هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌴 #حکایت_وصل_مهدی_عج
#حکایات_ملاقات_باامام_زمان_عج_الله.
#ویژه_جمعه
آيـة اللّه آقـاى حاج شيخ "محمد على اراكى " يكى از علماء بزرگ حوزه علميه قم است ، كسى در تـقـوى وعـظـمت مقام علميش ترديد ندارد، مؤ لف كتاب گنجينه دانشمندان در جلد دوم صفحه 64 نقل مى كند :
در شـب سـه شـنـبـه 26 ربـيـع الثـانـى 1393 بـراى مـؤ لف فرمودند :
دخترم كه همسر حجة الاسـلام آقـاى حـاج سـيـّد آقـاى اراكـى اسـت مـى خواست به مكّه مكرّمه مشـرّف شود و مى ترسيد نتواند، در اثر ازدحام حجاج طوافش را كامل و راحت انجام دهد .
من به او گفتم :
اگر به ذكر " #ياحفيظُ #ياعليم " مداومت كنى خدا به تو كمك خواهد كرد .
او مـشـرّف بـمـكـّه شـد و بـرگـشت ، در مراجعت يك روز براى من تعريـف مـى كـرد كـه مـن بآن ذکر
مـداومـت مـى كـردم و ب حـمـداللّه اعمالم را راحت انجام مى دادم ، تا آنكه يك روز در موقع طواف ، جمعى از سودانيها که ازدحام عجيبى را در مطاف ایجادکرده بودند مشاهده كردم .
قبل از طواف با خود فكر مى كردم كه من امروز چگونه در ميان اين همه جمعيت طواف مى كنم ، حيـف كـه من در اينجا محرمى ندارم ، تا مواظب من باشد، مردها بمن تنه نزنند ناگهان صدائى شنيدم ! كسى بمـن مـىگويد :
متوسل به "امام زمان " (عليه السلام ) بشو تا بتوانى راحت طواف كنى گفتم :
"امام زمان " كجا است ؟ گفت :
همين آقا است كه جلو تو مى روند .
نگاه كردم ديدم ، آقاى بزرگوارى پيش روى من راه مى رود و اطراف او بقدر يك متر خالى اسـت و كسـى درآن حريم وارد نمى شود .
همان صدا بمن گفت :
وارد اين حريم بشو و پشت سر آقا طواف كن .
مـن فـوراً پـا در حـريـم گـذاشـتـم و پـشـت سر حضرت ولى عصر (عليه السلام ) مى رفتم و بقدرى نزديك
بودم كه دستم به پشت آقا مى رسيد !! آهـسـتـه دسـت بـه پـشـت عـباى آنحضرت گذاشتم و بصورتم ماليدم، و مى گفتم آقا قربانت بروم ، اى "امام زمان " فدايت بشوم ، و بقدرى مسرور بودم ، كه فراموش كردم ، بـه آقا سلام كنم .
خـلاصـه هـمـيـن طـور هـفـت شـوط طواف را بدون آنكه بدنى به بدنم بخورد و آن جمعيت انبوه براى من مزاحمتى داشته باشد انجام دادم .
و تـعـجـب مـى كـردم كه چگونه از اين جمعيت انبوه كسى وارد اين حريم نمى شود و چون او تنها خواسـته اش همين بود سؤال و حاجت ديگرى از آن حضرت نداشته است
︻︻︻︻︻︻︻︻︻︻
📋مـطالـب کـانـال را بـراے دوسـتان وگـروهـهاے خـود ارسـال کنـــــید 🌹
︻︻︻︻︻︻︻︻︻︻
⛅️ أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج ⛅️
︻︻︻︻︻︻︻︻
⇱ ڪلیــک ڪنــید ⇩⇩⇩
@shamimrezvan
@tafakornab
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🍃🍂🍃🍂🍃🍃🍂🍃🍂
🍒داستان واقعی آموزنده🍒
#مهمانی_تلخ
📍قسمت سوم
اما روزها گذشت.....
و رابطم با حسام درست در حد یک چشم بهم زدن سرد شده بود ازم فاصله میگرفت هر چی بهش نزدیک میشدم ازم دور میشد....
فقط سرش تو گوشی بود میدونستم شبنم وارد زندگیم شده اما چون مدرکی نداشتم سکوت میکردم...
یه شب نشستم با حسام حرف زدم گفتم چته تو که تا دیروز به من افتخار میکردی من زن رویاهات بودم چی شده که در مدت یک ماه همه چی تغییر کرد و دیگه من برات روناک قبل نیستم.....
بهم گفت زندگی همینه گاهی شیرین گاهی تلخ بهش گفتم با شبنم رابطه داری اگه داری بگو همین الان از زندگیت میرم بیرون بدون هیچ حرفی فقط راستشو بهم بگو تو بعد دیدن شبنم باهام سر دشدی....
مثل دیونه ها رفتار کرد حتی قصد زدنمو کرد....صبر کردم تا بخوابه وقتی خوابید کیفمو برداشتم و رفتم خونه خواهرم...
حتی بهم زنگم نزد بعد یه هفته به خواهرم گفتم بر میگردم خونه اگه حسام رفتارش عوض نشه درخواست طلاق میدم....
طرفای ظهر برگشتم خونه دم در ماشین شبنم رو دیدم که تو کوچست دنیا رو سرم آوار شد بعد با خودم گفتم شاید آقا داریوش و شبنم باهم اومدن...
یواشکی رفتم داخل وقتی در هال رو باز کردم با ترس رفتم تو اما کسی تو هال نبود در اتاق خوابم یکم باز بود از اونجا صدای شبنمو شنیدم....
آروم رفتم جلو و با صحنه ای روبرو شدم که هرگز هیچ زنی نبینه فقط خدا میدونه چه حالی شدم....
هیچ عکس العملی نشون ندادم همون لحظه گوشیه حسام رو روی میز دیدم شماره آقا داریوش رو برداشتم و زنگ زدم و گفتم هر جا هستی خودتو فوری برسون خونه ما پرسید چی شده بهش گفتم فقط بیا....
می ترسیدم حسام و شبنم بیرون بیان و آقا داریوش نرسه 15 دیقه آقا داریوش به گوشی حسام زنگ زد زود جواب دادم گفت:
دم درتونم......
👈ادامه دارد⬅️⬅️⬅️
=====================💫http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشادرایتا👆👆
======================
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز
#امام_علی_علیه_السلام :
🔹 في الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ: لا تَطلُبِ الحَياةَ لِتَأكُلَ، بَلِ اطلُبِ الأَكلَ لِتَحيا.
🔸 در حكمت هاى منسوب به ايشان ـ :براى خوردن ، زندگى مكن ؛ بلكه براى زنده ماندن بخور.
📚 شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج ٢٠ ص ٣٣٣ ح ٨٢٤
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز
#پیامبر_اکرم(ص) :
🔹أقرَبُ النّاسِ مِن دَرَجَةِ النُّبُوَّةِ أهلُ الجِهادِ و أهلُ العِلمِ .
🔸 نزديكترين مردم به درجه پيامبرى، مجاهدان و دانشمندانند.
📚 كنز العمّال : ١٠٦٤٧ .
@shamimrezva
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
# درسنامه
چهارتوصیه خداوندبه حضرت موسی (ع)
خداوند، موسی علیه السلام راخطاب کرد که: «مراقب باش»
✔تانفهمیدی که گناهانت رابخشیده ام مشغول اظهارعیب دیگران مشو ...
✔تا نفهمیدی که خزائن وثروت من تمام شده غم روزی مخور ...
✔تانفهمیدی که قدرت من زایل شده به غیر من امیدوار مباش...
✔تاهنگامی که یقین پیدا نکردی شیطان مرده است، از مکر و حیله اوخود را در امان نبین...
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#متن_شب💫
شب چادر خواب سیاهش را باز کرد ✨🌙
یک دنیا ستاره ریخت در آسمان
جشن شبانه آغاز شد✨🌙
شب هایتان نورانی💫
" #شب_بخیرونیکی "
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🍃🍂🍃🍂🍃🍃🍂🍃🍂
http://eitaa.com/joinchat/2833907715G36ddf02ee7
حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆 اقا❌
🍒داستان واقعی آموزنده🍒
#مهمانی_تلخ
📍قسمت چهارم
گفت دم درتونم
اگه میشه بیاد کارتون رو بگید بهش گفتم در بازه بیا تو وقتی اومد بهش گفتم کلا حرف نزنه و بردمش طرف اتاق خوابم.....
از چهره اقا داریوش ترس و اضطراب دیده میشد در اتاق خوابمو باز کردم و آقا داریوش هم با اون صحنه_کثیف و بیشرفانه روبرو شد...
قیافه حسام و شبنم دیدنی بود در اتاق رو روشون قفل کردم آقا داریوش خشکش زده بود چاقوش و در اورد گفت درو باز کن....
ولی من قانعش کردم که اگه بکشیمشون همه به ما شک میکنن به پولیس زنگ زدیم و هر دوتاشون رو با مدرکی که هیچ انکاری درش نبود دستگیر کردن....
حسام و شبنم به حکم سنگسار محکوم شدن و من بخاطر شوکی که بهم وارد شد بچمو از دست دادم.....
از اینکه نتونستم زندگیمو نجات بدم و همسرمو از منجلاب بیرون بکشم متاسفم.....
اما همسرم حتی فرصت جنگیدن برای زندگی رو بهم نداد...
الان دوساله از این ماجرا میگذره و من از ازدواج وحشت دارم ...
💎خواهر وبرادر های عزیز از همنشینی با بدان و بد صفتان دوری کنید اگر شبنم وارد زندگیم نمیشد من الان داشتم زندگی ام را میکردم....💎
پس مراقب دور و برتان باشید دنیا پر است از ادم هایی که مارو به تباهی میکشونن ولی ما چشمامون رو بستیم...
🌹ممنونم از اینکه وقت گذاشتین و جریان زندگی من رو خوندید....
🍒از کانال زیباتون نهایت تشکر را دارم ان شاءالله موفق باشین حق یارتون......🍒
👈پایان
🍃باماهمراه باشید بابهترین وآموزنده ترین داستانهای واقعی در روزهای آینده 🍃
======================
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشا⬆️⬆️⬆️
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
======================
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍃🍂🍃🍂🍃
🍒داستا ن واقعی آموزنده باعنوان
#طعم_تلخ_گناه 🍒
👈قسمت اول
✍دختر خوب و محجبه ای بودم تو فامیل از هر نظر زبان زد بودم بخاطر متانت و اخلاقم .
از دوران راهنمایی خواستگار داشتم ولی مادرم همه رو به بهونه این که دخترم بچه ست و باید درس بخونه رد میکرد .
پسرهای زیادی همیشه دنبالم بودن ولی من محل نمیذاشتم تا رسیدم به سوم دبیرستان....
نزدیک نوروز بود فک کنم 28 یا 29اسفند بود که دیدمش همون پسری که کل زندگیمو نابود کرد.
از فامیل ها بود ولی چندین سال بود ندیده بودمش .وقتی نگاش کردم بی اختیار چشم تو چشم شدیم....
تو مسافرت خونواده گی با هم همسفر شدیم یه شب بارونی و تو جنگل....
بخاطر اینکه خیس نشم چتری رو پیدا کردم و رفتم زیرش .
ولی نمیدونستم که کدوم یک از افراد خانواده هست تا صحبت نکرد نمیدونستم که به بازوهای کی خودمو چسپونده ام .
بله این همون کسی بود که سه روز پیش دیونه وار عاشق چشماش شده بودم..
اونم که نمیدونست منم .ولی وقتی فهمید که منم بازوشو شل کرد تا راحت بتونم بهش اعتماد کنم و من اعتماد کردم...
انقد همو دوست داشتیم که خیلی از برنامه های تفریحی خونواده رو سعی میکردیم با هم بذاریم....
البته خونوادهامون از رابطه مون چیزی نمیدونستن تا اینکه بعد از دوسال مادرم به رابطه مون پی برد.
گفتم دوستش دارم و میخام با هم ازدواج کنیم زندگیم و درس همه ی دنیام شده بود.
اون موقعیت ازدواج و نداشت و خواستگارهای منم که تمومی نداشتن .
روزی که با هم تنها رفتیم بیرون بهش گفتم بیا خواستگاریم چون دیگه نمیتونم
واسه ی خونواده ام بهونه بیارم...
بهم خندید و گفت انقد عجله داری شوهر بکنی ؟
آنقد این حرفش برام گرون تموم شد که بلند شدم و گفتم باشه نیا ولی دیگه نمیتونم.منتظرت باشم
آخه تو همون دوهفته چهار تا خواستگار داشتم که باید یکی رو انتخاب میکردم
و خلاصه به یکیشون که شوهرم شد اوکی دادم
نه دوستش داشتم نه هدفی داشتم از ازدواج کردن باهاش فقط میخاستم فرار کنم از کسی که همه چیزهای با ارزشمو حتی آبرومو زیر پا گذاشته بود .
👈ادامه دارد⬅️⬅️⬅
======================
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشادرایتا👆👆
======================
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز
#امام_علی_علیه_السلام :
🔹 حُلِيُّ الرِّجالِ الأَدَبُ ،وحُلِيُّ النِّساءِ الذَّهَبُ .
🔸 زيور مردان ، ادب است ، و زيور زنان ، زَر.
📚المواعظ العدديّة :ص ٥٥
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍒داستان واقعی آموزنده
باعنوان #طعم_تلخ_گناه 🍒
👈قسمت دوم
✍عقد کردم و بعد ازدواج .....
چون دوسش نداشتم گفتم بچه دار بشم حتما بابای بچه م بشه اونو میخام ولی سه ماهه حامله بودم که قهر کردم و رفتم خونه بابام...
هر روز بیشتر اذیتش میکردم تا طلاقم و بده آنقدر دوستم داشت که احساس میکردم مشکل روحی داره...
البته به مشروب و قلیان اینا هم عادت داشت و من متنفر از این کارها بودم قبلا بهم گفته بود که من اهل هیچی نیستم ولی بهم دروغ گفته بود تا من باهاش ازدواج کنم.
هر چند که اونم از قلب ریش ریش من خبر نداشت که تپشش بخاطر یه نفر دیگه بود همه ی اینارو بهونه کردم تا راحتر بتونم رضایت خونواده مو واسه طلاقم بگیرم .
و تونستم بعداز اینکه بچه م دو ساله شد طلاق بگیرم تو این مدت خیلی سختی ها کشیدم ولی با وجود این هیچوقت بهش خیانت نکردم چون از خیانت متنفر بودم.
با یه بچه خونه بابام برگشتم البته اونم حضانت بچه مونو به من داد.
مشغول بزرگ کردن بچه بودم
سختی های زیادی داشت ولی دلم خوش بود که الان کسی رو دارم که از دلتنگی در بیام . تا اینکه یه کاری بهم پیشنهاد کردن مادرمم بخاطر اینکه سرگرم شم بهم اجازه داد سر کار بروم...
ولی کاش هیچوقت بیرون نمیرفتم. همه ی بدبختی های من تازه شروع شدن.
بازم خواستگارها شروع شدن ولی دیگه از مردها خوشم نمی اومد .
تازه احساس میکردم با خواستگاری کردنشون دارن به خودم و بچه م بد میکنن .
البته بعد از اینکه من طلاق گرفتم اون پسره هم که قبلا دوستش داشتم باز بهم پیشنهاد داد و بهم گفت نامزدم و طلاق میدم چون هیچ حسی بهش ندارم ولی باید اینبار باهام ازدواج کنی چون الان شرایط ازدواج و دارم..
ولی من زیر بار نمیرفتم هر چند که همون حس و دوباره بهش پیدا کرده بودم .
از ترس اینکه به فکر اون نیفتم با یه پسر که سر کار باهاش آشنا شده بودم دوست شدم ولی انگار این نمیتونه روحیه ی منو ترمیم کنه و یکی از کسای دیگه اومد تو زندگیم .
دیگه کسی شده بودم که حتی از نماز و روزه و آبرو چیزی یادش نمی اومد .
پسر اولی که عاشقش بودم گفتم زنتو طلاق بده تا زنت بشم اونم از خداش بود ولی بخاطر مهریه سنگینش نمیتونست ازش جدا شه ....
تازنش حامله شد دیگه کاملا پیدا بود که ازدواج من با اون در حد صفر خواهد بود و اینطورم شد منم رفتم طلسم کردم البته به پیشنهاد یه زن دیگه تا حدودی تونست زندگیشو داغون کنه ولی اون زن رفتنی نبود....
منم دیگه خسته شدم و ازش جدا شدم و....
👈ادامه دارد.....
======================
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
💫💫💫💫💫💫💫
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشادرایتا👆
======================
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز
🔰 امام على(؏):
🌀گناه نڪردن آسانتر از توبه كردن است
🔸 تَرْكُ الذَّنبِ أهْوَنُ مِن طَلبِ التَّوبةِ 🔸
📚 ميزان الحكمه جلد۲ صفحه۱۳۶
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
http://eitaa.com/joinchat/2833907715G36ddf02ee7
حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆
حجاب فاطمی اقا❌
🍒داستان واقعی آموزنده
باعنوان #طعم_تلخ_گناه 🍒
👈قسمت سوم
بعضی وقتها اسم های دوست پسرهامو فراموش میکردم که دارم با کدومشون حرف میزنم...
اینکه اطرافیانم میدونستن برام هیچ اهمیتی نداشت .
چشم باز کردم بچه ام مدرسه ای شده ولی من....
کل زندگیم تو لجن فرو رفته بود..
شده بودم کسی که انگشت نمای این و اون بود...
تو همین وضعیت بودم که یه اتفاق منو بدجور تکون داد...
انگار خدا به خاطر مظلومیت بچه م بهم رحم کرده بود و یه روزی که بیرون بودم یه دختر که دوست یکی از دوستام بود رو دیدم...
باورم نمیشد چقدر باحجاب... خیلی محجبه شده بود
با اون خلقت زیباش حجاب خیلی بهش میومد
شده بود دقیقا مثل سالهای گذشته خودم که باعث شد به خودم و گذشته شیرینم برگردم .
هر چند که وقتی دیدمش مسخره شم کردم بخاطر حجاب و ...
چون دیگه این چیزا (حجاب و...)برام مسخره بودن .
ولی وقتی برگشتم خونه دست و پام سست شدن و بی اختبار گریه کردم و بالای سرم و نگاه کردم و فقط اشک بود که داشت قلبم رو آروم میکرد .
رفتم وضو گرفتم و نشستم به شمردن گناهانم برای خالقم .
ولی نه حدی داشتن نه حساب انقد گناه هام زیاد بودن که فریاد زدم یا خدا من با خودم چکار کردم که خودمم عاجزم به شمردن گناهانم .
مگر میشود تو این همه سیاهی رو پاک بکنی از پرونده ی اعمالم ؟؟؟
تا چن روز نه روز داشتم نه شب نه خواب داشتم نه خوراک .
تا اینکه به همون دوستم گفتم شماره اون دوستت و میخام اونم دید حالم خوش نیست فورا بهم داد منم باهاش تماس گرفتم ولی نمیتونستم حرف بزنم بغض گلومو گرفته بود...
خودمو معرفی کردم و گفتم که منم توبه کردم بیا کمکم کن اینو که گفتم از خوشحالی گفت الله اکبر و بعد هر دو فقط گریه میکردیم .
با هم قرار گذاشتیم حالا دوست هم شده بودیم والان منم و خدای خودم و منم یه دنیا پشیمانی .منم و با گریه های شبانه و سجده کردنهای بارونی چشمام...
👈ادامه دارد⬅️⬅️⬅️
======================
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان👆
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشادرایتا👆
======================
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
#انرژی_مثبت
✨اگر به مشکلی برخوردید،مهم نیست دفعۀ چندم است که زمین خورده اید،
💫بازهم بلند شوید وبرای حل آن مشکل تلاش کنید.
💫ممکن است کلید سالم باشد، فقط فشارش دهید.💝
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
اگر انسان ها می دانستند
فرصت با هم بودنشان
چقدر محدود است. ...
"نامحدود"
یکدیگر را #دوست می داشتند...
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
#داستانهای_ڪوتاه
#مجسمه
مي گويند در زمانهاي دور پسري بود كه به اعتقاد پدرش هرگز نمي توانست با دستانش كار با ارزشي انجام دهد.
اين پسر هر روز به كليسايي در نزديكي محل زندگي خود مي رفت و ساعتها به تكه سنگ مرمر بزرگي كه در حياط كليسا قرار داشت خيره مي شد و هيچ نمي گفت.
روزي شاهزاده اي از كنار كليسا عبور كرد و پسرك را ديد كه به اين تكه سنگ خيره شده است و هيچ نمي گويد.
از اطرافيان در مورد پسر پرسيد. به او گفتند كه او چهار ماه است هر روز به حياط كليسا مي آيد و به اين تكه سنگ خيره مي شود و هيچ نمي گويد.
شاهزاده دلش براي پسرك سوخت. كنار او آمد و آهسته به او گفت: «جوان، به جاي بيكار نشسستن و زل زدن به اين تخته سنگ، بهتر است براي خود كاري دست و پا كني و آينده خود را بسازي.»
پسرك در مقابل چشمان حيرت زده شاهزاده، مصمم و جدي به سوي او برگشت و در چشمانش خيره شد و محكم و متين پاسخ داد: «من همين الان در حال كار كردن هستم!» و بعد دوباره به تخته سنگ خيره شد.
شاهزاده از جا برخاست و رفت. چند سال بعد به او خبر دادند كه آن پسرك از آن تخته سنگ يك مجسمه با شكوه از حضرت داوود ساخته است. مجسمه اي كه هنوز هم جزو شاهكارهاي مجسمه سازي دنيا به شمار مي آيد. نام آن پسر «ميكل آنژ» بود!
قبل از شروع هر کار فیزیکی بهتر است که به اندازه لازم در موردش فکر کرد. حتی اگر زمان زیادی بگیرد.!
ً...................................................
#نجار
نجار پیری بود که می خواست بازنشسته شود. او به کار فرمایش گفت که می خواهد ساختن خانه را رها کند و از زندگی بی دغدغه در کنار همسر و خانواده اش لذت ببرد.
کار فرما از اینکه دید کارگر خوبش می خواهد کار را ترک کند، ناراحت شد. او از نجار پیرخواست که به عنوان آخرین کار، تنها یک خانه دیگر بسازد. نجار پیر قبول کرد، اما کاملا مشخص بود که دلش به این کار راضی نیست. او برای ساختن این خانه، از مصالح بسیار نا مرغوبی استفاده کرد و با بی حوصلگی، به ساختن خانه ادامه داد.
وقتی کار به پایان رسید، کارفرما برای وارسی خانه آمد. او کلید خانه را به نجار داد و گفت: این خانه متعلق به توست. این هدیه ای است از طرف من برای تو.
نجار یکه خورد. مایه تاسف بود! اگر می دانست که خانه ای برای خودش می سازد. حتما کارش را به گونه ای دیگر انجام می داد.....
..................................................
#محاکمه_خدا
جلسه محاكمه عشق بود، عقل قاضی ، و عشق محكوم ....
به دلیل تبعيد به دورترين نقطه مغز يعنی فراموشی ، قلب تقاضای عفو عشق را داشت ولی همه اعضا با او مخالف بودند
قلب شروع كرد به طرفداری از عشق
آهای چشم مگر تو نبودی كه هر روز آرزوی دیدن چهره زیبایش را داشتی؟
ای گوش مگر تو نبودی كه در آرزوی شنيدن صدايش بودی ؟
وشما پاها كه هميشه مشتاق رفتن به سويش بوديد حالا چرا اينچنين با او مخالفيد ؟
همه اعضا روی برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترك كردند ،
تنها عقل و قلب در جلسه ماندند عقل گفت:
ديدی قلب همه از عشق بی زارند ، ولی متحيرم با وجودی كه عشق بيشتر از همه تورا آزرده چرا هنوز از او حمايت ميكنی !؟
قلب ناليد و گفت:
من بی وجود عشق ديگر نخواهم بود و تنها تكه گوشتی هستم كه هر ثانيه كار ثانيه قبل را تكرار ميكند و فقط با عشق ميتوانم يك قلبی واقعی باشم .
..................................................
#مهاجرت
روزی مردی نزد شیوانا آمد و از فقر و تنگدستی گله كرد. او گفت كه در دهكده زمینی كوچك و كلبه ای محقرانه دارد و متاسفانه دخل و خرجش كفاف تامین معاش خانواده را نمی دهد و هر روز از روز قبل فقیر تر و تنگدست تر می شود. او گفت كه در دهكده برای او كاری نیست و تمام اهل خانه چشم امیدشان به اوست تا كاری برای خود دست و پا كند و درآمدی كسب نماید. اما هیچ كاری پیدا نمی شود و او نمی داند كه چه كند؟
روزی مردی نزد شیوانا آمد و از فقر و تنگدستی گله كرد. او گفت كه در دهكده زمینی كوچك و كلبه ای محقرانه دارد و متاسفانه دخل و خرجش كفاف تامین معاش خانواده را نمی دهد و هر روز از روز قبل فقیر تر و تنگدست تر می شود. او گفت كه در دهكده برای او كاری نیست و تمام اهل خانه چشم امیدشان به اوست تا كاری برای خود دست و پا كند و درآمدی كسب نماید. اما هیچ كاری پیدا نمی شود و او نمی داند كه چه كند؟
شیوانا از مرد پرسید:" اگر تو همین الآن در راه بازگشت به خانه بمیری و از دنیا بروی . خانواده ات چه می كنند!؟ " مرد فكری كرد و گفت:" خوب آنها اول برایم عزاداری می كنند و بعد چون گرسنه هستند و باید برای خود غذایی دست و پا كنند هـر چـه دارند را جمع می كنند و زمین و كلبـه را می فروشند و بــه شهر دیگــری می روند و در آنجا دسته جمعی كار می كنند تا خودشان را سیرکنند...
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
💕برﺍﯼ "ﺁﺩﻣــﻬﺎ"
ﺧــﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﯼ "ﺧـــﻮﺏ" ﺑﺴﺎﺯ.
ﺁﻧﻘـــــــﺪﺭ
ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ "ﺧﻮﺏ" ﺑﺎﺵ
ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺭﻭﺯﯼ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻮﺩ "ﮔﺬﺍﺷﺘـــﯽ" ﻭ "ﺭﻓـــﺘﯽ" ....!!
ﺩﺭ "ﮐﻨﺞ ﻗﻠﺒﺸـــﺎﻥ"
ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺎﺷﺪ
@tafakornab
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
☕️کلامتان راعوض کنید تازندگیتان
تغییر کن...
کلامتان همه چیز شماست..
کلامتان انرژی وجودی وهرآنچه که دارین هست...
پس زیبا سخن بگویی
ومثبت بی اندیشید
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
#داستانهای_ڪوتاه
گوشت را آزاد كن
از بزرگان عصر، یكی با غلام خود گفت كه از مال خود، پارهای گوشت بستان و از آن طعامی بساز تا بخورم و تو را آزاد كنم. غلام شاد شد. بریانی ساخت و پیش او آورد. خواجه خورد و گوشت به غلام سپرد. دیگر روز گفت: بدان گوشت، آبگوشتی زعفرانی بساز تا بخورم و تو را آزاد كنم. غلام فرمان برد.خواجه زهر مار كرد و گوشت به غلام سپرد. روز دیگر گوشت مضمحل بود و از كار افتاده، گفت: این گوشت بفروش و مقداری روغن بستان و از آن طعامی بساز تا بخورم و تو را آزاد كنم. گفت: ای خواجه، تو را بهخدا بگذار من همچنان غلام تو باشم، اگر خیری در خاطر مبارك میگذرد، به نیت خدا این گوشت پاره را آزاد كن!
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
موفقیت هایی که نصیب افراد صبور میشود،
همان هایی هستند که توسط افراد عجول رها شده اند!
👤آلبرت اینشتین
🖋☕️
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
🌱داستان کوتاه
انیشتین برای رفتن به سخنرانی ها و تدریس در دانشگاه از راننده مورد اطمینان خود کمک می گرفت. راننده وی نه تنها ماشین او را هدایت می کرد بلکه همیشه در طول سخنرانی ها در میان شنوندگان حضور داشت بطوریکه به مباحث انیشتین تسلط پیدا کرده بود! یک روز انیشتین در حالی که در راه دانشگاه بود با صدای بلند گفت که خیلی احساس خستگی می کند؟
راننده اش پیشنهاد داد که آنها جایشان را عوض کنند و ...
او جای انیشتین سخنرانی کند چرا که انیشتین تنها در یک دانشگاه استاد بود و در دانشگاهی که سخنرانی داشت کسی او را نمی شناخت و طبعا نمی توانستند او را از راننده اصلی تشخیص دهند. انیشتین قبول کرد، اما در مورد اینکه اگر پس از سخنرانی سوالات سختی از وی بپرسند او چه می کند، کمی تردید داشت.
به هر حال سخنرانی راننده به نحوی عالی انجام شد ولی تصور انیشتین درست از آب درامد. دانشجویان در پایان سخنرانی شروع به مطرح کردن سوالات خود کردند. در این حین راننده باهوش گفت: سوالات به قدری ساده هستند که حتی راننده من نیز می تواند به آنها پاسخ دهد. سپس انیشتین از میان حضار برخواست و به راحتی به سوالات پاسخ داد به حدی که باعث شگفتی حضار شد!
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
وقتی گذشته تان با شما تماس میگیرد، جوابش را ندهید!
چون چیز تازه ای برای گفتن ندارد...
🖋☕️
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
https://t.me/joinchat/Ao2d4D9XxVgFlk3p7ecgFQ
حجاب فاطمی اقا❌
🍒داستان واقعی آموزنده
باعنوان #طعم_تلخ_گناه 🍒
👈قسمت چهارم
✍خواهرای گلم....
هیچ وقت فک نکنید عشق و هوس خوشی میاره
بخدا فقط و فقط اینکارا آخرش زجر و عذاب و سختی داره و بس...
وقار و متانتتون را هیچ وقت با هیچی عوض نکنید
خدا انقد بهمون ارزش داده که بهشت رو زیر پای ما قرار داده
من و شما همونایی هستیم که باید جامعه اسلامی رو بسازیم
درواقع زن یه دانشگاهه ولی حیف که من و بعضیا مثل من قدرمونو ندونستیم
ولی مطمئنم اگر بر توبه خودم استوار باشم الله هم خواهدم بخشید
بیا خواهرم تو هم بیا توبه کن و برگرد سمت الله تعالی
الان هر کی هر چی میخواد بهم بگه
من راهمو پیدا کردم و هیچ وقت از اینراه برنمیگردم
چون مطمئنم فقط ای نراه راه صحیحه الان دلم خوشه که الله رو دارم...
همانکه دوستم دارد و میخواد وارد بهشت بشم
اینو گفتم تا بلکه یکی از خواهرای گلم که از قدر و ارزشیکه پیش خدا داره غافل شده حواهرم توبه کن و برگرد
الله با رحمتی وسیع استقبالت خواهد کرد ....
و به خواهرای جوان و نوجوانم میگم تروخدا قدرتونو بدونید و نزارید به هیچ عنوان شرافتتون و عزتتون از دست بره
نزارید روزی برسه که مثل من عذاب وجدان زجرتون بده...
از همتون عذر میخوام اگه داستان زندگی گذشتمو اینطور گفتم...
نیتم فقط این بود که یکم بعضی از خواهرام به خودشون بیان.
از همه شما برادراییکه داستانمو میخونید خواهش میکنم
اولا مراقب خواهراتون باشین که شکارگرگایی كه من شکارشون شدم نشن
دوما مراقب باشید ناموس و شرف و عزت هیچ خواهری را لکه دار نکنید....
از همتون خواهش میکنم عاجزانه برام دعا کنید که ثابت قدم بمانم و پاک بشم و الله پاک از گناهام بگذره و بعد اینکه پاک شدم برم زیر خاک..
ای خدا در قبر بر من چه خواهد گذشت ایا من از بخشیده شدگان و پاک شدگان خواهم بود یا از...
و برای ان خواهری هم دعا کنید که من فقط با دیدن حجابش وزیبایی که در حجابش دیدم به خودم اومدم.
🍃پایان🍃
======================
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
💫💫💫💫💫💫💫
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشادرایتا👆👆
======================
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
از روزهای تکراری استفاده غیرتکراری بکنید،
اگر روزها تکراری شده اند، ایراد از روزها نیست. ایراد ازمن وتوست که به تکرار افتاده ايم.
🖋☕️
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_ومثل👆