eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.1هزار دنبال‌کننده
22.9هزار عکس
16.1هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
👆 جزء3 اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَة القُرآن @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh 👇صوت صفحه 48
#حدیث_روز👆 🌍اوقات شرعی به افق تهران ☀️امروز #جمعه12مردادماه1397 🌞اذان صبح:04:37 ☀️طلوع آفتاب:06:14 🌝اذان ظهر:13:11 🌑غروب آفتاب:20:07 🌖اذان مغرب:20:28 🌓نیمه شب شرعی:00:22 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆×💯صلوات مهدےجان🌹 آلوده ایم حضرٺ باران ظهورڪن پیداترین ستاره‌ے پنهان ظهورڪن 🌴اللهم عجل لولیک الفرج🌴 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
ســ🌸ــلام صبح آدینه تون بـخیر❣ صبحانه تون🍳🍪🍶 سرشار از عشق💞 فنجون☕️عشقتون❤️پر مهر خونه دلتون گرم💥 دستانتون پر روزی🙏 نگاهتون قشنگــــ🌸 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👇👇 💟روزی مردی خواب عجیبی دید، او دید که پیش فرشته‌هاست و به کارهای آنها نگاه می‌کند، هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه‌هایی را که توسط پیک‌ها از زمین می‌رسند، باز می‌کنند، و آنها را داخل جعبه می‌گذارند. مرد از فرشته‌ای پرسید، شما چکار می‌کنید؟! فرشته در حالی که داشت نامه‌ای را باز می‌کرد، گفت: این جا بخش دریافت است وما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می‌گیریم. مرد کمی جلوتر رفت، باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می‌گذارند و آنها را توسط پیک‌هایی به زمین می‌فرستند. مرد پرسید: شماها چکار می‌کنید؟! یکی از فرشتگان با عجله گفت: این جا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت‌های خداوندی را برای بندگان می‌فرستیم. مرد کمی جلوتر رفت و دید یک فرشته‌ای بیکار نشسته است مرد با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟! فرشته جواب داد: این جا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده ، باید جواب بفرستند، ولی فقط عده بسیار کمی جواب می‌دهند. مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می‌توانند جواب بفرستند؟! فرشته پاسخ داد: بسیار ساده فقط کافیست بگویند: *خدايا شكر* 💓🔅💓🔅💓🔅💓🔅💓🔅💓 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
بهشت رامیتوان روی زمین احساس کرد وقتی کسی ، برای شادی ات تمام تلاشش را می کند☘ دنیا مگر چیست؟ جزدلهایی که برای مهر ورزیدن دور هم جمع شده اند؟ بهشت همینجاست @tafakornab @shamimrezvan
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍒داستان 👈بر اساس سرگذشت واقعی🍒 👈 قسمت چهارم دو ماه بعد وکیل حمید نامه ای به من داد. به خط حمید در آن نوشته شده بود که اگر طالب طلاق هستم او حرفی ندارد و وکیل او در این امر اختیار کامل را داراست و اگر هم می خواهم همسر او باقی بمانم به اختیار خودم است و در آنصورت می توانم حقوق و نفقه را ماهانه تا آخر عمر از وکیلش دریافت کنم. حمید نوشته بود: “وقتی انسان آنقدر جسارت پیدا می کند که به عشقش توهین کند و آنرا مورد آزمون قرار دهد باید در مقابل جرات و تحمل امتحان متقابلی از سوی عشق را داشته باشد. او که هنوز دوستت دارد ! حمید!” وکیل حمید را به دادگاه کشاندم و از او خواستم آدرس محل سکونت حمید و یا لااقل بچه ها را در اختیارم قرار دهد و او با مدرک ثابت کرد که حمید قبل از ترک کشور به صورت رسمی تمام اختیارات قانونیش را به او سپرده و به صورت یکطرفه با تلفن با او تماس می گیرد. سه ماه از ماجرای مهمانی پسر عمو گذشته بود و هنوز هیچ اثری از حمید پیدا نکرده بودم. شبها بی اختیار خواب حمید و بچه ها را می دیدم و بعضی اوقات با خود می گفتم او با دو بچه کوچک تنها چه می کند و بعد به یادحرفهای او می افتادم که می گفت: “انسان باید آنقدر قوی و مستقل باشد که بتواند همیشه از نقطه صفر و از بدترین شرایط شروع کند و امیدوار و مصمم در کمترین زمان ممکن خود را به سطح متوسط زندگی برساند. فقط بعد از اثبات این لیاقت است که انسان حق دارد خود را یک انسان بالغ و مستقل اعلام کند.” شش ماه در تنهایی گذشت. من درخواست جدایی از حمید را قبول نکردم و به وکیلش گفتم که تا آخر عمر خود را همسر او می دانم. هر چند دیگر لیاقت عنوان همسری اش را ندارم. حمید نیز در مقابل آخر هر ماه مبلغ زیادی را به عنوان نفقه به حساب بانکی ام می ریخت. تعجب می کردم که او اینقدر زیاد برای من پول بفرستد. در دلم لیاقت و جسارت و توانایی همسرم را تحسین می کردم که ای کاش می توانستم با او دوباره زندگی مشترک داشته باشم. پسر عموی خارج رفته ام دوباره هوس دیار فرنگ کرد در شب مهمانی بدرقه دوباره خاطره مهمانی ورود او زنده شد و پسر عمو اینبار با احترام و بزرگی از او یاد می کرد. پسر عمو هنوز برای تامین مخارجش در خارج از کشور وابسته به عمو جان بود و اینکه حمید توانسته بود با دو بچه کوچک در آنجا بلافاصله کار پیدا کند حتی پول به ایران بفرستد باعث شده بود که همه پسر عمو را به عنوان موجودی وابسته و حقیر نگاه کنند. پسر عمو برای اینکه قدری از محبوبیت حمید در جمع بکاهد خطاب به من گفت: “دختر عمو اگر الان درخواست طلاق کنی باز هم نمی توانم تو را به همسری خود بپذیرم. اینکه توانستی چند سال با این مرد وحشی و سنگدل سر کنی خود نشاندهنده این است که شایسته زندگی بامن نیستی!” و من مغرور و مصمم در مقابل جمع سرم را بلند کردم و گفتم: “حمید هنوز همسر من است و من به داشتن چنین مرد با اراده و استوار افتخار می‌کنم. او دارد مرا امتحان می‌کند و به محض اینکه بفهمد دیگر طاقت امتحان را ندارم سر و کله اش پیدا می‌شود. اگر یک بار دیگر مرد مرا وحشی و سنگدل بخوانی مطمئن باش تو را به آتش می کشم و دودمانت را به باد می دهم!” پسر عمو دیگر با من حرف نزد. عمو جان و فامیل هم مرا طرد کردند و افسرده تر و غمگین تر از گذشته اما راحت و آسوده به منزل خودم باز گشتم. منزلی که دیگر اثری از گرمای وجود حمید و بچه ها نبود. اما با همه اینها احساس خوبی داشتم. اولین بار بود که در مقابل جمع فامیل از حمید دفاع می کردم و او را برتر و بالاتر از خودم می شمردم واین باعث شده بود تا احساس اشتیاق عجیبی نسبت به او در دلم زنده شود. 👈ادامه دارد ⬅️⬅️⬅️ ====================== http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشا⬆️⬆️⬆️ 💫💫💫💫💫💫💫 http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشادرایتا👆👆 ======================
🌴امام مهدى عجل الله تعالی فرجهم : 🔹أمّا وَجهُ الاِنتفاعِ بِي في غَيبَتي فَكَالاِنتِفاعِ بِالشَّمسِ إذا غَيَّبَها عَنِ الأبصارِ السَّحابُ ؛ 🔸چگونگى بهره مندى از وجود من در دوران غيبتم ، همچون بهره اى است كه از خورشيد مى برند ، آن گاه كه ابر آن را از ديدگان نهان مى كند. بحار الأنوار ، ج 52 ، ص 92 🔹🔸🔷🔶🔵🔶🔷🔸🔹 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆 اجابت سریع حاجت در عصر جمعه بخونید 🌹دعای نافذ امیر المومنین جهت افزایش روزی مخصوص غروب جمعه ❣التماس دعا❣ @shamimrezvan ღـگشا⬆️
🌸َمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكًا 🌸هرکس ازیاد من روی برگرداند زندگی سختی خواهد داشت 📚سوره مبارکه طه ✍آیه 124 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🔘 توی بیمارستان فیروز آبادی دستیار دکتر مظفری بودم. روزی از روزها دکتر مظفری ناغافل صدایم کرد اتاق عمل و پیرمردی را نشان‌دادن که باید پایش را بعلت عفونت می بریدیم. دکتر گفت که این بار من نظارت می کنم و شما عمل می کنید. به مچ پای بیمار اشاره کردم که یعنی از اینجا قطع کنم و دکتر گفت: برو بالاتر... بالای مچ را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر... بالای زانو را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر... تا اینکه وقتی به بالای ران رسیدم دکتر گفت که از اینجا ببر. عفونت از این جا بالاتر نرفته. لحن و عبارت " برو بالاتر " خاطره بسیار تلخی را در من زنده میكرد. خیلی تلخ. دوران کودکی همزمان با اشغال ایران توسط متفقین در محله پامنار زندگی می کردیم. قحطی شده بود و گندم نایاب بود و نانوایی ها تعطیل. مردم ایران و تهران به شدت عذاب و گرسنگی می کشیدند که داستانش را همه میدانند. عده ای هم بودند که به هر قیمتی بود ارزاق شان را تهیه می کردند و عده ای از خدا بی خبر هم بودند که با احتکار از گرسنگی مردم سودجویی می کردند. شبی پدرم دستم را گرفت تا در خانه همسایه مان که دلال بود و گندم و جو می فروخت برویم و کمی از او گندم یا جو بخریم تا از گرسنگی نمیریم. پدرم هر قیمتی که می گفت همسایه دلال ما با لحن خاصی می گفت: برو بالاتر... برو بالاتر... بعد از به هوش آمدن پیرمرد برای دیدنش رفتم. چقدر آشنا بود. وقتی از حال و روزش پرسیدم گفت : - بچه پامنار بودم. گندم و جو می فروختم. خیلی سال پیش. قبل از اینکه در شاه عبدالعظیم ساکن بشم... دیگر تحمل بقیه صحبت‌هایش را نداشتم. خود را به حیاط بیمارستان رساندم. من باور داشتم که از مکافات عمل غافل مشو گندم از گندم بروید جو ز جو اما به هیچ وجه انتظار نداشتم که چنین مکافاتی را به چشمم ببینم. 👤 دکترمرتضی عبدالوهابی، استاد آناتومی دانشگاه تهران ─┅─═इई 🌺🌼🌼🌺ईइ═─┅─ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆