eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.9هزار عکس
16.2هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
✍ مصرف گردو در صبحانه از افزایش وزن جلوگیری میکند ✍ افرادی که سردیجات مثل پنیر در صبحانه استفاده میکنند مصلح آن یعنی گردو را فراموش نکنند پنیر سردی و گردو گرمی است❗️
♥️🌺♥️خدایا 💚☘🌼💚گره بزن ♥️☘☘🌺♥️زندگی دوستانم را 💚☘☘☘🌼💚به ♥️☘☘☘☘🌺♥️شادی 💚☘🍀☘☘☘🌼💚 سلامتی ♥️☘☘☘☘🌺♥️عشق 💚☘☘☘🌼💚برکت ♥️☘☘🌺♥️عاقبت بخیری 💚☘🌼💚خوشبختی ♥️🌺♥️گره بزن گره ای کور @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡ از نویسنده گیلانی زهرا اسعد دوست ✍رمان   : ❤️ قسمت سی و چهار: قدرت دستان مادر، هر دو ما را به سمت زمین پرتاب کرد.اما صدای تکه تکه شدنِ شیشه ی الکلِ پدر،زودتر از شوکِ پرتاب شدن، به گوشم رسیدم. پدرنقش زمین بود و من نقشِ سینه اش.. این اولین تجربه بود.. شنیدنِ ضربانِ قلبِ بی محبت مردی به نام بابا.آنالیز ذهنم تمام نشده بود که به ضرب مادر از جایم کنده شدم.رو به رویم ایستاد و بی توجه به مردِ بیهوش و نقش زمین اش، بی صدا براندازم کرد. سپس بدونِ گفتنِ حتی کلمه ایی راهی اتاقش شد و در را بست. گیج بودم. از حرفای پدر.. از زمین خوردن.. از شنیدن صدای تپشهای ضعیف و یکی در میان.. از برخورد مادر.بالای سرش ایستادم.. دهانش باز بود و بوی الکل از آن فاصله، باز هم بینی ام را مچاله میکرد. سینه اش به سختی بالاو پایین میرفت. وسوسه شدم. به بهانه ی اطمینان از زنده بودنش. دوباره سینه و صدای ضربانش را امتحان کردم. کاش دنیا کمی هم با من دوست میشد. گوشهایم یخ زد.. تپیدنهایش بی جان بود و بی خبر از ذره ایی عشق. همان حسی که اگر میدیمش هم نمیشناختم. روی دو زانو نشسته، نگاهش کردم. انگار جانهایش داشت ته میکشید.. نمیدانستم باید چه احساسی داشته باشم.. نگرانی..شادی.. یا غمگینی..اصلا هیچ کدامشان نبود و من در این بین فقط با خلاء، همان همزاد همیشگیم یک حس بودم! چند ثانیه خیره به چشمان بسته اش ماندم.گوشیم زنگ خورد. یک بار.. دوبار.. سه بار.. جواب دادم. صدای عثمان بود . .ادامه دارد..... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡
☝️ ✨اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ✨مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ ✨الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ ✨كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ ✨شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ ✨لَا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ ✨يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ ✨نَارٌ نُورٌ عَلَى نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشَاءُ ✨وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ ✨وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ ﴿۳۵﴾ ✨خدا نور آسمانها و زمين است ✨مثل نور او چون چراغدانى است كه ✨در آن چراغى و آن چراغ در شيشه‏ اى است ✨آن شيشه گويى اخترى درخشان است ✨كه از درخت‏ خجسته زيتونى كه نه ✨شرقى است و نه غربى افروخته مى ‏شود ✨نزديك است كه روغنش هر چند بدان ✨آتشى نرسيده باشد روشنى بخشد ✨روشنى بر روى روشنى است‏ ✨خدا هر كه را بخواهد با نور خويش ✨هدايت مى ‏كند و اين مثلها را خدا ✨براى مردم مى‏ زند ✨و خدا به هر چيزى داناست (۳۵) 📚سوره مبارکه النور ✍آیه ۳۵ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻راه رهایی ازنگرانی 🌹امام على (ع) می‌فرمایند🌹 هر گاه بيتابى(نگرانی و غصه) شدّت گرفت، بايد به خدا پناه بُرد @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌴عظمت و هیبت امام جواد علیه السلام ⛔️مأمون عباسي پس از شهادت حضرت رضا علیه السلام مي خواست امام جواد را جزء اطرافيان خود كند. براي اين كار نقشه ها كشيد ، و ترفندهاي گوناگوني به كار برد،ولي نتيجه نگرفت، 🔰 تا اينكه يك نقشه ديگري را اجرا كرد و آن اين بود: ♻️ هنگامي كه خواست دخترش ام فضل را به عنوان عروس به خانه حضرت جواد علیه السلام بفرستد، 🌐 دويست دختر از زيباترين كنيزكان خود را طلبيد و به هر يك از آنها جامي كه در داخل آن گوهري ( مثلا يك سكه طلا ) بود داد تا وقتي كه حضرت جواد علیه السلام بر روي صندلي دامادي نشست، 💠 آن دختران ، يكي يكي به پيش آيند و آن گوهر را به حضرت نشان دهند،اما امام جواد ( علیه السلام ) به هيچ يك از آن دخترها و گوهرها ، توجه نكرد. (حضرت به اجبار در چنین مجلسی بودند) در همان مجلس ، يك نفر ترانه خوان تارزني بود كه "مخارق" نام داشت،و داراي ريش بلندي بود. 🔥 مأمون او را طلبيد ، و از او خواست كاري كند كه امام جواد علیه السلام از آن حالت معنوي بيرون آيد و دلش به امور مادي سرگرم شود. ⚡️ مخارق در برابر امام جواد علیه السلام آمد و نشست. نخست مانند الاغ عرعر كرد ، و سپس به زدن ساز و تار مشغول شد و توجه اهل مجلس را به خود جلب نمود 🌟 ولي امام جواد ( علیه السلام) اصلا به او توجه نكرد و به چپ و راست هم نگاه نكرد. ⛔️اما وقتي كه ديد آن ترانه خوان بي حيا دست بردار نيست ، بر سر او فرياد كشيد و فرمود : اتق الله يا ذالعثنون! ( اي ريش دراز ، از خدا بترس) 🔥مخارق از فرياد امام ( علیه السلام ) آنچنان وحشتزده شد كه ساز و تار ، از دستش افتاد و دستش فلج شد و تا آخر عمر خوب نشد... ⚡️مأمون جوياي حال او شد ، او گفت : ✳️هنگامي كه امام جواد (علیه السلام) بر سر من فرياد كشيد ، آن چنان از هیبت صدایش هراسان و وحشتزده شدم كه لرزه بر اندامم افتاد وحشت وترس همواره در وجود من هست و اصلا اين حالت به هیچ وجه از وجود من ، بيرون نمي رود.... ‌‌┅┅✿❀❀✿┅┅ 📙اقتباس از اصول كافي ، ج 1 ص 494 ، و 495 ( باب مولد ابي جعفر ( ع ) حديث 4 ) @shamimrezvan @tafakornab
💕 کسی‌که "مشیت الهی" را درک کند و قلبـاً به آن مطمئن گردد! متوجه می‌شود هرچه که: برایش پیش‌بیاید به‌خیرش است امروزت را به آرزوهای دست نیافته فکر نکن! و برای زندگیت اتفاق‌های قشنگ ایجاد کن که عالیه...
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍂🍃 🍒داستان آموزنده 🍒 زن جوانی در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود. چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند. او یک بسته بیسکوئیت نیز خرید و برروی یک صندلی نشست و درآرامش شروع به خواندن کتاب کرد... مردی در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه می‌خواند. وقتی که او نخستین بیسکوئیت را به دهان گذاشت، متوجه شد که مرد هم یک بیسکوئیت برداشت و خورد. او خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت. پیش خود فکر کرد: «بهتر است ناراحت نشوم. شاید اشتباه کرده باشد.» ولی این ماجرا تکرار شد. هر بار که او یک بیسکوئیت برمی‌داشت ، آن مرد هم همین کار را می‌کرد. این کار او را حسابی عصبانی کرده بود ولی نمی‌خواست واکنش نشان دهد.   وقتی که تنها یک بیسکوئیت باقی مانده بود، پیش خود فکر کرد: «حالا ببینم این مرد بی‌ادب چکار خواهد کرد؟» مرد آخرین بیسکوئیت را نصف کرد و نصفش را خورد. این دیگه خیلی پرروئی می‌خواست! او حسابی عصبانی شده بود. در این هنگام بلندگوی فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپیماست. آن زن کتابش را بست، چیزهایش را جمع و جور کرد و با نگاه تندی که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه  اعلام شده رفت.  وقتی داخل هواپیما روی صندلی‌اش نشست، دستش را داخل ساکش کرد تا عینکش را داخل ساک قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب دید که : جعبه  بیسکوئیتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده! خیلی شرمنده شد!! از خودش بدش آمد ... یادش رفته بود که بیسکوئیتی که خریده بود را داخل ساکش گذاشته بود. آن مرد بیسکوئیت‌هایش را با او تقسیم کرده بود، بدون آن که عصبانی و برآشفته شده باشد... در صورتی که خودش آن موقع که فکر می‌کرد آن مرد دارد از بیسکوئیت‌هایش می‌خورد خیلی عصبانی شده بود.  و متاسفانه دیگر زمانی برای توضیح رفتارش و یا معذرت‌خواهی نبود... چهار چیز است که نمی‌توان آن‌ها را بازگرداند : 1.    سنگ ... پس از رها کردن! 2.    حرف ... پس از گفتن! 3.    موقعیت... پس از پایان یافتن! 4.    و زمان ... پس از گذشتن! ====================== http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆 ======================
💌⇐همیشه سخت ترین نمایش ✉️⇐به بهترین بازیگر تعلق دارد 💌⇐شاکی سختی‌های دنیا نباش، ✉️⇐شاید تو بهترین بازیگر خدایی... 💟← بہ ما بپیونید → @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان👆
🍃⇨﷽ 🌷حکایت ملانصرالدین و گوسفند ❄️⇐روزی ملا از بازار یک گوسفند خرید در راه دزدی طناب گوسفند را از گردن آن باز کرد و گوسفند را به دوستش داد و طناب را به گردن خود بست و چهار دست و پا به دنبال ملا را افتاد. ❄️⇐ملا به خانه رسید ناگهان دید که گوسفندش تبدیل به جوانی شده است. دزد رو به ملا کرد و گفت من مادرم را اذیت کرده بودم او هم مرا نفرین کرد من گوسفند شدم ولی چون صاحبم مرد خوبی بود دوباره به حالت اول بازگشتم. ❄️⇐ملا دلش به حال او سوخت و گفت: اشکالی ندارد برو ولی یادت باشد که دیگر مادرت را اذیت نکنی! ❄️⇐روز بعد که ملا برای خرید به بازار فته بود گوسفندش را آنجا دید. گوش او را گرفت و گفت ای پسر احمق چرا مادرت را ناراحت کردی تا دوباره نفرینت کند و گوسفند شوی!؟ 💟← « بہ ما بپیونید » → http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌺🍂سه چیز هرگز برنمی گردد زمان،کلام،موقعیت سه چیزراهرگزنبایدازدست داد آرامش،امید،صداقت سه چیزخیلی ارزشمندند عشق،اعتماد به نفس،دوستان واقعی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌