eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
12.9هزار دنبال‌کننده
22.1هزار عکس
15.6هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 سلام روز زیباتون بخیر 🌹 امیدوارم درهای خوشبختی... عـشق و مهربانی موفقیت و سربلندی.. همیشه به روی شما باز باشه و خداوند از شما راضی باشه 🌹در پناه قاضی الحاجات سلامت و تندرست باشید ان شاءالله تعالی... 🌹دوشنبه تون پر خیر و برکت ‎‌‌‌ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
آرامش تحفه ای گرانبها با رنگ عشق است از جانب خدا در این عصر زیبا این هدیه را برای شما دوستان نازنین آرزومندم کامتون شیرین☕️🍰🍵🍩🍹🎂 ‌‎‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🔅 بسیار به اين شعر 🔸 يا أهلَ لَذّاتِ دُنيا لا بَقاءَتمثّل مى فرمود : لَها إنَّ اغتِرارا بِظِلٍّ زائِلٍ حُمُقُ 🔹 اى آنانكه دنبال لذات ناپايدار دنيا هستيد، فريب خوردن و مغرور شدن به سايه ناپايدار، حماقت و بى خردى است. 📚 تنبيه الخواطر : ج 1 ص 69 🔅 : 🔸 يابْنَ آدَمَ تَفَكَّرْ وَقُلْ اَيْنَ مُلُوكُ الدُّنْيا وَاَرْبابُهَا الَّذينَ عَمَرُوا وَاحْتَفَرُوا أَنْهارَها وَغَرَسُوا أَشْجارَها وَمَدَنُوا مَدائِنَها، فارَقُوها وَهُمْ كارِهُونَ. 🔹 اى فرزندآدم! انديشه كن وبگو: كجايند پادشاهان جهان و صاحبان دنيا كه آن را آباد كردند و نهرها كندند و درختان را كاشتند و شهرها را بنا كردند و بعد با ناخرسندى از آنها جدا شدند. 📚 ارشاد القلوب، ج 1، ص 29. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☝️ 🔷 ختم صلوات و اذکار در ایام عذر شرعی 🔹 〰️🔹〰️🔹〰️🔹〰️ 🔷 سوال: در ایام حیض و جنابت آیا خواندن قرآن و یا فرستادن ذکر صلوات و امثال آن کراهت دارد؟ (توضیح درعکس)👆 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh 〰️🔹〰️🔹〰️🔹〰️🔹
✨قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا ✨كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ ﴿۱۱﴾ ✨بگو در زمين گردش کنید ✨سپس با تامل بنگريد ✨سرانجام تكذيب ‏كنندگان چگونه بود (۱۱) 📚سوره مبارکه الأنعام✍آیه ۱۱ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
حاج آقا دانشمند: روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند. آن دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید : نظرت در مورد مسافرتمان چه بود ؟ پسر پاسخ داد: عالی بود پدر! پدر پرسید آیا به زندگی آنها توجه کردی؟ پسر پاسخ داد: بله پدر! و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟ پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد؛ ما در حیاطمان فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند. حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آنها بی انتهاست! با شنیدن حرفه ای پسر، زبان مرد بند آمده بود بعد پسر بچه اضافه کرد : متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم 💥عبرت از زندگی دیگران ارزشمند است اما مثبت اندیشی تفکری ارزشمند و مسرت انگیز است.💫 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🥤شربت چغندر بهترین نوشابه و تقویت کننده بدن و دافع سموم بدن است ⚜طرز تهیه↯ ✍ سه عدد چغندر خام را آب بگیرید و آن را با یک لیوان آب ترڪیب ڪرده و میل نمایید 👇👇🏿👇 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✨ 💎امیرالمؤمنین عليه السلام: ❌از خشم بپرهيز كه آغاز آن، ديوانگى و پایان آن، پشيمانى است إيّاكَ وَالغَضَبَ؛ فَأَوَّلُهُ جُنونٌ وآخِرُهُ نَدَمٌ غررالحكم حدیث 2635📖 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
پيرمرد از صداي هر شب همسرش شكايت داشت پيرزن هرگز نمي پذيرفت... شبي پيرمرد صدايش را ضبط كرد تا كه بتواند حرفش را ثابت كند اما صبح پيرزن هرگز از خواب بيدار نشد و آن صداي ضبط شده لالايي هر شب پيرمرد شده بود... http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸 💎 مرد ثروتمندی به کشیشی می گوید: نمی دانم چرا مردم مرا خسیس می پندارند. کشیش گفت: بگذار حکایت کوتاهی از یک گاو و یک خوک برایت نقل کنم: خوک روزی به گاو گفت: مردم از طبیعت آرام و چشمان حزن انگیز تو به نیکی سخن می گویند و تصور می کنند تو خیلی بخشنده هستی. زیرا هر روز برایشان شیر و سرشیر می دهی. اما در مورد من چی؟ من همه چیز خودم را به آنها می دهم از گوشت ران گرفته تا سینه ام را. حتی از موی بدن من برس کفش و ماهوت پاک کن درست می کنند. با وجود این کسی از من خوشش نمی آید. علتش چیست؟ می دانی جواب گاو چه بود؟ جوابش این بود: شاید علتش این باشد که: "هر چه من می دهم در زمان حیاتم می دهم" http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸 روزی مردی قصد سفر کرد،پس خواست پولش را به شخص امانت داری بدهد.پس به نزد قاضی شهر رفت و به او گفت:به مسافرت می روم،می خواهم پولم را نزد تو به امانت بگذارم و پس از برگشت از تو پس بگیرم. قاضی گفت:اشکالی ندارد پولت را در آن صندوق بگذار پس مرد همین کار را کرد. وقتی از سفر برگشت،نزد قاضی رفت و امانت را از خواست.قاضی به او گفت:من تو را نمی شناسم. مرد غمگین شد و به سوی حاکم شهر رفت و قضیه را برای او شرح داد،پس حاکم گفت:فردا قاضی نزد من خواهد آمد و وقتی که در حال صحبت هستیم تو وارد شو و امانتت را بگیر. در روز بعد وقتی که قاضی نزد حاکم آمد،حاکم به او گفت:من در همین ماه به حج سفر خواهم کرد و می خواهم امور سرزمین را به تو بدهم چون من از تو چیزی جزء امانتداری ندیده ام. در این وقت صاحب امانت داخل شد و به آن ها سلام کرد و گفت:ای قاضی من نزد تو امانتی دارم.پولم را نزد تو گذاشته ام.قاضی گفت:این کلید صندوق است.پولت را بردار و برو. بعد دو روز قاضی نزد حاکم رفت تا درباره ی آن موضوع با هم صحبت کنند.پس حاکم گفت: ای قاضی امانت آن مرد را پس نگرفتیم مگر با دادن کشوری به تو! حالا با چه چیزی کشور را از تو پس بگیریم. سپس دستور به برکناری آن داد. 💢پیامبر می فرماید: به زیادی نماز،روزه و حجشان نگاه نکنید به راستی سخن و دادن امانتشان نگاه کنید. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸 حکایت حلوای نسیه فروش ❗️ مردی به نزد حلوا فروشی رفت و گفت : "مقداری حلوای نسیه به من بده" حلوا فروش قدری حلوا برایش در کفه ترازو گذاشت و گفت: "امتحان کن ببین خوب است یا نه " مرد گفت :" روزه ام باشد موقع افطار " حلوا فروش گفت : " هنوز ١٠ روز به ماه رمضان مانده ،چطور است که حالا روزه گرفته ای؟" مرد گفت : "قضای روزه ی پارسال است ." حلوا فروش حلوایش را از کفه ترازو برداشت و گفت : " توقرض خدا را به یک سال بعد میاندازی قرض من را به این زودی ها نخواهی داد ." من به تو حلوا نمیدهم . http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
علی بن خالد گفت : من در پادگان محمدبن عبدالمک بودم که شنیدم شخصی ادعای نبوت کرده و در اینجا زندانی می باشد . به دیدن او رفتم ، پولی به نگهبانان دادم تا اجازه ملاقات به من دادند . وقتی نزد او رفته و مقداری صحبت کردم او را مردی عاقل و با فهم یافتم . از او پرسیدم : جریان تو چیست ؟ گفت : من عابدی هستم که در مقام راءس الحسین (ع ) در شام عبادت می کنم . شبی در آنجا مشغول عبادت بودم که شخصی نزد من آمد و گفت : برخیز ، من برخاستم و با او حرکت کردم . چند قدمی بیشتر نرفته بودیم که به مسجد کوفه رسیدیم ، او نماز خواند و من هم نماز خواندم و بعد حرکت کردیم و پس از پیمودن چند قدم به مسجد رسول خدا(ص ) در مدینه رسیدیم . سلام بر پیامبر کرده ، نمازی خواندیم و حرکت نمودیم . پس از مدت کوتاهی به مکه رسیدیم ، طواف کردیم و از آنجا خارج شدیم . بلافاصله به شام در محل عبادت خودم رسیدم آن شخص ناپدید شد . من در حال تعجب باقی ماندم . یکسال گذشت . باز آن شخص ظاهر شد و مانند سال قبل مرا به کوفه و مدینه و مکه برد و باز گردانید . چون خواست برود ، او را قسم دادم که خود را معرفی کند ، فرمود : من محمدبن علی بن موسی بن جعفر (امام نهم ) هستم ! من این جریان را برای دیگران نقل کردم . خبر دهان به دهان گشت تا به گوش محمد بن عبدالملک رسید . ماءموران او آمدند و مرا دستگیر کرده و به زندان انداختند و تهمت ادعای پیامبری بر من بستند . علی بن خالد گفت : من به او گفتم : حال و جریان خودت را بنویس تا من نزد محمد بن عبدالملک ببرم ، شاید مفید باشد . او قصه خود را نوشت و من آن را به وسیله شخصی نزد محمد بن عبدالملک فرستادم . پسر عبدالملک در پشت نامه او نوشت : آن کسی که در یک شب او را به کوفه و مدینه و مکه برده بیاید و او را از زندان آزاد کند ! من خیلی ناراحت شدم . فردای آن روز برای دادن خبر به او و توصیه او به صبر و بردباری به زندان رفتم . دیدم مردم اجتماع کرده اند و نگهبانان این طرف و آن طرف می روند و مضطرب هستند ، علت را پرسیدم ، گفتند : زندانی که ادعای پیامبری می کرد دیشب ناپدید شده ، درها بسته بود ، نگهبانان کاملا مواظب بوده اند ولی نمی دانیم او پرنده ای شده و پرواز کرده یا به زمین فرو رفته است . من با دیدن این جریان از مذهب خود که زیدی بودم دست کشیدم و مذهب حقه شیعه اثنی عشریه را برای خود انتخاب کردم . @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🔥شیطان غمگین و ناراحت گوشه ای کز کرده بود. دلیل ناراحتی اش را پرسیدند. شیطان با صدایی بغض آلود پاسخ داد: من به بعضی افراد، ریاکاری و دروغ و اختلاس و رشوه خواری و هرچه صفات بد بود را یاد دادم. با مهارت هایی که من یادشان داده بودم، توانستند خانه و ماشین بخرند و ویلای آنچنانی بسازند و اسم و رسمی برای خود کسب کنند. اما با کمال تعجب می بینم که سر در ویلاهایشان نوشته اند: هذا من فضل ربی این نمک نشناس ها از بیخ منکر من شده اند! حال دیگر کارشان به جایی رسیده است که من را هم دور می زنند! @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
سر شاخه نشسته و بیخش را می‌بری دزدی بود که به باغ میوه‌ای رفته و مشغول دزدی بود . باغ خلوت بود و با خیال راحت از درختی بالا رفت و مشغول چیدن میوه‌ها شد . صاحب باغ از راه رسید و فریاد زد : آهای نامرد . بالای درخت چه می‌کنی؟ دزد که نمی‌دانست او صاحب باغ است گفت: نامرد خودتی، می‌بینی که مشغول کار در باغ خود هستم! صاحب باغ گفت: «حالا دیگر این جا باغ خودت هم شد؟ الان به حسابت می‌رسم». دزد برای این که خودش را از تک و تا نیندازد چاقویی از جیب درآورد و مشغول بریدن شاخه‌ای شد که روی آن نشسته بود . و به صاحب باغ گفت: «عمو برو پی کارت می‌بینی که شاخه‌های اضافی را می‌برم» صاحب باغ خنده‌اش گرفت و گفت: «خجالت بکش . دروغ نگو . من صاحب باغم» دزد بیچاره بدجوری توی تله افتاده بود . دوباره صاحب باغ گفت: بیا پایین . عقل هم خوب چیزی هست تو داری همان شاخه‌ای را می‌بری که رویش نشسته‌ای . از آن بالا روی زمین می‌افتی . دزد بیچاره فهمید که خراب کاری کرده خجالت کشید و از درخت پایین آمد و صاحب باغ هم دیگر چیزی به او نگفت او هم سرش را پایین انداخت و رفت . از آن به بعد هر وقت کسی به کاری دست بزند که نتیجه‌اش جز ضرر رساندن به خودش نداشته باشد می‌گویند: «سر شاخه نشسته و بیخش را می.بری» @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
حاج آقا دانشمند: روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند. آن دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید : نظرت در مورد مسافرتمان چه بود ؟ پسر پاسخ داد: عالی بود پدر! پدر پرسید آیا به زندگی آنها توجه کردی؟ پسر پاسخ داد: بله پدر! و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟ پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد؛ ما در حیاطمان فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند. حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آنها بی انتهاست! با شنیدن حرفه ای پسر، زبان مرد بند آمده بود بعد پسر بچه اضافه کرد : متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم 💥عبرت از زندگی دیگران ارزشمند است اما مثبت اندیشی تفکری ارزشمند و مسرت انگیز است.💫 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🥤شربت چغندر بهترین نوشابه و تقویت کننده بدن و دافع سموم بدن است ⚜طرز تهیه↯ ✍ سه عدد چغندر خام را آب بگیرید و آن را با یک لیوان آب ترڪیب ڪرده و میل نمایید 👇👇🏿👇 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✨ 💎امیرالمؤمنین عليه السلام: ❌از خشم بپرهيز كه آغاز آن، ديوانگى و پایان آن، پشيمانى است إيّاكَ وَالغَضَبَ؛ فَأَوَّلُهُ جُنونٌ وآخِرُهُ نَدَمٌ غررالحكم حدیث 2635📖 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
زندگی ‌مانند یک پتوی کوتاه است ! آن را بالا می‌کشید ، انگشت شستتان بیرون می‌زند ، آن را پایین می‌کشید ، شانه‌هایتان از سرما می‌لرزد ! آدم‌های وسواسی ؛ مدام در حال تست اندازه پتو هستند و زندگی را نمی‌فهمند ! ولی‌ آدم‌های شاد ؛ زانوهای خود را کمی‌ خم می‌کنند و شب راحتی‌ را سپری می‌کنند ... ماریون هاوارد @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب ها آرامشی دارند از جنس خدا پروردگارت همواره با تو همراه است امشب از همان شب هایی ست که برایت یک شب بخیر خدایی آرزو کردم شبتون آروووم🌸 ------------------- ••••●❥JOiN👇🏾 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
در انتظار طلعت صبح وصال تو دل می تپد به شوق طلوع جمال تو با غفلتی که هست همیشه زسوی ما اصلا نکرده ایم مراعات حال تو 💎تعجیل درفرج صلوات💎 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نام حـــسین آمد و از خــود بدر شدم💙 گویی ازاین جهان به جهان دگر شدم😔 نام حـسین آمد و چشمم وضو گرفت😢 آب از سرم گذشت و دلم آبـرو گرفت❣ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَيْن ‎‌‌‌‌‌‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
! یک سنگ ریزه از اسمش پیداست، یعنی ریز است، ناچیز است. اما اگر همین سنگ در جوراب یا کفشت باشد. تو را از رفتن و حرکت باز می دارد.بعضی چیزها ریز است نا چیز است. اما انسان را از حرکت در راه و به سمت خوبی ها باز می دارد. یکی ازآنها نامهربانی نسبت به پدرومادراست، هرچند کم باشد و درحد گفتن اُف باشد. این حرف خداست که فرمود: 🌸 لا تَقُل لَهُما اُفٍ؛ به پدر و مادر خود، اف هم نگو. 📚سی تدبر،سی تلنگر،محمدرضا رنجبر 🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ 🌸 و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 👌 برای تحول زندگیت به پدر و مادرت احترام بگذار 👤 دکتر حسین اقبالی نسب @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☝️ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 21 دی ماه 1400 🌞اذان صبح: 05:45 ☀️طلوع آفتاب: 07:14 🌝اذان ظهر: 12:12 🌑غروب آفتاب: 17:11 🌖اذان مغرب: 17:31 🌓نیمه شب شرعی: 23:27 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
"سه شنبه"﷽" "۱۰۰مرتبه" ✨ ✨ ✨ای مهربان ترین مهربانان✨ 🌙دیگرگناه نمی کنم 🌙 🌻 ✅هرکس نمــازسه‌شنبه را بخواندبرایش هزاران شهرازطلا دربهشت بسازند↯ دورکعت؛ درهر رکعت بعد از حمد یک بارسوره تین توحید فلق ناس @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh