eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
        ‎‌─┅═༅𖣔‎‌𖣔‎‌💲𖣔𖣔༅═┅─ آیا نباید شرم کند😔 آنکس که نمازش را به تأخیر می اندازد؟😞 راستی پس آنکه که نماز نمیخواند چی؟!😔    @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ‎‌─┅═༅𖣔‎‌𖣔‎‌💲𖣔𖣔༅═┅─
کلام دلنشین امام علی(ع) : دنیا مثل ماری است که پوستش نرم است ولی دارای زهر کشنده، عاقلان از او می هراسند و جاهلان بسویش می شتابند 🆔 : 👉@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
می گویند آن گاه که یوسف در زندان بود مردی به او گفت: تو را دوست دارم یوسف گفت: ای جوان مرد دوستی تو به چه کار من آید؟ از این دوستی مرا به بلا افکنی و خود نیز بلا بینی پدرم یعقوب مرا دوست داشت و بر سر این دوستی او بینایی اش را از دست داد و من به چاه افتادم. زلیخا ادعای دوستی من کرد و به سرزنش مصریان دچار شد و من مدت ها زندانی شدم. اینک تو تنها خدا را دوست داشته باش تا نه بلا بینی و نه دردسر بیافرینی... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
آنچه بخورى برود و آنچه بخورانى فراوان و پر بركت شود... 💎"امام على(ع)" ‌〰➖〰➖〰➖〰➖〰➖ 🔅 : 🔹«كسى كه بداخلاق است، خانواده اش از او خسته [و بيزار] مى شوند.» 📚 الكافي : ج ٨ ص ٢٣ ح ٤ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ احکام موضوع :شکیات غسل ➖〰➖〰➖〰➖〰➖〰➖ 🚿شستن موهای بلند برخی از مردم در حین انجام غسل به شستن موهای بلند اهمیتی نمی دهند. در حالی که برخی از مراجع آن را احتیاط واجب می دانند. آیات عظام امام، خامنه ای، مکارم و نوری همدانی: بنابر احتیاط واجب، لازم است. آیات عظام بهجت، سیستانی، زنجانی، صافی و وحید: واجب نیست. 📖توضیح المسائل مراجع ج1 ص222 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ ﴿۲۳﴾ ❣پروردگارا! ما به خويشتن ستم كرديم و اگر ما را نبخشي و بر ما رحم نكني از زيانكاران خواهيم بود. 📚سوره مبارکه الأعراف✍آیه ۲۳ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✳️ 😍 با خودت تکرار کن 👇 امروز از عرش تا فرش نور است و سرور است و روشنی من خداوند نور را فریاد می زنم و از او عشق و فراوانی را طلب می کنم خدایا سپاسگزارم❣ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
رمان قسمت 17 ماشین را متوقف کرد و در آینه نگاهی به خودش انداخت.ذهنش دائم پی بگو مگو با مهتاب بود.مهتاب از او خواسته بود تا فردا را با هم بگذرانند. او را احمق  فرض کرده بود و وعده یک شب خوب و رویایی به او داده بود. بد هم نبود در این وضعیت.شاید هم با مهتاب اشتی می کرد البته اگر می توانست از گناهش بگذرد.برایش وفا داری و با اخلاق بودن در رابطه بسیار اهمیت داشت مثل هزاران نفر دیگر اما حالا خودش در گرداب بدی بود.زنی داشت که دوست نداشت داشته باشد اما از طرفی نباید به او خیانت می کرد.بیخیال فکر کردن از ماشین پیاده شد و سمت خانه پدری راه افتاد.زود امده تا بلکه بتواند به بهانه ای فاخته را بردارد و برود.از اینکه امشب همه بنشینند و پچ پچ کنند و جوانها تکه بارش بکنند متنفر بود.فقط کافی بود امشب دختر خاله اش سارا آنجا باشد تا کل شب برای سوهان روح او کافی بود.سارا امسال پیش دانشگاهی می خواند و کلی ادا و اطوار برای نیما آمد ...او هم حسابی حالش را گرفته و گفته بود با بچه جماعت  کاری ندارد.حالا زنش دو سال از سارا هم کوچکتر بود.قیافه فاخته را در نظر گرفت عجیب انکه با اینکه یک ماه و خورده ای بود در خانه اش زندگی می کرد هیچ تصویری از او در ذهن نداشت.در را مادرش برایش باز کرد و او را از آغوشش جدا نمی کرد.آخر به صدا در آمد -از جبهه که نیومدم مامان ....ای بابا -امروز خونم روشن شده بفرما مادر صدای ظریف دخترانه ای بعد از مادرش سلام داد سر بلند کرد اما سریع  و دستپاچه سرش را پایین انداخت -سلام علیکم ،شرمنده نمی دونستم مهمونا اومدن با صدای خنده نازنین سرش را بلند کرد -خاک تو سرت ....زن خودتو نشناختی ....بی کلاس بی جنبه چشمانش از تعجب داشت از حدقه در می آمد -زنم... منظورت فاخته ست دوباره برگشت و به دختر جدیدی که در کنار مادرش ایستاده بود نگاه کرد.چشمش به مادرش افتاد که دایم اشاره می  کرد که فاخته را ببیند.اما سریع چشم از او برداشت و یا لله کنان قدم به داخل خانه پدری گذاشت.همین که اهالی خانه را از  نظر گذراند و دید سارا و مادرش خاله ملوک نیست نفس را حتی کشید.عمه اش راضیه که بزرگتر از همه بود و برای بقیه حکم مادر داشت روی یکی از مبلها نشسته بود.تا چشمش به نیما افتاد به به کنان هیکل چاقش را از روی مبل با زحمت بلند کرد -به به ..ببین چشممون  به جمال کی روشن شده ....نیما عزیز دلم نیما هم در آغوش عمه اش رفت.اشکهای عمه اش سر باز کرد -جای نویدم  خالی باشه پسرم .....ساق دوشت می شد این روزها گریه حاج خانوم در آمد .عمه برای عوض کردن کردن جو فاتحه ای خواند و رو به نیما کرد -یه سر نباید به من پیرزن بزنی خواست جواب دهد که سینی چای  در جلویش گرفته شد.سر بالا کرد و باز این آدم جدید که چشمهای نیما اصلا به دیدنش عادت نداشت جلوی چشمانش بود.فنجانی برداشت و آرام تشکر کرد.فاخته خواست مجلس را ترک کند که صدای عمه مانع شد -کجا دختر جان ... بیا بشین پیش شوهرت .....چرا فرار می کنی نیما را انگار  در دیگ آب جوش گذاشته بودند .تحمل فاخته همینطوری هم سخت بود چه برسد حالا که باید اینقدر نزدیکش باشد.فاخته چشمی  گفت و سینی را روی میز  گذاشت و در مبل دو نفره کنار نیما جای گرفت عمه دو نفرشان را برانداز می کرد و نیما هی عرق  شرم میریخت. می دانست امشب اینجا دهان باز می کند و نیما را به گناه زنی مثل فاخته می بلعدf عمه آخر سر به زبان آمد -پیر شین به پای  هم مادر.همیشه احترام همو نگه دار دارین و همیشه مثل دو کبوتر عاشق باشین نتوانست پوزخند نزند به دل خوش این پیر زن.باصدای احوالپرسی مادر با تازه وارد ها برگشت و خاله ملوک و نسرین و بچه هایشان را دید و وا رفت.فضولهای فامیل آمده بودند.فاخته خواست به سمت مهمانها برود که صدای نیما در جا میخکوبش کرد -وایستا سر جات ..تکونم نخور فاخته بی هیچ حرفی کنار نیما ایستاد و منتظر آمدن میهمانها شد.خاله ملوک و دخترانش سارا و سمیه اول نزدیک شدند.خنده تظاهری خاله ملوک را میشناخت. می دانست وقتی حرص می خورد بیخودی دائم نیشش باز است.جلو آمد  و با فاخته رو بوسی کرد و خشک و خالی تبریک گفت.بعد با نیما رو بوسی کرد و در گلایه را باز کرد -همینجوری بی خبر بی خبر زن می گیری. ما رو هم که دعوت نمی کنی. -اختیار دارین....هنوز که چیزی نشده اخم کرد ادامه دارد... ❤️@tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
رمان قسمت 18 -چرا خاله جان والا از قدیم می خواستن زن بگیرن با دو نفر صلاح مشورت می کردن.آدم می فرستادن واسه تحقیق نیما خواست جواب بدهد عمه خانم پا پیش گذاشت -ملوک خانم ..گلایه برا چی...حاجی که بی فکر برا گل پسرش کاری نمی کنه در آن لحظه دلش می خواست با آخرین نفس فریاد بزند اتفاقا پدرش به تنها کسی که فکر نکرده نیما است.اگر فکر می کرد هیچ وقت فاخته ای در کنارش نایستاده بود.دلش از پدرش زیادی پر بود.سارا با ترشرویی جلو آمد و با فاخته دست داد و تبریک گفت.به نیما رسید نیشخند زد و چادرش را در آورد -مبارک باشه نیما خان.سر و کارتون به بچه جماعت خورد که بازم فقط سلامش را داد اما نفهمید حرف سارا فاخته را حسابی عصبانی کرده بود اصلا بچه بود که بود به کسی چه ربطی داشت.آنهم به دختری که با کلی چشم و ابرو آمدن با نیما حرف می زد.حاج خانم و نازنین هم به جمع پیوستن. سارا به حرف آمد -کلاس چند می فاخته جان نازنین به جای فاخته جواب  داد -دوم دبیرستان یا همون دهم خاله نسرین در حالیکه دختر ده ساله اش کنارش نشسته بود به جمع پیوست -یعنی دیگه دختر به سن و سال نیما پیدا  نشد خواهر جان منظورش همان سارا بود که به هر حال امسال دیپلمش را می گرفت و شرایطش بهتر بود.نیما در سکوت فنجانی را برداشت و قندی در دهان گذاشت .فاخته هم پاهایش را روی هم انداخته بود.بدون حرفی زل زده بود به سارا درست است از نیما می ترسید و پیشش زبانش لال می شد اما قرار هم نبود از همه حرف بخورد. سارا دوباره در حالی که فنجانش را بر می داشت رو به خاله اش کرد -خاله جان به هر حال معلوم نیست چطور مخ پسرها رو می زنن فاخته دیگر صبرش تمام شد -مساله مخ زدن نیست سارا خانوم...به هر حال کار دله عزیزم خبر نمی کنه برای کی می لرزه چای به گلوی نیما پرید و به سرفه افتاد.فاخته رویش را به نیما کرد و به پشتش زد .نیما با دست اشاره کرد که لزومی ندارد.سارا رو به فاخته کرد -به هر حال فا خته خانوم برای اینکه دل یکی بلرزه خیلی چیزا لازمه.حالا بیخیال چطور قبول کردی تو این دوره بدون تحصیلات باشی.خب درست رو خونه بابات می خوندی شوهر که قحط نبود.الان سیکل حساب میشی سیکل را با تمسخر و کشیده بیان کرد.فاخته با خونسردی لیوانش را روی میز گذاشت و به سارا خیره شد -قرار نیست با ازدواجم وقفه ای تو درس باشه.من همین الانم دارم درس می خونم حرص سارا بیشتر در آمد -خوبه والا....برنامه ریزی هم کردی.ولی جونم بعد یه مدت شوهرت خسته میشه همش سرت تو کتاب و امتحانه جونش  به لبش میرسه بعد دیگه شلوارش دو تا میشه بدون تغییر در وضع نشستنش ادامه داد -اگه یادم بره شوهریم  دارم بله همینجوری که می گی.اما من حواسم هست که شوهر کردم و وظیفه اولم چیه همه ساکت فقط گوش می دادند اما نیما فقط چشم بود و به دوئل حرفی سارا و فاخته با دهان باز خیره مانده بود.سارا از هر طرف می پیچاند بحث را، فاخته از همان طرف بازش می کرد .زبان درازش را امروز رو کرده بود.چشمش به نازنین افتاد که از این مناظره حسابی به وجد آمده بود و تا دید نیما نگاهش می کند چشمکی نا محسوس به  او زد سارا آماده پرتاب تیر بعدی شده بود که دوباره صدای زنگ آمد.خاله ملوک با کلی قیافه بلند شد -حتمی خانواده عروس خانومن مرد ای ما الان نمی رسن. عمه هم بلند شد. -هر کس باشه به هر حال مرده....پاشین حجاب بگیرین .با این حرف فاخته که هنوز در شوک حرف خاله نیما در مورد خانواده اش بود به خود آمد و به اتاق رفت.وارد اتاق شد و بی توجه به نازنین برای پوشیدن مانتوبه سمت کمد لباسها رفت.نازنین اما متوجه چهره  برافروخته فاخته بود.و صدایش را شنید که غر می زد -فقط فاخته تو سری خوره.....اصلا خدا من برای چی ساختی آخه نازنین که در حال باز کردنتای چادرش بود به صدا در آمد -فاخته.....چرا ناراحتی ....از سارا....بیخیال اشکش سرازیر شد و روی تخت نشست -ناراحتم چون همه منو وصله ناجور می بینن...ناراحتم چون اونی که دلم می خواد هیچوقت نمیشه...ناراحتم چون....چون  تنهام. .... دیگر طاقت نیاورد و زیر گریه زد.نازنین کنارش نشست و دست دور شانه اش انداخت ادامه دارد... ❤️ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان 🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
آدم‌هاےمهربان.... در مقابل خوبیهاےیکطرفه‌شان هرگز احساس‌ حماقت نمیکنند‌ چون خوب بودن براےآنها عادت شده آدمهاےمهربان از سر احتیاجشان مهربان نیستند آنها دنیا را کوچکتر از آن می‌بینند که بد کنند... http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
بی ارزش ترین نوعِ افتخار، افتخار به داشتن ویژگی هایی است که خود انسان در داشتنشان هیچ نقشی ندارد مثلِ چهره، قد، رنگ چشم، ملیت، ثروت خانوادگی و خیلی چیزهای دیگر..‌. از چیزهایی که خودتان به دست آورده اید حرف بزنید مثل انسانیت، شعور، مهربانی، گذشت، صداقت و ... آدمی را آدمیت لازم است عود را گر بو نباشد هیزم است... @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
✅ داستان کوتاه جالبه , بخونید "حکایتی جالب از ریچارد فرای شرق شناس و ایران شناس برجسته" "ریچارد فرای "بیش از ۷۰ سال از زندگی‌اش را صرف "مطالعه و پژوهش دربارهٔ تاریخ و فرهنگ فلات ایران" کرد. در دهه ۱۹۷۰ در هنگامی که در" دانشگاه پهلوی شیراز" به "تدریس" اشتغال داشت بناگاه تدریس را رها کرد و به "شغلی آزاد" (مدیریت یک سوپرمارکت) روی آورد و سه سال بعد به اصرار و دعوت "دانشگاه هاروارد" بار دیگر به تدریس در این دانشگاه پرداخت. "دکتر ویلیام پیرویان" استاد دانشگاه آزاد اسلامی کرج تعریف می کرد که؛ زمانی در "آمریکا" در جلسه سخنرانی فرای حضور داشتم. پس از سخنرانی ایشان و به هنگام "پرسش و پاسخ" اجازه خواستم سوالی شخصی از ایشان بپرسم. ایشان اجازه داد و من از "علت ترک درس" و دانشگاه در آن سالها سوال کردم. ایشان پاسخ داد: روزی در یکی از "خیابانهای شیراز" قدم می زدم. به در مغازه "گوشت فروشی" رسیدم که در کنار آن آرایشگاهی قرار داشت. دیدم بین "صاحب گوشت فروشی" و "جوان مشتری" آرایشگاه دعوایی پیش آمده است. "قصاب" از آن "جوان" می خواست که موتورش را از مقابل قصابی بردارد چون ممکن بود هر آن ماشین گوشت از راه برسد و جوان نیز می گفت؛ بگذار کار من با سلمانی تمام شود بعدا موتور را برمی دارم. دعوا بالا گرفت و قصاب به مغازه رفت "ساطور" برداشت و در این میان ساطور به سر جوان خورد و جان داد. "من تمامی این اتفاقات را شاهد بودم." بسیار "متاثر" شدم. از آنجا رفتم... کاری داشتم انجام دادم و بعد از چند ساعت که بازگشتم دیدم هنوز "ازدحام" مردم وجود دارد. از یکی از "حاضران" سوال کردم که چه شد؟ آن شخص جواب داد: جوانی به همسر این قصاب "نظر سوء" داشته و قصاب او را کشته است. من که "حادثه" را از ابتدا تا انتها دیده بودم می دانستم که "اینگونه" نبود. ناگهان "شوکی" به من وارد شد. حادثه ای که چند ساعت بیشتر از "وقوع" آن نمی گذشت چنین "تحریف" شده بود. من چگونه می خواستم "حوادث دو هزار سال قبل" را بشناسم.! "تمام دانسته های من به جهل تبدیل شد." باعث شد "تدریس را رها کنم" و به "مغازه داری" روی آورم. 🔰🔰🔰🔰 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
ﮔﻮﺳﺎﻟﻪ گفت : ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮒ ٬ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮐُﺸﻨﺪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺟﺎﯼ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻣﯽﺧﻮﺭﻧﺪ! ﺍﻣﺎ ﺧﺮﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻪ ﻣﯽ کُشند ﻭ ﻧﻪ ﻫﯿﭻ ﺟﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﻧﺪ...! ﯾﻌﻨﯽ ﻭﺍﻗﻌﺂ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ ...؟! ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﻬﻤﻪ ﺍﺧﺘﻼﻑ؟؟ ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮒ ﮔﻮﺳﺎﻟﻪ گفت : ﭘﺴﺮﻡ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ « ﻣﺰﺭﻋﻪ ﺩﺍﺭﻫﺎ » ﺳﻮﺍﺭﯼ ﻣﯽ‌ﺩﻫﻨﺪ ﭘﺲ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ! ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ « ﺭﺍﺯ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺩﺭ ﻣﺰﺭعه اﯾﻦ اﺳﺖ !» 🔰🔰🔰🔰 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🌸🍃🌸🍃 ﺩﺭ ﻣﻌﺒﺪﯼ ﮔﺮﺑﻪﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﺮﺩ، ﮐﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺭﺍﻫﺐﻫﺎ، ﻣﺰﺍﺣﻢ ﺗﻤﺮﮐﺰ ﺁﻥﻫﺎ ﻣﯽﺷﺪ! ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﺮﺍﻗﺒﻪ ﻣﯽﺭﺳﺪ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﮔﺮﺑﻪ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺑﻪ ﺗﻪ ﺑﺎﻍ ﺑﺒﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﺑﺒﻨﺪﺩ. ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺍﻝ ﺳﺎﻝﻫﺎ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﻭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﺻﻮﻝ ﮐﺎﺭ ﺁﻥ ﻣﺬﻫﺐ ﺷﺪ! ﺳﺎﻝﻫﺎ ﺑﻌﺪ، ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﺩﺭﮔﺬﺷﺖ! ﮔﺮﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﺮﺩ... ﺭﺍﻫﺒﺎﻥ ﺁﻥ ﻣﻌﺒﺪ ﮔﺮﺑﻪﺍﯼ ﺧﺮﯾﺪﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻌﺒﺪ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ، ﺗﺎ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺑﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺒﻨﺪﻧﺪ!!! ﺗﺎ ﺍﺻﻮﻝ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺭﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﻪ ﺟﺎ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ! ﺳﺎﻝﻫﺎ ﺑﻌﺪ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﺩﯾﮕﺮﯼ، ﺭﺳﺎﻟﻪﺍﯼ ﻧﻮﺷﺖ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺑﺴﺘﻦ ﮔﺮﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻋﺒﺎﺩﺕ!! ✅ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﺍﺻﻞ ﻭ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ...! 🔰🔰🔰🔰 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
هر ایرادی که مبتنی بر دلایلی غیر موجه باشد آن را ایراد بنی اسرائیلی می گویند: اصولا ایراد بنی اسرائیلی احتیاج به دلیل و مدرک ندارد زیرا اصل بر ایراد است - خواه مستند و خواه غیر مستند - برای ایراد گیرنده فرقی نمی کند. ایراد بنی اسرائیلی به اصطلاح دیگر همان بهانه گیری و بهانه جویی است، النهایه گاهی از حدود متعارف تجاوز کرده و به صورت توقع نابجا در می آید. پس از آنکه حضرت موسی به پیغمبری مبعوث گردید و قوم بنی اسرائیل را به قبول دین و آئین جدید دعوت کرد ، آنهابه عناوین مختلفه موسی را مورد سخریه و تخطئه قرار می دادند و هر روز به شکلی از او معجزه و کرامت می خواستند . حضرت موسی هم هر آنچه مطالبه می کردند به قدرت خداوندی انجام می داد ولی هنوز مدت کوتاهی از اجابت مسئول آنها نمی گذشت که مجددا ایراد دیگری بر دین جدید وارد می کرند و معجزه دیگری از او می خواستند . قوم بنی اسراییل سالهای متمادی در اطاعت و انقیاد فرعون مصر بودند و از طرف عمال فرعون همه گونه عذاب و شکنجه و قتل و غارت و ظلم و بیدادگری نسبت به آنها می شد. حضرت موسی با شکافتن شط نیل آنها را از قهر و سخط آل فرعون نجات بخشید. ولی این قوم ایرادگیر بهانه جو به محض اینکه از آن مهلکه بیرون جستند مجددا در مقام انکار و تکذیب بر آمدند و گفتند" ای موسی، ما به تو ایمان نمی آوریم مگر آنکه قدرت خداوندی را در این بیابان سوزان و بی آب و علف به شکل و صورت دیگری بر ما نشان دهی." پس فرمان الهی بر ابر نازل شد که بر آن قوم سایبانی کند: و تمام مدتی را که در آن بیابان به سر می بردند برای آنها غذای مأکولی فرستاد. پس از چندی از موسی آب خواستند . حضرت موسی عصای خود را به فرمان الهی به سنگـــــی زد و از آن دوازده چشمه خارج شد که اقوام و قبایل دوازده گانه بنی اسرائیل از آن نوشیدند و سیراب شدند. آنچه گفته شد شمه ای از ایرادات عجیب وغریب قوم بنی اسرائیل بر حقیقت و حقانیت حضرت موسی کلیم الله بود که گمان می کنم برای روشن شدن ریشه تاریخی ضرب المثل ایراد بنی اسراییلی کفایت نماید... @tafakornab @shamimrezvan
سردار رفیعی فرمانده سپاه صاحب الامر (۱۴۰۰/۱۰/۹) : حاج قاسم در سوریه از جایی عبور می کرد، ماشینی دید که خراب شده، نزدیک رفت دید آقایی به همراه خانم حامله اش که وضع حملش هم نزدیکه داخل ماشین هستند، چراغ انداخت چهره مرد رو که دید هر دو همدیگر رو شناختند! او سردار سلیمانی را شناخت و سردار هم او را که فرمانده ی یک بخش عظیمی از بود شناخت! سردار دستور داد خانم رو به بیمارستان برسانند و ماشین را هم به تعمیرگاه... خود سردار هم دنبال کار خودش رفت! چند روز بعد به سردار خبر دادند آقایی با دسته گل آمده و می خواهد شما را ببیند! وقتی سردار آمد، دید همون فرمانده داعش هست، که به سردار میگه به ما گفتند ایرانی ها ناموس شما را ببینند سر می برند و... اما من دیدم تو به زن حامله ام و من کمک کردی.. ۶۰۰۰هزار نیروی من اسلحه را زمین گذاشتند و همه در خدمت شما هستیم! 💠نقل خاطره توسط سردار رفیعی @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🍀 🍀 ✳️ «لئوناردو داوينچي» نقاش معروف ایتالیایی هنگام كشيدن تابلوي «شام آخر» دچار مشكل بزرگي شد؛ او مي‌بايست نيكي و خوبی را به شكل عيسي و بدي و پلشتی را به شكل يهودا (از ياران خائن مسيح كه هنگام شام تصميم گرفت به او خيانت كند) تصوير مي‌كرد. او كار را نيمه تمام رها كرد تا مدل‌هاي مناسبش را پيدا كند. 🔸روزي در يك مراسم همسُرایی کلیسا، تصوير كامل مسيح را در چهره يكي از آن جوانان گروه سرود يافت. جوان را به كارگاهش دعوت كرد و از زوایای زیبا و نورانی چهره‌اش طرح‌های اولیه الهاماتی را برداشت کرد. 🔸سه سال گذشت... تابلو شام آخر با چهره های جذاب حواریون تقريبأ تمام شده بود؛ اما داوينچي هنوز براي يهودای خائن مدل مناسبي پيدا نكرده بود. لئوناردو داوینچی پس از جستجوی فراوان، جوانی با ظاهری درهم شكسته و ژنده ‌پوش را مست و خراب در کنار جوي آبي يافت. با کمک دستيارانش او را تا كليسا آوردند. 🔸گدا را كه هنوز درست نمي‌فهميد چه خبر است، در كليسا سرپا نگه‌اش داشتند تا داوينچي از خطوط کریه و گناه آلود چهره اش که آثار خودپرستي و بی تعهدی آشکارا در آن نقش بسته بود، نسخه برداري كرد. 🔸وقتي كار نقاش تمام شد، مرد بیچاره كه ديگر كمي هشیار شده بود، چشم‌هايش را باز كرد و تابلوی نقاشي پيش رويش را ديد و با شگفتي و اندوه فراوان گفت: "من اين تابلو را قبلأ ديده‌ام!" داوينچي با تعجب پرسيد: "كي؟کجا؟!" 👈مرد کریه المنظر گفت: سه سال قبل، پيش از آن كه همه چيزم را بخاطر گناهان و اشتباهات خودم از دست بدهم. موقعي كه در يك گروه سرود کلیسا آواز مي‌خواندم، زندگي مومنانه و پر از رويايي داشتم... و نقاش هنرمندي از من دعوت كرد تا مدل نقاشي چهره عيسي شوم! (📚بر گرفته از كتاب «شما عظیمتر از آنی هستید که می اندیشید») @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🍏سیب بخورید ! 🍎اگر بیش از 8 تا 10 ساعت در روز با گوشی موبایل یا کامپیوتر کار می‌کنید ، حداقل در روز یک سیب بخورید ! سیب از آسیب به سلول‌های چشم و مغز جلوگیری می‌کنه🍎 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✨ اگر خدا کفیل رزق است غصه چرا؟! اگر رزق تقسیم شده است حرص چرا؟! اگر دنیا فریبنده است اعتماد به آن چرا؟! اگر بهشت حق است تظاهر به ایمان چرا؟! اگر جهنم حق است این همه ناحق چرا؟! اگر حساب حق است جمع مال حرام چرا؟! اگر قبر حق است ساختمان های مجلل !چرا؟ اگر قیامت حق است خیانت به مردم چرا؟! اگر دشمن انسان شیطان است پیروی از او چرا؟! 🔰🔰🔰🔰 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌸✨اعمال قبل از خواب✨🌸 ✨1_وضوء ✨2_نماز وتر ✨3_استغفار ✨4_سوره ملک ✨5_اذکار خواب ✨6_بخشیدن کسانی که درحقت بدی کرده آمد. ✨7_خواندن دعای فرج و سلامتی امام عصر(عج) ✨8_خواندن آیت الکرسی🌸 ↩️‌خراب نشدن خانه از ↪️ 🔸إِنَّ اللَّهَ یُمْسِكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ أَن تَزُولَا وَلَئِن زَالَتَا إِنْ أَمْسَكَهُمَا مِنْ أَحَدٍ مِّن بَعْدِهِ إِنَّهُ كَانَ حَلِیمًا غَفُورًا🔸 ❇️امام صادق علیه السلام فرمودند: هر گاه در شب و هنگام خوابیدن از وقوع زلزله و خراب شدن خانه می ترسی آیه «41 سوره فاطر» را قرائت كن 📘منبع : مكارم الاخلاق، ص290 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁آخرین شبهای پاییز نزدیک است 🍁چند قدم آن طرف تر 🍂رو به سوی زمستان 🍁اندوهت را به برگها بسپار 🍂که صدای آمدن یلدا 🍁آرام آرام به گوش می رسد ... 🍂🍁 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
﷽✨الهی به امیدتو ❤️حال دلت را به خداوند بسپار؛ 🍂هر روز به قلبت بگو که آرام باش و آن را با اکسیر عشق و توکل به خداوند سیراب کن،🍂 🍂توکل یک واژه نیست و هرگز هزینه ای ندارد، توکل یعنی اعتماد بینهایت به قدرتش، به توانایی و آگاهی پروردگاری که این جهان را بدون ذره ای خطا اداره می کند و می تواند ما را به هر خواسته ای برساند.🍂 🍁شما با توکل کردن به نتایجی می رسید که فکرش هم شوقی بی اندازه در وجودتان ایجاد می کند زیرا در حالت آرامش کامل اتفاقات خوب از راه می رسد.🍁🍂 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁آخرین دوشنبه آذر ماه پر برکت 🍂با ذکر شریف صلوات 🍁بر حضرت مُحَمَّدٍ و خاندان پاک و مطهرش 🍂🍁اَللّٰهُــمَّ صَلِّ 🍂🍁عَلی ٰمُحَمَّدٍ 🍂🍁وَّ آلِ محمد 🍂🍁وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌺 🌸 وَاشْكُرُوا لِي وَلَا تَكْفُرُونِ ️و شكرم را به جاى آريد و ناسپاسى نكنيد. •سوره بقره / آیه ۱۵۲ 🔹شكر، عبارت‌ ‌است‌ ‌از‌ شكر لساني‌ ‌که‌ به زبان‌ انسان‌ ‌خدا‌ ‌را‌ سپاس‌ كند و شكر جوارحي (بدنی)‌ ‌که‌ اعضاء و جوارح‌ ‌خود‌ و ‌هر‌ نعمتي‌ ‌که‌ ‌خدا‌ به او داده‌ ‌در‌ مورد ‌خود‌ و ‌براي‌ همان‌ غرضي‌ ‌که‌ ‌خدا‌ به او عنايت‌ فرموده‌ صرف‌ نمايد، و شكر قلبي‌ ‌که‌ همه‌ نعمت‌ها ‌را‌ ‌از‌ جانب‌ ‌خدا‌ بداند وَ ما بِكُم‌ مِن‌ نِعمَةٍ فَمِن‌َ اللّه‌ِ . 🔹 و واقعا ‌خود‌ ‌را‌ ‌از‌ اداء شكر نعمتهاي‌ الهي‌ عاجز بداند و كفران‌ نعمت‌ اين است‌ ‌که‌ نعمت‌ الهي‌ ‌را‌ ‌در‌ ‌غير‌ هدف‌ الهي‌ صرف‌ كند ‌که‌ موجب‌ عذاب‌ الهي‌ و ‌از‌ دست‌ رفتن‌ نعمت‌ اوست‌ چنانچه‌ مي‌فرمايد: لَئِن‌ شَكَرتُم‌ لَأَزِيدَنَّكُم‌ وَ لَئِن‌ كَفَرتُم‌ إِن‌َّ عَذابِي‌ لَشَدِيدٌ. شکر نعمت نعمتت افزون کند کفر نعمت از کفت بیرون کند 🌹 اَللّٰهُــمَّ صَلِّ عَلی ٰمُحَمَّدٍ وَّ آلِ محمد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃