eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ✨ ﻭﻗﺘﯽ ﺫﻫﻦ ﻭ ﻗﻠﺒﺖ سـﺎﺯ آﺭﺯﻭﯾﺖ ﺭﺍ بزند ﻓﺮﮐﺎﻧﺴﺶ ﺗﺎ ﺍﺟﺎﺑﺖ آن می رود 《 》 زیراآنها همچون کفشهای کودکیت نه تنها برایت کوچکند بلکه تو را ازبرداشتن گامهای بزرگ بازمیدارند🌸 ♡• •♡ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨دستها را برده ام بالا ⭐️سپردم دل به آن والا ✨و از عمق وجود خود ⭐️خدایم را صدا کردم ✨نمیدانم چه میخواهی ⭐️ولی من برای تو ✨برای رفع غمهایت ⭐️برای قلب زیبایت ✨برای آرزوهایت ⭐️به درگاهش دعاکردم ✨همگی بحق امام حسین علیه السلام ⭐️حاجت روا باشید دوستان ✨✨شبتون بخیر مهربانان ✨ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
هدایت شده از بنرها
شوهرم شیفته روابطمون شده کلی سیاست زناشویی یادگرفتم😍 خیلی هم جذاب شدم👌 روابطم با فرزندم عااالی شده 👪 هر دومون عضو این کانال شدیم💑 شمام عضو بشین🏃🏃♀ همه روفقط مدیون این کانال هستم اینجاس👇👇 http://eitaa.com/joinchat/766377995Cae42414a21 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
0🌷خدایا نگاهت را از ما و از لحظه هایمان نگیر نگاه تو یعنی نعمت نگاه تو یعنی برکت نگاه تو یعنی محبت نگاه تو یعنی راستی و درستی نگاه تو یعنی عاقبت بخیری نگاه تو یعنی بی گناهی 🌷خدایا مارا از گناهان و آنچه موجب هلاکت ماست دور بفرما 🌷به لطف و کرمت آمین یا غیاث المستغیثین @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺روزمان را پر برکت و دهانمان را خوشبو کنیم به عطر صلوات بر محمد (ص)وخاندان مطهرش🌺 🌺الّلهُم صَلِّ علی محمَّدوَآلِ محمَّد وعجِّل فرجهُم 🌺 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌸🍃 🌸🍃 خوشا صُبحے ڪہ خیرَش را تو باشے ردیـفِ نـابِ شِعــرش را تو باشے خوشا روزے ڪہ تا وقـٺِ غروبش دعـاےِ خوب و ذڪرش را تو باشے السلام علیک یا ابا صالح المهدی عج @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
‍ صبحم،بنامِ اربابم حسین(علیه السلام)💚 عالم،به عشقِ روی توبیدارمی شود💚 هر روز،عا‌شقـانِ تو بسیـارمی شود💚 وقتی،سـلام می دَهَمت،در نگاهِ من💚 تصویرِ کربلای تو، تکرار می شود🕌 💚 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز ٢٣ شهریور ماه ١٣٩٩ 🌞اذان صبح: ٠۵.٢١ ☀️طلوع آفتاب: ٠٦.۴٦ 🌝اذان ظهر: ١٣.٠٠ 🌑غروب آفتاب: ١٩.١۴ 🌖اذان مغرب: ١٩.٣٢ 🌓نیمه شب شرعی: ٠٠.١٧ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌸 یکشنبه ۱۰۰ مرتبه 💗یا ذَالجَلالِ والاِکرام💐 🌸ای صاحب جلال و بزرگواری 💗این ذکر موجب فتح و نصرت می‌شود 👇 ✍هرڪس این نمازرادر روز1شنبه بخواندازآتش جهنم وعذاب ایمن شود↻2رڪعت ؛ رکعت اول⇦حمدو3ڪـوثر رکعت دوم⇦حمدو3توحید 📚جمال الاسبوع۵۴ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👈 بهترین صبحانه غذاهای باطبع گرم است تا مانع رخوت وسستی صبحگاهی شود 🔹ارده وعسل 🔸کره مربا 🔹حلوا ارده 🔸شیرعسل 🔹عدسی با گلپر 🔸فرنی بامربا 🔹نیمرو @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸این دسته گلهای زیبا را 🌷تقدیم نگاه مهربونتون میکنم 🌸و آرزو می‌کنم که 🌷یکشنبه تون 🌸از محبت لبریز 🌷از مهربانی سرشار 🌸و مملو از شادی و سعادت باشه 🌷با آرزوی بهترینها 🌸تقدیم به شما خوبان @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻مدرسه رفتن در روزهای کرونایی 🔹️این ویدیو آموزشی رو به بچه‌هاتون نشون بدید تا برای رفتن به مدرسه در شرایط کرونایی آماده باشن @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
هدایت شده از بنرها
سلام دوستان تصمیم گرفتیم که کانال ذکر روزانه وتعقیبات نماز را در ایتا برپاکنیم لطفا باجوین شدن ماروحمایت کنید👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1501757468C885d27dfb4 👆 هم اکنون دعاوزیارت اعمال روز یکشنبه وتعقیبات نماز ظهر وعصر لطفا حمایت کنید❤️
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و هشتم✍ بخش چهارم 🌹تورج می گفت دیشب تو اخبار شنیدم و صبح مرخصی گرفتم و خودمو رسوندم ، من می دونستم که قبول میشی…… حمیرا هم گفت : کادوی من به تو اینه که بهت زبان یاد بدم چون بدون اون نمی تونی دکتر خوبی بشی …. تورج گفت یا خیر خدا حالا همه باید برات کادو بخریم … ایرج … دوباره رفت سراغ ماشین و همین طور که سوار می شد با صدای بلند گفت : 🌹من باید برم کارخونه اول اینکه دلم می خواد زودتر خودم به بابا بگم… بعدم کار دارم امشب زود میایم جشن بگیریم ……. حالا ما خیلی خوشحال بودیم … برگه ی آزمون رو باز کردم واقعا انگیسی رو صد در صد زده بودم و اینجا بود که متوجه شدم حمیرا چه کمک بزرگی به من کرده و خودشم وقتی فهمید خیلی سر حال شد و به خودش می بالید….. من که روی پام بند نمی شدم گفتم امشب شام مهمون من زود بیا مرسی که همراهم بودی …. ایرج بلند گفت :بهت که گفتم همیشه باهاتم …. و در حالیکه دستشو تکون می داد گاز داد و رفت ….. 🌹تورج خیلی حرف داشت تقربیا تا بعد از ظهر من و حمیرا و عمه پای حرفای اون نشسته بودیم .. آخه اون فردا صبح میرفت و معلوم نبود کی بر می گرده .. عمه تا می تونست لوسش می کرد… خیلی زود ایرج و علیرضا خان هم اومدن …. لحظه ای که علیرضا خان تورج رو دید برای من توصیف شدنی نبود …. از در اومد تو تورج روی مبل نشسته بود اونو که دید بلند شد وایستاد علیرضا خان رفت جلوش یک کم نگاهش کرد بغض کرد و در حالیکه گردنش ورم کرده بود دستهای تورج رو گرفت و اونو با شدت کشید تو آغوشش و محکم به خودش فشار داد. تورج سرشو گذاشت روی شونه های پدرش…… چشمای اونم پر از اشک شد و با این حالی که اونا داشتن همه ی ما به گریه افتادیم. علیرضا خان انگار می ترسید تورج رو رها کنه,, مدتی به همون حال موند ….. و پشت سر هم با دست می زد تو پشتش……. @tafakornab @shamimrezvan ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
💎امام على عليه السلام: كسى كه متكبّر باشد، از نابودى در امان نيست⚠️ ⚠️مَن كانَ مُتَكبِّرا لم يَعدِمِ التَّلَفَ⚠️ 📚ميزان الحكمه جلد10 صفحه 23 ┅✿❀🍃☆♡☆🍃❀✿┅ The best of you is the one who treats most moderately and behaves most graciously (and honorably) with his wife 💎حضرت زهرا س بهترين شما کسی است که نرم‌خو‌ تر باشد و بیش از دیگران زن خود را تکریم کند. ‎‌‌ ┅✿❀🍃☆♡☆🍃❀✿┅ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و نهم ✍ بخش اول 🌹اونشب شام علیرضا خان ما رو برد بیرون و بعد تا نزدیک صبح دور هم نشستیم و با هم حرف زدیم. تورج عکسهایی که گرفته بود چاپ کرده بود و با خودش آورده بود من یکی از اونا رو به خاطر ایرج برداشتم… هیچ کس دلش نمی خواست بخوابه حتی حمیرا… دیگه نزدیک چهار صبح بود که خوابیدیم و صبح وقتی من خواب بودم تورج رفته بود…. 🌹بالاخره دانشگاه باز شد و من به آرزوم رسیدم و سر کلاس حاضر شدم. تورج مرتب زنگ می زد و هر بار حال همه رو می پرسید و بیشتر اوقات می گفت گوشی رو بدین به رویا. حال و احوال می کرد و از کارایی که اونجا می کنه می گفت و همیشه اصرار می کرد حالا که گوشی تو اتاقم هست خودم اونو بردارم ولی من هیچوقت این کارو نکردم و دلم نمی خواست جواب تلفن رو بدم… 🌹حالا من هر روز یک ساعتی پیش حمیرا زبان یاد می گرفتم. با اینکه از وقتی رفتم دانشگاه کمتر وقت می کردم و اون تقریبا تو خونه تنها شده بود. توی اون تابستون ما با هم حرف می زدیم خرید می رفتیم با هم می خوردیم و با هم تلویزیون تماشا می کردیم کتاب می خوندیم و گاهی با هم می خوابیدیم ولی حالا اون از صبح تا شب بیکار بود و وقتی هم که ما می رسیدیم هر کس سراغ کار خودش می رفت و باز اون تنها می موند… 🌹عمه هم تازه گی ها وقتی خیالش از بابت حمیرا راحت شده بود با چند تا از دوستان قدیمش رابطه برقرار کرده بود. گهگاهی اونا میومدن و یا عمه به دیدن اونا می رفت. تا قبل از اینکه دانشگاه شروع بشه من و حمیرا با هم میرفتیم بیرون ولی حالا دیگه اون میرفت تو اتاقش و کتاب می خوند… گاهی به من اصرار می کرد که بهم انگیسی یاد بده ولی من بیشتر اوقات درس داشتم و نمی تونستم. ولی همش به فکرش بودم و به خاطر تنهایی اون خودمو سر زنش می کردم. 🌹تا روز تولد حمیرا به فکر افتادم که یک جوری بهش نشون بدم که چقدر دوستش دارم. این بود که به عمه گفتم: حمیرا خیلی تازگی تنها شده بیان یک تولد خوب براش بگیریم. گفت نه خودمون باشیم بهتره… گفتم میشه من مینا رو دعوت کنم خیلی دختر خوبیه… گفت باشه چرا که نه. رویا می خوای بریم تو ویلای باغ براش جشن بگیریم؟ سرده ولی خوش میگذره … من با اینکه خودم خیلی کار داشتم برای اینکه حمیرا خوشحال بشه تدارک همه چیز رو دیدم. 🌹اون روز قرار شد من با ایرج و مینا زودتر بریم و اونجا رو حاضر کنیم و عمه و علیرضا خان حمیرا رو به یک بهانه بیارن. تورج هم قرار بود زودتر خودشو به ما برسونه… بعد از مدتی دوباره دور هم جمع میشدیم… من صبح وسایل لازم رو گذاشتم تو ماشین ایرج و خودم رفتم دانشگاه. 🌹ساعت یک ایرج اومد دنبالم و با هم رفتیم تا مینا رو برداریم و با هم بریم باغ تا اونجا رو آماده کنیم. توی راه یک دفعه از من پرسید رویا تو تا حالا عاشق شدی؟ موندم چی بگم… جوابی نداشتم که بهش بدم. این سئوال بی ربطی بود … اون می دونست که چقدر دوستش دارم… گفتم: فکر نکنم سئوال خوبی کرده باشی ولی عین این سئوال رو من از تو می کنم. تا حالا عاشق شدی؟ گفت: آره بد جورم عاشق شدم. برگشتم نگاهش کردم صورتش مثل خون قرمز شده بود… آهسته پرسیدم: عاشق کی؟ من میشناسمش؟ و سرمو انداختم پایین… @tafakornab @shamimrezvan ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
‼️تیمم بر غبار زیر فرش        🔷س 3312: معمولاً در زیر قالی که در اتاق پهن است گرد و خاک‌هایی جمع می‌‌شود آیا تیمم با این نوع خاک صحیح است یا خیر؟ ✅ج: تا امکان تهیه چیزی که تیمم بر آن صحیح است مثل سنگ و خاک وجود دارد، تیمم بر گرد و غبار صحیح نیست؛ مگر به اندازه‌ای باشد که عرفاً بر آن خاک صدق کند. 📕منبع: leader.ir  @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨وَتَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لَا يَمُوتُ‌ ✨وَسَبِّحْ بِحَمْدِهِ وَكَفَى بِهِ ✨بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيرًا ﴿۵۸﴾ ✨و بر آن زنده كه نمى‏ ميرد توكل كن ✨و به ستايش او تسبيح گوى و همين ✨بس كه او به گناهان بندگانش آگاه است (۵۸) 📚سوره مبارکه الفرقان ✍آیه ۵۸ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌐عارفی سی سال، مرتب ذکر می گفت؛ استغفر الله مریدی به او گفت؛ چرا این همه استغفار میکنی، ما که از تو گناهی ندیدیم! جواب داد؛ سی سال استغفار من به خاطر یک الحمدالله نابجاست! *روزی خبر آوردند بازار بصره آتش گرفته پرسیدم؛حجره من چه؟ گفتند حجره شما نسوخته، گفتم؛ الحمدالله...! معنی آن این بود که مال من نسوزد، مال مردم ارتباطی به من ندارد! آن الحمدالله از روی خود خواهی بود نه "خدا خواهی" *چقدر از این الحمدلله ها گفتیم و فکر کردیم که شاکر هستیم؟! کپی آزاد http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
زندگی فقط رسیدن به اهداف نیست زندگی مسیرآرامش است آرامشت رابساز درراه رسیدنهای بیجا نجنگ گاه کوتاه بیاوآرام بگیر ودرخلوت خویش چای☕️آرامش راخوش طعم بنوش http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
💕 داستان کوتاه روزی شیخ الرئیس "ابوعلی سینا" وقتی از سفرش به جایی رسید، اسب را بر درختی بست و برایش کاه ریخت و سفره پیش خود نهاد تا چیزی بخورد. "روستایی" سوار بر الاغ آنجا رسید، از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست، تا در خوردن کاه شریک او شود و خود را به شیخ نهاد تا بر سفره نشیند. شیخ گفت: خر را پهلوی اسب من مبند که همین دم لگد زند و پایش بشکند، روستایی آن سخن را نشنیده گرفت، با شیخ به نان خوردن مشغول گشت، ناگاه اسب لگدی زد. روستایی گفت: اسب تو خر مرا لنگ کرد. "شیخ" ساکت شد و خود را لال ظاهر نمود. روستایی او را کشان کشان نزد "قاضی" برد، قاضی از حال سوال کرد، شیخ هم چنان خاموش بود. قاضی به روستایی گفت: این مرد لال است. ‌‌روستایی گفت: این "لال" نیست بلکه خود را لال ظاهر ساخته تا اینکه تاوان خر مرا ندهد، پیش از این با من سخن گفته. قاضی پرسید: با تو سخن گفت؟ چه گفت؟ او جواب داد که: گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد بزند و پایش بشکند. قاضی خندید و بر "دانش" شیخ آفرین گفت. "شیخ" پاسخی گفت که زان پس درزبان پارسی مثل گشت: 《جواب ابلهان خاموشی ست.》 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿🌾گویند: دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت پیرمرد خوشحال شد و گوشه های دامن را گره زد و رفت! درراه با پروردگار سخن می گفت: ( ای گشاینده گره های ناگشوده، عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای ) در همین حال ناگهان گره ای از گره هایش باز شد و گندمها به زمین ریخت! او با ناراحتی گفت: من تو را کی گفتم ای یار عزیز کاین گره بگشای و گندم را بریز! آن گره را چون نیارستی گشود این گره بگشودنت دیگر چه بود؟ نشست تا گندمها را از زمین جمع کند درکمال ناباوری دید دانه ها روی ظرفی از طلا ریخته اند! ندا آمد که: 🌾تو مبین اندر درختی یا به چاه 🌾تو مرا بین که منم مفتاح راه @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌺🌺 🌺🌺 ﭘﺴﺮﯼ ﭘﺪﺭﺵ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ شام ﺑﻪﺭﺳﺘﻮﺭﺍنی ﺑﺮﺩ ... ﭘﺪﺭ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﯿﺮ ﻭ ﺿﻌﯿﻒ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﻏﺬﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﺮ رﻭﯼﻟﺒﺎﺳﺶ ﻣﯿﺮﯾﺨﺖ.. ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻮﺍﺭﻥ ﺑﺎ ديده ﺣﻘﺎﺭﺕ ﺑﺴﻮﯼ ﻣﺮﺩﭘﯿﺮ ﻣﯿﻨﮕﺮﯾﺴﺘﻨﺪ، ﻭ ﭘﺴﺮ ﻫﻢ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺑﻮﺩ و درعوض غذا را به دهان پدر میگذاشت ... ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ پدر ﻏﺬﺍﯾﺸﺎﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﭘﺴﺮ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﯽ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﺑﺮﺩ، ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺭﺍ ﺗﻤﯿﺰ ﮐﺮﺩ، ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺷﺎﻧﻪ ﺯﺩ ﻭ ﻋﯿﻨﮏﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ تميز و ﺗﻨﻈﯿﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ ... ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺁﻥ ﺩﻭ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﻭ ﺑﺎ ﺣﻘﺎﺭﺕ ﺑﺴﻮﯼ ﻫﺮ ﺩﻭ آنان ﻣﯿﻨﮕﺮﯾﺴﺘﻨﺪ!! ﭘﺴﺮ ﭘﻮﻝ ﻏﺬﺍ ﺭﺍ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﺎ ﭘﺪﺭ ﺭﺍﻫﯽ ﺩﺭب ﺧﺮﻭﺟﯽ ﺷﺪ. ﺩﺭ این هنگام ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﺯ ﺟﻤﻊ ﺣﺎﺿﺮﯾﻦ بلند شد و ﺻﺪﺍ ﮐﺮﺩ: ﭘﺴﺮ... ﺁﯾﺎ ﻓﮑﺮ نمیکنی ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ باقی ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﯼ؟! ﭘﺴﺮ ﭘﺎﺳﺦ داﺩ؛ خیر ﺟﻨﺎﺏ...فكر نميكنم ﭼﯿﺰﯼ باقی گذاشته باشم! ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﭘﯿﺮ ﮔﻔﺖ : خیر ﭘﺴﺮم. اشتباه میکنی. ﺑﺎﻗﯽ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﯼ! پسر با تعجب پرسید: چه چیز را؟! آن مرد پیر گفت: تو ﺩﺭﺳﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﭘﺴﺮﺍﻥ... ﻭ ﺍﻣﯿﺪﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﭘﺪﺭﺍﻥ باقی گذاشته ای... و ﺧﺎﻣﻮﺷﯽ ﻣﻄﻠﻖ ﺑﺮ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺣﺎﮐﻢ ﺷﺪ..!! قسم بر پینه ی دستانت، که بوی نان میدهد و قسم بر چشمان همیشه نگرانت... قسم بر بغض فرو خورده ات که شانه ی کوه را لرزاند @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
از هیچ کار بچگیم پشیمون نیستم ، جز این که آرزو داشتم بزگشم!!!! بچه که بودیم‌‌ " دل دردها " را به زبان گریه میگفتیم همه میفهمیدن اما الآن که بزرگ شدیم " درد دلها " را به هر زبانی میگوئیم کسی نمیفهمد @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
✍مصرف شلیل در کاهش وزن !🍑 👈هر شلیل تقریباً ۵۰کالری انرژی دارد و چون فیبر بالا داشته و چربی ندارد میوه بسیار خوبی برای کاهش وزن است. 👈 کسانی که میخواهند وزن اضافه کنند بهتر است کمتر شلیل بخورند. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh