eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
16.1هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
☝️📰 📰☝️ حکم باز و بسته کردن گوشی تلفن همراه موقع نماز @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh حداقل برای یک☝نفر جهت تبلیغ دین ارسال کنید
قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي ﴿۲۵﴾ ✨گفت پروردگارا سينه‏ ام را گشاده گردان (۲۵) ✨وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي ﴿۲۶﴾ ✨و كارم را براى من آسان ساز (۲۶) ✨وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِي ﴿۲۷﴾ ✨و از زبانم گره بگشاى (۲۷) ✨يَفْقَهُوا قَوْلِي ﴿۲۸﴾ ✨تا سخنم را بفهمند (۲۸) 📚سوره مبارکه طه✍آیات ۲۵ تا ۲۸ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
آورده اند بازرگاني بود اندک مايه که قصد سفر داشت. صد من آهن داشت که در خانه دوستي به رسم امانت گذاشت و رفت.اما دوست اين امانت را فروخت و پولش را خرج کرد.بازرگان، روزي به طلب آهن نزد وي رفت.مرد گفت:آهن تو را در انبار خانه نهادم و مراقبت تمام کرده بودم اما آنجا موشي زندگي مي کرد که تا من آگاه شوم همه را بخورد.بازرگان گفت:راست مي گويي!موش خيلي آهن دوست دارد و دندان او برخوردن آن قادر است.دوست اش خوشحال شد و پنداشت که بازرگان قانع گشته و دل از آهن برداشته.پس گفت:امروزبه خانه من مهمان باش.بازرگان گفت:فردا باز آيم.رفت و چون به سر کوي رسيد پسر مرد را با خود برد و پنهان کرد.چون بجستند از پسر اثري نشد.پس ندا در شهر دادند.بازرگان گفت:من عقابي ديدم که کودکي مي برد.مرد فرياد برداشت که دروغ و محال است،چگونه مي گويي عقاب کودکي را ببرد؟بازرگان خنديد و گفت:در شهري که موش صد من آهن بتواند بخورد،عقابي کودکي بيست کيلويي را نتواند گرفت؟مرد دانست که قصه چيست،گفت:آري موش نخورده است!پسر باز ده وآهن بستان.هيچ چيز بدتر از آن نيست که در سخن ، کريم و بخشنده باشي ودر هنگام عمل سرافکنده و خجل. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
همسر پادشاه دیوانه‌ی عاقلی را دید؛ که با کودکان بازی می‌کرد و با انگشت بر زمین خط می‌کشید. پرسید: چه می‌کنی؟ گفت: خانه می‌سازم… پرسید: این خانه را می‌فروشی؟ گفت: می‌فروشم. پرسید: قیمت آن چقدر است؟ دیوانه مبلغی را گفت. همسر پادشاه فرمان داد که آن مبلغ را به او بدهند. دیوانه پول را گرفت و میان فقیران قسمت کرد. هنگام شب پادشاه در خواب دید که وارد بهشت شده، به خانه‌ای رسید. خواست داخل شود اما او را راه ندادند و گفتند این خانه برای همسر توست. ☀️روز بعد پادشاه ماجرا را از همسرش پرسید. همسرش قصه‌ی آن دیوانه را تعریف کرد. پادشاه نزد دیوانه رفت و او را دید که با کودکان بازی می‌کند و خانه می‌سازد. گفت: این خانه را می‌فروشی؟ دیوانه گفت: می‌فروشم. پادشاه پرسید: بهایش چه مقدار است؟ دیوانه مبلغی گفت که در جهان نبود! پادشاه گفت: به همسرم به قیمت ناچیزی فروخته‌ای! دیوانه خندید و گفت: همسرت نادیده خرید و تو دیده می‌خری. میان این دو، فرق بسیار است… دوست من! خوبی و نیکی که تردید ندارد! حقیقتی را که دلت به آن گواهی می‌دهد بپذیر هرچند به چشم ندیده باشی! گاهی حقایق آن‌قدر بزرگ‌اند و زیبا که در محدوده‌ی تنگ چشمان ما نمی‌گنجند... 🆔 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
آهو و خران صیادی، یک آهوی زیبا را شکار کرد و او را به طویله خران انداخت. در آن طویله، گاو و خر بسیار بود. آهو از ترس و وحشت به این طرف و آن طرف می گریخت. صیاد، کاه خشک جلو خران ریخت تا بخورند. گاوان و خران از شدت گرسنگی کاه را مانند شکر می خوردند. آهو، رم می کرد و از این سو به آن سو می گریخت، گرد و غبار کاه او را آزار می داد. چندین روز آهوی زیبای خوشبو در طویله خران شکنجه می شد. روزی یکی از خران با تمسخر به دوستانش گفت: ای دوستان! این امیر وحشی، اخلاق و عادت پادشاهان را دارد، ساکت باشید. خر دیگری گفت: این آهو از این رمیدن ها و جستن ها، گوهری به دست آورده و ارزان نمی فروشد. دیگری گفت: آهو تو با این نازکی و ظرافت باید بروی بر تخت پادشاه بنشینی. خری دیگر که خیلی کاه خورده بود با اشاره سر، آهو را دعوت به خوردن کرد. آهو گفت که دوست ندارم. خر گفت: می دانم که ناز می کنی و ننگ داری که از این غذا بخوری. آهو گفت: ای الاغ! این غذا شایسته توست. من پیش از اینکه به این طویله تاریک و بد بو بیایم در باغ و صحرا بودم، در کنار آب های زلال و باغ های زیبا، اگرچه از بد روزگار در اینجا گرفتار شده ام اما اخلاق و خوی پاک من از بین نرفته من لاله سنبل و گل خورده ام. خر گفت: هرچه می توانی لاف بزن. در جایی که تو را نمی شناسند می توانی دروغ زیاد بگویی. آهو گفت : من لاف نمی زنم. بوی زیبای مشک در ناف من گواهی می دهد که من راست می گویم. اما شما خران نمی توانید این بوی خوش را بشنوید، چون در طویله با بوی بد عادت کرده اید. 🆔 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
تکرارکنیم❤️ امروز با قیام و جوششی خودانگیخته به اقلیم سالم و قدرتمند درون پا می گذارم و با پذیرش مسئولیت احوال خود متعهدانه آینده ای دلخواه و خلاق را طراحی می کنم . خداوندا سپاسگزارم. ❣ @tafakornab
چوپان و مقام امیری چوپانى به مقام وزارت رسید. هر روز بامداد بر مى‌خاست و كلید بر مى‌داشت و درب خانه پیشین خود باز مى‌كرد و ساعتى را در خانه چوپانى خود مى‌گذراند. سپس از آنجا بیرون مى‌آمد و به نزد امیر مى‌رفت. شاه را خبر دادند كه وزیر هر روز صبح به خلوتى مى‌رود و هیچ كس را از كار او آگاهى نیست. امیر را میل بر آن شد تا بداند كه در آن خانه چیست. روزى ناگاه از پس وزیر بدان خانه در آمد. وزیر را دید كه پوستین چوپانى بر تن كرده و عصاى چوپانان به دست گرفته و آواز چوپانى مى‌خواند. امیر گفت: «اى وزیر! این چیست كه مى‌بینم؟» وزیر گفت: «هر روز بدین جا مى‌آیم تا ابتداى خویش را فراموش نكنم و به غلط نیفتم، كه هر كه روزگار ضعف به یاد آرد، در وقت توانگرى، به غرور نغلتد.» امیر، انگشترى خود از انگشت بیرون كرد و گفت: «بگیر و در انگشت كن؛ تاكنون وزیر بودى، اكنون امیرى!» 🆔 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
‍ ‍ 👇 🌼🍃شخصی بر سفره امیری مهمان بود، دید که در میان سفره دو کبک بریان قرار دارد، پس با دیدن کبک ها شروع به خندیدن کرد امیر علت این خنده را پرسید، مرد پاسخ گفت: در ایام جوانی به کار راهزنی مشغول بودم. روزی راه بر کسی بستم آن بینوا التماس کرد که پولش را بگیرم و از جانش در گذرم اما من مصمم به کشتن او بودم. در آخر آن بیچاره به دو کبک که در بیابان بود رو کرد و گفت: شما شاهد باشید که این مرد، مرا بی گناه کشته است... اکنون که این دو کبک را در سفره شما دیدم یاد کار ابلهانه آن مرد افتادم امیر پس از شنیدن داستان رو به مرد میکند و میگوید: کبکها شهادت خودشان را دادند... پس از این گفته، امیر دستورداد سر آن مرد را بزنند 🌼🍃 📚 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 🍣استفاده ازمکمل‌های طبیعی برای کاهش کمردرد این مکمل ها دارای امگا3واسیدهای چرب است. 👈 مصرف این چربی‌هاباعث کاهش التهاب دربدن می‌شود. التهاب یکی ازدلایل ابتلا به کمردرداست. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✨ 💕مواظب قلب انسانهای اطرافمان باشیم 💔گاهی با بی مهری و آزارشان قلبهای پرمهرشان را بہ 🏔مروربہ سنگ تبدیل میکنیم و دیگر هیچ... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
سپرده ام که بعد از زیارت تو دیگر روی قبرم، جوان ناکام ننویسند... شب مخصوص زیارتی امام حسین علیه السلام @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh