هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️کلیپ کوتاه #احکام_شرعی #احکام_غسل
چه اعمالی غسل را باطل میکند؟
لطفا حداقل به یک نفر بفرستین
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#احسن_القصص
🌴عظمت و هیبت امام جواد علیه السلام
⛔️مأمون عباسي پس از شهادت حضرت رضا علیه السلام مي خواست امام جواد را جزء اطرافيان خود كند.
براي اين كار نقشه ها كشيد ، و ترفندهاي گوناگوني به كار برد،ولي نتيجه نگرفت،
🔰 تا اينكه يك نقشه ديگري را اجرا كرد و آن اين بود:
♻️ هنگامي كه خواست دخترش ام فضل را به عنوان عروس به خانه حضرت جواد علیه السلام بفرستد،
🌐 دويست دختر از زيباترين كنيزكان خود را طلبيد و به هر يك از آنها جامي كه در داخل آن گوهري ( مثلا يك سكه طلا ) بود داد تا وقتي كه حضرت جواد علیه السلام بر روي صندلي دامادي نشست،
💠 آن دختران ، يكي يكي به پيش آيند و آن گوهر را به حضرت نشان دهند،اما امام جواد ( علیه السلام ) به هيچ يك از آن دخترها و گوهرها ، توجه نكرد.
(حضرت به اجبار در چنین مجلسی بودند)
در همان مجلس ، يك نفر ترانه خوان تارزني بود كه "مخارق" نام داشت،و داراي ريش بلندي بود.
🔥 مأمون او را طلبيد ، و از او خواست كاري كند كه امام جواد علیه السلام از آن حالت معنوي بيرون آيد و دلش به امور مادي سرگرم شود.
⚡️ مخارق در برابر امام جواد علیه السلام آمد و نشست.
نخست مانند الاغ عرعر كرد ، و سپس به زدن ساز و تار مشغول شد و توجه اهل مجلس را به خود جلب نمود
🌟 ولي امام جواد ( علیه السلام) اصلا به او توجه نكرد و به چپ و راست هم نگاه نكرد.
⛔️اما وقتي كه ديد آن ترانه خوان بي حيا دست بردار نيست ، بر سر او فرياد كشيد و فرمود : اتق الله يا ذالعثنون!
( اي ريش دراز ، از خدا بترس)
🔥مخارق از فرياد امام ( علیه السلام ) آنچنان وحشتزده شد كه ساز و تار ، از دستش افتاد و دستش فلج شد و تا آخر عمر خوب نشد...
⚡️مأمون جوياي حال او شد ، او گفت :
✳️هنگامي كه امام جواد (علیه السلام) بر سر من فرياد كشيد ، آن چنان از هیبت صدایش هراسان و وحشتزده شدم كه لرزه بر اندامم افتاد وحشت وترس همواره در وجود من هست و اصلا اين حالت به هیچ وجه از وجود من ، بيرون نمي رود....
┅┅✿❀❀✿┅┅
📙اقتباس از اصول كافي ، ج 1 ص 494 ، و 495 ( باب مولد ابي جعفر ( ع ) حديث 4 )
@shamimrezvan
@tafakornab
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍂🍃
🍒داستان آموزنده #موقعیت🍒
زن جوانی در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود. چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند. او یک بسته بیسکوئیت نیز خرید و برروی یک صندلی نشست و درآرامش شروع به خواندن کتاب کرد...
مردی در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه میخواند.
وقتی که او نخستین بیسکوئیت را به دهان گذاشت، متوجه شد که مرد هم یک بیسکوئیت برداشت و خورد. او خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت.
پیش خود فکر کرد: «بهتر است ناراحت نشوم. شاید اشتباه کرده باشد.»
ولی این ماجرا تکرار شد. هر بار که او یک بیسکوئیت برمیداشت ، آن مرد هم همین کار را میکرد. این کار او را حسابی عصبانی کرده بود ولی نمیخواست واکنش نشان دهد.
وقتی که تنها یک بیسکوئیت باقی مانده بود، پیش خود فکر کرد: «حالا ببینم این مرد بیادب چکار خواهد کرد؟»
مرد آخرین بیسکوئیت را نصف کرد و نصفش را خورد.
این دیگه خیلی پرروئی میخواست!
او حسابی عصبانی شده بود.
در این هنگام بلندگوی فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپیماست. آن زن کتابش را بست، چیزهایش را جمع و جور کرد و با نگاه تندی که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت.
وقتی داخل هواپیما روی صندلیاش نشست، دستش را داخل ساکش کرد تا عینکش را داخل ساک قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب دید که : جعبه بیسکوئیتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده!
خیلی شرمنده شد!! از خودش بدش آمد ... یادش رفته بود که بیسکوئیتی که خریده بود را داخل ساکش گذاشته بود.
آن مرد بیسکوئیتهایش را با او تقسیم کرده بود،
بدون آن که عصبانی و برآشفته شده باشد...
در صورتی که خودش آن موقع که فکر میکرد آن مرد دارد از بیسکوئیتهایش میخورد خیلی عصبانی شده بود.
و متاسفانه دیگر زمانی برای توضیح رفتارش و یا معذرتخواهی نبود...
چهار چیز است که نمیتوان آنها را بازگرداند :
1. سنگ ... پس از رها کردن!
2. حرف ... پس از گفتن!
3. موقعیت... پس از پایان یافتن!
4. و زمان ... پس از گذشتن!
======================
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
======================
💌⇐همیشه سخت ترین نمایش
✉️⇐به بهترین بازیگر تعلق دارد
💌⇐شاکی سختیهای دنیا نباش،
✉️⇐شاید تو بهترین بازیگر خدایی...
💟← بہ ما بپیونید →
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان👆
🍃⇨﷽
🌷حکایت ملانصرالدین و گوسفند
❄️⇐روزی ملا از بازار یک گوسفند خرید در راه دزدی طناب گوسفند را از گردن آن باز کرد و گوسفند را به دوستش داد و طناب را به گردن خود بست و چهار دست و پا به دنبال ملا را افتاد.
❄️⇐ملا به خانه رسید ناگهان دید که گوسفندش تبدیل به جوانی شده است. دزد رو به ملا کرد و گفت من مادرم را اذیت کرده بودم او هم مرا نفرین کرد من گوسفند شدم ولی چون صاحبم مرد خوبی بود دوباره به حالت اول بازگشتم.
❄️⇐ملا دلش به حال او سوخت و گفت: اشکالی ندارد برو ولی یادت باشد که دیگر مادرت را اذیت نکنی!
❄️⇐روز بعد که ملا برای خرید به بازار فته بود گوسفندش را آنجا دید. گوش او را گرفت و گفت ای پسر احمق چرا مادرت را ناراحت کردی تا دوباره نفرینت کند و گوسفند شوی!؟
💟← « بہ ما بپیونید » →
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸
در جلسهای یکی از اساتید حوزه نقل میکرد میگفت:
روزی یکی از شاگرداش بهش زنگ میزنه که فورا استاد واسش یه استخاره بگیره استاد هم استخاره میگیره و بهش میگه: بسیار خوبه معطلش نکن و سریع انجام بده.
چند روز بعد شاگرد اومد پیش استاد وگفت:
میدونید استخاره رو برا چی گرفتم؟
استاد: نه!
شاگرد: تو اتوبوس نشسته بودم
دیدم نفر جلوییم، پشت گردنش خیلی صافه و باب زدنه؛
هوس کردم یه پس گردنی بزنمش.
دلم میگفت بزن. عقلم میگفت نزن هیکلش از تو بزرگتره میزنه داغونت میکنه.
خلاصه زنگ زدم و استخاره گرفتم وشما گفتین فورا انجام بده.
منم معطل نکردم و شلپ زدمش.
انتظار داشتم بلند شه دعوا راه بندازه اما یه نگاهی به من انداخت وگفت استغفرالله.
تعجب کردم گفتم:ببخشید چرا استغفار؟!
گفت: دخترم یه پسر بیکار رو دوست داره و من با ازدواج اون مخالفت کردم ولی پسر همکارم که وضعیت مالی خوبی دارن به خواستگاریش اومده و میخوام مجبورش کنم که زن پسر همکارم بشه
بعد الان توی دلم داشتم به خدا میگفتم خدایا اگه این تصمیمم اشتباهه یه پس گردنی بهم بزن که بفهمم.
تا این درخواستو کردم تو از پشت سر محکم به من زدی
دستت درد نکنه جوون!!
❣همیشه خیلی دلی با خدا مشورت کن. درسته بهت پس گردنی میزنه ولی نمیذاره تصمیم اشتباه بگیری 😉
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🍀سبزه ام را می سپارم دستِ آقای نجف
🍀طالِعم دستِ علی(ع) باشد برایم بهتر است
🍀اِعتقاد هر کسی باشد برایش محترم
🍀سیزده را دوست دارم زادروزِ حیدر است
💚الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم💚
🌺(یامهدی عجل علی ظهورک)🌺
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#داستان_کوتاه
🌹این بار اولت بود
یک ﺯن و شوهر، ﺳﻲ ﺍﻣﻴﻦ ﺳﺎﻟﮕﺮﺩ ﺍﺯﺩﻭﺍﺟﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺟﺸﻦ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ. ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ٣٠ ﺳﺎﻝ ﺣﺘﯽ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮﯾﻦ ﺍﺧﺘﻼﻑ ﻭ ﻣﺸﺎﺟﺮﻩﺍﻱ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﻣﺸﻬﻮﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﺧﺒﺮﻧﮕﺎﺭﻫﺎﯼ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺤﻠﯽ ﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﺭﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺭﺍ ﺳﻮﺍﻝ ﮐﻨﻨﺪ. ﺳﺮﺩﺑﯿﺮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎ ﻣﯿﮕﻪ: ﺁﻗﺎ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﺮﺩﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ؟ ﯾﻪ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﭼﻄﻮﺭ ﻣﻤﮑﻨﻪ؟ ﻣﺮﺩ ﻣﯿﮕﻪ: ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﻩ ﻋﺴﻞ ﺭﻓﺘﻴﻢ ﺑﻪ ﻳﻚ ﺭﻭﺳﺘﺎﻱ ﺧﻮﺵ ﺁﺏ ﻭ ﻫﻮﺍ . ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺳﺐ ﺳﻮﺍﺭﯼ، ﺩﻭ ﺗﺎ ﺍﺳﺐ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﯾﻢ. ﺍﺳﺒﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺧﻮﺏ و آرام ﺑﻮﺩ. ﻭﻟﯽ ﺍﺳﺐ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﯾﻪ ﮐﻢ ﺳﺮﮐﺶ ﺑﻮﺩ. ﺳﺮ ﺭﺍﻫﻤﻮﻥ ﺍسبی که همسرم سوار شده بود ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺮﯾﺪ ﻭ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺯﯾﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ. ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺟﻤﻊ ﻭ ﺟﻮﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺍﺳﺐ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : "ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻟﺖ ﺑﻮﺩ" ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻫﻤﻮﻥ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﻪ ﺍﺳﺐ ﮐﺮﺩ ﻭﮔﻔﺖ : "ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﻭﻣﺖ ﺑﻮﺩ!" ﻭ ﺑﻌﺪ ﺳﻮﺍﺭ ﺍﺳﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩﯾﻢ. ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﺳﺐ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻮﻣﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺭﻭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ؛ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺗﻔﻨﮕﺸﻮ ﺍﺯ کیفش ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺷﻠﯿﮏ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﻭﻥ ﺍﺳﺐ ﺭﻭ ﮐﺸﺖ. من ﺳﺮ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺩﺍﺩ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ: ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﯼ ﺭﻭﺍﻧﯽ؟ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﺷﺪﯼ؟ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺯﺩ ﺑﻪ ﺷﻮﻧﻪ ﺍﻡ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻟﺖ ﺑﻮﺩ... ﻭ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﻣﺎ ﺍﺯ ﻫﻤﻮﻥ لحظه ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﭘﺎﯾﻪ ﺭﯾﺰﯼ ﺷﺪ!😂
🇯🇴🇮🇳 ↯
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتے #عکس_نوشته☝️
🔻غذاهای توصیهشده برای پیشگیری از ابتلا به کرونا
◽ تقویت سیستم ایمنی بدن از بهترین روشهای توصیهشده برای پیشگیری از ابتلا به کروناست. مصرف سبزیها و میوههای دارای ویتامین C را در سبد غذایی این روزهای خود قرار دهید.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
💕محبت را
بی محاسبه پخش کن ...
دروازه های قلبت رابه
روی همه بگشا
و باور داشته باش..
خدایی که در این
نزدیکی ست،،،،،
بهترینها رابرایت رقم زده است
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh