eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
16.1هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
مارتین لوتر کینگ، در کتاب خاطراتش می نویسد: روزی در بدترین حالت روحی بودم، فشارها و سختی ها جانم را به تنگ آورده بود.! سردرگم و درمانده بودم، مستأصل و نگران، با حالتی غریب و روحی بی جان و بی توان به زندگی خود ادامه می دادم. همسرم مرا دید به من نگاه کرد و از من دورشد، چند دقیقه بعد با لباس سر تا پا سیاه روی سکوی خانه نشست، دعا خواند و سوگواری کرد.!! با تعجب پرسیدم: چرا سیاه پوشیده ای؟ چرا سوگواری می کنی؟ همسرم گفت: مگر نمی دانی او مرده است؟ پرسیدم چه کسی؟ همسرم گفت: خدا... خدا مرده است! با تعجب پرسیدم مگر خدا هم می میرد؟ این چه حرفی است که می زنی؟ همسرم گفت: رفتار امروزت به من گفت که خدا مرده و من چقدر غصه دارم، حیف از آرزوهایم...! اگر خدا نمرده پس تو چرا اینقدر غمگین و ناراحتی؟ او در ادامه می نویسد: در آن لحظه بود که به زانو درآمدم گریستم. راست می گفت گویا خدای درون دلم مرده بود...! بلند شدم و برای ناامیدی ام از خدا طلب بخشش کردم.! خدا هرگز نمی میرد! 👈 در کانال 📚داستان وانرژی مثبت📚 هر روز با بهترین و همراه ما باشید↙ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
بیشتر آدما با چنان عجله و شتابی به سمت داشتن زندگی خوب حركت می كنن كه از كنارش رد می شن. زندگی پر ازفرصت هاست، فرصت هارو ازدست نده... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعامیکنم درفراسوی این شب تاریک وسیاہ، خداوند نورعشق بی حدش را بتاباندبرخوشه‌ی آرزوهای شما تاصدها ستارہ بروید برای اجابت آنها 🌙✨ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدای من❣ الهی ای خالق بی مدد و ای واحدبی عدد ای مهربان برخلایق بانامت آغازمیکنم که بهترین نامهاست ⚜بسم الله الرحمن الرحیم⚜ 🌾الهی به امیدتو🌾 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 جزء3 اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَة القُرآن @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh 👇صوت 👇
#حدیث_روز👆 🌍اوقات شرعی به افق تهران ☀️امروز #یکشنبه14مردادماه1397 🌞اذان صبح:04:40 ☀️طلوع آفتاب:06:15 🌝اذان ظهر:13:10 🌑غروب آفتاب:20:05 🌖اذان مغرب:20:25 🌓نیمه شب شرعی:00:22 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✋ صبح نازتووووون بخير🌞 صبحانه تون🍳🍪🍶🍯☕️ يك لبخند از ته دل😀 يك دلخوشي كوچك💝 يك آرامش به وسعت دريا🏝 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
یکشنبه تون بی نظیر خدایا❣ امروزدست دوستانم را بگیر مسیر زندگیشان را هموار کن و صندوقچه سرنوشت شان راپرکن ازخوبی وبی نیازشان کن ازهر نیازی @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍒داستان 👈بر اساس سرگذشت واقعی🍒 👈 قسمت ششم ولی من کوتاه نیامدم وبه اعتصاب غذایم ادامه دادم. به شدت ضعیف و ناتوان شده بودم و تمام بدنم بوی بد و متعفنی می داد. چهره زیبایم متعفن و وحشتناک شده بود و اندامم مانند اسکلت لاغر و استخوانی شده بود. مرگ را به وضوح در مقابل خود می دیدم و با این وجود دست از اعتصاب بر نمی داشتم. بله حمید حق داشت و من باز داشتم عشق او را امتحان می کردم. اما با این تفاوت که اینبار با آزمودن عشق او از عشق خودم هم امتحان می گرفتم. چهل روز اعتصاب غذایم گذشت. شب چهلم خواب عجیبی دیدم . خواب دیدم حمید و بچه‌ها در یک سانحه رانندگی کشته شده اند و من برای همیشه فرصت جبران اشتباهات گذشته را از داده ام. صبح روز بعد دلم نمی‌خواست چشمان ام را باز کنم واز خواب بیدار شوم ولی دستان خشن و زبری که روی پیشانی ام کشیده می شد و موهایم را نوازش می داد بی اختیار وادارم کرد تا چشم باز کنم. خدای من! حمید کنار تخت من نشسته بود و با دستمال خیس در دهانم آب می ریخت. نگاهم را به اطراف دوختم وفرزندانم را دیدم که کنارم روی تخت دراز کشیده اند و خوابیده اند. اشک در چشمان ام حلقه بست. حمید لبخندی زد و گفت: 🍒“اینبار هم در امتحان عشق تو شکست خوردم. نه!؟🍒 👈پایان👉 ======================💫http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆 http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشادرایتا👆👆 ======================
زندگی🌼 هدیه ی خداست به ما و بندگی ، هدیه ی ما به خدا...💛 بندگی کنیم👌
📌داستانک 🍃🌺 📖 رهایی از خطر در اثر باورمندی به مصلحت های پنهانی خدا می گويند يكی از صحرانشينان، سگی و الاغی و خروسی داشت كه خروس، او را برای نماز صبح بيدار می كرد. سگ مراقب او بود و الاغ، بار او را می برد. شبی روباه، خروس او را برد و خورد. آن مرد گفت شايد خير من در آن باشد. روز ديگر گرگ آمد و الاغ او را گرفت و شكم الاغ را دريد. آن مرد گفت شايد خير من در آن باشد. روز ديگر سگ او مُرد. گفت «لا حول و لا قوة الّا بالله»، شايد صلاح من در آن باشد. اتفاقا جمعی از دشمنان، قصد قبيله او كردند. نزدیک به خانه های آنها آمده، انتظار فرصت می كشيدند. چون شب شد، سر آنها ريختند و اموال آنان را غارت كردند و مردان را به قتل رساندند، اما چون از خانه آن مَرد هيچ صدایی نمی آمد، او را نكشتند. 📚 گزيده زهر الربيع، سيد ابراهيم نبوی