eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.1هزار دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
16.1هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
☝️ 🌏اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 18 فروردین ماه 1399 🌞اذان صبح: 05:17 ☀️طلوع آفتاب: 06:44 🌝اذان ظهر: 13:07 🌑غروب آفتاب: 19:30 🌖اذان مغرب: 19:49 🌓نیمه شب شرعی: 00:24 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☝️ 👆دوشنبه یاقاضی الحاجات(ای برآورنده حاجتها)×صد ✍🏻هرکس نمــاز2شنبه رابخواندثواب۱۰حج و۱۰عمره برایش نوشته شود 2رکعت ؛ درهر رکعت بعدازحمد یک آیة‌الکرسی ،توحید ،فلق وناس بعد از سلام۱۰ استغفار @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🔴صبحانه های دارویی ✅درمان عفونت: مصرف عسل بصورت شربت یا جرعه جرعه ✅درمان یبوست مصرف سالاد میوه ✅رفع خستگی: مصرف شیر دارچین ✅درمان پوکی استخوان: مصرف شیر سنجد برای عزیزانتون بفرستید❤️ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕 دوشنبه ۱۸ فروردین 🌷 ماه تون عالی 💕امروزتون پر از عطر دعا 🌷خـدایا 💕امروز سبد زندگی 🌷دوستانم را پر کن 💕از سلامتی، جاودانگی 🌷موفقیت و خوشبختی 💕روزتون پر از انرژی های مثبت @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡ از نویسنده گیلانی زهرا اسعد دوست ✍رمان  : ❤️حضورش سوال بود اما مهم نه.. سرم را روی میز گذاشتم. فضای رو به تاریکی آنجا آرامم میکرد اما شلوغیش نه.. یان بی توجه به اطراف با انگشت اشاره اش با لبه ی گیلاس بازی میکرد.( بعد از اینکه  عثمان از خونه ات اومد بیرون، تنها کاری که نکرد کتک زدنم بود.. اووووووف.. فکر کنم خدا خیلی دوستم داشت.  و اِلا با اون چشمای قرمز عثمان؛ زنده موندم یه جور معجزه محسوب میشه..) او هم از خدا حرف میزد.. این خدا انگار خیالِ بی خیالی نداشت.. صدایش صاف بود ( میدونستی عثمان هم روانشناسی خوونده؟؟ اما خب هیچ چیزش شبیه روانشناسا نیست.. مخصوصا اخلاقِ افتضاحش.. ) ولی از نظر من عثمان روانشناس بزرگی بود که این چنین خام و رام کرده بود. به ساعت مچی اش نگاه کرد و به سمتم چرخید ( نمیدونم چی به عثمان گفتی که اونطور رم کرد. اما وقتی که رفت، من همونجا تو ماشینم منتظرموندم. مطمئن بودم که از خونه میزنی بیرون..) کش و قوسی به صورتش داد ( ولی خب.. انگار یه کوچولو تو اندازه گیری زمان اشتباه کردم. چون چند ساعته که هیچی نخوردم و الان دارم از حال میرم..) صاف نشست (مشخص نیست؟؟) این مرد دیوانه چه میگفت؟؟ انگار از تمام دنیا فقط لبخند را به او بخشیده بودند.. وقتی با بی تفاوتیم مواجهه شد. دستش را زیر چانه اش زد ( ظاهرا.. فعلا از غذا خوردن خبری نیست..  خب میدونی.. به نظر من گاهی بعضی از آدما بیشتر از آرامش و حرفهای ایده آل روانشناختانه به شوک احتیاج دارن..  و من امروز تمام تلاشمو کردم.. انگار کمی هم موفق بودم.. ) و شروع کرد به حرف زدن.. از مادر.. از حالِ وخیم روحش.. از سکوتی که امکانِ ماندگاری داشت.. از کمکی که باید میکردم.. و.. و.. و… در سکوت فقط گوش دادم.. تمام عمر فقط شنونده بودم نه گوینده..  نگاهم کرد ( میدونم از ایران و مسلمونا متنفری.. عثمان خیلی چیزا از تو برام گفته.. اما فراموش نکن که عثمان هم یه مسلمونه و تا جایی که میشد کمکت کرده.. شاید ایران هم مثه عثمانِ مسلمون، زیادم بد نباشه..) کمکهای عثمان محضِ علاقه ی احمقانه اش بود نه از سرِ انسان دوستی.. مسلمانها همه شان نفرت انگیزند.. اعتماد به عثمان حماقت بود، اعتماد به ایران چه چیزی را به گندآب میکشید؟؟ لابد تمام زندگیم را.. چانه اش را خاراند ( اگه عثمان بدونه که دارم واسه رفتن به ایران تشویقت کنم.. احتمالا میکشتم..) صدایش پچ پچ وار، به گوشم رسید (پسره احمق..). عثمان چقدر ساده بود که ماندنم را مساوی با کامیابی اش میدانست.. با انگشتانش روی میز ضرب گرفت ( اصلا شاید ایران خیلی بدتر از چیزی باشه که فکرشو میکنی.. اما خب.. به یه بار امتحانش میارزه.. حداقل فقط و فقط به خاطره اون زن که اسم مادر رو به دوش میکشه.. راستی چرا خودتو ایرانی نمیدونی؟؟ ) صدایم کش میآمد ( من نه ایرانیم..نه مسلمون.. من فقط سارام..) سری  تکان داد ( اوه.. با اینکه قابل قبول نیست.. اما باشه.. خیلی دوستدارم نظرتو در مورد  اون عثمان دیوونه بدونم.. اونکه روی ابرا راه میره.. نمونه ایی بارز از یه عشق شرقی.. ) حرفهایش مسخره بود.تلو تلو خوران ایستادم ( اونم یه عوضیه.. مثه پدرم.. مثه برادرم.. و همه ی مردها..) ابرویی بالا انداخت ( اوه.. متشکرم دختر ایرانی.. فکر میکردم مشکل تو با مسلمونهاست .. اما ظاهرا بیشتر یه فمنیستی.. ) کمی سرش را خاراند و به چیزی فکر کرد ( آخه فمنیست هم نیستی.. اگه بودی که حال و روز مادرت اونطور نمیشد.. واقعا تو چکاره ایی؟) قدمهایم سست و پر لرزش بود ( من فقط سارام.. سارا..) ندایی از درون مرا به سمت ایران هل میداد.. مادر حقِ زندگی داشت.. او تمام عمرش صرفِ حفظ من و دانیال در خرابه های فکری و سازمانی پدر شد.. اما.. اما رفتن به ایران هم یعنی خوردن زهر با دستان خود..  کاش هرگز به دنیا نمی آمدم.. اما به قول یان، به یکبار امتحان میارزید.. کمترین سودش، ندیدنِ عثمان بود.. یان بازویم را گرفت تا زمین نخورم. ( بهتری ببرمت خوونه.. اگه اینجا.. اینطوری رهات کنم. باید فردا با گل بیای بیمارستان ملاقاتم.. چون احتمالا عثمان دو تا پامو خورد میکنه..) حرفهای یان در مورد حال و روز مادر و سفر به ایران مدام در ذهنم تکرار و تکرار میشد.. و من سرگردانتر از همیشه.. ادامه دارد.... @tafakornab @shamimrezvan ♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡
💚امام حسن مجتبی علیه السلام : 🔸یقینا بر آوردن حاجت یک برادر ایمانی 🔸از یک ماه اعتکاف 🔸برایم دوست داشتنی تر است 📒البدایة و النهاية ج٨ ص٣٨ ➖〰➖〰➖〰➖〰➖〰 💚امام حسین علیه السلام: إِيَّاكَ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا يَجِدُ عَلَيْكَ نَاصِراً إِلَّا اللَّهَ از ظلم به کسی که در برابر تو، هیچ یاری کننده‌ای به جز خداوند ندارد، بر حذر باش 📚الكافی،جلد 2، صفحه331 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✅پرسش: آيا پول هايي که به عنوان صدقه کنار مي گذاريم ،مي توانيم برا کمک به زلزله زدگان بیماران و نیازمندان بدهيم ؟مرجع آقاي مکارم 🌺پاسخ: سلام اگر در صندوق شخصی نگهداری می کنید اشکال ندارد ولی اگر در صندوق نهاد وسازمان خاصی باشد نمی توانید درآن تصرف کنید باید به همان نهاد تحویل دهید. لطفا حداقل به یک نفر بفرستین👇 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ ✨مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ ✨شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا ✨إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ ✨إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ ﴿۱۳﴾ ✨اى مردم ما شما را از ✨مرد و زنى آفريديم و شما را ✨ملت ملت و قبيله قبيله گردانيديم ✨تا با يكديگر شناسايى متقابل حاصل كنيد ✨در حقيقت ارجمندترين شما نزد خدا ✨پرهيزگارترين شماست بى‏ ترديد ✨خداوند داناى آگاه است (۱۳) 📚سوره مبارکه الحجرات ✍آیه ۱۳ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
میلیاردری که جایی برای خواب نداشت وقتی کریس گاردنر و پسر کوچکش کف دستشویی عمومی می‌خوابیدند، او هرگز تصور نمی‌کرد که روزی داستان زندگی او فیلم هالیوود شود. اوایل دهه ۱۹۸۰ بود که آقای گاردنر، مردی ۲۷ ساله، و کریس، پسر خردسالش در سانفرانسیسکو آمریکا بی‌خانمان شدند. او که در یک شرکت کارگزاری سهام کارآموزی می‌کرد، آنقدر پول نمی‌گرفت که بتواند پول پیش اجاره یک آپارتمان را فراهم کند. از همسرش جدا شده بود و چاره‌ای نداشت جز این که با کریس، هرجا دستش می‌رسید، بخوابد؛ دستشویی عمومی ایستگاه قطار، پارک، جلوی در کلیسا، و زیر میز کار خود وقتی همکاران ساختمان را ترک کرده بودند. معمولا در نوانخانه‌ها غذا می‌خوردند. دستمزد ناچیزش خرج مهدکودک پسرش می‌شد تا بتواند روزها کار کند. با همه این فلاکت، کارش خوب بود. انگار برای کار فروش سهام ساخته شده باشد. در پایان دوره کارآموزی، شرکت دین ویتر رینولدز او را استخدام کرد. زندگی و کارش از این رو به آن رو شد. خانه‌ای اجاره کرد و سال ۱۹۸۷ توانست شرکت سرمایه‌گذاری خودش را تاسیس کند: گاردنر ریچ. حالا، مردی ۶۲ ساله است و ثروتش حدود ۶۰ میلیون دلار. به سراسر جهان سفر می‌کند و یک نویسنده و سخنران الهام‌بخش است که به دیگران برای پیشرفت انگیزه می‌دهد. چند خیریه برای افراد بی‌خانمان و زنان قربانی خشونت دارد. معلوم است که چرا وقتی زندگی‌نامه پرفروش خود را می‌نوشت، هالیوود به سراغش رفت؛ مردی که کودکی بسیار پردردسری داشت و درست چند روز قبل از آن‌که به عنوان کارآموز استخدام شود، به زندان افتاد. کتاب "در جست‌وجوی شادمانی"، کتابی پرفروش شد و سال ۲۰۰۶ فیلمی به همین نام با بازی ویل اسمیت و پسر واقعی او در نقش کریس کوچک، روی پرده رفت. ویل اسمیت به خاطر بازی در این فیلم نامزد اسکار شد. آقای گاردنر در مصاحبه‌ای به بی‌بی‌سی می‌گوید که وقتی به گذشته نگاه می‌کند "نمی‌خواهد هیچ چیز را عوض کند." می‌گوید "وقتی بچه بودم دردهای زیادی کشیدم که بچه‌هایم نباید به آن سرنوشت دچار می‌شدند." "وقتی پنج ساله‌ بودم یک تصمیم گرفتم. که بچه‌هایم بدانند پدرشان که بوده است. بقیه سرنوشتم خوب پیش رفت چون انتخاب‌هایم درست بود." کریس گاردنر در میلواکی، ایالت ویسکانسین، به دنیا آمد و هیچ وقت نفهمید پدر واقعی‌اش کیست. در فقر و با مادری به نام بتی جین و پدرخوانده‌ای الکلی بزرگ شد که او را آزار فیزیکی می‌داد. بعد از آن‌که مادرش در اوج ناامیدی سعی کرد پدرخوانده‌اش را بکشد، سرپرستی او برای مدتی به خانواده‌ای دیگر سپرده شد. با وجود این مشکلات در کودکی، می‌گوید مادرش برای او زنی الهام‌بخش بوده است. می‌گوید: "یکی از آن مادران سنتی بود که هر روز به من می‌گفت پسر، تو می‌تونی هر کاری بخواهی بکنی یا هر کی که می‌خواهی، بشی." و می‌گوید که حرف‌های مادرش را باور کرد و صد در صد قبول داشت. یک روز داشت در تلویزیون مسابقه بسکتبال یک تیم دانشگاهی را می‌دید و زیر لب گفت این بازیکن می‌تواند یک میلیون دلار درآمد داشته باشد. مادرش گفت: "پسر، یک روز هم تو یک میلیون دلار درآمد خواهی داشت." "تا وقتی که این جمله از دهنش درنیامده بود، فکرش هیچ وقت از سرم نمی‌گذشت." شش سال بعد از نمایش فیلم زندگی او، زندگی آقای گاردنر در سال ۲۰۱۲ دوباره از این رو به آن رو می‌شود. وقتی همسرش در سن ۵۵ سالگی از سرطان می‌میرد. آن اتفاق باعث شد دوباره از نو ارزیابی کند که در زندگی دنبال چیست. بعد از سه دهه موفقیت در شغلش تصمیم گرفت که کارش را برای همیشه عوض کند. "یکی از آخرین حرف‌هایی که من و همسرم با هم زدیم این بود. او به من گفت حالا که فهمیدیم زندگی اینقدر کوتاه است بقیه عمرت را می‌خواهی چه کار کنی؟" می‌گوید وقتی این حرف‌ها پیش آمد همه‌چیز تغییر کرد. "اگر کاری را که مشغول آن هستی، با ذوق و هیجان انجام نمی‌دهی، هر روز خودت را تضعیف می‌کنی." وقتی آقای گاردنر متوجه شد که دیگر دلش نمی‌خواهد در کار سرمایه‌گذاری بانک باشد، تصمیم گرفت نویسنده شود و برای مشاغل و آدم‌های مختلف سخنرانی کند. او حالا ۲۰۰ روز سال سفر می‌کند و در سالن‌های پر از جمعیت در بیش از ۵۰ کشور جهان سخنرانی می‌کند. آقای گاردنر می‌گوید که وجود او این تئوری را باطل می‌کند که می‌گوید ما محصول محیطی هستیم که در آن بزرگ شدیم. "به اعتقاد مدرسه‌ای که در آن درس می‌خواندم، من الان باید یک الکلی، انسان شکست خورده، بچه‌آزار، و زن آزار بودم که محتاج حمایت دیگران است." اما به جای آن‌ها او می‌گوید با انتخاب‌های مثبت خود، و عشقی که مادرش به او داشت و همچنین حمایت آدم‌های دیگر، اینطور نشد. "من روشنایی را انتخاب کردم، از طرف مادرم و از طرف آدم‌های دیگری که اشتراک خونی با آنان ندارم." @tafakornab @shamimrezvan
💌⇐همیشه سخت ترین نمایش ✉️⇐به بهترین بازیگر تعلق دارد 💌⇐شاکی سختی‌های دنیا نباش، ✉️⇐شاید تو بهترین بازیگر خدایی... 💟← بہ ما بپیونید → @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان👆
مردی نزد امام جواد(علیه السلام) آمد که بسیار خوشحال و خندان به نظر می رسید. امام علت خوشحالی اش را بپرسید، و گفت: یابن رسول اللّه! از پدرت شنیدم که فرمود: شایسته ترین روز برای شادی یک بنده روزی است که در آن، انسان توفیق نیکی و انفاق به دوستانش را به دست آورد و امروز ده نفر از دوستان و برادران دینی که فقیر و عیالوار بودند، از فلان شهرها به نزد من آمدند و من هم به هر کدام چیزی بخشیدم. به همین خاطر خوشحال شدم. آن حضرت فرمود: لعمری انّک حقیق بان تسرّ ان لم تکن احبطته او لم تحبطه فیما بعد؛ به جانم سوگند! شایسته است که خوشحال باشی، امّا ممکن است که اثر کار خود را از بین برده باشی یا بعداً از بین ببری! او با شگفتی پرسید: چگونه عمل نیک من بی فایده می شود و از بین می رود؟ در حالی که من از شیعیان خالص شما هستم. امام فرمود: با همین سخنی که گفتی، کارهای نیک و انفاق های خود را در حق دوستان از بین بردی. او توضیح خواست و آن حضرت، این آیه را تلاوت کرد: یا ایّها الّذین آمنوا لاتبطلوا صدقاتکم بالمنّ و الاذی؛ ای مؤمنان صدقه ها و بخشش های خود را با منّت و اذیّت کردن باطل نکنید. مرد گفت: من که به آن افراد منّت نگذاشتم و آزارشان ندادم. امام فرمود: همین که گفتی: چگونه عمل نیک من بی فایده می شود و از بین می رود؟ و یقیناً خود را جزء شیعیان خالص ما قرار دادی، ما را آزردی! آن مرد بعد از اعتراف به تقصیر خود پرسید: پس چه بگویم؟ امام فرمود: بگو من از دوستان شما هستم. دوستان شما را دوست دارم و دشمنان شما را دشمن میدارم. مرد قبول کرد و امام جواد فرمود:  الآن قد عادت الیک مثوبات صدقاتک و زال عنها الاحباط؛ اکنون پاداش بخشش هایت به تو برگشت و حبط و بی اثر بودن آن زایل شد... 📚بحارالانوار، ج 68، ص 159. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
😍 ✨زندگےهدیه اے است که خداوندبه تو تقدیم می کند ✨و نحوۀ زندگی ڪردنت،هدیه ای است که تو به خداوند تقدیم می کنی! ✨پس تلاش ڪن هدیه ات به خداوند زیبا و ارزشمند باشد http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆