eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
12.9هزار دنبال‌کننده
22.1هزار عکس
15.6هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 حضرت موسي عليه السلام فقيري را ديد كه از شدت تهيدستي ، برهنه روي ريگ بيابان خوابيده است. چون نزديك آمد ، او عرض كرد : اي موسي ! دعا كن تا خداوند متعال معاش اندكي به من بدهد كه از بي تابي ، جانم به لب رسيده است . موسي براي او دعا كرد و از آنجا (براي مناجات به كوه طور) رفت.  چند روز بعد ، موسي عليه السلام از همان مسير باز مي گشت ديد همان فقير را دستگير كرده اند و جمعيتي بسيار در گرد او اجتماع نموده اند ، پرسيد : چه حادثه اي رخ داده است ؟ حاضران گفتند: تا به حال پولي نداشته تازه گي مالي بدست آورده و شراب خورده و عربده و جنگجوئي نموده و شخصي را كشته است. اكنون او را دستگير كرده اند تا به عنوان قصاص ، اعدام كنند! خداوند در قرآن مي فرمايد : (اگر خدا رزق را براي بندگانش وسعت بخشد ، در زمين طغيان و ستم مي كنند)  پس موسي عليه السلام به حكمت الهي اقرار كرد، و از جسارت و خواهش خود استغفار و توبه نمود. @tafakornab @shamimrezvan
هدایت شده از خانواده بهشتی
🌹﷽🌹 به فرزندان خود احترام گذاريد و آنان را آداب نيكو بياموزيد تا آمرزيده شويد... 🌸"پيامبر اکرم (ص)" 🌹🌸🌹🌸🌹🌸 @zendegiasheghaneh @tafakornab @shamimrezvan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸زلال باشید پرندگان به 🕊برکه های آرام پناه میبرند 🌸و انسان ها به دلهای پاک 🕊دل های پاک همچون 🌸برکه های آرام اند @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
چـ🔪ـاقواسماعیل رانڪشت آتـ🔥ـش ابراهیم رانسوزاند نهـنگـ🐳 یونس رانخورد دریا🌊 موسی رانبلعید ↫باخـداباش وبه اواعتمادڪن ✨تاپناه ونگهبانت باشد. 🌙شب بخیر @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادخدا ارام بخش دلهاست روزت رامتبرك كن با نام ويادخدا خداصداى بندهايش رادوست دارد 🍃بسم الله الرحمن الرحیم 🌸سلام صبح تون بخیرونیکی @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─    
خواهی برسی به چشمه آب حيات🌹 لبريز شود نامه‌ی توازحسنات🌹 برروی سرت ببارد ازحق بركات بفرست دمادم برمحمد(ص)صلوات🌹 اللهم صلی علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم🌹 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 جزء4 اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَة القُرآن @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh 👇صوت صفحه
#حدیث_روز👆 🌍اوقات شرعی به افق تهران ☀️امروز #پنجشنبه1شهریورماه1397 🌞اذان صبح:5:00 ☀️طلوع آفتاب:06:29 🌝اذان ظهر:13:07 🌑غروب آفتاب:19:44 🌖اذان مغرب:20:03 🌓نیمه شب شرعی:00:22 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
#ذکرروز👆 #سوره_درمانی #ثروت 💎روز۵شنبه۲رڪعت نماز بـہ نیت ڪسب مال وثروت بخواند وسپس《سوره یاسین》بخواند واین عمل را تا۳روز به عمل آورد اکمل خواهدبود  📚گوهرشب چراغ2/157 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
سلام روز قشنگتووووون بخیر روزتون فیروزه ای به خوشرنگی تسبیح مادربزرگ روزتون بخیر و شادی پنجشنبه تون زیبا وعالی🍯☕️🍪 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh 🌹🔆🌹🔆🌹🔆🌹
۶روز تا روزتجدیدبیعت با امام زمان‌ ارواحنافداه، آغاز بندگی و اطاعت انسان باتهیه گل برای خانه یامحل کاردر روزمبارک غدیر، به عظمت وزیبایی این روزبزرگ بیفزاییم... @shamimrezvan
🔸از جوانی پرسیدند بدترین دردها چیست؟ گفت : درد دندان، و داشتن همسر بد. پیری این مطلب را شنید و گفت: دندان را میتوان کشید و همسر را میتوان طلاق داد؛ 🔹بدترین دردها درد چشم و داشتن فرزند بد است! نه چشم را میتوان جدا کرد و نه نسبت فرزند را میتوان منکر شد... 👌@tafakornab @shamimrezvan
💕هرگز کسی را قضاوت نکنید، چون طبیعت تمام سعی خود را خواهد کرد که شما را در موقعیت آن شخص قرار دهد تا درد آن شخص را بفهمید. @tafakornab @shamimrezvan
دختردار که شدید؛ روزی هزار بار در گوشش آهنگِ "یه دختر دارم شاه نداره" را بخوانید؛ اتاقش را پُر کنید از خرس و قلب‌های شکلاتی؛ هر روز ببوسیدش و هر از گاهی حرفِ اول اسمش را با گلِ رز قرمز در جعبه‌ای بچینید... آنقدر مهم بودنش را تاکید کنید که خودش هم به این باور برسد؛ که فقط زمانی جنسِ مخالف را واردِ زندگی‌اش کند که آن بخش از نیازِ محبت های دخترانه‌اش را فقط او بتواند تامین کند... متوجهید چه میگویم؟ حیف است احساس دختری را که با جان و دل بزرگش کرده اید؛ یک غریبه که هنوز از راه نرسیده با چند خرس و شکلات و پاستیل دست خورده کند... وقتی اینگونه باشید با اولین دوستت دارم دل دخترتان نمی‌لرزد... http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
.... روشنفکران مابه این انفلاب بسیارلطمه زدند، زیرانه آنراشناختند ونه زحمت و رنجی را متحمل شدند وهرکدام به این نونهال آزاده ضربه زدند ولی خداوندمقتدر است.. اگرهدایت نشدندمسلماًمجازات خواهندشد.
🌸🍃🌸🍃 ابن عباس پارچه خیمه را بالا زد و نگاهی به دست های علی (ع) انداخت. علی، همچنان نخ و سوزن از کفش کهنه اش می‌گذراندند. یا امیرالمومنین، مردم منتظرند که برایشان خطبه بخوانید. شما هنوز مشغول وصله کردن کفش‌هایتان هستید؟ علی، رشته نخی را که با آن کفشش را می‌دوخت، گره زد و محکم کشید. کفش‌های پر از وصله و پینه‌اش را جلو پای ابن عباس گذاشت و گفت: این دو لنگه کفش را برای من قیمت کن. ابن عباس دستی به صورتش کشید و ابروهایش را بالا انداخت. گمان نکنم کسی حاضر باشد بابت این کفش‌ها درهمی بپردازد. امیرالمومنین همان طور که به کفش‌ها نگاه می‌کرد، گفت: به خدا قسم این کفش، پیش من محبوب‌تر از حکومت بر شما است؛ مگر این که با آن حقی را اقامه کنم یا باطلی را دفع. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
لقمان حکیم فرزندش را گفت دوست حسود را سه نشانه است پشت سرت غیبت میکند رو به رو تملق میکند و از گرفتاری تو شاد میشود http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆👆
🌸🍃🌸🍃 در یک کتاب استانبولی می‌خواندم که بهتر دیدم دوستان هم بخوانند. آمینه (آمنه) دختری بود که در سال 1984 در یکی از روستاهای شهر سینوپ در شمال ترکیه که علوی‌مذهبِ متعصب هستند، زندگی می‌کرد. تاجری به نام یلماز برای خرید چای به روستای آن‌ها می‌آمد. یلماز، تاجر ثروتمندی بود که دل از کف آمینه ربود و عاشق او شد. آمینه که از قول او برای ازدواج مطمئن بود روزی اختیار از کف داد و تسلیم او شد. یلماز بعد از این موضوع، از روستا برای همیشه فراری شد. موضوع هتک حیثیت آمینه را، برادرانش فهمیدند و از ترس آبروی خود نتوانستند شکایت کنند. یک شب آمینه پشت در، از نقشه برادرانش مطلع شد که قصد کشتن و انداختن او در چاه را در سر داشتند. آمینه همان شب، از ترس جانِ خود، از روستا به طرف شهر فرار کرد. نصف شب بود که تنها جایی که در آن شب می‌توانست پناه بگیرد بیمارستان شهر سینوپ بود. آمینه با لباس خانگی در راهرو بیمارستان نشسته بود. علی پزشک آن بیمارستان شیفت خود را عوض کرده بود که با دیدن آمینه به او مشکوک می‌شود. به او نزدیک شده و او را متقاعد می‌کند شب را در خانه آن‌ها سپری کند. آمینه شب را در خانه علی استراحت می‌کند و صبح، علی و همسرش از داستان زندگی او خبر‌دار می‌شوند. علی تصمیم می‌گیرد او را به روستا ببرد ولی آمینه که می‌دانست رسیدن دست برادرانش به او، مساوی با مرگ اوست، التماس می‌کند او را نگه‌دارند. می‌گوید: مرا به عقد خود اگر در بیاورید برادرانم دیگر با من کاری ندارند. من قول می‌دهم اسمی همسر شما باشم و هرگز در حقوق همسران تجاوز نکنم. مانند پیش‌خدمتی در منزل شما تا زنده‌ام کار کنم. تحمل شنیدن التماس‌های آمینه برای علی و همسرش سخت بود. در برزخ عجیبی گرفتار شده بودند. همسرِ علی، گادر، زن مهربانی بود که از بیماری سرطان سینه رنج می‌برد. نوع سرطان او متاستاز بود و شیمی‌درمانی هم اثر نمی‌کرد و در انتظار مرگ بود. گادر به علی پیشنهاد می‌دهد آمینه را عقد کند. علی، آمینه را عقد می‌کند و یکی از برادران آمینه را برای عقد دعوت می‌کند تا این داستان انتقام خاتمه پیدا کند. آمینه مانند پیش‌خدمت در خانه کار می‌کرد و به خود هرگز اجازه نمی‌داد از پیش گادر دور شود و به قول خود وفادار بود. شبی گادر از آمینه خواست پیش علی باشد. آمینه که شرم می‌کرد، گفت: شما خانمِ من هستید و من به خود اجازه نمی‌دهم در حریم شما وارد شوم. علی، اسمی شوهر من است. گادر گفت: وقتی سرنوشت، زندگی تو را با من نوشت، حتما تو هم سهمی در این زندگی داری. من هرچند دوست داشتم بعد از مرگم، همسرم با خواهرم ازدواج کند تا بچه‌های من زن‌بابا نداشته باشند ولی حالا می‌بینم تو را خدا رسانده. بعد از دو ماه که منتظر بودند بدن گادر بر اثر ضعف، عفونت کند، هیچ علامت خاصی دیده نشد. علی گمان می‌کرد رشد سلول‌های سرطانی کند شده است. به پزشک مراجعه کردند و بعد از آزمایش، متوجه شدند سلولهای سرطانی در حال از بین رفتن است. گادر آن روز که تازه انگار متولد شده بود، برای یک‌ماه مسافرت رفت و علی و آمینه را تنها گذاشت. بعد از 5 سال که آمینه یک پسر و دختر برای علی به‌دنیا آورد، صدای تلفن خانه آمینه به‌صدا در‌آمد. پشت خط تلفن صدای لرزان مردی بود که پشیمان به نظر می‌رسید او یلماز بود که برای پیوند کبد عازم بیمارستان برای بستری شدن بود. یلماز برای جبران مافات و ترک عذاب دنیا و مرگ، بخشی از ثروت خود را به آمینه وصیت کرده بود که آمینه نپذیرفت. آمینه گفت: تو چیزی از من گرفتی که با پول جبران‌کردنی نیست. یلماز روز بعد مرد. یلماز زندگی آمینه را ویران کرد، سالم بود، مریض شد و مرد. گادر زندگی آمینه را به او بخشید، مریض بود و دمِ مرگ، شفا پیدا کرد و زنده شد.. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
چنان روزی رسان، روزی رساند که صدعاقل ازآن حیران بماند. ♦️خداوند تعجب مےکند ازکسی که عمری است روزیِ خدا را می‌خورد وغصه روزیِ فردا رادارد. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍒 🍒 ثروتمندی از پنجره اتاقش به بیرون نگاه کرد و مردی را دید که در سطل زباله‌اش دنبال چیزی می‌گردد. گفت، خدا رو شکر فقیر نیستم. مرد فقیر اطرافش را نگاه کرد و دیوانه‌ای با رفتار جنون‌آمیز در خیابان دید و گفت، خدا رو شکر دیوانه نیستم. آن دیوانه در خیابان آمبولانسی دید که بیماری را حمل می‌کرد گفت، خدا رو شکر بیمار نیستم. مریضی در بیمارستان دید که جنازه‌ای را به سرد خانه می‌برند. گفت، خدا رو شکر زنده‌ام. فقط یک مرده نمی‌تواند از خدا تشکر کند. چرا امروز از خدا تشکر نمی‌کنیم که یک روز دیگر به ما فرصت زندگی داده است؟ به دیگران هم این را می‌گویید تا بدانند خدا آنها را هم دوست دارد؟ زندگی: برای اینکه زندگی را بهتر بفهمیم باید به سه مکان برویم: 1. بیمارستان 2. زندان 3. قبرستان • در بیمارستان می‌فهمید که هیچ چیز زیباتر از تندرستی نیست. • در زندان می‌بینید که آزادی گرانبهاترین دارایی شماست. • در قبرستان درمی‌یابید که زندگی هیچ ارزشی ندارد. زمینی که امروز روی آن قدم می‌زنیم فردا سقف‌مان خواهد بود. پس بیایید برای همه چیز فروتن و سپاسگزار باشیم. ====================== http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆 ======================
بیشتر محدودیت‌ها ذهنیه و وجود خارجی نداره اونارو تو ذهنت بشکن و شاهد گلستان شدن دنیات باش http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍒داستان واقعی و آموزنده بانام 👈 🍒 👈قسمت ششم کلا شادی رو روح و روانم بود سهیل معلوم بود دوسش داره حرصم میگرفت اعصابم خورد بود سهیل یه روز گفت تو چرا رو فرم نیستی ؟ تو خودتی. دل بده به کار شبا تا صبح فکر میکردم چیکار کنم خانوادم مخالف شدید رنگ کردن موهام بودن میدونستم مو رنگ کنم سرم بریده میشه یه روز از داروخانه سر کوچه رفتم قرص استامینوفن بخرم چشمم به لنزهای رنگی افتاد یه رنگ ابی خریدم مثل دزدا تو اتاقم رفتم یواش درو قفل کردم و لنز و گذاشتم از چشم اشک میومد چشام میسوخت اما می ارزید عالی بود رنگ ابیش حرف نداشت صبح تو راه پله نشستم لنز و گذاشتم رفتم سر کار سهیل اول اومد متوجه نشد. طبق معمول چای ریخت برای منم اورد گفت خوب کارا چجوری پیش میره. گفتم کار خانم….تموم شد. سرم بالا کردم ابروهاشو انداخت بالا لبخند زد دلم ضعف رفت. چایشو خورد رفت پشت کامپیوتر خودش تو دلم غوغا بود عرق کرده بودم موقع ناهار قرمه سبزی و گرم کردم .میزو چیدم گفتم بیا ناهار نشست. اخرای غذا بودم یه تیکه نون برداشت شروع کرد خورد کردن گفت این چیه تو چشات؟ لبخند زدم گفتم تنوع خندید گفت بهت میاد دلم هوری ریخت گفت سودی نظرت در مورد من چیه؟ به هر حال یک سال اینجا کار میکنی غذا تو گلو و معدم موند معدم درد گرفت گفتم تو پسر خوبی هستی خندید گفت خوب؟ باز لال شدم دنبال کلمه بودم اما اصلا هیچی به ذهنم نمیرسید. گفت دوست دارم بلند شد رفت چی؟ دوستم داره ؟ سهیل دوستم داره ؟ مگه میشه؟ با یه لنز عاشقم شده؟ مونده بودم وسط اشپزخونه .میزو جمع کردم .ظرفارو شستم .تو اشپزخونه چندتا نفس عمیق کشیدم .و رفتم تو دفتر پشت میزش بود.حواسش به کارش بود. جدی نشسته بود. حتی وقتی چای بردم هم جدی نشسته بود شک کردم واقعا گفته یا نه کار تموم شد در و قفل کردو از پله ها داشتیم پایین میرفتیم که دستمو گرفت قلبم میزد. نفسم انگار تو سینه دنبال راه درو بود نگاش کردم.لبخند زد گفت لنزو فردا دیگه نزار. چشات مگه چه عیبی داره؟ نگاش کردم. سرموکج کردم مثل بچه ها گفتم چشم. اون روز منورسوند خونمون دیگه سعی میکردم بیشتر به خودم برسم صدای مامان درومده بود چه خبره ؟این چه ریختیه درست کردی برای خودت؟ هر روز صبح تهدید که دیگه نمیزارم بری سر کار. مهم نبود ادامه دارد⬅️⬅️⬅️ ====================== http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆 💫💫💫💫💫💫💫 http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشادرایتا👆👆 ======================
🔴🔷 امام حسن عسکری (ع): ✍ خشم و غضب کلید هر گونه شرّ و بدی است. 📚 تحف العقول، جلد ۲، ص۳۰۲ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
پنجشنبه است همان روزی که دل💔میگیرد روزی که دل,دلتنگ❣میشود واسه عزیزانی که در کنار ما نیستند روحشون شاد و یادشون گرامی🌹 با ذکر صلوات و فاتحه🌹 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh