eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
👆 🌸✨ هر کس طالب جاه و بزرگي باشد 👈روزي ۷۰۰۰ بار اسم مبارك « » را بخواند 👈قدر و شرف يابد.💫 📚اسماء الحسنی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در اولین پنجشنبه آبان‌ماه 🌸🍃 زندگی آروم تن سالم لب خندون دل خوش یک عالمه خوشبختی و یک زندگی صمیمی ازخداوندمهربان برای شما خواستارم❣ آخر هفته تون شاد و زیبا🌸🍃
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ "‌ "بر اساس داستان واقعی و ششم ✍ بخش اول 🌺اشکهام طوری می ریخت که دیگه نمی تونستم ببینمش یک دفعه برگشت و با سرعت اومد طرف ما و خودشو رسوند به عمه و علیرضا خان و گفت : امانتی من دست شما سپرده مواظبش باشین .. علیرضا خان گفت : برو نگران نباش ما هستیم .. و بعد دوباره عمه را بغل کرد عمه دستی به پشتش زد و گفت : آره برو پسرم مثل چشمم ازش مواظبت می کنم بعد نگاهی به من کرد و رفت …… عمه همین طور که گریه می کرد سرشو آورد کنار گوش منو گفت پدر سوخته می خواست تو رو بغل کنه روش نشد منو بغل کرد …. حمیرا بازوی منو گرفت و گفت گریه نکن تا چشم بهم بزنی برگشته جایی نمی ره که زود میاد …. ما تا اون سوار هواپیما شد و از زمین بلند شد پشت شیشه وایستادیم ….. انگار جون داشت از تنم بیرون می رفت ……. 🌺بدون اون برگشتیم خونه … به نظرم همه جا خالی بود … دلم قرار و آروم نداشت طاقت نداشتم تا اومدنش صبر کنم با عجله رفتم تو اتاقم …. و دستمو گذاشتم روی صورتم و های های گریه کردم اصلا متوجه نشدم که عمه و حمیرا اومدن تو اتاقم برای اولین بار احساساتم رو نسبت به ایرج می دیدن دیگه دلم می خواست همه بدونن که چقدر دوستش دارم … دیگه برام مهم نبود که کسی خوشش میاد یا نه …. با حال نزاری گفتم حمیرا چطوری تحمل کنم تا اون برگرده ؟ 🌺حمیرا منو بغل کرد و گفت : می دونی ایرج به من چی گفت ؟… .همون طور که گریه می کردم سرمو تکون دادم گفت : رویا تو رو از من بیشتر دوست داره تنهاش نزار تا من بیام حالا راست گفته یا الکی بهش گفتی ؟ اگر منو بیشتر دوست داری خوب ایرج رفته من که اینجام با هم خوش میگذرونیم تا اون بیاد ……… عمه گفت : اگر قرار باشه از الان اینطوری بکنی تا اون برگرده چیزی ازت نمی مونه عمه جون خودتو جمع و جور کن ، و به خودت دلداری بده…. یکی دو روزی بگذره عادت می کنی امشب برو تو اتاق حمیرا بخواب گفتم نه دیگه نزدیک صبح شده.. فردا خیلی درس دارم سرم گرم میشه ….. 🌺عمه گفت باشه پس بگیر زود بخواب ؛ حمیرا توام برو بخواب مادر بی خوابی برای تو خوب نیست … و داشت از اتاق می رفت بیرون که صدای زنگ تلفن … هر سه ی ما رو از جا پروند …. بهم نگاه کردیم … کی می تونست باشه ؟ حمیرا گفت ایرج که نیست هنوز تو راهه پس کیه ؟ عمه گوشی رو برداشت و گفت : الو بفرمایید …..جانم عزیزم آخه تو کجایی مادر … الهی مادر فدات بشه چرا جواب تلفن رو نمیدی ؟ جانم …..(و همین طور دستشو به طرف حمیرا بالا و پایین می برد که یعنی بیا ) آره عزیزم …ما خوبیم …تو چطوری ؟ مامانت اینجاس می خواد باهات حرف بزنه… رنگ حمیرا مثل گچ دیوار سفید شده بود تمام بدنش می لرزید و قدرت نداشت تا دم تلفن بره من گرفتمش با دو دست بازوی منو گرفت و رسوندمش به گوشی …. همین طور که لبهاش بهم می خورد با دستهای لرزونش گوشی رو گرفت. ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
💎امام عسکری علیه السلام: ✳️هرکه زیاد بخوابد، خواب های پریشان ببیند. 📚میزان الحکمه،ج۱۲، ص۴۹۳ 〰➿〰➿〰➿〰➿〰➿ 💎امام حسن عسکری(ع): ♻️به درستی که قلب گاهی آماده و گاهی خسته است، ✳️ زمانی که قلب شما آمادگی داشت و با نشاط و سرحال بود، ♻️ آن را به انجام نوافل وادارید، ✳️و زمانی که خسته بود ، به واجبات اکتفا کنید ... 📚مستدرک الوسائل، ج 1، ص 177
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و ششم ✍ بخش دوم 🌺گفت : مامان جان نگارم … عزیز دلم …( شروع کرد به گریه کردن) …. الهی قربونت برم,, الهی فدات بشم ، تو رو خدا گریه نکن طاقت ندارم دل منم خیلی برات تنگ شده…. دیگه بیا مامان من به خاطر تو خوب شدم.. دیگه اذیتت نمی کنم ……… راست می گی فدات بشم ؟ کی بهت گفت ؟….. حتما ؟… کی ؟ الهی قربونت برم نگارم … پس منتظرت میشم خیلی دلم برات تنگ شده ، بهم خبر بده مامان ، تو خوبی ……. الهی من بمیرم دخترم منم همین طور ….بابات ؟ آره باشه حرف می زنم …… باشه منتظرتم .. الو سلام … آره خوبم خیلی بهتر شدم … تو چطوری ؟ … جانم … نه من نمی تونم ، شما ها بیاین نگار راست گفت میای ایران ؟ …. نه من که نمی تونم تو نگار رو بردار بیار ، خیلی دلم تنگ شده …… باشه باشه …….کی ؟ حالا حدود شو بگو ببینم تا کی منتظر باشم …. مرسی رفعت خوشحالم کردی …. زنگ بزن منتظرم نزاری ها …. باشه آره گفتم که خیلی خوبم ….. 🌺ایرج گفت ؟ کی زنگ زد ؟ آره خیلی بهترم شماها چطورین ؟ ….. کی ؟ ایرج به من نگفت … آره امشب پرواز کرد الان تو راهه ….. باشه … باشه .. منتظرم …… منم همین طور … خدا حافظ …. در حالیکه هنوز دستش می لرزید گوشی رو گرفت روی قلبش و یک کم موند عمه گوشی رو ازش گرفت منم دستشو گرفتم و نشوندمش روی تخت …. برگشت نگاهی به من کرد و خودش انداخت تو بغلم و گفت : وای رویا باورم نمیشه دارن میان تا بیست روز دیگه میان من نگار و می ببینم باور می کنی ؟ ایرج باهاشون در تماس بوده همه چیز رو گفته بود … اییییییی خدا شکر هزار مرتبه شکر …. بعد هراسون شد و گفت کلید … کلیدا کجان ؟ 🌺عمه گفت دست منه نگران نباش بهت میدم خوب بزار بیان همین جا ….. گفت : نه ؛ نه ؛ می خوام نگار برگرده تو خونه ی خودش دیگه نمی زارم ازم جدا بشه قول میدم خوب بشم …. صبح باید بریم و خونه رو روبراه کنیم … توام میای رویا ؟ کمک کن تا همه‌ چیز رو برای اومدن نگار و رفعت حاضر کنم ….. گفتم : تو داری می لرزی اول باید آروم بشی؛؛ هنوز وقت هست … من صبح کلاس دارم ولی تا اومدم حاضرم که بریم ……. دستشو گذاشت روی پیشونیش و گفت : رفعت گفت ده روز به عید میان الان چقدر تا عید مونده گفتم الان بیست و پنج بهمن درسته تقربیا بیست و پنج روز دیگه حالا وقت داری تا خودتو آماده کنی … منظورم خودته می فهمی ؟ گفت : کِی باید بریم دکتر ؟ عمه گفت ده ؛دوازده روز دیگه …. من گفتم می خواین وقت بگیرم زودتر برین ؟ 🌺حمیرا با اشتیاق گفت آره می خوام باهاش حرف بزنم ببینم چیکار کنم … اصلا یک چیزی بده که دیگه بدنم نلرزه …. گفتم : حمیرا جان تو فقط الان ضعیف شدی بیشتر بخور چیزای مقوی که سر حالت کنه ، این با من عمه تو فقط بخور بهت قول میدم این حالت توام دیگه از بین بره …. پرسید فردا کی میای؟ تا بریم اون خونه گفتم : فردا ساعت سه تعطیل میشم ولی دوشنبه زود میام … نه اصلا نمیرم و از صبح زود با هم میریم و ترتیبشو میدیم خوبه ؟ …. آتیشی که به جونم افتاده بود و با تلفن نگار خاموش شده بود و با رفتن عمه و حمیرا دوباره شعله ور شد و یادم اومد که ایرج هر لحظه داره ازم دور و دور تر میشه غم دنیا تو دلم بود و ترس از آینده … آینده ای که می خواستم با ایرج بسازم و بدون اون هیچ چیز و هیچ کس رو نمی خواستم …. ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
✨ وقَضَى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلَاهُمَا فَلَا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ وَلَا تَنْهَرْهُمَا وَقُلْ لَهُمَا قَوْلًا كَرِيمًا ✨و پروردگارت فرمان داده: جز او را نپرستید! و به پدر و مادر نیکی کنید! هرگاه یکی از آن دو، یا هر دوی آنها، نزد تو به سن پیری رسند، کمترین اهانتی به آنها روا مدار! و بر آنها فریاد مزن! و گفتار لطیف و سنجیده و بزرگوارانه به آنها بگو! ✨And your Lord has decreed that you not worship except Him, and to parents, good treatment. Whether one or both of them reach old age [while] with you, say not to them [so much as], "uff," and do not repel them but speak to them a noble word. 📚 سوره اسراء ، آیه 23
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپ آموزش خلاصه ای از وضوی جبیره☝️ ➖➖➖➖➖➖ 💬سوال اگه در فضاي مجازي دروغ بگيم اشکال داره چون کسي مارو نميشناسه؟ ــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✍پاسخ اگر چه فضای مجازی افراد پنهان هستند اما گفتن دروغ آثار منفی خود را دارد. چون کسانی که می شنوند باورشان می شود و اثر منفی خود را دارد. امروز فضای مجازی آثارش کمتر از فضای حقیقی نیست. گاهی آثار مخرب دروغ در فضای مجازی به جهت گسترده بودنش بسیار مخرب تر است. 🔸 برای ترویج احکام ؛ حداقل برای یک نفر ارسال بفرمایید👇 🆔 لینک کانال👇
زمامدار بی لیاقت حُسنی مبارک در بیمارستانی در آلمان بستری بود! دکتر پرسید این کیست!؟ پرستار گفت این آقا سی سال حاکم مصر بوده است! دکتر گفت: حتما زمامدار بی لیاقتی بوده است! پرستار جواب داد: مگر شما ایشان را می شناسی!؟ دکتر گفت نه! ولی کسی که در سی سال نتوانسته در کشورش بیمارستانی بسازد که خودش و مردمش را معالجه کند، حتما زمامدار بی لیاقتی بوده است! @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
در خیابون یه مرد میانسالی جلومو گرفت, گفت: آقا ببخشید, مادر من تو اون آسایشگاه روبرو نگهداری میشه, من روم نمیشه چشم تو چشمش بشم چون زنم مجبورم کرد ببرمش اونجا, این امانتی رو اگه از قول من بهش بدید خیلی لطف کردید. قبول کردم و کلی هم نصیحتش کردم که مادرته بابا, اونم ابراز پشیمونی کرد و رفتم داخل آسایشگاه, پیر زن رو پیدا کردم, گفتم این امانتی مال شماس, گفت حامد پسرم تویی؟ گفتم نه مادر, دیدم دوباره گفت حامد تویی مادر؟ دلم نیومد این سری بگم نه , گفتم آره, پیرزنه داد زد میدونستم منو تنها نمیزاری شروع کرد با ذوق به صدا کردن پرستار که دیدی پسر من نامهربون نیست؟ پرستاره تا اومد گفت شما پسرشون هستید؟ تا گفتم آره دستمو گرفت, گفت 4 ماه هزینه ی نگهداری مادرتون عقب افتاده , باید تسویه کنید حالا از من هی غلط کردم واینکه من پسرش نیستم ولی دیگه باور نمی کردن آخر چک و نوشتم دادم دستش, ولی ته دلم راضی بود که باز این پیر زن و خوشحال کردم , هر چند که پسرش خیلی ... بود. اومدم از پیرزنه خداحافظی کنم تا منو دید گفت دستت درد نکنه , رفتی بیرون به پسرم حامد بگو پرداخت شد , بیا تو مادر!!!  @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
✍امام صادق علیه السّلام 🌺در بنی اسرائیل مردی بود که سه سال به درگاه خدا دعا می کرد تا خداوند به او پسری عنایت کند. زمانی که دید پروردگار دعایش را مستجاب نمی کند، به درگاه خدا عرضه داشت: ای پروردگارم آیا من از تو دورم پس صدایم را نمی شنوی! یا تو به من نزدیکی و دعایم را اجابت نمی کنی؟! در عالم خواب به او گفته شد: تو به مدت سه سال خدا را با بد زبانی و قلبی ناپاک و آلوده و نیّت غیر صادق خواندی(لذا دعایت مستجاب نشد). 🌺 پس دست از بد زبانی بردار و قلبت را با تقوای الهی پاک و نیّتت را نیکو کن (تا دعایت مستجاب شود). 🌺حضرت فرمودند: آن مرد چنین کرد و بعد از آن به درگاه خداوند دعا نمود، پس خداوند پسری به او عنایت کرد. 📚كافى ج‏۲ ص‏۳۲۴(باب البذاء ح۷)
خواص شگفت انگیز سیرابی 👌 ضدسرطان درمان کمخونی تقویت سیستم ایمنی مفیدبرای بیمارانMS سبب بلندی قدوپرپشتی مو بهترین برای تقویت معده وروده بهبود افسردگی وبیماری‌های عصبی
✨﷽✨ ✨ اگر می خواهید... "خوشبخت "باشید زندگی را ... به "یک هدف "گره بزنید... نه به آدم ها و اشیاء !!!❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرگشته و بیمارم من میل حرم دارم دلداده ی سلطان  و سقای علمدارم شب جمعه ،حرمش حال و هوایی دارد حضرت عشق ❤ عجب کرب وبلایی دارد    
⭐️چه خوبست قبل از خواب 🌙زمـزمه کنیـم خدایا ⭐️آخر و عاقبت کارهای ما را 🌙ختم به خیر کن ⭐آرامـش شب نصیبتان 🌙فردایتان پر از خیر و برکت 🌙شبتون بخیر ⭐️آرامش شب نصیبتون @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَحَسْبُه و کسیکه برخدا توکل کند، خدا برایش کافی است. ✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🌱 الهی با توکل به اسم اعظمت روزمان را آغاز می کنیم الهی به امید تو نه خلق روزگار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
« بِســــْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيـــم » 《الهی به امیدتو》 🌼أللَّھُمَ عجِلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج🌼 شروع روزمون باصلوات وسلام برشما درتمناے نڪَاهت بيقرارم تا بیایی مڹ ظهور لحظہ‌ها را ميشمارم تا بیایی خاڪ لایق نیست تا بہ رویش پاڪَذارے درمسیرت جاڹ فشانم گل بڪارم تا بیایی تعجیل درفرج 🌼 اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌼 ‎‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 🌼 مولای غریبم نبودنت تمام روزهای هفته .. قلبم را به درد می آورد اما، جمعه که می شود  جای خـــــــالی ات طور دیگری تیر می کِشد.. بیا و با آمدنت دلهای پر درد ما را شاد بفرما 🌼 العجل یا مولانا یاصاحب الزمان 🌼 اللهم عجل لولیک الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ 💚اَسیرِ عِشقِ حٌسِینَم اَسیرْ میمیرَم ❇️بِه شٌوقِ کَرببلاٰیَشْ حَقیر میمیرَم 💚لِباٰسِ نٌوکَریَت دِادهْ اِعتباٰر مَرا ❇️اَگر چِه نوٌکرَم اَماّ اَمیر میمیرَم.. 💚اَلسَلامُ عَليَڪ يا اباعَبدِالله
☝️۰۰۰۰ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز ٢ آبان ماه ١٣٩٩ 🌞اذان صبح: ٠۴.۵۴ ☀️طلوع آفتاب: ٦.١٨ 🌝اذان ظهر: ١١.۴٩ 🌑غروب آفتاب: ١٧.١٩ 🌖اذان مغرب: ١٧.٣٧ 🌓نیمه شب شرعی: ٢٣.٠٦
☝️ اللهم صل علی محمدوال محمد... ذکر روز جمعــه... صـد مرتبـه... 🍃 : ،،پس ازنمازظهرجمعه 🌺دورکعت نماز گذارد و درهر رکعت بعد از حمد ۷ توحید بخواند 🍃 ،100مرتبه 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 🍃وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ این ذکر بهترین داروی ،معنوی است 📚 مفاتیح الجنان أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 ⚠ 🌸 امام (ع) می فرمایند: خدا در روز قیامت به عقلی که در دنیا به بندگانش داده است در حسابرسی آنها دقت میکند. 📚 معانی الاخبار ص 2 🔹 این روایت نشان میده که خدا به بعضی از بندگان بیشتر از بعضی دیگر عقل و علم و دانش کرده و به همون اندازه هم در حسابشون سختگیری میکنه، چون توقعی که از انسان عاقل می‌رود بیشتر از کم عقل است. 🔹 شاید به همین خاطر هست که در روایت آمده: هفتاد گناه بخشیده می‏ شود، قبل از آن كه یك گناه عالم شود. 📚 كافی، ج 1، ص 47 ⚠️ و وای به حال کسانی که و علم داشته باشند و از آن برای کسب دنیای استفاده کنند. 🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎀 زیبایی وجوانی باآب پرتقال 🔸مصرف روزانه‌ی 1لیوان آب پرتقال بهترین راه حفظ شادابی وجذابیت پوست است 🔹آب پرتقال برای پوست فوق العادست است وجایگزین ندارد 🔹بهترین زمان نوشیدن:صبح
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 اولین آدینه آبان ماهتون 🍃 شاد و بی نظیر 🌸 خوشی هاتون جاری 🍃 شمع وجودتون نورانی 🌸 بخت و اقبالتون بلند 🍃 وشادی هاتون از ته دل💞 🌸 آدینه تون گلبارون 🍃امیدوارم 🌸یه روزعالی کنار 🍃عزیزانتون داشته باشید 🌸وامروز یکی ازبهترین 🍃جمعه های عمرتون باشه🌸 ‎‌‌‌‌
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و ششم ✍ بخش سوم 🌸فردا ساعت نزدیک چهار رسیدم خونه و یک راست رفتم و بدون خجالت از عمه پرسیدم ایرج زنگ نزده ؟ گفت هنوز که نه ….. صبر نکردم و رفتم بالا و نشستم پای تلفن دست و دلم به کاری نمی رفت .. ولی نه تنها ایرج زنگ نمی زد بلکه اصلا صدای تلفن بلند نمی شد گاهی اونو بر می داشتم تا ببینم بوق می زنه یا نه و دوباره منتظر می موندم …… نماز خوندم ، شام خوردیم … 🌸با حمیرا در مورد کارایی که باید برای اومدن نگار و رفعت می کردیم حرف زدیم ولی صدای تلفن نیومد که نیومد …. آخر حمیرا متوجه ی اضطراب من شد و گفت : نگران نباش زنگ می زنه اینقدر به تلفن نگاه نکن دیشب نخوابیده حتما خوابه … بالاخره رفتم سر درسم تا بتونم یک مدت هم شده ایرج رو از ذهنم بیرون کنم …. و همون طور روی کتاب در حالیکه اشک روی صورتم خشک شده بود خوابم برد … داشتم خواب میدیدم که مامانم داره برام لباس می دوزه نگاه کردم دیدم همون لباس خال دار سفیدیه که داشتم … 🌸گفتم مامان اینو که یک بار برام دوختی چرا دوباره ؟ انگشتشو گذاشت روی بینی شو گفت : هیس دوباره لازم داری خودت می بینی حالا ؛؛اگر دوباره نپوشیدی؟… صبر داشته باش …. با صدای زنگ تلفن از جا پریدم و برای اولین بار من گوشی رو برداشتم با احتیاط گفتم الو …. ایرج بود …گفت سلام عزیز دلم خوبی؟ می دونستم خودت گوشی رو بر می داری خیلی دلم برات تنگ شده تا رسیدم شروع کردم به کار که زودتر کارامو بکنم و برگردم …. خوبی؟ چرا حرف نمی زنی …. با بغض گفتم : آخه می خوام صداتو بشنوم منم خیلی دل تنگتم …. 🌸گفت : پس معلوم میشه توام منو دوست داری .. پرسیدم راحت رفتی ؟ گفت : خیلی خوب بود .. یک چند ساعتی خوابیدم و بعد رفتم سر کار بهت یک شماره میدم هر وقت کارم داشتی بهم زنگ بزن … رویا ؟ گفتم جانم …گفت می دونی چی دستمه … ساعت دایی؛؛ از دستم زمین نمی زارم هر نیم ساعت یک بار هم موهاتو بو می کنم …تو چند تا عکس گرفتی ؟ 🌸گفتم هنوز که هیچی ولی بدون تو مزه نداره … پرسید مامان کجاس ؟ گفتم همه خوابن الان نزدیک ساعت پنج صبحه.. گفت : ای بابا پس من باید ساعت رو با تهران تنظیم کنم بیدارت کردم ببخشید من تازه می خوام برم شام بخورم و بخوابم ….گفتم : نه تو هر وقت دلت خواست و بیکار بودی زنگ بزن من همیشه منتظر تلفن تو هستم ….. بعد گفت : رویا جان بی خودی فکر و خیال نکنی ها … سعی کن بهت خوش بگذره تا من بیام خوب چه خبر ؟.. .گفتم دیشب نگار و آقای رفعت زنگ زدن و با حمیرا حرف زدن خلاصه جات خالی بود …. خیلی حمیرا خوشحاله .. 🌸گفت می دونم با رفعت در تماسم بهم گفت که زنگ زده … شاید من برم فرانسه و بعد با هم بیام ایران …… خیلی دوستت دارم خیلی…… عکست هم روی قلبم گذاشتم ….عکس من کجاس ؟ و تلفن قطع شد و من نتونستم باهاش خداحافظی کنم هر چی صبر کردم دوباره زنگ نزد چون می خواست به من شماره بده …فکر کردم دوباره می گیره …. اما دلم قرار گرفته بود و تونستم دوباره بخوابم…. ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
🌈 🍀 امام جعفر صادق علیه‌السّلام فرمودند: ایمان خود را قبل از تکمیل کنید، چون در لحظات ظهور، ایمان ها به سختی مورد امتحان قرار می گیرند.🙂 📚 اصول کافی ۱/۳۶۰/۶ 💚 الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَرَج 💚 🔻 بـه مـا بـپـیــونــدیـد 👇 🔻هـمه چیز مهم اینجاست 👇 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh