eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا خـــدا هست، هیچ لحظہ اے آنقدر سخت نمي شود ڪہ نشود تحملش ڪرد!🌟 شدني ها را انجام بده و تمام نشدني هایت را بہ خدا بسپار🌟 ✨🌙 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹بِسْمِ اللَّه الرَّحْمَنِ الرَّحيم🌹 🌹الهی به امیدتو🌹 🌺به نام او که 🌺رحمان و رحیم است 🌺به احسان عادت 🌺وخُلقِ کریم است @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیامبر گرامی اسلام ( ص ) هرڪس در هر روز و یا در هر شب بر من صلوات بفرستد شفاعت من برایش واجب میشود هرچند که از اهل گناهان ڪبیره باشد 📚جامع الاخبار ص۶۷ 🍃🌸اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 🍃🌸وَ آلِ مُحَمَّد 🍃🌸وَعَجِل فَرَجَهُم 🍃🌸سلام آدینه رمضانتون معطر 🍃🌸به ذکر صلوات @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh 🌺☘🌸🌺☘🌸🌺☘🌸
﷽❣ ❣﷽ 🌼پشت دیوار بلند زندگی 🍃مانده‌ایم چشم انتظار یڪ خبر 🌼یڪ أنا المَهدی بگو یا ابن الحسن 🍃تا فرو ریزد حصار غصه ها @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💠 رد پای اشتران بر زمین نقش زد😭 💠یازده شد عدد ماه و دلـم بے تابـ استـ 💠ڪہ از این روز بہ بعد قافلہ بے اربابـ استـ ❣ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💠 رد پای اشتران بر زمین نقش زد😭 💠یازده شد عدد ماه و دلـم بے تابـ استـ 💠ڪہ از این روز بہ بعد قافلہ بے اربابـ استـ ❣ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆 🌸‍↶ دعــاے روز یـازدهم↷🌸‍ 🍃🍁مــ🌙ــاه مـبـارڪ رمضــان🍁🍃 🌙بِسمِ الله الرَّحمن الرَّحیم🌙 〖اَلّلهُمَّ حَبّبْ اِلیّ فیهِ الإحْسانَ وکَرّهْ الیّ فیهِ الفُسوقَ والعِصْیانَ وَ حَرّمْ علیّ فیهِ السّخَطَ والنّیرانَ بِعَوْنِکَ یا غیاثَ المُسْتغیثین〗           ✨❥❥◆✧🌙✧◆❥❥✨ 【خدایا دوست گردان بمن در این روز نیکى را و نـاپسند بدار در این روز فسق ونافرمانى را وحرام کن بر من در آن خشم وسوزندگى را به یاریت اى دادرس داد خواهان】 «« الهــی آمیــن »». @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☝️ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 16 اردیبهشت ماه 1399 🌞اذان صبح: 04:33 ☀️طلوع آفتاب: 06:08 🌝اذان ظهر: 13:01 🌑غروب آفتاب: 19:54 🌖اذان مغرب: 20:14 🌓نیمه شب شرعی: 00:14 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
؟☝️ "سه شنبه"﷽" "۱۰۰مرتبه" ✨ ✨ ✨ای مهربان ترین مهربانان✨ 🌙دیگرگناه نمی کنم 🌙 🌻 ✅هرکس نمــازسه‌شنبه را بخواندبرایش هزاران شهرازطلا دربهشت بسازند↯ دورکعت؛ درهر رکعت بعد از حمد یک بارسوره تین توحید فلق ناس @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
❌چه چیزهایی باعث ضعف روزه دار میشود؟! ✨مصرف دوغ و ماست ✨مصرف روغن نباتی و جامد ✨نخوردن سحری ✨پرخوری در وعده سحری ✨مصرف گوشت های سرد مزاج ✨خواب طولانی در روز ✨حمام سنگین در روز @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌺۱۱رمضان ♥️یک روز بینظیر 🌺یک دعای ناب ♥️یک آرزوی قشنگ 🌺یک زندگی شاد ♥️یک دورهمی صمیمی 🌺کنار عزیزانتان ♥️آرزوی قلبی من برای شماست @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🔻🔻🔻 زنی بسیار ثروتمند را میشناختم که همه ی در آمدش را احتکار می کرد . به ندرت چیزی به کسی میبخشید . اما مدام برای خود میخرید و میخرید و میخرید... به گردنبند علاقه ی بسیار داشت . یکبار دوستی از او پرسید : چندتا گردنبند داری ؟ زن پاسخ داد : شصت و هفت تا . گردنبند ها را می خرید و به دقت آنها را در دستمال کاغذی می پیچید و گوشه ای میگذاشت  حتی اگر از آنها استفاده میکرد باز اشکالی نداشت . اما او از ( قانون مصرف ) تخلف می کرد . کمدهایش پر از لباسهایی بودند که هرگز نمیپوشید و جواهراتی که رنگ روشنایی به خود ندیده بودند .آنقدر به مال دنیا چسبید تا دستهایش از کار افتادند و فلج شدند . چنانکه دیگر قادر نبود از امورخودش مراقبت کند و به ناچار ثروتش به دیگران سپرده شد تا اداره ی آن را به عهده بگیرند. پس آدمی با بی خبری از قانون ، سبب نابودی خود میشود . همه ی امراض و دلتنگیها زاییده ی تخلف از قانون محبت اند... @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تزریق انرژی مثبت➕ تکرار کنیم💗 حال من عالی‌ست.من مسلط بر زندگیم هستم و با ایمان در مسیر رسیدن به اهدافم محکم گام برمیدارم.من روشنایی فرداهایم را می‌بینم خدایا سپاسگزارم❣ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌷🌷🌷 🔹ماست و خیار ناصرالدین شاهی! می گویند در زمان ناصرالدین شاه، روزی امیرکبیر که از حیف و میل سفره های خوراکِ درباری به تنگ آمده بود به شاه پیشنهاد کرد که برای یک روز آنچه رعیت می خورند را میل فرمایند. شاه پرسید که مگر رعیت ما چه میل می کنند؟ امیر گفت : ماست و خیار... شاه سر آشپزباشی‌ را صدا زد و فرمان داد برای ناهار فردا ماست و خیار درست کند... سر آشپزباشی‌ به تدارکات چی دستور تهیه مواد زیر را داد: 1) ماست پر چرب اعلا 6 من ... 2) خیار نازک و قلمی ورامین 2 من ... 3) گردوی مغز سفید بانه 1 کیلو ... 4) پیاز اعلای همدان 1 من ... 5) کشمش اعلا و مویزِ شاهانی بدون هسته 1 کیلو ... 6) نان مرغوب مغز دار خاش خاش دارِ دو آتیشه 3 من ... 7) نعنای باغی اعلا و سبزی‌های بهاری 1 کیلو! ... 8) و ... ناصر الدین شاه بعد از اینکه یک شکم سیر ماست و خیار تناول کردند، فرمان به یک کاسهِ اضافه داد و در حالی‌ که ترید می فرمودند برگشت و به امیرکبیر گفت: « پدر سوخته ها ، رعایای ما چه غذاها می خورند و ما بی‌ خبر بودیم ! هر کس نارضایتی کرد و کفرانِ نعمت، به چوب و فلک ببندینش ...!! ♡• •♡••♡••♡ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
فردی چند گردو به بهلول داد و گفت: بشکن و بخور و برای من دعا کن، بهلول گردوها را شکست و خورد، اما دعا نکرد! مرد گفت: گردوها را می خوری نوش جان، ولی من صدای دعای تو را نشنیدم… بهلول گفت: مطمئن باش اگر در راه خدا داده ای، خدا خودش صدای شکستن گردوها را شنیده است…! ─┅─═ঊঈ 📚 ঊঈ═─┅─ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡ ✍رمان واقعی  ۶۵ ❤️عثمان کلافه در اتاق راه میرفت. رو به صوفی کرد ( ارنست تماس نگرفت ؟؟). صوفی سری به نشانه ی منفی تکان داد.. هر جور پازلها را کنار یکدیگر میگذاشتم، به هیچ نتیجه ایی نمیرسیدم.. حسام. صوفی. عثمان. یان. و اسمی جدید به نام ارنست.. اما حالا خوب میدانستم که تنهایِ تنها هستم. در مقابلِ گله ایی از دشمن. راستی کجایِ این زمین امن بود؟؟ عثمان سری تکان داد ( ارنست خیلی عصبانیه.. به قولِ خودش اومده ایران که کارو یه سره کنه.. صوفی تمامِ این افتضاحات تقصیر توئه.. پس خودتم درستش کن. تو رو نمیدونم اما من دوست ندارم بالا دستیا به چشم یه احمقِ بی دست و پا نگام کنن.. چون نبودم و نیستم.. میفهمی که چی میگم؟ این ماجرا خیلی واسه سازمان حیاتیه..) صوفی مانندِ گرگی وحشی به حسام حمله ور شد (مثه سگ داری دروغ میگی..مطمئنم همه چیزو میدونی.. هم جایِ دانیالو.. هم اسم اون رابطو.. ) عثمان با آرامشی نفرت انگیز صوفی را از حسامِ نیمه جان جدا کرد ( هی.. هی.. آروم باش دختر.. انگار یادت رفته، ارزشِ این جوونور بیشتر از دانیال نباشه، کمتر نیست..) ناگهان گوشی عثمان زنگ خورد و او با چند جمله ی تلگرافی مکالمه را قطع کرد. سری تکان داد (ارنست رسید ایران.. میدونی که دلِ خوشی از تو نداره.. پس حواستو جمع کن..) هر دو از اتاق خارج شدند. و باز من ماندم و حسام.. دیگر حتی دوست نداشتم صدایِ قرآنش را بشنوم. اما درد مهلت نمیداد.. با چشمانی نیمه باز، حسام را ورانداز کردم. صدایم حجم نداشت( نمیخوای زبون باز کنی؟؟ توام یه عوضی هستی لنگه ی اونا، درسته؟؟ یان این وسط چیکارست؟ رفیق تو یا عثمان؟؟ اونم الاناست که پیداش بشه، نه؟؟) رمقی در تارهایِ صوتی اش نبود ( یان مُرده.. همینا کشتنش.. اگرم میبینی من الان زندم، چون اطلاعات میخوان.. اینا اهل ریسک نیستن.. تا دانیال پیداش نشه، منوشما نفس میکشیم..) باورم نمیشد.. یان، دیوانه ترین روانشناس دنیا مرده بود؟؟ زبانم بند آمده بود ( چ.. چرا کشتنش؟؟) ناگهان صوفی با فریاد و به شدت در اتاق را باز کرد. اسلحه ایی رویِ سرم قرار داد و عصبی و مسلسل وار از حسام میخواست تا بگوید دانیال در کجا پنهان شده . مرگ را در چند قدمی ام میدیدم. از شدتِ ترس، دردی حس نمیکردم. وحشت تکه تکه یخ میشد در مسیرِ رگهایم و فریادهایِ گوش خراشِ صوفی که ناخن میکشید بر تخته سیاهِ احساسِ امنیتم. به نفس نفس افتاده بودم. لحظه ایی از حسام چشم برنمیداشتم. انگار او هم ترسیده بود. فریاد میزد که نمیداند.. که از هیچ چیز خبر ندارد.. که دانیال او را هم پیچانده.. که اگر مرا بکشد دیگر برگه برنده ایی برایِ گیر انداختنِ دانیال ندارد.. فریادهایش بلند بود و مردانه، عمیق و گوش خراش.. عثمان در تمامِ این دقایق، گوشه ایی ایستاده بود و با آرامشی غیرِ عادی ما را تماشا میکرد. صوفی اسلحه اش را مسلح کرد.( میکشمش.. اگه دهنتو باز نکنی میکشمش.. ) وحسام که انگار حالا اشک میریخت،اما با صلابت فریاد میزد که چیزی نمیدانم.. صوفی انقدر ترسناک شده بود که امیدی برایِ رهایی نداشتم. شروع به شمردن کرد.. حسام تا شماره ی پنج وقت داشت، جانم را نجات دهد ولی لجبازانه حرفی نمیزد. یک.. دو.. سه.. چهار.. چشمانم را با تمامِ قدرت بستم.. انقدر پلکهایم را روی هم فشار دادم که حسِ فلجی به صورتم تزریق شد.. پنج.. صدای شلیکی خفه و فریاد بلندِ حسام.. ادامه دارد.. ♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡ @tafakornab @shamimrezvan
✨﷽✨ ✨ امام باقر علیه السلام: ✴️ اگر خواهان قرار گرفتن در مقامات رفیع هستید؛ اگر خواهان گشایش در هر امری هستید؛ اگر خواهان جلب رضایت خداوند می باشید؛ توجّه به دو امر الزامی است: ◁▣ شناخت امام زمان(عج) ◁▣ اطاعت از امام زمان(عج) ⚡️اگر شاه کلید «معرفت امام» در دست باشد، تمام قفل ها باز می‌شود. 📚 مکیال المکارم، ج۲، ص۱۸۰. ✍🏻 🍃 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 🍃 ⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💠حکم روزه در صورت خون ریزی دهان و دندان ⁉️سوال: من روز قبل دندانم را پر کرده ام و امروز که روزه ام، کمی خون ریزی دارد؛ آیا فرو بردن آب دهان در این حالت (که با خون دندان مخلوط است) جایز است؟ روزه ام چه حکمی دارد؟ ✅پاسخ: 🖋همه مراجع: اگر خون در آب دهان عرفا از بین برود (مستهلک شود)، محکوم به طهارت است، بلعیدن آن اشکالی ندارد و روزه را هم باطل نمی کند. [1] 🖋آیت الله صافی: اگر خون در آب دهان مستهلک بشود، به احتیاط واجب نباید آن را فرو برد. [2] 📚منبع: [1]. توضیح المسائل ده مرجع، با استفاده از م 1573؛ امام، تحریر الوسیله، وفتوای تمام مرجع @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌈پزشک و جراح مشهور دکتر ایشان (dr. Eshan) روزی برای شرکت در یک کنفرانس علمی که جهت بزرگداشت و تکریم او بخاطر دستاوردهای پزشکی اش برگزار میشد، باعجله به فرودگاه رفت . هنگام پرواز ناگهان بخاطر اوضاع نامساعد هوا و رعد و برق و صاعقه، که باعث از کارافتادن یکی از موتورهای هواپیما شده بود کادر پرواز اعلام کرد مجبوریم فرود اضطراری در نزدیکترین فرودگاه داشته باشیم. پس از فرود اضطراری، دکتر بلافاصله به دفتر استعلامات فرودگاه رفت، به او گفتند، بعلت اوضاع بد جوی و نقص هواپیما باید ۱۶ساعت در فرودگاه منتظر بماند. دکتر گفت که نمیتواند منتظر بماند، چون پزشک متخصص جهانی است و هر دقیقه تاخیر، برابر با به خطر افتادن جان خیلی از انسانها هاست یکی از کارکنان گفت، اگر خیلی عجله دارید میتوانید یک ماشین کرایه کنید، تا مقصد شما سه ساعت بیشتر نمانده است. دکتر با کمی درنگ پذیرفت و ماشینی را کرایه کرد و به راه افتاد که ناگهان در وسط راه اوضاع هوا نامساعد شد و بارندگی شدیدی شروع شد بطوری که ادامه دادن راه برایش با مشکل مواجه شد. ساعتی رفت تا اینکه احساس کرد دیگر راه را گم کرده. خسته و کوفته و درمانده و با نا امیدی به راهش ادامه داد که ناگهان کلبه ای کوچک توجه او را به خود جلب کرد. کنار کلبه توقف کرد و در را زد. صدای پیرزنی را شنید که میگوید: هرکه هستی، در باز است. دکتر داخل شد و از پیرزن که زمین گیر بود خواست که اجازه دهد از تلفنش استفاده کند. پیرزن خنده ای کرد و گفت: کدام تلفن فرزندم؟ اینجا نه برقی هست و نه تلفنی، همه آنها قطع است، ولی بفرما و استراحت کن و برای خودت استکانی چای بریز تاخستگی به در کنی و کمی غذا هم هست که اگر گرسنه ای بخور. دکتر از پیرزن تشکرکرد و مشغول خوردن چای شد، پیرزن هم مشغول خواندن دعا بود. دکتر ناگهان متوجه کودک خردسالی شد که بی حرکت بر روی تختی نزدیک پیرزن خوابیده بود و پیرزن هرازگاهی او را تکان میداد . پیرزن مدتی طولانی به دعا مشغول بود، که دکتر به او گفت: من شرمنده این لطف و کرم و اخلاق نیکوی شما شدم، امیدوارم که دعاهایت مستجاب شود . پیرزن گفت: همه دعاهایم مستجاب شده. بجز یک دعا. دکتر گفت: چه دعایی؟ پیرزن گفت: این طفل معصومی که جلوی چشم شماست نوه من است که نه پدر دارد و نه مادر و به یک بیماری مزمنی دچار شده که همه پزشکان این شهر از علاج او عاجز هستند. به من گفته اند که یک پزشک جراح بزرگی بنام دکتر ایشان هست که او قادر به علاجش هست، ولی او خیلی از مادور هست و دسترسی به او مشکل است و من هم نمیتوانم این بچه را پیش او ببرم. میترسم این طفل بیچاره خوار و زمینگیر شود . پس از خدا خواسته ام که کارم را آسان کند. دکترایشان میگویددر حالی انگار دچار برق گرفتگی شده بودم به گریه افتادم و گفتم : به خدا قسم که دعای تو ، هواپیماها را ازکار انداخت و باعث زدن صاعقه ها شد و آسمان را به باریدن وا داشت تا اینکه من دکتر را بسوی تو بکشاند و من بخدا هرگز باور نداشتم که خدا فقط با یک دعا چنین کارهایی را انجام میدهد. @tafakornab @shamimrezvan
🍹 بیست دقیقه قبل افطار یک ق غذاخوری، چهار مغز نیم کوب شده به همراه یک ق عسل و دوعدد خرما رو به یک لیوان شیر🍶اضافه کنید و در افطار میل کنید.. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✨ از حکیمی پرسیدند: چرا هیچ از عیب مردم سخن نمیگویی ؟ حکیم گفت:هنوز از محاسبه عیب های خــودم فارغ نشدم تا به عیب های دیگران بپردازم˝ خوشا به حال آن کس که عیب خودش، اورا از پرداختن به عیب دیگران، باز می دارد ❣ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh