eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.9هزار عکس
16.1هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤 سلام روزتون بخیر ایام ضربت خوردن و 🖤سوگواری حضرت علی علیه السلام تسلیت باد 🖤 تقدیم به شما عاشقان مولا علی علیه السلام 🖤عزاداری هاتون قبول حق ان شاء الله حاجت روا باشید @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
6.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆 1- از خدا همسران و فرزندانی طلب کنید که چشم‌وچراغ شما و مایه عزت‌تان باشند. (فرقان: 74) 2- در قیامت فقط دل بی‌گناه و پاک به کار میاید و هیچ کاری از مال و فرزند برنمی‌آید. (شعراء: 88 و 89) 3- از مخالفت باخدا بپرهیزید و از سبک زندگی اشرافِ اسراف‌کار تقلید نکنید. (شعراء: 150 و 151) 4- هرکس شاکر نعمت‌های خدا باشد، سود می‌کند و هرکس ناشکری کند دودش به چشم خودش می‌رود که خداوند بی‌نیاز است. (نمل: 40) 5- از حق مردم چیزی کم نگذارید که حق‌الناس است و با سودجویی، نظم اقتصادی جامعه را به هم نریزید. (شعراء: 183) 6- در زندگی اجتماعی متواضعانه رفتار کنید و هنگام برخورد با افراد غیر مؤدّب، با مدارا و ملایمت پاسخ دهید. (فرقان: 63) 7-در دنیادوست خوب برگزینید، تا در قیامت از انتخابش پشیمان نشوید. چرا که رفیق بد تو را به گمراهی می‌کشاند. (فرقان: 28) 8- کسی که توبه کند و کار خوب انجام دهد، خدا هم بدی‌هایش را به خوبی‌ها تبدیل می‌کند. (فرقان: 70) 9- آیا می‌دانید که شیطان بر افراد دروغگو و گناهکار وارد شده و آنها را به بیشتر گناه کردن، تشویق می‌کند؟ (شعراء: 221-223) @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر کس هر جای جهان خوبی کند، نبض زمین بهتر می زند ، خون در رگهای خاک بیشتر می دود و چیزی به زندگی اضافه می شود. و هر کس هر جای جهان بدی کند، تکه ای از جان جهان کنده می شود، گوشه ای از تن زمین زخمی می شود و چیزی از زندگی کم می شود. هر روز از خودت بپرس : امروز بر زندگی افزودم یا از آن کاستم؟ نپرس امروز خوب بود یا بد؟ بپرس امروز خوب بودم یا بد؟ زیرا زندگی پاسخ هر روزه همین پرسش است... روزتون زیبا🌸 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🔷🔶🔸➰〰➰🔸🔶🔷 ⚜⚜ ❗️تـــــخم گذارے شیطان: 🚫شيـــــطان را ملاكـــــ كـــــار خود قرار دادند و شيطان نيز آنان را شريك خود ساخت . پـــــس ، در سينـــــه هايشان ، تخـــــم گذاشت و جوجه برآورد و بر روى دامنشان جنبيدن گرفت و به راه افتـــــاد. از راه چشـــــمانشان مى نگـــــريست و از زبانشان سخن مى گفت. ❌به راه خطايشان افكند; ❌و هر نكوهيدگى و زشتى را در ديده شان بياراست ; ❌و در اعمالشان شريك شد؛ ❌و سخن باطل خود بر زبان ايشان نهاد. 💌 خطبه ے ۷ نہج البلاغہ _________________________ 🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh 🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
☝️📰 📰☝️ چند مسأله مورد نیاز برای ماه مبارک رمضان 🌙💫🌙💫🌙💫🌙💫🌙 💬سوال آیا واکسن روزه رو باطل میکنه؟ رهبری ــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✍پاسخ احتياط واجب آن است که روزه ‏دار از آمپول‏هاى مقوّى يا مغذّى و هر آمپولى که در رگ تزريق مى‏ شود و نيز انواع سرم‏ها خوددارى کند، لکن آمپول‏هاى دارويى که در عضله تزريق مى ‏شود و نيز آمپول‏هايى که براى بی حسّ کردن به کار مى ‏رود، مانعى ندارد. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh -------------------------------------
✨وَإِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تَابَ وَآمَنَ ✨وَعَمِلَ صَالِحًا ثُمَّ اهْتَدَى ﴿۸۲﴾ ✨و به يقين من آمرزنده كسى هستم ✨كه توبه كند و ايمان بياورد و ✨كار شايسته نمايد و به راه ✨راست راهسپر شود (۸۲) 📚سوره مبارکه طه✍آیه ۸۲ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
کاش آب مرا می برد✨ ✨روزی مردی جوان از کنار رودی می‌گذشت... پیرمردی را در آنجا دید، جویای حال پیرمرد شد. پیر گفت: می‌خواهم از رود رد شوم، ولی چون چشمانی کم سو دارم و رود هم خروشان است، نمیتوانم. جوان کمک کرد و پیرمرد را از رود گذراند. سپس پیرمرد از وی تشکر کرد و هر کدام به راه خود ادامه دادند. پس از مدتی جوان پیرمرد را دید جلو رفت و پرسید: ای پیرمرد مرا میشناسی؟ پیر جواب داد: نه نمیشناسم. جوان گفت: من همانم که تو را از آب رد کردم... پیر دوباره تشکر کرد و دعای خیر برای جوان کرد. پس از مدتی دوباره همدیگر را ملاقات کردند و دوباره همان حرف ها رد و بدل شد و این ملاقات چند بار تکرار شد!!! روزی دیگر جوان دوباره پیرمرد را دید جلو رفت و پرسید: ای پیر مرا میشناسی؟!!!!!! پیر که چشمانی کم سو داشت، جواب داد: نه نمیشناسم. جوان گفت: من همانم که تو را از آب رد کردم!!!! پیر که دیگر از حرفهای جوان خسته شده بود، جواب داد: ای کاش آب مرا میبُرد ولی تو مرا از آب رد نمیکردی!! 💫این قصه ماست... یک کار خوب که برای کسی انجام می‌دهیم، هِی یادآوری می‌کنیم! کارهای خوب را بی منت و گوش زدِ مدام انجام بدهید تا ارزشش حفظ شود. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
✅داستان کوتاه ✍ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﭘﯿﺶ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﻭ می خواﻫﺪ ﺑﺪﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﻧَﺠﺲ ﺗﺮﯾﻦ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺧﺎﮐﯽ ﭼﯿﺴﺖ. ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﺎﺭ، ﻭﺯﯾﺮﺵ ﺭﺍ ﻣﺎﻣﻮﺭ می کند ﮐﻪ ﺑﺮﻭﺩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻧَﺠﺲ ﺗﺮﯾﻦ ﻧَﺠﺲ ﺗﺮﯾﻨﻬﺎ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺗﯽ ﮐﻪ ﺁﻧﺮﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﻭ ﯾﺎ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺪﺍﻧﺪ، ﺗﻤﺎﻡ ﺗﺨﺖ ﻭ ﺗﺎﺟﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﺪ. ﻭﺯﯾﺮ ﻫﻢ ﻋﺎﺯﻡ ﺳﻔﺮ می شوﺩ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ یک سال ﺟﺴﺘﺠﻮ ﻭ ﭘﺮﺱ ﻭ ﺟﻮ ﺍﺯ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺭﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﻬﺎ ﻭ ﺻﺤﺒﺘﻬﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﭘﺎﺳﺦ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﺪﻓﻮﻉ ﺁﺩﻣﯿﺰﺍﺩ ﺍﺷﺮﻑ مخلوقات ﺑﺎﺷﺪ. خوشحال ﻋﺎﺯﻡ ﺩﯾﺎﺭ ﺧﻮﺩ می شوﺩ ﺩﺭ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽ ﻫﺎﯼ ﺷﻬﺮ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﺭﺍ می بیند ﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ می گوﯾﺪ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻫﻢ ﺳﻮﺍﻝ ﮐﻨﻢ ﺷﺎﯾﺪ ﺟﻮﺍﺏ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﯼ ﺩﺍﺷﺖ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺻﺤﺒﺖ ﺑﺎ چوﭘﺎﻥ ﺍﻭ ﺑﻪ ﻭﺯﯾﺮ می گوﯾﺪ ﻣﻦ ﺟﻮﺍﺏ ﺭﺍ ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ ﺍﻣﺎ ﯾﮏ ﺷﺮﻁ ﺩﺍﺭم ﻭ ﻭﺯﯾﺮ ﻧﺸﻨﯿﺪﻩ ﺷﺮﻁ ﺭﺍ می پزﯾﺮﺩ. ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻫﻢ می گوﯾﺪ ﺗﻮ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺪﻓﻮﻉ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺭﯼ ﻭﺯﯾﺮ ﺁﻧﭽﻨﺎﻥ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ می شوﺩ ﮐﻪ می خوﺍﻫﺪ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﺪ. ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ می گوﯾﺪ ﺗﻮ می توﺍﻧﯽ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﯽ ﺍﻣﺎ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺎﺵ ﭘﺎﺳﺨﯽ ﮐﻪ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩﺍﯼ ﻏﻠﻂ ﺍﺳﺖ ﺗﻮ ﺍﯾﻨﮑﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﮑﻦ ﺍﮔﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﻗﺎﻧﻊ ﮐﻨﻨﺪﻩ اﯼ ﻧﺸﻨﯿﺪﯼ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺑﮑﺶ. 💥ﺧﻼﺻﻪ ﻭﺯﯾﺮ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺗﺎﺝ ﻭ ﺗﺨﺖ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺷﺪﻩ ﻗﺒﻮﻝ می کند ﻭ ﺁﻥ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﻫﺪ. ﺳﭙﺲ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ می گوﯾﺪ: ﮐﺜﯿﻒ ﺗﺮﯾﻦ ﻭ ﻧﺠﺲ ﺗﺮﯾﻦ ﭼﯿﺰﻫﺎ "ﻃﻤﻊ" ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮﺵ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪﯼ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ که ﻓﮑﺮ می کرﺩﯼ ﻧَﺠﺲ ﺗﺮﯾﻦ ﺍﺳﺖ بخوری! @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
👌🌸🍃 روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود. از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟ مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم. حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی این کار را انجام بدهی. مورچه گفت: تمام سعی ام را می کنم... حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشت کار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد. مورچه رو به آسمان کرد و گفت: خدایی را شکر می گویم که در راه عشق، پیامبری را به خدمت موری در می آورد... تمام سعی مان را بکنیم، پیامبری همیشه در همین نزدیکی ست😍 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
✅داستان کوتاه و پندآموز مراسم عروسی بود پیرمردی در گوشه سالن تنها نشسته بود که داماد پیشش آمد و‌ گفت: سلام استاد آیا منو می‌شناسید. معلم بازنشسته جواب داد: خیر عزیزم فقط می‌دانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم. و داماد ضمن معرفی خود گفت: چطور آخه مگه میشه منو فراموش کرده باشید یادتان هست سال‌ها قبل ساعت گران قیمت یکی از بچه‌ها گم شد و شما فرمودید که باید جیب همه دانش‌آموزان را بگردید و گفتید همه باید رو به دیوار بایستیم و من که ساعت را دزدیده بودم از ترس و خجالت خیلی ناراحت بودم که شما ساعت را از جیبم بیرون می‌آورید و جلوی دیگر معلمین و دانش‌آموزان آبرویم را می‌برید، ولی شما ساعت را از جیبم بیرون آوردید ولی تفتیش جیب بقیه‌ی دانش‌آموزان را تا آخر انجام دادید و تا پایان آن سال و سال‌های بعد در اون مدرسه هیچ کس موضوع دزدی ساعت را به من نسبت نداد و خبردار نشد و شما آبروی من را نبردید. استاد گفت: باز هم شما را نشناختم! ولی واقعه را دقیق یادم هست ... چون من موقع تفتیش جیب دانش‌آموزان چشم‌هایم را بسته بودم. 💥تربیت و حکمت معلمان، دانش‌آموزان را بزرگ می‌نماید. درود بفرستیم به همه معلم هایي كه با روش درست و آموزش صحيح هم بذر علم و دانش را در دل و جان شاگردان مي كارند و هم تخم پاكي و انسانيت و جوانمردي را. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
داستان کوتاه "بزرگی مشکلات" "مراد،" ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻫﺎﻟﯽ روستا ﺑﻪ "ﺻﺤﺮﺍ" ﺭﻓﺖ ﻭ در راه برگشت، به ﺷﺐ خورد و از قضا در تاریکی شب ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ "ﺣﻤﻠﻪ" ﮐﺮﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ "ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ" ﺳﺨﺖ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﺮ ﺣﯿﻮﺍﻥ "ﻏﺎﻟﺐ ﺷﺪ" ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ "ﮐﺸﺖ" ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﭘﻮﺳﺖ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ‌ﺭﺳﯿﺪ، ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ "ﺩﻭﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ" ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ "ﺁﺑﺎﺩﯼ" ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ روستا، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ‌ﺍﺵ ﺍﺯ "ﺑﺎﻻﯼ ﺑﺎﻡ" ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: «ﺁﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ، مراد ﯾﮏ شیر ﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ!» مراد ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﺳﻢ "ﺷﯿﺮ"" ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻏﺶ ﮐﺮﺩ." ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻧﻤﯽ‌ﺩﺍﻧﺴﺖ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ ﺷﯿﺮ ﺑﻮﺩﻩ است.! ﻭﻗﺘﯽ به هوش آمد از او پرسیدند: «برای چه از حال رفتی؟» مراد گفت: «فکر کردم حیوانی که به من حمله کرده یک "سگ" است!» مراد بیچاره ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ یک سگ به او حمله کرده است وگرنه ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻝ ﻏﺶ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺯﯾﺎﺩ "ﺧﻮﺭﺍﮎ ﺷﯿﺮ" ﻣﯽ‌ﺷﺪ. * ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﻢ ﯾﮏ ﻣﺸﮑﻞ ﺑﺘﺮﺳﯿﺪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﺠﻨﮕﯿﺪ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭﺗﺎﻥ ﻣﯽ‌ﺁﻭﺭﺩ. * @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
✅داستان کوتاه و پندآموز ✍روزی شیخ الرئیس ابوعلی سینا وقتی از سفرش به جایی رسید اسب را بر درختی بست و برایش کاه ریخت و سفره پیش خود نهاد تا چیزی بخورد . روستایی سوار بر الاغ آنجا رسید .از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خود را به شیخ نهاد تا بر سفره نشیند. شیخ گفت: خر را پهلوی اسب من مبند که همین دم لگد زند و پایش بشکند. روستایی آن سخن را نشنیده گرفت، با شیخ به نان خوردن مشغول گشت. ناگاه اسب لگدی زد. روستایی گفت: اسب تو خر مرا لنگ کرد. شیخ ساکت شد و خود را لال ظاهر نمود. روستایی او را کشان کشان نزد قاضی برد. قاضی از حال سوال کرد. شیخ هم چنان خاموش بود. قاضی به روستایی گفت: این مرد لال است؟روستایی گفت: این لال نیست بلکه خود را لال ظاهر ساخته تا اینکه تاوان خر مرا ندهد. پیش از این با من سخن گفته. قاضی پرسید : با تو سخن گفت؟چه گفت؟ او جواب داد که: گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد بزند و پایش بشکند. قاضی خندید و بر دانش شیخ آفرین گفت. شیخ پاسخی گفت که زان پس درزبان پارسی مثل گشت: جواب ابلهان خاموشی ست. 📚 امثال و حکم علی اکبر دهخدا @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان