eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
روباهی از شتری پرسید : عمق این رودخانه چه اندازه است؟ شتر جواب داد : تا زانو اما وقتی روباه در آب رودخانه پرید، آب از سرش هم گذشت و همین طور که دست و پا می‌زد به شتر گفت :  تو که گفتی تا زانو !! شتر جواب داد : بله، تا زانوی من، نه زانوی تو! نکته : هنگامی که از کسی مشورت می‌گیریم یا راهنمایی می‌خواهیم باید شرایط طرف مقابل و خودمان را هم در نظر بگیریم. لزوما هر تجربه‌ای که دیگران دارند برای ما مناسب نیست !
⭕️ 💧 ؟! تمام طبیعت بر اساس قوانین ریاضی و فیزیک نوشته شده است، و این جریان از آنجا سر در می‌آورد که تمام کائنات به گونه‌ای تمایل دارند همیشه در کمترین سطح انرژی ممکن قرار داشته باشند. 🌕 🌞 🌏 ⭐️ ماه ، خورشید، زمین و ستارگان و کرات دیگر همه به شکل دایر ه هستند. ⁉️در کمترین سطح انرژی ممکن قرار گرفتن یعنی اصطکاک کمتر با محیط داشتن . و در ارتباط با محیط، انرژی کمتری هدر دادن. چر خ های وسایل نقلیه و چرخ های هواپیما به شکل دایره است . و اکثر میوه ها نیز به شکل دایره یا بیضی شکل هستند تا انرژی کمتری از خود هدر دهند .
🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸 📡📡📡📡بسیااااااااااااااااااااااااااااااااااار خواندنی خواهشا حتما مطالعه کنید 🌺داستان "جمال آقا" پیرِمرد 85 ساله ای که قسم می خورد من نمیمیرم 😳😳😳😳😳😳 پیرمردی بسیار مریض احوال بود به طوری که دکترها از او قطع امید کردند و به دوستان و نزدیکان این پیر مرد خبر دادند که حتما تا چند روز دیگر این پیرِ مرد خواهد مُرد دوستانش به عیادت او آمدند یکی از دوستانش به او گفت ناراحت نباش تو زندگی خوب و با عزت و ثروت فراوانی داشتی و حالا در کنار عزیزات و 10 پسرت از دنیا خواهی رفت پیر مرد که حال جواب دادن نداشت همه نیرو و قوت خود را در زبان جمع کرد و قسم یاد کرد والله من نخواهم مرد و از این مریضی هم جان سالم به در خواهم بُرد رفقای جَمال همه تعجب کردند 😳 گفتند چرا هذیان میگویی مرگ حق است از کجا میدانی که نمیمیری 🤔🤔 گفت: من جوان و نسبتا فقیر بودم یک روز قبل از روز برای دو فرزندم هدایایی تهیه کردم و در حال رفتن به خانه بودم در راه به پارک سری زدم در پارک دو بچه در حال بازی کردن بودند وقتی وارد پارک شدم اون بچه ها جلو آمدند و گفتند عمو عیدتان مبارک خیلی تعجب کردم تا اومدم جواب بدم پیرزنی مضطرب و بسیار غمگین جلو آمد و نگذاشت من حرفی بزنم گفت اقا عیدتان مبارک😳😳😳😳 من خیلی تعجب کردم که چرا یک روز قبل عید را تبریک می گویند لحظاتی بعد بچه ها رفتند و به بازی مشغول شدند پیرِزن به من گفت اقا ببخشید می دانم فردا عید است ولی این بچه ها یتیم هستند و من مادربزرگ آن ها هستم من که نتوانستم برای آن ها چیزی تهیه کنم و بسیار ناراحتم به بچه ها گفتم امروز عیده تا امروز به جای فردا بیان بیرون و فردا اصلا بیرون نَرَن و بچه ها رو با هدایا و لباس های نو نبینند و غصه نخورند "جمال" به دوستانش گفت من همه لباس ها و هدایایی که برای بچه های خودم تهیه کردم به پیرزن دادم پیرزن خیلی خوشحال شد گفت آقا دل بچه یتیم های منو شاد کردی من✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ حالا 3تا دعات میکنم: 1_خدا 10 تا پسر بِهِت بده 2_خدا 100 تا گاو بهت بده 3_خدا 100 سال بهت عمر بده "جمال" گفت بعد از اون واقعه عجیب و دعای پیرزن وَرَق زندگیم از فقر و نداری و نکبت و بی چیزی بر گشت. خدا ثروت فراوانی به من داد الان 2 تا از دعاهای پیرزن مستجاب شده و حتما دعای سوم هم مستجاب میشه من الان 100 تا گاو دارم و 10 تا پسر ولی هنوز 100 سالم نشده بله دوستان جمال خدا را به عنوان طرف معامله انتخاب کرده بود جمال نگفت اگه من دست خالی برم خونه پیش زن و بچم شرمنده میشم جمال نگفت اگه دست خالی برم خونه خانومم حسابی دعوام میکنه جمال نگفت بچه های خودم به این لباس ها احتیاج دارن چراغی که به خونه رواست به مسجد حرامه. جمال نمُرد حالش بسیار نیکو شد و تا 100 سالگی با شادی (که اون شادی از شاد کردن دل بچه یتیم به وجود آمده بود )زندگی کرد. نمی خوای دل یه بچه یتیم و شاد کنی؟ نمیخوای مثل مولا علی غذات و با بچه یتیما قسمت کنی؟ نمی خوای خدا رو امتحان کنی ؟ ببینی اگه برای خدا خرج کنی خدا چی کار میکنه؟ نمی خوای جلوی امام زمان رو سفید بشی؟ نمیخوای محبت مولا علی و تو دل چنتا بچه یتیم بِکاری؟ دیشب که همه تو مهمونی های رنگارنگ دعوت بودن و انواع میوه ها و نعمت های خدا رو تناول کردن تو نمیخوای مهمون خدا باشی؟ هر کی دل بچه یتیم و شاد کنه مهمون خدا میشه😍 تو پولِ نقد داری خدا محبت امام حسین داره خدا گفته خیر هر کی و بخوام محبت امام حسین و تو دلش زیاد میکنم امروز نمیخوای پولت و بدی به خدا خدا هم شیرینی محبت امام حسین و بهت بده؟ اگه می خوای برای خودت کاری کنی از الان شروع کن که وقتشه ‎ ┅✿🍃❀♥️❀🍃✿┅
🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸 📚داستان کوتاه📚 ⚡️شأن و منزلت بسم الله⚡️ 🔘 گویند مردی بود منافق اما زنی داشت مومن و متدین. این زن تمام کارهایش را با "بسم الله" آغاز می کرد. شوهرش از توسل جستن او به این نام مبارک بسیار غضبناک می شد و سعی می کرد که او را از این عادت منصرف کند. 🔘 روزی کیسه ای پر از طلا به زن داد تا آن را به عنوان امانت نکه دارد زن آن را گرفت و با گفتن " بسم الله الرحمن الرحیم" در پارچه ای پیچید و با " بسم الله " آن را در گوشه ای از خانه پنهان کرد . شوهرش مخفیانه آن طلا را دزدید و به دریا انداخت تا همسرش را محکوم و خجالت زده کند و "بسم الله" را بی ارزش جلوه دهد. 🔘 وی بعد از این کاربه مغازه خود رفت. در بین روز صیادی دو ماهی را برای فروش آورد آن مرد ماهی ها را خرید و به منزل فرستاد تا زنش آن را برای نهار آماده سازد. 🔘 زن وقتی شکم یکی از آن دو ماهی را پاره کرد دید همان کیسه طلا که پنهان کرده بود درون شکم یکی از ماهی هاست آن را برداشت و با گفتن "بسم الله" در مکان اول خود گذاشت. شوهر به خانه برگشت و کیسه زر را طلب کرد. زن مومنه فورا با گفتن "بسم الله" از جای برخاست و کیسه زر را آورد شوهرش خیلی تعجب کرد و سجده شکر الهی را به جا آورد و از جمله مومنین و متقین گردید. 📚 خزینةالجواهر ص 612 ‎‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🌸🍃🌸🍃 حضرت نوح علیه السلام یکی از پیامبران عظیم الشأن الهی است، که نام مبارکش چهل و سه بار در قرآن مجید آمده. و نیز سوره ای مستقبل به نام او در قرآن وجود دارد. وی اولین پیامبر اولوالعزم است که دارای شریعت و کتاب مستقبل بوده و دعوت جهانی داشته و همچنین اولین پیامبر بعد از ادریس علیه السلام است. منقول است که هزار و ششصد و چهل و دو سال بعد از هبوط آدم علیه السلام به دنیا آمد. شغل او نجاری و مردی بلند قامت، تنومند و گندمگون با محاسن انبوه بوده و مرکز بعثت و دعوت او در شامات و فلسطین و عراق بوده است. نام اصلی او عبد الغفّار، عبدالأعلی یا عبدالملک بوده، و فرزند لمک بن متو شلخ بن اُخنون (ادریس) که با هشت یا ده واسطه نسبت او به حضرت آدم علیه السلام می‌رسد. آن حضرت دو هزار و پانصد سال عمر کرد، هشتصد و پنجاه سال آن قبل از پیامبری و نهصد و پنجاه سال بعد از بعثت و رسالت بوده که به دعوت مردم به توحید و خدا پرستی مشغول بود، و دویست سال به دور از مردم به کار کشتی سازی پرداخت و پس از ماجرای طوفان پانصد سال زندگی کرد و به آبادانی شهرها پرداخت. در اواخر عمر، جبرئیل بر او نازل شد و گفت: مدت نبوت تو به پایان رسیده و ایام زندگانیت به سر آمده، اسم اکبر و علم نبوّت را که همراه تو است، به پسرت «سام» واگذارکن، زیرا من زمین را بدون حجت قرار نمی‌دهم، سنت من این است که برای هر قومی، هادی و راهنمایی برگزینم، تا سعادتمندان را به سوی حق هدایت کند و کامل کننده حجّت برای متمرّدان تیره بخت باشد. آن حضرت این فرمان را اجرا نمود و «سام» را وصی خود کرد و همچنین فرزندان و پیروانش را به آمدن پیامبری به نام هود علیه السلام بشارت داد. پس از وصایات خود، دعوت حق را لبیک گفته و عزرائیل روح او را قبض کرد. قبر او در نجف اشرف بالا سر امیرالمؤمنین علیه السلام است و آنکه بعد از زیارات حضرت علی علیه السلام، روایاتی در باب زیارات ایشان نیز وارد شده است. هر چند آن حضرت سالیانی دراز، قوم خود را به یکتاپرستی دعوت نمود، ولی نتیجه ای نبخشید، تا اینکه به امر خداوند کشتی بزرگی ساخت و از هر نوع حیوان یک جفت(نروماده) در آن قرار داد و سپس خود و عده کمی از همراهان به علاوه سه فرزندش (سام-یافث-حام) و همراهانش در کشتی نشستند، پس از ان چهل شبانه روز باران سیل آسایی بارید و بعد از اینکه آب فرو نشست کشتی بر قله کوه جودی و به روایت تورات، بر کوه آرارات یا اغاری به خشکی نشست. بدین ترتیب نوع بشر از بازماندگان کشتی نوح بوجود آمد. گفته اند حضرت نوح علیه السلام دو زن داشته است یکی کافره و دیگری مؤمنه بنام هیکل در سوره تحریم آیه 10 از همسر نوح علیه السلام بنام « واغله» به عنوان ناسازگار با آن حضرت سخنی به میان آمده است و بیان میدارد که « واغله» و همچنین زن لوط هر چند افتخار زوجیّت بندگان صالح خدا را داشتند، ولی این انتساب، آنان را از آتش جهنم نگه نداشت و در کنان سایر اهل جهنم، وارد آن خواهند شد، زیرا به شوهران خود خیانت کردند. و خیانت همسر نوح علیه السلام این بود که او کافر بود و در مورد شوهرش به مردم می‌گفت: او دیوانه است! و هرگاه کسی به آئین او ایمان می‌آورد، به سران و جبابرﮤ قومش خبر می‌داد. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🌸🍃🌸🍃 زمانی‌که نادرشاه افشار عزم تسخیر هندوستان داشت در راه، کودکی را دید که به مکتب می‌رفت. از او پرسید: پسر جان، چه می‌خوانی؟ گفت: قرآن. پرسید: کدام سوره رامی‌خوانی؟ گفت: سوره فتح. نادرشاه از پاسخ او بسیار خرسند شد و از شنیدن آیه فتح، فال پیروزی زد سپس یک سکه زر به پسر داد اما پسر از گرفتن آن ابا کرد. نادرشاه گفت: چرا نمی‌گیری؟ گفت: مادرم مرا می‌زند و می‌گوید: تو این پول را دزدیده‌ای. نادرشاه گفت: به او بگو نادرشاه داده است. پسر گفت: مادرم باور نمی‌کند. می‌گوید: نادر مردی سخاوتمند است، او اگر به تو پول می‌داد یک سکه نمی‌داد، بلکه مشتی زر به تو می‌داد. حرف او بر دل نادرشاه نشست. یک مشت پول زر در دامن او ریخت. از قضا چنان‌چه در تاریخ آمده است در آن سفر بر حریف خویش محمد شاه گورکانی پیروز شد. باید در خواستن هم زرنگ بود و از انسان بزرگ، درخواست بزرگ‌تری با مهارت و زیرکی کرد. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
✨﷽✨ 📘 ✍در شهر خوی حدود 200 سال پیش دختر ماهرخ و وجیهه و مومنه‌ای زندگی می‌کرد که عشاق فراوانی واله و شیدای او بودند. عاقبت امر با مرد مومنی ازدواج کرد. این مرد به حد استطاعت رسید و خواست عازم حج شود، اما از عشاق سابق می‌ترسید که در نبود او در شهر همسر او را آزار دهند. به خانه مرد مومنی (به ظاهر) رفت و از او خواست یک سال همسر او را در خانه اش نگه دارد تا این مرد عازم سفر شود. اما نه تنها او ،بلکه کسی نپذیرفت. عاقبت به فردی به نام علی باباخان متوسل شد، که لات بود و همه لات ها از او می‌ترسیدند. علی باباخان گفت : برو وسایل زندگی و همسرت را به خانه من بیاور. این مرد چنین کرد، و بار سفر حج بست و وسایل خانه را به خانه علی بابا آورد. همسرش را علی بابا تحویل گرفت و زن و دخترش را صدا کرد و گفت مهمان ما را تحویل بگیرید. مرد عازم حج شد، و بعد یک سال برگشت، سراغ خانه علی بابا رفت تا همسرش را بگیرد. خانه رسید در زد، زن علی بابا بیرون آمده گفت: من بدون اجازه علی بابا حق ندارم این بانو را تحویل کسی دهم . برو در تبریز است، اجازه بگیر برگرد. مرد عازم تبریز شد، در خانه ای علی بابا خان را یافت، علی باباخان گفت، بگذار خانه را اجاره کردم تحویل دهیم با هم برگردیم، مرد پرسید، تو در تبریز چه می‌کنی؟ علی باباخان گفت: از روزی که همسرت را در خانه جا دادم از ترس این که مبادا چشمم بلغزد و در امانتی که به من سپرده بودی خیانت کنم، از خانه خارج شدم و من هم یک سال است اهل بیتم را ندیده‌ام و اینجا خانه‌ای اجاره کرده‌ام تا تو برگردی. پس حال با هم بر می گردیم شهرمان خوی. ❖زهد با نیت پاک است نه با جامه پاک ❖ای بس آلوده که پاکیزه ردایی دارد ❀اللهم اهدنا الصراط المستقیم 【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
💚درمان پوکی استخوان 🍏✍🏻درمان طبیعی: 🔶☜صبح: شیر عسل، ظهر: شیر خرما 🔶☜عصرانه: پودر سنجد(که از مخلوط پودر پوست و گوشت و هستۀ سنجد است) مخلوط با شیر 🔶☜عصرانه یا وسط روز: خوردن مخلوط سه شیره (خرما، انگور، توت) 🔶☜شب: مغز گردو با پنیر 🍎✍🏻درمان شیمیائی: ویتامین B۱، قرص کلسیم D، قرص کلسیم غضروفی (با تجویز پزشک متخصص) 📚حکیم ضیایی
✨﷽✨ 🦋سه ‌چیز در زندگی یکبار به تو داده میشود والدین ، جوانی ، شانس 🦋سه چیز را هرگز نخور حق ، مال حرام ، غصه 🦋با سه چیز همیشه دوستی کن عشق ، عدالت ، عبادت 🦋سه چیز را از دست نده برادر ، رفیق ، امید 🦋سه چيز باعث سقوط انسان است غرور ، دشمنی ، جهل 🦋سه چیز باعث خوشنامی انسان است درستکاری ، محبت ، دوستی ‎‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💙آسمون زیبای شب ⭐سهم قلب مهربون تون 💙و امید به خدای رحمان ⭐روشنی بخش تمام لحظه هاتون 💙در پناه خدا شبتون ستاره بارون💫✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به نام آن که خلاق جهان است امید بی پناه وبی کسان است  به نام آن که یادآوردن او تسلی بخش ،قلب عاشقان است "به نام خداوند بخشنده مهربان" 🌹الـــهی به امیـــد تو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫بر گلشن و گل، به بـویِ مهدی صلوات برشــیفتـگان کـــــویِ مهدی صلوات سر می زند از کنـارِ کعبــه خورشـید در سعی و طواف روی مهدی صلوات ‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خورشید من ٺویے وبے حضورٺو صبحم بخیرنمےشود اے آفٺاب من گرچهره رابرون نڪنے ازنقاب خود صبحے دمیده نگردد بہ خواب من ‎‌‌‌‌‌‌
روزی ڪه رو به بـامِ تو آغاز می شود زیبـاترین، بخیر ترین صبـح می شود.. ┄❊○♡○❊┄
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 🌼 امکان بعد از ظهور امام زمان عج ❔ مگر نمی گویند امام مهدی عج که بيایند ميخواهند مردم را هدايت کنند؛ پس چرا ميگویند بعد از ظهور هيچ توبه ای پذيرفته نيست؟ مگر نمی گویند تا قبل از مگر، هر زمانی که واقعا توبه کنی و پیشمان شوی، خداوند می بخشد؟! : ❓ چنين ادعايی باطل است چه کسی گفته است بعد از ظهور حضرت توبه پذيرفته نيست؟ 🔸 همانطور که شما گفتيد تا قبل از مرگ توبه پذيرفته است حتي اگر بعد از ظهور حضرت حجت (ع) باشد به شرط آنکه با شرايط آن باشد 🔸 بله توبه کسانی که تنها از باب ترس از جان بخواهند توبه کنند پذيرفته نيست به اين معنا که آنها تمام راه های پيش روی خود را بسته ببينند و راهی جز توبه نداشته باشند در حقيقت اين توبه، توبه‌ی واقعی نيست بلکه توبه‌ی ظاهری و تاکتيکی است و هر زمان که شرايط برای آنها عادی شود به همان کارهای گذشته‌ی خود که دشمنی و مبارزه با امام زمان (ع) است بر می گردند، پس اين توبه هيچ ارزشی ندارد‼️ 🔸 توبه زمانی پذيرفته است و ارزش دارد که راه های ديگر باز باشد و او با اختيار خود نه از روی اکراه و ترس از مرگ بخواهد توبه کند چنانکه خداوند در قرآن کريم به اين مطلب اشاره مي فرمايد: 🌸 "وَلَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ حَتَّى? إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ وَلَا الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَهُمْ كُفَّارٌ ? أُولَ?ئِكَ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا؛ 🔸️پذيرش توبه براى کسانى نيست که مى شوند!!! تا هرگاه که مرگ به سراغ يکيشان بيايد ( آثار آن را مشاهده کند) بگويد: اکنون توبه کردم، و نيز براى کسانى نيست که در حال کفر مى ميرند. آنانند که عذابى دردناک برايشان آماده کرده ايم. 📖 سوره نساء: ۱۸ 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸
☝️☝️ 🌎اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 12 بهمن ماه 1399 🌞اذان صبح: 05:39 ☀️طلوع آفتاب: 07:05 🌝اذان ظهر: 12:18 🌑غروب آفتاب: 17:31 🌖اذان مغرب: 17:50 🌓نیمه شب شرعی: 23:35
🌸 یکشنبه ۱۰۰ مرتبه 💗یا ذَالجَلالِ والاِکرام💐 🌸ای صاحب جلال و بزرگواری 💗این ذکر موجب فتح و نصرت می‌شود 👇 ✍هرڪس این نمازرادر روز1شنبه بخواندازآتش جهنم وعذاب ایمن شود↻2رڪعت ؛ رکعت اول⇦حمدو3ڪـوثر رکعت دوم⇦حمدو3توحید 📚جمال الاسبوع۵۴
✅اگر سرماخورده اید و مدام سرفه میکنید، 🥣آب نخود پخته داروی درد شماست ! آب نخود پخته برای التیام سرفه و عفونت ریوی مفید بوده، درمان‌کننده سینه درد و گرفتگی صداست، سیستم ایمنی را تقویت کرده و از ابتلا به بیماریهای ویروسی پیشگیری میکند ‎‌‌‌‌‌‌
دهه فجر، خوش آمدی که با مقدمت عطر آزادی به جای بوی باروت در فضای‏ میهن اسلامی ‏مان پیچید.  قفس‏ها شکسته شد و نفس‏ها از زندان سینه ‏ها رهایی یافت.  ‎‌‌‌
🌸✨یکشنبه تون پراز عطر خدا 🌾✨روزگارتان زلال 🌸✨امروزتان گلباران 🌾✨زندگیتان بدون حسرت 🌸✨عاقبتتان بخیر 🌾✨عشقتان مستدام 🌸✨محبت خدا در دلتان 🌸✨آرامش همنشین تان 🌾✨ و روزتان بخیر و شادی💐‎ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌ ‎‌‌‌‌‌‌
💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫 ⭕️ ⭕️ 👈قسمت 3️⃣1️⃣ فصل چهارم مادرم به قولی که سال ها قبل در نجف به بابایم داده بودف عمل کرد. خانه اش را فروخت و با مقداری از پول فروش خانه، جنازه ی بابایم را به نجف برد و در زمین وادی السلام دفن کرد. آن زمان، یعنی سال 47، یک نفر سه هزار تومان برای این کار از مادرم گرفت. مادرم بعد از دفن بابایم در نجف، به زیارت دوره ی ائمه رفت و سه روز به نیابت از بابایم زیارت کرد و بعد به آبادان برگشت. تحمل این غم برای من خیلی سنگین بود. برای همین، ناراحتی اعصاب گرفتم و پیش دکتر رفتم و به تشخیص دکتر، قرص اعصاب می خورم. حال بدی داشتم. افسرده شده بودم. زینب که یک سالش بود. یک روز سراغ قرص های من رفت و قرص ها را خورد. به قدری حالش خراب شد که بابایش سراسیمه او را به بیمارستان رساند. دکترها معده ی زینب را شست و شو دادند. یکی دو روز او را بستری کردند. خوردن قرص های اعصاب، اولین خطری بود که زندگی زینب را تهدید کرد. ششماه بعد از این ماجرا، زینب مریضی سختی گرفت که برای دومین بار در بیمارستالن شرکت نفت بستری شد. او پوست و استخوان شده بود. هرروز برای ملاقات به بیمارستان میرفتم و نزدیک برگشتن، بالای گهواره اش مینشستم و برایش لالایی می خواندم و گریه می کردم. بعد از مدتی زینب خوب شد و من هم کم کمبه غم از دست دادن بابایم عادت کردم. مادرم جای پدر و خواهر و برادرم بود و خانه ی او تفریح و دلخوشی من و بچه هایم بود. بعد از مرگ بابایم، مادرم خانه ای در منطقه ی کارون خرید. این خانه چهار اتاق داشت که مادرم برای امرار معاش، سه اتقش را اجاره داد و یک اتاق هم دست خودش بود. هر هفته، یا مادرمبه خانه ی ما می آمد یا ما به خانه ی مادرم میرفتیم. هرچند وقت یک بار هم بابا یمهران ما را به باشگاه شرکت نفت می برد. باشگاه شرکت نفت مخصوص کارکنان شرکت نفت بود. سینما داشت. بلیط سینمایش 2 ریال بود.ماهی یکبار می رفتیم. بابای مهران با پسرها ردیف جلو و من و دخترها هم ردیف عقب می نشستیم و فیلم می دیدیم. من همیشه چادر سر میکردم و به هیچ عنوان حاضر نبودم چادرم را در بیاورم. پیش من، درآوردن چادر گناه بزرگی بود ادامه....
🌺🌸 دستنوشته شهیده زینب کمائی🌸🌺 🔺 شماره 3⃣1️⃣ 🔺
💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫 ⭕️ ⭕️ 👈قسمت 4️⃣1️⃣ فصل چهارم بابای بچه ها یک دختر عمه به نام «بی بی جان» داشت که در منطقه کارمندی شرکت نفت، بٍرٍیم، زندگی می کرد. ما سالی یک بار در ایام عید به خانه ی آنها می رفتیم و آنها هم در آن ایام یک بار به خانه ی ما می آمدند و تا سال بعد و عید بعد، رفت و آمدی نداشتیم. اولین بار که به خانه ی دختر عمه ی جعفر رفتیم، بچه ها کفش هایشان را درآوردند، اما بی بی جان به بچه ها گفت:لازم نیست کفش هایتان را دربیاورید. بچه ها هم با تعجب، دوباره کفش هایشان را پا کردند و همه با کفش وارد خانه شدیم. اولین باری هم که قرار بود آنها خانه ی ما بیایند، جعفر از خجالت و رودربایستی، یک دست میز و صندلی فلزی برایم خرید. تا مدت ها هم آن میز و صندلی را داشتیم. در محله ی کارمندی شرکت نفت، کسی چادر سر نمیکرد. دختر عمه ی جعفر هم اهل حجاب نبود. یک روز به جعفر گفتم: اگر یک میلیون هم به من بدهند، چادرم را درنمی آورم. اگر می بینی قیافه من کسر شان دار، من خانه ی دختر عمه ات نمی آیم. جعفر بعد از این حرف، دیگر به چادر من ایراد نگرفت. چند سال بعد از تولد زینب، خدا یک پسر به من داد. بابای مهران اسمش را شهرام گذاشت. دخترها عاشق شهرام بودند. او سفید و تپل بود و خواهرهایش لحظه ای او رازمین نمی گذاشتند. قبل از تولد شهرام، ما به خانه ای در ایستگاه 6 فرح آباد، نزدیک مسجد فرح آباد (قدس) رفتیم؛ یک خانه ی شرکتی در ایستگاه 6 ردیف 234 که سه تا اتاق داشت. ما در آن خانه واقعا راحت بودیم. بچه ها پشت سر هم بودند و با هم بزرگ می شدند. من قبل از رسیدن به سی سالگی، هفت تا بچه داشتم. چه عشقی می کردم وقتی بازی کردن و خوردن و خوابیدن و گریه ها و خنده های بچه هایم را می دیدم. خودم خواهر و برادر نداشتم. وقتی می دیدم که چهارتا دخترهایم باهم عروسک بازی میکنند، لذت می بردم و به آنها حسودی ام می شد و حسرت میخوردم که ای کاش من هم خواهری داشتم. ادامه دارد....
🌺🌸 دستنوشته شهیده زینب کمائی🌸🌺 🔺 شماره4⃣1️⃣ 🔺
💎امام علی علیه السلام: حكمت گمشده مؤمن است، حكمت را فراگير هر چند از منافقان باشد الْحِكْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ، فَخُذِ الْحِكْمَةَ وَ لَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفَاقِ 📚حکمت 80 نهج البلاغه 〰➖〰➖〰➖〰➖〰➖〰 💎حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها: اگر به آنچه شما را امر نمودیم عمل می کنی و آنچه شما را بر حذر داشته ایم دوری می کنی از شیعیان ما هستی وگرنه هرگز. 📚 بحارالانوار، ج۶۵ ص۱۵۶