eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.9هزار عکس
16.2هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
💖"قـَلبــــــــــــــــ"💖 راستش نميدانم چيست.. اما اين را ميدانم که فقط جاي آدم هاي خيلي خوب است.. 💖"قـَلبـــــــــــــــ"💖 چاه دلخوري نيست که به وقت بدخلقي، سنگريزه اي بيندازي تا صداي افتادنش را بشنوي..! 💖"قـَلبـــــــــــــــ"💖 آيينه اي ست که باهر شکستن، چند تکه ميشود و يکپارچگي اش از هم مي پاشد.. 💖"قـَلبـــــــــــــــ"💖 قاصدکي ست که اگر پرهايش را بچيني، ديگر به آسمان اوج نميگيرد.. 💖"قـَلبــــــــــــــــ"💖 برکه اي ست که آرامشش به يک نگاه بهم ميخورد.. 💖"قـَلبــــــــــــــــ"💖 اگر بتواند کسي را دوست بدارد، خوبي ها.. حتي زخم زبانهايش را نقش ديوارش ميکند.. حال، اينکه قلب چيست، بماند..! فقط اين را ميدانم.. 💖"قـَلبــــــــــــــــ"💖 وسعتي دارد به اندازه ي حضورخدا.. من مقدس تر ازقلب، سراغ ندارم.. قـَلبــــــــ💖ـــــــتان هميشه پر عشق💞 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
مردی در جزیره ای افتاد که همه ساکنینش زن بودند زنها تصمیم گرفتند مرد را اعدام کنند و پیش از اعدام از او خواستند که آخرین درخواستش را بگوید. مرد گفت: میخواهم زنی مرا اعدام کند که خود را زشت ترین زن جزیره میبیند.! مرد تا الان زنده است، مغازه ای باز کرده و خداروشکر اوضاعش روبراهه 😄👌😂 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
هیچوقت نمیتوانی؛ چیزی راکه قرار است از دست بدهی نگه داری توفقط قادر هستی چیزی راکه داری قبل از انکه از دست برود عاشقانه دوست داشته باشی... 👤کامپلو آخرین عکس مشترک بعد از سال ها زندگی مشترك❤️ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﮐﺎﺳﻪ ﺷﯿﺮﯼ ﺟﻠﻮی ﺳﻮﺭﺍﺧﯽ میگذاشت. ﻣﺎﺭﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ‌آمد، ﺷﯿﺮ را می‌خورد ﻭ سکه‌اﯼ ﺩﺭ ﺁﻥ می‌انداخت. ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺮﯾﺾ ﺷﺪ. ﺑﻪ ﭘﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﺪ. ﭘﺴﺮ ﻭﺳﻮﺳﻪ ﺷﺪ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺎﺭ ﺭﺍ بکشد ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺳﮑﻪﻫﺎ ﺭا ﺑﺮﺩﺍﺭﺩ. ﻫﻤﯿﻦ ﮐﺎﺭ را ﮐﺮﺩ. ﻭﻟﯽ ﻣﺎﺭ ﺯﺧﻤﯽ ﺷﺪ و ﭘﺴﺮ را نیش زد و ﭘﺴﺮ ﻣﺮﺩ. ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺪﺗﯽ ﺑﻌﺪ ﺑﯽﭘﻮﻝ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﻗﺪﯾﻢ، ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮐﺎﺳﻪ ﺷﯿﺮﯼ ﺟﻠﻮی ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮔﺬﺍﺷﺖ. ﻣﺎﺭ ﺷﯿﺮ را ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺳﮑﻪﺍﯼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: «ﺩیگر ﺑﺮﺍیم ﺷﯿﺮ ﻧﯿﺎور، ﭼﻮﻥ ﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﺮﮒ ﭘﺴﺮﺕ را فراموش میکنی و ﻧﻪ ﻣﻦ ﺩﻡ ﺑﺮﯾﺪﻩام را.» ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻝ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﺯﺧﻢ ﮐﻬﻨﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﺷﻮﺩ ... http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
💕هزاران شمع را می‌توان با یک شمع روشن کرد و زندگی این شمع کوتاه‌تر نمی‌شود. سهیم‌کردن شادی هرگز از آن نمی‌کاهد @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂          🌸 ارباب لقمان به او دستور داد که در زمینش، برای او کنجد بکارد. ولی او جُو کاشت. وقتِ درو، ارباب گفت: چرا جُو کاشتی؟ لقمان گفت: از خدا امید داشتم که برای تو، کنجد برویاند. اربابش گفت: مگر این ممکن است؟ لقمان گفت: تو را می بینم که خدای تعالی را نافرمانی می کنی، درحالی که از او امید بهشت داری؛ لذا گفتم شاید آن هم بشود. آنگاه اربابش گریست و او را آزاد ساخت. دقت کنیم که در زندگی چه می کاریم، " هر چه بکاریم همان را برداشت میکنیم" http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
💕دست همیشه برای زدن نیست کار دست همیشه مشت شدن نیست دست که فقط برای این کار ها نیست گاهی دست میبخشد نوازش میکند احساس رامنتقل میکند گاهی چشمها به سوی دست توست دستت را دست کم نگیر @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
این آخوندام ما رو ول نمی کنند...😒😏 ‌‌‌ یکی از اساتید ریاضی دانشگاه تهران نقل می‌کرد: ‌‌‌ قرار بود جمع منتخبی از اساتید و نخبگان ریاضی برای شرکت در کنفرانسی بین المللی به یکی از کشور های غربی برن.🙂 ‌‌‌ وقتی سوار هواپیما شدم دیدم یه تو هواپیماست.😒🛫 ‌‌‌‌ به خودم گفتم بفرما؛ اینا سفر خارجی هم ما رو ول نمیکنن.😤 ‌‌‌‌ رفتم پیشش نشستم بهش گفتم:حاج آقا اشتباه سوار شدید...مکه نمیره😐🕋 ‌‌‌ گفت: میدونم ‌‌‌‌ گفتم: حاجی قراره ما بریم کنفرانس علمی؛ شما اشتباهی نیاین😕 ‌‌‌‌ گفت: میدونم ‌‌‌ دیدم کم نمیاره😏 ‌‌‌ جدیدترین و پیچیده ترین مساله ریاضیمو که قرار بود تو کنفرانس مطرح کنم داخل برگه نوشتم دادم بهش، گفتم شما که داری میای کنفرانس بین المللی ریاضی اونم تو یه کشور خارجی حتما باید ریاضی بلد باشید. اگر ریاضی بلدید این سوال رو حل کنید ، برگه رو بهش دادم و خوابیدم.😎🤓 ‌‌‌ از خواب که بیدار شدم دیدم داره یه چیزایی تو برگه مینویسه.🤣 ‌‌‌‌ گفتم: حاجی عجله نکن اگه بعدا هم حلش کردی من دکتر فلانی هستم از دانشگاه تهران. جوابشو بیار اونجا بده.😂 ‌‌‌‌ دوباره خوابیدم.😴 بیدار که شدم دیگه نمی نوشت، گفتم چی شد؟🤔 ‌‌‌‌ 📝برگه رو بهم داد و گفت: سوالت چهار راه حل داشت سه راه حل نوشتم و اون راهی هم که ننوشتم بلد بودی.😳 ‌‌‌‌ شوکه شده بودم😳😥 ادامه داد: این هم مساله منه اگر تونستی حلش کنی من حسن زاده آملی هستم از قم.........😨 ‌‌‌‌‌ بعدها فهمیدم که به ایشون لقب ذوالفنون را دادند و ایشان در تمامی علوم صاحب نظر بود.😶 ‌‌‌‌‌ تا جایی که دورانی که پا تو سن نذاشته بود در هفته روزی یکبار عده ای از پروفسور های فرانسه و سایر کشور های اروپایی برای کسب علم و ریاضی و نجوم خدمت ایشان میرسیدند.😕 ‌‌‌‌‌ حالا نظر این عالم بزرگ درباره رهبر معظم انقلاب امام خامنه‌ای مدظله العالی: ‌ "گوش‌تان به دهان رهبر باشد. چون ایشان گوششان به دهان حجت‌بن‌الحسن(عج) است."😊 ‌‌‌‌ این جملات وقتی بیش‌تر معنا پیدا می‌کند که بدانیم صاحب تفسیر المیزان، علامه عارف آیت‌الله طباطبایی درباره شاگردش علامه حسن‌زاده فرموده‌اند: را کسی نشناخت جز امام زمان(عج).❤️ ‌‌‌‌‌‌‌ ‌ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
💕ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﭼﻮﺏ کبریتهای ﺳﻮﺧﺘﻪ می‌مانند ﻫﺮﮐﺎﺭﯼ میخواهی ﺑﮑﻦ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺭﻭﺷﻦ نمی‌شوند! ﻓﻘﻂ ﺳﯿﺎﻫﯽ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺳﺘﺖ ﺭﺍ ﺁﻟﻮﺩﻩ میکند ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﯿﻬﻮﺩﻩ ﻧﺴﻮﺯﺍﻥ زندگی را رنگی تازه بزن ‌ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
روزی بهلول نزد قاضی بغداد نشسته بود که قلم قاضی از دستش به زمین افتاد. بهلول به قاضی گفت: جناب قاضی کلنگت افتاد آنرا از زمین بردار. قاضی به مسخره گفت: واقعاً اینکه میگویند بهلول دیوانه است، صحیح است. آخر قلم است نه کلنگ! بهلول جواب داد: مردک، تو دیوانه هستی که هنوز نمیدانی.!! با احکامی که به این قلم مینویسی خانه های مردم را خراب می کنی. حال تو بگو این قلم است یا کلنگ؟!!! @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
بسم الله داستان 🔸 🔻ملا محمد هزار جريبي (صاحب تصانيف مختلف) اين قضيه را نقل نموده است: 🔻من در مجلس درس استاد اکمل «مرحوم آيت الله وحيد بهبهاني قدس سره» که در مسجد پايين پاي صحن مقدس امام حسين (عليه‏ السلام) تشکيل مي‏شد، شرکت مي‏کردم. روزي مرد زائر غريبي با لباس آذربايجاني وارد شد و به مرحوم استاد سلام کرد و دست ايشان را بوسيد و بسته ‏ای که زر و زيور زنانه در آن بود، نزد استاد گذاشت و گفت: «اين طلاها را در هر جا که مصلحت مي‏دانيد صرف کنيد!» حضرت استاد فرمود: «قضيه‏ ي اين زيورها چيست؟» آن مرد پاسخ داد: اين زيورها داستان عجيبي دارد! من از حوالي شيروان و دربند هستم و به جهت تجارت به يکي از شهرهاي روسيه سفر کردم و در آنجا به داد و ستد مشغول شدم و صاحب ثروت و مکنتي بودم. روزي چشمم به دختري زيبا افتاد و تمام قلب مرا به خود مشغول ساخت. به ناچار نزد خانواده‏ ي او که از اشراف نصاري بودند، رفتم و آن دختر را براي خود خواستگاري کردم. خانواده‏ ي او گفتند: در تو هيچ عيبي نيست، مگر اينکه تو در مذهب ما نيستي! اگر به مذهب نصاري داخل شوي، اين دختر را به تو تزويج مي‏کنيم. من ناراحت و مغموم شدم و از نزد آنها مراجعت کردم. چند روز صبر نمودم، زيرا آنها مرا سر دو راهي و معلق قرار داده بودند و روز به روز، عشق و محبت آن دختر در دل من زيادتر مي‏شد، تا به جايي رسيد که دست از تجارت و شغل خود برداشتم! آخرالامر، ديدم نزديک است که حواسم مختل گردد و مشرف به هلاکت شوم. با خود گفتم: باکي نيست که در ظاهر از اسلام اظهار تنفر بنمايم. بنابراين رفتم ونزديکان او را ديدم و گفتم: حاضرم از اسلام برائت بجويم و داخل دين مسيح گردم! آنها از من قبول نمودند و دختر را به من تزويج کردند. چون مدتي گذشت، پشيمان شدم و بر اين فعل قبيح، خود را سرزنش کردم. ديگر نه قدرت داشتم که به وطن خود برگردم و نه ممکن بود که از تظاهر به دين نصرانيت عدول کنم. از شرايع اسلام چيزي در من يافت نمي‏شد جز گريه بر مصائب حضرت سيدالشهداء (عليه‏ السلام) و در آن اوقات به آن حضرت خيلي علاقه‏ مند گرديدم و تفکر در مصائب آن حضرت مي‏نمودم و گريه و زاري مي‏کردم. عيال من از ديدن اين حالت، تعجب مي‏کرد! چون علت آشکاري براي گريه‏ ي من نمي‏ديد. بنابراين حيرتش زياد شد و از سبب گريه‏ ي من سئوال کرد. من با توکل بر خدا به او گفتم که من هنوز به مذهب اسلام باقي هستم و گريه‏ ي من بر مصائب حضرت اباعبدالله الحسین (عليه‏ السلام) است. همين که همسرم اسم آن بزرگوار را شنيد، نور اسلام در قلبش ظاهر شد و در همان لحظه به شريعت اسلام داخل شد و با من در مصائب آن بزرگوار همنوا و هم ناله شد. يک روز من به او گفتم: بيا مخفيانه از اينجا برويم و سر قبر مطهر حضرت سيدالشهداء (عليه‏ السلام) اقامت کنيم تا بتوانی علناً اظهار مسلماني بنمايي! همسرم قبول نمود و شروع به تهيه‏ ي لوازم سفر کرديم. مدتي نگذشت که زوجه‏ ي من مريض شد و از دنيا رحلت کرد! پس اقارب و نزديکانش جمع شدند و او را به طريق نصارا تجهيز نمودند و او را با جيمع زر و زيورهايي که داشت دفن کردند، به همان صورتي که مقتضاي مذهبشان بود! من حزن و اندوهم بعد از مفارقت او زيادتر شد و با خود گفتم: شب که بشود، مي‏روم و جسد او را از قبر بيرون مي‏آورم و در بهترين شهرها [کربلا] دفن مي‏کنم! ادامه دارد...... http://eitaa.com/joinchat/1068105750Cf2670e35cc ڪـانـال تخصصے دلتنگ ڪــღــربــلا👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨ ✨ ❣پدر و‌مادرتان را چشم انتظار نگذارید قبل ازآنکه باجای خالیشان روبرو شوید هیچ چیز باارزشتراز داشتن پدرومادر نیست 🤛دستان پدر و مادرتان را ببوسید قبل ازآنکه مجبور باشید سنگ سردی را ببوسید @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh