هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #جمعه 15 تیر ماه 1397
🌞اذان صبح: 04:09
☀️طلوع آفتاب: 05:54
🌝اذان ظهر:13:09
🌑غروب آفتاب: 20:24
🌖اذان مغرب: 20:45
🌓نیمه شب شرعی: 00:16
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#ذکر_روز_جمعه
💯مرتبه
🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد🌹
#خدایا❣
✨درک دوران سبز ظهور دولت
عشق رانصیب مابگردان
#آمین
💚اللهم عجل الولیک الفرج💚
کی بانک انا المهدیت ازکعبه برآید.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#بسته_سلامتے
صبح زودبهترین زمان برای نوشیدن آبمیوه است بخصوص اگرازآب سیب،گلابی وانگوراستفاده كنید،چراكه باعث عملكردبهتردستگاه گوارش، جذب موادمغذی وشادابی میشود
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#دعای_امروز
سلام💐جمعه مبارک
#الهی❣
درکنارخانواده
بهترین آدینه را
سپری کنید🌸🍃
یه مهمونی قشنگ
یه دورهمی صمیمی
همراه با یک دنیا
شادی وآرامش🌸🍃🌸🍃
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
https://t.me/joinchat/Ao2d4D9XxVgFlk3p7ecgFQ
حجاب فاطمی اقا❌
🍒داستان واقعی وآموزنده
#دربسترمرگ 🍒
👈قسمت چهارم
قبول نکردم، از جرأتش تعجب کردم تا مدتی جرأت نکردم با او چت صوتی کنم، به خدا قسم میدانستم شیطان همنشین من بود و صدای او را برای من زیبا جلوه میداد و باقیماندهی عفت و دین و اخلاق مرا از بین میبرد.
تا اینکه روزی رسید که تلفنی با او صحبت کردم!!
اینجا بود که زندگیام وارد مرحلهی انحراف شد، مانند یک بدن شده بودیم طوریکه درحال چت کردن با هم تلفنی هم حرف میزدیم.
سخن را کوتاه میکنم...
هر که داستان مرا بخواند فکر میکند همسرم در حق من کوتاهی کرده یا اینکه مدتهای طولانی در خانه حضور نداشته اما دقیقا برعکس، وقتی از سر کار برمیگشت به خاطر من و بچهها خیلی کم پیش دوستانش میرفت و معمولا به خانه برمیگشت.
با گذشت روزها، وقتی معتاد اینترنت شدم و روزانه بین ۸ تا ۱۲ ساعت را مقابل کامپیوتر میگذارندم حتی از بودن او در خانه خوشم نمیآمد، او را سرزنش میکردم که چرا در خانه هست.
تشویقش میکردم که شب هم کار کند تا از دست قرضها و قسطهای خانه و دیگر چیزها راحت شویم.
او هم به حرف من عمل کرد و با یکی از دوستانش کار دیگری را شروع کردند.
بعد از آن بیش از پیش وقتم را کنار اینترنت میگذارندم با وجود آنکه از قبض تلفن که گاه سر به فلک میکشید ناراحت بود اما نتوانست جلوی مرا بگیرد.
کم کم روابط من با دوست پسرم وارد مراحل جدیدی میشد بعد از آنکه صدایم را بارها شنیده بود و شاید هم از آن خسته شده بود از من میخواست با هم دیدار کنیم.
من اما سعی میکردم این درخواستش را نادیده بگیرم اما نمیخواستم رابطهام را با او قطع کنم.
فقط به ظاهر او را برای این درخواستش سرزنش کردم هرچند خودم بیشتر مشتاق دیدار او بودم اما نپذیرفتم، شاید برای ترس بود.
اما اصرارش روز به روز بیشتر میشد فقط میخواست مرا ببیند، همین...
درخواستش را به این شرط پذیرفتم که برای اولین و آخرین بار باشد. جایی را برای دیدار تعیین کردیم و سپس در یکی از بازارها با هم دیدار کردیم. درحالیکه شیطان نفر سوم ما بود.
👈ادامه_دارد⬅️⬅️⬅️
======================
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشادرایتا👆👆
======================
نویسندهای مشهور، در اطاقش نشسته بود تک و تنها. دلش مالامال از اندوه قلم در دست گرفت و چنین نوشت:
"سال گذشته، تحت عمل قرار گرفتم و کیسۀ صفرایم را در آوردند.
مدّتی دراز در اثر این عمل اسیر بستر بودم و فاقد حرکت.
در همین سال به سنّ شصت رسیدم و شغل مورد علاقهم از دستم رفت.
سی سال از عمرم را در این مؤسّسۀ انتشاراتی سپری کرده بودم.
در همین سال درگذشت پدرم غم به جانم ریخت و دلم را از اندوه انباشت. در همین سال بود که پسرم تصادف کرد و در نتیجه از امتحان پزشکیاش محروم شد.
مجبور شد چندین روز گچ گرفته در بیمارستان ملازم بستر شود. از دست رفتن اتومبیل هم ضرر دیگری بود که وارد شد." و در پایان نوشت، "خدایا، چه سال بدی بود پارسال!"
در این هنگام همسر نویسنده، بدون آن که او متوجّه شود، وارد اطاق شد و همسرش را غرق افکار و چهرهاش را اندوهزده یافت. از پشت سر به او نزدیک شد و آنچه را که بر صفحه کاغذ نقش بسته بود خواند.
بی آن که واکنشی نشان دهد که همسرش از وجود او آگاه شود، اطاق را ترک کرد. اندکی گذشت که دیگربار وارد شد و کاغذی را روی میز همسرش در کنار کاغذ او نهاد.
نویسنده نگاهی به آن کاغذ انداخت و نام خودش را روی آن دید؛ روی کاغذ نوشته شده بود:
"سال گذشته از شرّ کیسۀ صفرا، که سالها مرا قرین درد و رنج ساخته بود، رهایی یافتم.
سال گذشته در سلامت کامل به سن شصت رسیدم و از شغلم بازنشسته شدم.
حالا میتوانم اوقاتم را بهتر از قبل با تمرکز بیشتر و آرامش افزونتر صرف نوشتن کنم. در همین سال بود که پدرم، در نود و پنج سالگی، بدون آن که زمینگیر شود یا متّکی به کسی گردد، بی آن که در شرایط نامطلوبی قرار گیرد، به دیدار خالقش شتافت.
در همین سال بود که خداوند به پسرم زندگی دوباره بخشید.
اتومبیلم از بین رفت امّا پسرم بی آن که معلول شود زنده ماند.
" و در پایان نوشته بود، "سال گذشته از مواهب گستردۀ خداوند برخوردار بودیم و چقدر به خوبی و خوشی به پایان رسید!"
نویسنده از خواندن این تعبیر و تفسیر زیبا و دلگرم کننده از رویدادهای زندگی در سال گذشته بسیار شادمان و خرسند و در عین حال متحیّر شد.
در زندگی روزمرّه باید بدانیم که شادمانی نیست که ما را شاکر و سپاسگزار میکند بلکه امتنان و شاکر بودن است که ما را مسرور میسازد 👌
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
ﺁﺭﺍﻡ ﺑﺎﺵ
ﺍﻫﺪﺍﻑ ﺑﻠﻨﺪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ !
ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺑﻨﮕﺮ !
ﺍﺭﺯﺵ ﻫﺮ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻥ !
ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻫﺮﮐﺎﺭﯼ، ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺗﺎﺏ ﺁﻥ ﺑﯿﻨﺪﯾﺶ !
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
#تلنگر
زن و مرد از راهی می رفتند، ماموران آنها را دیدند و آنها را خواستند. پرسیدند شما چه نسبتی با هم دارید؟
زن و مرد جواب دادند زن و شوهریم. ماموران مدرک خواستند، زن و مرد گفتند نداریم! ماموران گفتند چگونه باور کنیم که شما زن و شوهرید؟ زن و مرد گفتند برای ثابت کردن این امر نشانه های فراوانی داریم.
اول اینکه آن افرادی که شما می گویید دست در دست هم می روند، ما دستهایمان از هم جداست!
دوم، آنها هنگام راه رفتن و صحبت کردن به هم نگاه می کنند، ما رویمان به طرف دیگریست!
سوم آنکه آنها هنگام صحبت کردن و راه رفتن، با هم با احساس حرف می زنند، ما احساسی به هم نداریم!
چهارم آنکه آنها با هم بگو بخند می کنند، می بینید که، ما غمگینیم!
پنجم، آنها چسبیده به هم راه می روند، اما یکی از ما جلوتر از دیگری می رود!
ششم آنکه آنها هنگام با هم بودن کیکی، بستنی ای، چیزی می خورند، ما هیچ نمی خوریم!
هفتم، آنها هنگام با هم بودن بهترین لباسهایشان را می پوشند، ما لباسهای کهنه تنمان است!
هشتم... ماموران گفتند خیلی خوب، بروید، بروید، فقط بروید!
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#درسنامه
قبل ازحرف زدن،بزارکلماتت
از اين۳ دروازه عبوركنن :
١- آيا حرفم حقيقت داره؟
٢- آيا گفتنش لزومى داره؟
٣- آيا گفتنش مهربانانه است؟!
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#متن_شب✨🌙
شمارا بہ خداشب ڪہ میشود
ڪمے مهربانترباشید
براے ڪسے ڪہ دوستتان دارد
غرور راڪنار بگذارید
شبش رابخیرڪنید
دنبال دلیل نباشید
عشق درهیچ شناسنامہ اے
ثبت نمیشود!
#شب_بخیر🌙✨
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
👆 #تلاوت_روزانه_قرآن_کریم
#صفحه_22_سوره_بقره
اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن
اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَة القُرآن
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
👇صوت صفحه 22👇