🌾و توی دلم گفتم ...
- مهمتر از همه ... خدا هست ...
- این کار اصلا به این راحتی نیست ... تو هنوز متوجه عمق ماجرا نیستی ... گذشته از اینها تو مدرسه داری ...
این رو گفت و رفت ... اما من یه قدم به هدفم نزدیک تر شده بودم ... هر چند ... هنوز راه سختی در پیش بود ...
🌾- خدایا ... اگر رضای تو و صلاح من ... به موندن منه ... من همه تلاشم رو می کنم ... اما خودت نگهم دار ... من دلم نمی خواد این ماه های آخر ... از بی بی جدا شم ...
✍ادامه دارد......
@tafakornab
@shamimrezvan
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1
حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز
🔅 #امام_علی_علیه_السلام :
🔸 ثَلاثٌ هُنَّ المُحرِقاتُ الموبِقاتُ : فَقرٌ بَعدَ غِنىً ، وذُلٌّ بَعدَ عِزٍّ ، وفَقدُ الأَحِبَّةِ .
🔹« سه چيز، سوزاننده و هلاكت آورند؛ فقر پس از توانگرى، خوارى پس از سرافرازى، و از دست دادنِ دوستان.»
📚 غرر الحكم : ح ٤٦٨٢
➿〰➿〰➿〰➿〰➿〰
🔅 #امام_علی_علیه_السلام :
🔸 جَمالُ الاُخُوَّةِ إحسانُ العِشرَةِ ، وَالمُواساةُ مَعَ العُسرَةِ .
🔹«زيبايىِ برادرى، به حُسن معاشرت، و مواسات با وجود تنگ دستى است.»
📚 غرر الحكم: ح ٤٧٩٣
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
@jomalate10rishteri👈
#داستان_کوتاه_آموزنده
#افراط_تفریط❌⭕️⛔️
مردی وارد خانه شد و دید همسرش گریه می کند. ازاو علت را جویا شد، همسرش گفت گنجشکهایی که بالای درخت هستند وقتی بیحجابم به من نگاه می کنند و شاید این امر معصیت باشد!
مرد بخاطر عفت و خداترسی همسرش پیشانیش را بوسید و تبری آورد و درخت را قطع کرد.
پس از یک هفته روزی زود از کارش برگشت و همسرش را در آغوش فاسقش آرمیده یافت!
شوهر زن فقط وسایل مورد نیازش را برداشت و از آن شهر گریخت...
به شهر دوری رسید که مردم آن شهر در جلوی کاخ پادشاه جمع شده بودند. وقتی از آنها علت را جویا شد، گفتند؛
از گنجینه پادشاه دزدی شده!
در این میان مردی که بر پنجه ی پا راه میرفت از آنجا عبور کرد.مرد پرسید او کیست؟
گفتند: این شیخ شهر است و برای اینکه خدای نکرده مورچهای را زیر پا له نکند، روی پنجه ی پا راه می رود!
آن مرد گفت بخدا دزد را پیدا کردم مرا پیش پادشاه ببرید.
او به پادشاه گفت؛
شیخ همان کسی است که گنجینه تورا دزدیده است!
شیخ پس از بازجویی به دزدی اعتراف کرد
پادشاه از مرد پرسید:
چطور فهمیدی که او دزد است؟
مرد گفت: «تجربه به من آموخت وقتی در احتیاط افراط شود و در بیان فضیلت زیاده روی شود بدان که این سرپوشی است برای یک جرم!»
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
#داستان_کوتاه_آموزنده
🍀#حکایت 🌻
🔷بهلول و مرد شیاد!
آورده اند که بهلول سکه طلایی در دست داشت و با آن بازی می کرد. شیادی چون شنیده بود که بهلول دیوانه است جلو آمد و گفت: «اگر این سکه را به من بدهی، در عوض 10 سکه که به همین رنگ است به تو می دهم!» بهلول چون سکه های او را دید دانست که سکه های او از مس است و ارزشی ندارد، به آن مرد گفت: «به یک شرط قبول می کنم! اگر سه مرتبه مانند الاغ عرعر کنی من این سکه را به تو می دهم.» شیاد قبول کرد و مانند خر شروع کرد به عرعر کردن.
بهلول با لبخند به او گفت: «خب الاغ جان، چون تو با این خریت فهمیدی سکه ای که در دست من است از طلاست، فکر می کنی من نمی فهمم که سکه های تو از مس است؟» آن مرد شیاد چون کلام بهلول را شنید خجل شد و از نزد او فرار کرد.
➖═❍●❐●❍═➖
@tafakornab
@shamimrezvan
💚〰💛〰💜〰❤️
هدایت شده از خانواده بهشتی
#تربیت_فرزند
❌هیچ بچه یی با کتک خوردن بچه خوبی نمیشه
90 درصدشون
🔺 لاابالی و بی اراده
🔺و توسری خور
🔺عقده ای
🔺مظلوم یا روانپریش
🔺 و بیمار روانی بار میان.
‼️کتک زدن بدترین کار با روان بچه هاست
@zendegiasheghaneh
@shamimrezvan