هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتے
برای درمان سرفه و خلط گلو، سبزی جعفری بهترین دارویِ شماست👌
جعفری به اکسپکتورانت طبیعی معروف است؛ کافیست جعفری را به مدت 5 دقیقه دم کرده و میل کنید و تا بهبودیِ کامل، هر روز مصرف کنید.
برای عزیزانتون بفرستید❤️
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
.
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
💞یادمان نرود که محبت
تجارت نيست
چرتکه نیندازيم که
من چه کردم تو
چه کردی
بی شمارمحبت کنيم
اگر خوبی ما
وابسته به رفتار دیگران
باشداین دیگر
خوبی نیست،
بلکه معامله است...
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣بسم الله الرحمن الرحیم❣
یک روز دیگر
یک برکت دیگر
و فرصت دیگر براے زندگی
خدای مهربانم
توراسپاس بخاطر روزی دیگر
وآغازی نو
بانام توآغاز می کنیم
❣خدایابه امیدخودت❣
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽🌹﷽🌹﷽
🌹﷽🌹﷽
﷽🌹﷽
🌹﷽
﷽
🍃🌹آغاز روزی
🍃🌹پُر برکت
🍃🌹با صلوات بر حضرت مُحَمَّدٍ (ص)
🍃🌹و خاندان مطهرش
🍃🌹الّلهُمَّ
🍃 🌹صلّ
🍃 🌹علْی
🍃🌹محَمَّد
🍃 🌹وآلَ
🍃 🌹محَمَّدٍ
🍃🌹وعَجِّل
🍃🌹 فرَجَهُم
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
﷽
🌹﷽
﷽🌹﷽
🌹﷽🌹﷽
﷽🌹﷽🌹﷽
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
﷽❣ سلام امام زمانم ❣﷽
آب از سرم گذشتہ صدا میڪنے مرا؟
در یڪ قنوٺِ سبز،دعا میڪنے مرا؟
این شوقِ پر زدن ڪہ بہ جایے نمیرسد
بال وپرم شڪستہ،هوامیڪنے مرا؟
سلام مولای من🌸🌸
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز☝️ #عصاره_تقوا
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #سه_شنبه 19 فروردین ماه 1399
🌞اذان صبح: 05:16
☀️طلوع آفتاب: 06:42
🌝اذان ظهر: 13:06
🌑غروب آفتاب: 19:31
🌖اذان مغرب: 19:50
🌓نیمه شب شرعی: 00:23
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#چراموفقیت_های_ماادامه_دارنیست☝️
#ذکرروز "سه شنبه"﷽"
"۱۰۰مرتبه"
✨ #یا_ارحم_الراحمین✨
✨ای مهربان ترین مهربانان✨
🌙دیگرگناه نمی کنم #آقابیا🌙
#اللهم_عجل_الوليك_الفرج🌻
#نماز_سه_شنبه
✅هرکس نمــازسهشنبه را
بخواندبرایش هزاران شهرازطلا
دربهشت بسازند↯
دورکعت؛
درهر رکعت بعد از حمد یک بارسوره
تین توحید فلق ناس
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✴️چطوری غلظت خون روکاهش بدیم؟
🥝 روزانه حداقل یک کیوی بخورید
🥝 كيوي مانند قرص آسپرين موجب
🥝 رقيق شدن خون شده
🥝 و از ايجاد پلاك در
🥝 خون جلوگيري مي كند
#پیام_سلامتے
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم به بچه های گُلِ گروه"
ـ. 🌹
ـ. 🌹🌹
ـ. 🌹🌹🌹
ـ. 🌹🌹🌹🌹
ـ. /ّ😍\ ً
ـ. ))
ـ. //
🌺امروز را با یک دید مثبت+
و سخنان انرژی بخش شروع کنیم
🌺کافی است...
به خودمان بگوییم
🌺امروز بهترین روز است
🌹سهشنبهتون عالی و بی نظیر🌹
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🌸🍃🌸🍃
در راسته بازار پالاندوزان، جوانی پالان میدوخت و در زمان فراغتش با حرکت سریع دست، مگس را در کف دستش شکار میکرد بعد به آرامی دست خود را میگشود و یک بال مگس را میکَند و در زمین رهایش میکرد و میخندید، این کار تفریح او شده بود. بعد از پنج سال صبحی از خواب بیدار شد در حالی که دست راستش کلاً فلج و بیحس در کنارش افتاده بود و تا آخر عمر فلج زندگی کرد.
در واقعیت دیگری، جوانی انگشتان دستش به ارّهی آهنگری گرفتار و قطع شد. بعدها خودش میگفت: روزی تُن ماهی را با انبر باز کردم و خوردم. قدری گوشت داخل آن بود پیش گربهای انداختم که کنار دستم التماس میکرد. گفتم: من زحمت کشیدم، کار کردم و این تُن ماهی را خریدم و خوردم، پس درب قوطی تُن ماهی را به جای خود برگرداندم و کمی باز گذاشتم. گربه مجبور شد دست خود داخل قوطی کنسرو کند و دستش گیر کرد و از مغازهی من دور شد، روزی که انگشتان من قطع شد، یقین کردم که قوطی کنسرو هم پنجه گربه را قطع کرده بود.
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تزریق انرژی مثبت➕
تکرار کنیم🌼
من امروز تمام درهای وفور نعمت کائنات را به سوی خود باز میکنم و ایمان دارم که هیجان، عشق و شادکامی وجودم را فرا میگیرد
خدایا سپاسگزارم❣
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
☘ آیت الله میلانی : ☘
❄️ روزی جوانی را دیدم که در کمال ادب سمت حرم اباعبدالله آمد و سلام داد و من نیز جواب سلام امام حسین به آن جوان را شنیدم. از جوان پرسیدم چه کرده ای که به این مقام رسیدی درحالیکه من پانزده سال است امام جماعت کربلا هستم و جواب سلامم را نمی شنوم؟
❄️ پاسخ داد پدر و مادر پیر و از کارافتاده ای داشتم که دیگر توانایی پیاده زیارت آمدن را نداشتند؛ قرار بر این شد هر شب جمعه یکی از والدینم را روی پشتم سوار کنم و به زیارت ببرم. یک شب جمعه که بسیار خسته بودم و نوبت پدرم بود، خستگی و گرسنگی و تشنگی ام را به رویشان نیاوردم و پدرم را سوار بر پشتم به زیارت امام حسین علیه السلام آوردم و برگرداندم.
❄️ وقتی خسته به خانه رسیدم دیدم مادرم بسیار گریه می کند؛ پرسیدم مادرم چرا گریه می کنی؟ پاسخ داد پسرم می دانم که امشب نوبت من نبود و تو هم بسیار خسته ای. اما می ترسم که تا هفته ی بعد زنده نباشم تا به زیارت اباعبدالله بروم. آیا می شود امشب مراهم به زیارت ببری؟
❄️ هرطور بود مادرم رو بر پشتم سوار کردم و به زیارت رفتیم. تمام مدت مادرم گریه می کرد و دعایم می نمود. وقتی به حرم رسیدیم دعا کرد ان شاء الله هربار به امام حسین علیه السلام سلام بدهی، خود حضرت، سلامت را پاسخ بدهند.
❄️ و این شد که من هر بار به زیارت اباعبدالله علیه السلام مشرف می شوم و سلام می دهم، از داخل مضجع شریف صدای جواب سلام حضرت را میشنوم. همهی اینها از یک دعای مادر 🌹
♡••࿐
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ زیبای عجیب ترین
و زیبا ترین درختانی که، تا بحال
ندیده اید!😳
✧✧✧✧✧✧✧✧
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#سزاوار_پاداش
🔹 شیخ کبیر دو مرید داشت ، که هر دو احمد نام داشتند ، به یکی احمد کبیر میگفتند و به آن دیگری احمد صغیر. شیخ به احمد صغیر ، توجه و عنایت بیشتری داشت،
⁉ مریدان ازاین عنایت خبر داشتند ، نزد شیخ آمدند و گفتند: احمد کبیر، بسیار #ریاضت کشیده و منازل سلوک را پیموده است ، چرا به اوکمتر توجه داری؟ شیخ گفت آن دو را می آزمایم که مقامشان بر همگان آشکار شود
🔹 به احمد کبیر گفت : این شتر را بردار و به بام خانه ما ببر، احمد کبیر گفت نمیشود شتر را به بام برد، شیخ گفت تو راست می گویی نمیشود آن را به بالا برد. پس به احمد صغیر گفت این شتر را به بالای بام ببر ، احمد صغیر، در همان دم کمر بست وآستین بالا زد و به زیر شتر رفت که او را بالای بام ببرد ولی هر چه نیرو به کار گرفت و سعی کرد، نتوانست
🔹 شیخ بهاو گفت شتر را رها کند، آنچه میخواستم ظاهر شد، مریدان گفتند آن چه بر شما آشکار شد ، بر ما هنوز پنهان است، شیخ گفت از آن دو یکی به توان خود نگاه کرد نه به فرمان ما و دیگری به فرمان ما اندیشید، نه به توان خود و دستور ما را اطاعت کرد اگر چه خارج از #توانش بود؛ ولی به وظیفه اندیشید و بر آن قیام کرد، نه به زحمت و رنج انجام آن
🌸 خدا نیز از بندگانش میخواهد که به تکلیف خود قیام کنند و او را اطاعت کنند که اگر چنان کنند سزاوار پاداش هستند اگر چه از عهده آن برنیایند و البته خدا به ناممکن فرمان نمی دهد. ادعای عشق داری بر خدا، کن اطاعت امر او تا زنده ای.
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث
💎 #امام_باقر_علیه_السلام :
🔸 « إنَّ الرَّجُلَ لَيُذنِبُ الذَّنبَ فَيُدرَأُ عَنهُ الرِّزقُ. و تَلا هذِهِ الآيَةَ : « إِذْ أَقْسَمُواْ لَيَصْرِمُنَّهَا مُصْبِحِينَ * ... .»
🔹«هر آينه، آن گاه كه انسان گناهى را مرتكب مىشود، روزى از او روى مىگرداند». آنگاه امام اين آيه را تلاوت فرمود: «ما آن ها را بيازموديم، چنان كه صاحبان آن بوستان را آزموديم؛....» .
📚 الكافي ج ٢ ص ٢٧١، * سوره مبارکه القلم، آیه ١٧﴾
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#احکام_شرعی #احکام_وضو
⁉️اگر در جای وضو یا غسل چیزی چسبیده که برداشتن آن ممکن نیست (مانند چسب قطره ای) که برداشتن آن مشقت دارد حکمش چیست؟
پاسخ:
📚آیت الله خامنه ای: در فرض سؤال باید به وظیفه جبیره عمل نمایید.
📚آیت الله مکارم شیرازی: اگر در جاي وضو يا غسل چيزي چسبيده که برداشتن آن ممکن نيست، يا بسيار مشقت دارد بصورت عادي، وضو يا غسل را انجام مي دهد.
📚آیت الله سیستانی: به احتیاط باید جمع کند بین غسل و تیمم و وضو و تیمم
📚آیت الله وحید: بنابراحتیاط واجب بین وضوی جبیره و تیمم جمع نماید.
💥نکته: منظور از وضوي یا غسل جبيره اي اين است قسمی که چسب یا جبیره است را با دست تر بکشد.
📝 استفتائات موجود در واحد پاسخ به سؤالات
لطفا حداقل به یک نفر بفرستین👇
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
✨فَاقْرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ (۲۰)
✨آنچه برای شما میسّر است قرآن بخوانید(۲۰)
📚 سوره مبارکه المزمل
✍آیه ۲۰
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡
#داستانی از نویسنده گیلانی زهرا اسعد دوست
✍رمان #فنجانی_چای_باخدا
#قسمت_چهل:
❤️آن شب در مستی و گیجیم،یان مرا به خانه رساند. وقتی قصد پیاده شدن از ماشین را داشتم مانعم شد:( اجازه بده تا بازم به مادرت سر بزنم..) نگاهش کردم:( عثمان یه کلید داره..) خنده روی لبهایش نشت:( در مورد حرفهام فکر کن.. یه سفر تفریحی نمیتونه زیاد بد باشه..) آن شب تا خود صبح از فرط درد معده و تهوع به خود پیچیدم و دراین بین حرفهای یان در ذهنم مرور میشد.. شاید یک سفر تفریحی زیاد هم نمیتوانست بد باشد.. هر چند که ایران برایم مساوی بود با جهنمی پر از مسلمانِ خدا زده..
چند روزی از آن ماجرا گذشت و من با خودم کنار نمیآمدم. پس به رودخانه پناه بردم. تنها جایی که صدای خنده هایم را کنار دانیال شنیده بود. نمیتوانستم تصمیم بگیرم. ترس و تنفر از ایران، پاهای رفتنم را بسته بود. پشت نرده ها رو به رودخانه ایستادم. فکری بچه گانه به ذهنم خطور کرد. من و دانیال هر گاه سر دوراهی گیر میافتادیم و نمیدانستیم چه کنیم؛هر یک در گوشه ایی میایستادیم دستمانمان را از هم باز میکردیم و با چشمان بسته آرام آرام دستمانمان را به هم نزدیک میکردیم. اگر تا سه مرتبه سر انگشت اشاره دو دستمان به هم میخورد شک مان را عملی میکردیم. اینبار هم امتحان کردم اما تنها.. هر سه مرتبه دو انگشت اشاره ام به یکدیگر برخورد کرد. پس باید میرفتم..به ایران… کشور وحشت و کشتار…
نفسی از عطر رودخانه در ریه هایم پر کردم و راهی خانه شدم…
ماشین یان جلوی در پارک بود. حتما عثمان هم همراهیش میکرد. بی سرو صدا، وارد خانه شدم. صدایشان از آشپزخانه میآمد.. گوش تیز کردم. باز هم جر و بحث:( یان.. تو حق نداشتی چنین غلطی کنی.. قرار ما این نبود) صدای یان همان آرامش همیشگی اش را داشت:(من با تو قرار نداشتم.. ما اومدیم اینجا تا به این مادرو دختر کمک کنیم.. نه اینکه مراسم عروسی تو رو برگزار کنیم..) صدای نفسهای تند و عصبی عثمان را میشنیدم:( یان.. میشه خفه شی؟؟ )
لبخند گوشه ی لبِ یان را از کنار در هم میتوانستم تصور کنم:(عذر میخوام، نمیشه!میدونی، الان که دارم فکر میکنم میبینم اون سارا بیچاره در مورد تو درست فکر میکرد…حق داشت که میگفت اگه کمکی بهش کردی، فقط و فقط به خاطر علاقه ی احمقانه ات بود)
صدای شکستن چیزی بلند شد. پشت دیوار ایستادم. حالا در تیررس نگاهم قرار داشتند. عثمان، یانِ اسپرت پوش را به دیوار چسبانده بود و… و چیزی را از لای دندانهای پیچ شده اش بیان میکرد (دهنتو ببند یان.. ببند.. من هیچ وقت به خاطر علاقم به سارا کمک نکردم..) یان یقه اش را آزاد کرد:( اما سارا اینطور فکر نمیکنه . عثمان دستی به صورتش کشید و روی صندلی نشست (اشتباه میکنه.. هر کس دیگه ایی هم بود کمکش میکردم.. یان تو منو میشناسی، میدونی چجور آدمیم..
اصلا مگه بالیووده که با یه نگاه عاشق شم.. کمکش کردم، چون تنها بود.. چون مثه من گمشده داشت.. چون بدتر از من سرگردونو عاجز بود.. یه دختر جوون که میترسیدم از سر فشار روحی، بلایی سر خودش بیاره.. که اگه نبودم الان یه جایی تو سوریه و عراق بود…اولش واسم مثه هانیه و سلما و عایشه بود.. اما بعدش نه.. کم کم فرق پیدا کرد.. یان من حیوون نیستم.. بفهم..)
دلم به حال عثمان سوخت.. راست میگفت، اگر نبود، من هم به سرنوشتی چون هانیه و صوفی دچار میشدم…
آرام و پاورچین به سمت در رفتم و با باز وبسته کردنش،یان وعثمان را از آمدن آگاه کردم. یان از آشپزخانه بیرون آمد و با صورت خندانش سلام کرد و حالم را پرسید. با کمی تاخیر عثمان هم آمد اما سر به ریز و بی حرف. نزدیکم که رسید بدون ایستادن، سلامی کرد و از خانه خارج شد… ناراحت بود..حق هم داشت..
یان سری تکان داد:( زده به سرش.. بشین، واسه خودمون قهوه درست کرده بودم.الان برای توام میارم.. نوک بینی ات از فرط سرما سرخ شده..) با فنجانی قهوه رو به رویم نشست:(خب.. تصمیمت رو گرفتی؟ ) به صندلی تکیه دادم:( میرم ایران..) لبخند روی لبهایش نشست و جرعه ایی از قهوه ای نوشید:( این عالیه.. انگار باید یه فکری هم به حال عثمان کنم.. )
سکوت کرد…(حرفهاشو شنیدی؟؟ دیدی در موردش اشتباه فکر میکردی؟؟ )
تعجب کردم. او از کجا میدانست. با لبخند به صورتم خیره شد:(وقتی گوش وایستاده بودی دیدمت… یعنی پات از کنار دیوار زده بود بیرون.. مامانت میدونه با کفش میای داخل؟؟ )
یان زیادی باهوش بود و این لحن بامزه اش برایم جالب …
آن شب از تصمیم برای سفر به ایران گفتم و یان قول داد تا کمکم کند…
پس عزم سفر کردم…
بی توجه به عثمان و احساسش!
ادامه دارد....
@tafakornab
@shamimrezvan
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#بسته_سلامتی
✅خواص #جادویی #ریواس :
💥مفید برای افزایش اشتها ویبوست
💥مقوی قلب و اعصاب
💥کمک به تنظیم جذب
💥فصل بهار خورش ریواس را فراموش نکنید
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#داستان_کوتاه_آموزنده
✨کسی می گفت:
در بیمارستان نوزاد مُرد و آن را به پدرش دادند که دفنش کند، من نیز همراه او سوار ماشین شدم و به سوی قبرستان حرکت کردیم ....
💫او نوزادش را در آغوش گرفته بود و نگاهش می کرد ..تا اینکه در راه رفتن به قبرستان، ماشین به خیابانی پیچید و نور آفتاب به داخل ماشین و روی نوزاد افتاد ..
💫پدر حرکت عجیبی از خود نشان داد !
سبحان الله، پارچه سفید روی سر خود را در آورد و با آن نوزادش را پوشاند تا آفتاب به او نخورد !
انگار فراموش کرده بود که فرزندش مرده است .
💫از عطوفت و رحمت پدر نسبت به فرزندش؛ بغضم ترکید و گریه کردم .
و معنی این آیه را خوب فهمیدم و تکرارش می کردم
﴿.. و قل رب ارحمهما کما ربیانی صغیرا ﴾
بگو : پروردگارا ! به آنان رحمت آور، همانگونه که مرا در کودکی پرورش دادند
💫پدر و مادر می توانند همزمان ده کودکشان را دوست داشته باشند و به آنها توجه کنند اما ده پسر نمی توانند از یک پدر یا یک مادر مراقبت کنند
@tafakornab
@shamimrezvan
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
اگرکسی گرهای دارد
و توراهش را میدانی
سکوت نکن
اگردستت به جایی میرسد
کاری کن
معجزهی زندگی دیگران باش
بیشک فرددیگری
معجزه زندگی تو خواهدبود
👇👇
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#متن_شب
چراغے برایتان روشن
مےڪنم، در تاریڪے
قلب سیاہ شب
آنگاہ ازخدا مےخواهم
اگردرتاریڪے
غم اسیرتنهایے شدید،
چراغ امیدتان روشن بماند
#شب_بخیر💫✨
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خـدایا ❤️
بی دلیل و با دلیل دوستـت دارم
آخر دوست داشتنت دل میخواهد، نه دلیل❤️
دل اگر گاهی کم آورد با بودنت دلیـلم باش❤️
تــ❤️ــو که باشی کافیست، تو فقط باش ...
🌹بسم الله الرحمن الرحیم
❣الهی به امیدتو
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بر اساس منابع روایی و دینی
💥💚اوقاتی که به حضرت امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف)
اختصاص دارد💚💥
، هشت زمان می باشد. در کتاب نجم الثاقب بدین گونه از این اوقات نام برده شده است:
💚اول شب قدر؛ هر سه شب مردد
💚دوم روز جمعه
💚سوم روز عاشورا
💚چهارم از وقت
💚زرد شدن آفتاب تاغروب
آن در هر روز
💚پنجم عصر دوشنبه
💚ششم عصر پنجشنبه
💚هفتم شب و روز نیمه شعبان
💚هشتم روز نوروز.
📚(نجم الثاقب، 805)
❤️اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ
وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ❤️
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#آیه_روز☝️ #رسولانی_ازخود_شما
🌏اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #چهارشنبه 20 فروردین ماه 1399
🌞اذان صبح: 05:14
☀️طلوع آفتاب: 06:41
🌝اذان ظهر: 13:06
🌑غروب آفتاب: 19:32
🌖اذان مغرب: 19:50
🌓نیمه شب شرعی: 00:23
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh