eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
16.1هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
درمان بیماری یرقان با مصرف برگ تربچه 💥بهترین زمان مصرف :بین صبحانه و ناهار نکته:تا یک ساعت بعد از آن مواد قندی و چرب نخورید تا جذب شود @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸چه اول هفته 🍃زیبایی خواهد بود 🌸وقتی بهترینها 🍃را برای 🌸دیگران بخواهید 🍃با آرزوی 🌸شروع هفته ای عاااااالی 🍃برای شما 🌸تقديم به تك تك شما خوبان🍃 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
وَأَحْسِنْ كَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ ﴿۷۷﴾ ✨وهمچنانكه خدا به تو ✨نيكى كرده نيكى كن (۷۷) 📚سوره مبارکه القصص ✍بخشی از آیه ۷۷ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌸🍃 💕 (ص): 🔹هرکس مؤمنی را غمگین کند سپس همه دنیا را به او بدهد، این کار جبران آن نخواهد کرد و پاداشی برای این کارش داده نمی شود.🌱 📚بحار، ج۷۲، ص۱۵۰ 〰➿〰➿〰➿〰➿〰 🔅 (ص) : 🔸 أحَبُّ شَيءٍ إلَى اللّهِ تَعالى أن يَرَى الرَّجُلَ مَعَ امرَأَتِهِ ووُلدِهِ عَلى مائِدَةٍ يَأكُلونَ، فَإِذَا اجتَمَعوا عَلَيها نَظَرَ إلَيهِم بِالرَّحمَةِ لَهُم، فَيَغفِرُ لَهُم قَبلَ أن يَتَفَرَّقوا مِن مَوضِعِهِم . 🔹« محبوب ترين چيز نزد خداى متعال، آن است كه ببيند مرد، با زن و فرزندانش بر سر يك سفره، غذا مى خورند. سپس هرگاه بر آن سفره، گرد هم آيند، با نظر رحمت به ايشان مى‌نگرد، و پيش از آن كه از جاى خود پراكنده شوند، آنان را مى‌آمرزد.» 📚 تنبيه الغافلين : ص ٣٤٣ ح ٤٩٨ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌾آرزوهاے قشنگ 🌹بر روے لب ها 🌾لبخند مے نشانند 🌹لبخندهاے پر انرژے 🌾دل ها را گرم مے ڪنند 🌹و دل هاے گرم 🌾دنیا را مے سازند 🌹دنیایے قشنگ بسازیم 🌾با لبخند و مهربانی 🌹عصر زیبای شنبہ تون بخیر☕️🍩 💎 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌸🍃🌸🍃 فردی برای امام صادق(ع) خبری آورد که فلانی در مهمانی علیه شما حرف میزد! امام صادق فرمود: حتما اشتباه شنیده ای! گفت: نه مطمنم امام صادق فرمود: شاید تاریک و شلوغ بوده و اشتباه فهمیده ای گفت: نه یقین دارم! امام فرمود: شاید در عصبانیت و اجبار بوده و حرفی زده! گفت: در آرامش و اختیار بوده است. 💎امام صادق(ع) آنقدر بهانه آورد تا آن فرد خبرچین خسته و پشیمان شد! اخلاق مومنانه یعنی نسبت به برادر دینی ات حسن ظن داشته باشی چون 💎امام صادق(ع) فرمود حسن ظن و خوش گمانی از قلب سالم ناشی میشود. ٥١٥ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
یک نهی از منکر ناااااب داخل نانوایی سنگک بودم.نون ها کوچک... 😒تقریبا با چشم غیر مسلح رویت نمی شد...😕 خانمی کنارم بود که با تاسف بهم گفت:"وااای...!چقدر نون هاش کوچیکه...!!"☹ به تابلوی نصب شده روی دیوار اشاره کردم و گفتم:"اونجا زده که باید وزن هر چانه۵۶۰و هر نون۴۰۰گرم باید باشه...🤔" گفت:"خب حالا ما از کجا بفهمیم وزن این نون ها چقدره؟"☹ + کنار نانوایی یه سوپری هست که ترازو داره...البته وزیفه نانوا اینه که ترازوش آماده در دسترس باشه...🙄 من نونم رو بگیرم فوری این بغل می کشمش...🤔 _ خب حالا اگه کم بود ما از کجا بفهمیم باخبر شیم؟😒 + اگه بفهمم کم گذاشته که سرم رو نمی اندازم پایین برم خونه.برمی گردم و شلوارش رو پرچم می کنم.😎 هر۶ تا نون من از تنور در اومد و تشکر کنان رفتم سوپری.به قدر وزن ۱ نون کم بود😵 فوری برگشتم.با صدای بلند گفتم:"یه نون رد کن بیاد...😠" پرسید:"مگه همش رو نگرفتی؟🤥" + به قدر وزن یه نون کامل کم گذاشتی.بده بیاد...😠 _ می خواستی از اول بگی که اگه کم باشه می خوای نون اضافه بگیری...🤥 + تو می خواستی اولش کنار اون تابلو بنویسی می خوای مال مردم رو کم بذاری...😠 وای به حالت...😡 مول رو کامل می گیری و نون رو ناقص می دی...🤬 خوب شد جلوی تنور وایسادی و آتیش جهنم جلو چشمته...😤 اون یکی شاطر که خوب می دونست چه غلطی کردن فوری گفت یه نون بدن بهم.ترسیده بود.😥 نون رو گرفتم و گبتم:"خدا رحم کرد وزیر نشدی.وگرنه از هر۶ چاه نفت یکی رو خالی می کردی توی جیبت😒 "جمعیت داخل صف حال کرده بودن.یه پیر مرد بلند گفت:"آفرین🤩" همون طور که فاتحانه از نانوایی بیرون می اومدم به مردم گفتم:"اگه همه همین کار رو بکنیم مملکت درست می شه...😎" با۷تا نون رفتم خونه و هرچی شماره تلفن رسیدگی به شکایات آرد و نان رو گرفتم تا مرحله بالاتر نهی از منکر رو ادا کنم کسی جواب نداد...😔 کاش می دونستم بعد از من نفر بعدی توی صف با کمبود وزن نون ها چه کرده...کاش می دونستم توی دل اوندخانم نگران درباره اقدان انقلابی من چه گذشت... @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
📚حکایتی از گلستان سعدی.... دو درویش ملازم صحبت با یکدیگر سفر کردند یکی ضعیف بود که هر بدو شب افطار کردی و دیگر قوی که روزی سه بار غذا میخورد! اتفاقا به شهری رفتند و به تهمت جاسوسی گرفتار آمدند ، هر دو را به زندانی بردند و در به گل بر آوردند بعد از دو هفته معلوم شد که بی گناهند و در را باز کردند! قوی را دیدند مرده و ضعیف جان به سلامت برده... مردم در عجب ماندند، حکیمی گفت خلاف این عجب بود آن یکی بسیار پر خور بوده است طاقت بینوایی نیاورد به سختی هلاک شد و این یکی دگر خویشتن دار بوده است لاجرم بر عادت خویش صبر کرد و به سلامت بماند. چو کم خوردن طبیعت شد کسی را چون سختی پیشش آید سهل گیرد وگر تن پرورست اندر فراخی چو تنگی بیند از سختی بمیرد... @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
📚چشمی که شفا گرفت، مسجدی که ساخته شد گفته‌ها و شنیده‌ها درباره مسجد سادات هندی در این سال‌ها آنقدر زیاد بوده که می‌شود از داستان‌هایی که برایش ساخته‌اند،‌ کتاب نوشت. قصه‌ها گرچه پایه مشترکی دارند،‌ اما گاه چنان شاخ‌وبرگ‌های اضافه‌ای گرفته‌اند که با ماجرای اصلی که قدیمی‌های مسجد شاهدش بوده‌اند،‌ تفاوت‌های اساسی دارند. «علی قریبی»،‌ خادم سابق مسجد سادات هندی که سابقه بیست سال زندگی در این مسجد دارد،‌ می‌گوید: «هر وقت جلوی مسجد می‌ایستادم، رهگذران سراغم می‌آمدند و می‌پرسیدند: این مسجد، مال هندی‌هاست؟ می‌گفتم: نه بابا. و داستان ساخته‌شدن مسجد را برایشان تعریف می‌کردم.» علی آقا همه شنیده‌هایش از روایت‌های اهالی محله را روی هم می‌گذارد و ادامه می‌دهد: «می‌گویند در مکان فعلی مسجد سادات هندی، تا ۶۰ سال قبل، یک کافه وجود داشت و بساط عرق‌خوری در آن به راه بود! آن سال‌ها یک تراشکار معروف به نام «سید حبیب‌الله سادات هندی» در محله شاپور مغازه داشت. یک روز در حین کار،‌ براده آهن به یکی از چشم‌های آقا حبیب‌الله رفت و بینایی‌اش را مختل کرد. از آن روز، به مطب هر پزشک حاذقی در کشور که بگویید، مراجعه کرد و حتی تا آلمان هم رفت اما معالجات افاقه نکرد و بینایی چشمش برنگشت. آن روزها نزدیک محرم بود. سادات هندی به اهل بیت(ع) متوسل شد و در دلش نذر کرد اگر چشمش شفا پیدا کند،‌ زمین آن کافه را بخرد و به جایش یک مسجد بسازد.صبح فردا که از خواب بیدار شد،‌ چشمش خوب شده‌بود؛‌ طوری‌که انگار اصلاً هیچ‌وقت مشکلی نداشته. همان روز سراغ صاحب کافه رفت و با ۴۵ تومان، مغازه بدنامش را خرید. در قرارداد هم با او شرط کرد تا ظهر همان روز کافه را تخلیه کند. انگار می‌خواست به همان سرعت که شفا گرفته، نذرش را ادا کند. خلاصه کافه تخریب شد، برای آن زمین، صیغه مسجد خواندند و مسجدی که در محل کافه سابق ساخته‌شد، به نام بانی آن، مسجد سادات هندی نامگذاری شد.» @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 🔹جوانی با شیخ پیری به سفر رفت. جوان در کنار برکه‌ای بود که ماری به سمت شیخ آمد ولی شیخ فرار کرد. پیر گفت: خدایا! مرا ببخش، صبح که از خواب بیدار شدم به همسایه‌ گمان بدی بردم. جوان گفت: مطمئنی این ماری که به سمت تو آمد بخاطر این گناهت بود؟ 🔹پیر گفت: بلی. جوان گفت از کجا مطمئنی؟ پیر گفت: من هر روز مواظب هستم گناه نکنم و چون دقت زیادی دارم، گناهانم را که از دستم رها می‌شوند زود می‌فهمم و بلافاصله توبه می‌کنم و اگر توبه نکنم، مانند امروز دچار بلا می‌شوم. تو هم بدان اگر اعمال خود را محاسبه کرده و دقت کنی که مرتکب گناه نشوی، تعداد گناهان کم می‌شود و زودتر می‌توانی در صورت رسیدن بلایی، علت گناه و ریشه‌ی آن بلا را بشناسی. 🔹بدان پسرم! بقالی که تمام حساب و کتاب خود را در آن لحظه می‌نویسد، اگر در شب جایی کم و کسری بیاورد، زود متوجه می‌شود اما اگر این حساب و کتاب را ننویسد و مراقب نباشد، جداکردن حساب سخت است. ای پسرم! اگر دقت کنی تا معصیت تو کمتر شود بدان که براحتی، ریشه مصیبت خود را می‌دانی که از کدام گناه تو بوده است. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸