هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🚨 زن، زندگی، آزادی
⭕️ اینجا بنگال غربی ۱۲۰ سال پیش است، زن بنگالی در حال حمل ارباب انگلیسی خویش است.
⭕️ تصویر ناراحت کنندهای است اما حقیقت این است که ماجرا هنوز ادامه دارد.
⭕️ همین حالا هم افراد فریب خوردهای در کشور ما هستند که برای انگلیسیها بردگی میکنند.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅#دوایدردمنچیه؟!
مرحوم حضرت آیت الله بهجت رحمة الله علیه.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
شبتون پررویا،فرداتون پرازاتفاق های زیباوخواستنی
رمان #وقت_دلدادگی
قسمت 19
-چون نیما حرفی نزد ناراحتی.....ما که با هم کلی حرف زدیم ...قرار شد صبور باشی.....نیما هم دید خودت جوابشو می دادی هیچی نگفت......بعدم مطمئن باش نیما واسه یه همچین زبون درازی هیچی بهت نمی گه...به جون جفت بچه هام.....خودشم بدش می یاد از اونا
فاخته اشکهایش را پاک کرد.نازنین هم بلند شد و چادرش را روی سرش انداخت.
-پاشو...زیر چشمات سیاه شده .....سر و صورتت رو تمیز کن و بیا بیرون.عموها رسیدن و بقیه مهمونا.باید حوصله داشته باشی ....پاشو
این را گفت و بیرون رفت.اما دل فاخته نرم نشد.هیچ کس نمی فهمید فاخته با اینکه جواب آن دختر را داده بود اما حس حقارت در جانش رخنه کرده بود.هیچ کس او را هم تراز نیما نمی دید نیمایی که خیلی دلش می خواست به داشتن فاخته افتخار کند و از داشتن او در کنارش سرش را بالا بگیرد.دلشوره هم به حس های قبل اضافه شده بود، اگر بحث خانواده اش را پیش می کشیدند حتما ابرو ریزی میشد.هر کس متلکی می انداخت که حاجی با آن دک و پزش عجب دختری گرفته....پدر معتاد و دائم خمار..برادر شرور و زورگو و غمه کش....مادر کارگر و زحمت کش.
**
فاخته که از کنارش بلند شد فقط تصویر دختر گیسو ک مندی با موهای مشکی در خاطرش ماند. داشت فکر میکرد که فاخته اینهمه مو را چطور می بسته که او تا به حال ندیده بود که با شنیدن صدای پدرش قلبش ایستاد.اصلا آمادگی دیدنش را نداشت.هنوز هم از او دلخور بود.از نظر او حاج آقا پدر مستبدی بود که فرزندانش آزادانه نفس نمی کشیدند.عمو هایش و دایی هم پشت بندش وارد شدند.زندایی و پسرهایش.اصلا در این جمع احساس راحتی نمی کرد.سعی کرد در عین حال که احترام پدر را نگه می دارد موضع دلخوری خودش را اعلام کند.ایستاد و به پایین نگاه کرد. پدر به منظور احترام اول سراغ خواهرش رفت .عموها و دایی هم با نیما خوش و بش کردند.حال جاها عوض می شد پدر به سمت نیما می آمد و نیما دل توی دلش نبود.آمد و درست روبرویش ایستاد.نگاه نیما به بالا و به چشمای خندان پدر ثابت ماند.مگر چند وقت بود او را ندیده به نظر شکسته تر آمد.دستش را برای پدر دراز کرد
-سلام حاج آقا
پدر اما توجهی به اخمهای گره خورده ابروان پر پشت پسرش نکرد.اهمیت نداد او را پدر خطاب نکرد.حا ج آقا امروز را فقط و فقط به بهانه آوردن نیمایش به خانه ترتیب داده بود.دستش را فشرد اما دیگر از دلتنگی طاقت نیاورد اورا به سمت خود کشید و در آغوشش گرفت
-سلام شاه پسر .....قدمت روی چشم بابا جان.
نیما که از حرکت پدر غافلگیر شده بود آرام تشکری کرد و نشست.پدر کنارش نشست و دست روی پای پسرش گذاشت .نیما هم لبخند نیم بندی روی لبانش نقش بست.پدر کمی خود را نزدیک کرد
-نمی گی یه پدر پیری هم داری که چشم انتظاره
نیما هم دلخور به پدرش نگریست
-شما اگه اینقدر بچه برات مهم بود حاجی؛ با پسرت هم چی کاری نمی کردی
دوباره صاف نشست.پدر ساکت تسبیحش را در آورد و شروع کرد زیر لبی دعا کردن.حرص نیما در آمد اصلا نمی شد با او حرف زد.داشت به حرفهای جمع گوش می کرد که پدر دوباره به سمتش خم شد
-هر وقت احساس کردی گوش شنوا برای حرفهای پدر پیرت داری.یه سر بیا حجره، مرد و مردونه اختلاط می کنیم
این یعنی بیا و حرف بزنیم و دلخوریها را دور بریزیم.با سکوتش قبول کرد.الان جای این حرفها نبود .نیما الان تازه دامادی بود که هر کس از یکطرف برایش مزه می پر اند.این دامادی اینقدر برایش مضحک بود که از شوخیهای اطرافیانش اصلا ذره ای لبخند بر لبانش نمی نشست.فضای خانه با پیوستن خانمها به جمع عوض شد.همه یک بار دیگر این عقد کذایی را به انها تبریک گفتند.کم کم به جمعیت مهمانها هم افزوده و مهمانی شلوغتر میشد.فاخته در کنار نازنین آرام نشسته بود.وقتی با مانتو و روسری وارد مجلس شد خاله ملوک با صدایی که او بشنود به خواهرش معترض شده بود که از حاجی بعیده عروسش اینجوری بپوشه.حاج خانوم اصلا به روی خودش نیاورده بود و همانجور مهربان با فاخته برخورد میکرد.جدای از اینکه فاخته دختر زنی بود که زمانی مورد علاقه حاج آقا بود، اما عجیب به دل حاج خانم می نشست.فاخته دختر ریز نقش و ظریف اندامی بود که می شد بی دلیل او را دوست داشت.نیما خود را مشغول صحبت با عموها کرده بود.کلا از فامیل پدری بیشتر از خاله ها و دایی هایش خوشش می آمد.دایی محمد رو به حاج آقا کرد
-راستی حاجی.فامیل عروس نیستن.اصلا کجایی هستن آشنا هستن؟حتما دیگه ،به هر حال شما رو قضیه ازدواج خیلی حساسین
ادامه دارد...
❤️ @tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
رمان #وقت_دلدادگی
قسمت 20
حاجی بدون وقفه ای جواب داد
-من با فامیل مادری عروسم آشنایی داشتم.پدر و مادر فاخته هم شهرستانن.امکان نبود اینجا باشن.واسه همین ما زودتر این دو تا رو عقد کردیم که نیما دائم در رفت و آمد نباشه.فاخته هم اینجا به تحصیلش ادامه میده
نیما که فامیل فاخته را ندیده بود؛ اما حاضر بود قسم بخورد که پدرش دارد در این مورد دروغ می گوید.کار به ازدواج اجباری خودش نداشت حاج آقا حتما و حتما از خانواده فاخته مطمئن بود که حاضر شده بود به زور هم که شده این دختر را برای پسرش عقد کند.
بالاخره موقع شام شد.شام هم خورده میشد و نیما راحت میشد و خلاص.کمی در قسمتی که خانمها نشسته بودند چشم گرداند فاخته سرش پایین بود و به دستانش نگاه می کرد. آهی کشید نمی دانست چرا هیچ چیز از فاخته احساسش را بر نمی انگیزد.فاخته هم هیچ کششی به او نشان نمی داد تا لا اقل دلش خوش باشد او از نیما خوشش می آید.بی زبان و کم حرف بود ،دایم در خودش فرو می رفت.اصلا دختر شاد و دلچسبی نبود.البته امروز کمی زبانش در آمده بود.چشمش نا خود آگاه به سارا و سمیه و دختردایی اش افتاد که زیر لبی پچ پچ می کردند و می خندیدند. خیلی راحت میشد حدس زد موضوع بحث شان فاخته است.دوباره حواسش را به بحث سیاسی مردان داد که جوانها بلند شدند برای پهن کردن سفره.حسابی خسته شده بود از بس یکجا نشسته بود .بالاخره سفره چیده شد.همه می خواستند سر سفره بیایند همه با حرف عمه خانم ایستادند
-بابا لااقل بزارین سر سفره این دو تا کنار هم بشینن. واسه دو تا جوون تازه عقد کرده اینهمه دوری خوب نیست. بیاین اینجا کنار هم شما دوتآ
-بابا لااقل بزارین سر سفره این دو تا کنار هم بشینن. واسه دو تا جوون تازه عقد کرده اینهمه دوری خوب نیست. بیاین اینجا کنار هم شما دوتا.از نیما به بعد آقایون بنشینن از فاخته به بعد خانمها
تمام مدت احساس می کرد عمه جان جوک می گوید.چرا فکر می کرد نیما از دوری فاخته دارد جان بر لبش می آید. عمه دست فاخته را گرفت و پیش نیما آورد. بقیه هم مثل گفته عمه نشستند.حاج آقا که کنار نیما نشسته بود پسرش را خطاب قرار داد
-بابا جان برای فاخته بکش.شاید خجالت بکشه خودش
هیچ حرفی نزد.بدون اینکه به فاخته نگاه کند دستش را به طرفش دراز کرد
-بشقابتو بده...بگو چی می خوری برات بکشم
بشقاب را دست نیما داد
-بیزحمت پس با قالی پلو بکشین
مکالمات بینشان تا این حد مختصر و مفید بود.هیچ کدامشان به خودش زحمت نمی داد بیشتر از این حرف بزند.
به هر حال دقایق کند مهمانی به آخر رسید و بعد از دادن کادو به عروس خانوم به عنوان پاگشا هر کس به خانه خودش رفت.نیما هم سریع بعد از مهمانها از فاخته خواست تا بروند، خسته بود و فردا هم کلی کار داشت.از در ماشین که در پارکینگ پیاده شدند و به طرف خانه از پله ها بالا رفتند.بدی آپارتمان نداشتن آسانسور بود.در پاگرد با کلی کارتن روی هم مواجه شدند بالاخره تنها واحد خالی که واحد روبروی خانه نیما بود پر شد. با زحمت از کنار کارتونها بالا رفتند و وارد واحد خود شدند.تا همین لحظه نیما کلمه ای با فاخته حرف نزده بود.در سکوت کفشهایشان را در آوردند و هر کدام به سمت اتاق خودش رفت.دست هر دو همزمان روی دستگیره در اتاق نشسته بود که نیما صدایش زد
-فاخته
برگشت و به نیمرخ نیما نگاه کرد.پسری که حتی به خودش زحمت نمی داد به صورتش نگاه کند.شاید اگر نگاه می کرد شعله اشتیاق را در چشمان فاخته میدید.همانطور که به در اتاقش نگاه می کرد حرفش را زد
-یه چیز می گم آویزه گوشت کن.....دل من برای هر کی بلرزه اون یه نفر مسلما تو نیستی
**
کاسه چشمش از اشک خشک نمی شد.حرف نیما برای دل او زلزله مخربی بود.هرچه اشکش را پاک می کرد دوباره می جوشید و پایین میریخت. دستی دوباره به پهلویش زد.درد می کرد باز.کمی هم سوزش ادرار قاطی اش بود و حسابی درد روی دردهای دلش می گذاشت.همیشه وقتی اینجور میشد اگر چرک خشک کن می خورد کمی بهتر میشد.تا صبح همش فکر کرد.به اینکه حتی امروز هم گوشه چشم نیما را پر نکرده بود.با خودش فکر کرد این موی به این بلندی را که تا پایین باسنش رسیده بود پس به چه دردی می خورد.چرا امروز دلش را خوش کرده بود نیما او را می بیند .نه اینکه نگاه کند واقعا او را ببیند.اما همیشه در مورد آرزوهایش با نیما به دیوار ساروجی و محکمی می خورد.
ادامه دارد...
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌿🌸🌿🌸🌿🌸
#کراماتامامرضا_ع
🔸️حکایت سرباز یزدی که با عنایت امام مهربانیها شفا گرفت
🔹️یکی از سربازان مشغول به خدمت در یزد بود که ناگهان به بیماری نامعلوم مبتلا شد، سه روز از بیماریاش گذشت چهرهاش سیاه شده بود و با ناراحتی و اضطراب دست و پا میزد.
🔹️بیماریاش به قدری شدت گرفته بود که پزشکان از او قطع امید کردند، نزدیک عصر روز سوم ناگهان از جایش بلند شد و فریاد زد «یا امام رضا روحی فداک».
🔹️اطرافیانش که تعجب کرده بودند ماجرا را جویا شدند و جعفر تعریف کرد: به یکبار دنیا پیش چشمانم سیاه شد، بعد دیدم دو نفر سیاه رنگ به صورت ترسناک دستانشان را به گلویم گذاشته و در حال خفه کردنم بودند که بزرگواری ظاهر شد و به آن دو نفر خطاب کرد که: «مگر نمیدانید منم امام رضا ضامن غریبان».
🔹️آن دو نفر به محض شنیدن این سخن دست از گلوی من برداشتند و از نظرم محو شدند، امام رضا(ع) به من فرمودند: «برخیز» وقتی بلند شدم کسی را ندیدم».
🔹️سرباز روز بعد از پادگان مرخصی گرفت و برای پابوسی حرم مطهر رضوی عازم مشهد شد.
#داستان_واقعی
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
آورده اند بازرگانی بود اندک مایه که قصد
سفر داشت. صد من آهن داشت که در خانه
دوستی به رسم امانت گذاشت و رفت.اما
دوست این امانت را فروخت و پولش را خرج
کرد.بازرگان، روزی به طلب آهن نزد وی رفت.
مرد گفت:آهن تو را در انبار خانه نهادم و مراقبت
تمام کرده بودم اما آنجا موشی زندگی می کرد که
تا من آگاه شوم همه را بخورد.بازرگان گفت:راست
می گویی!موش خیلی آهن دوست دارد و دندان
او برخوردن آن قادر است.
دوست اش خوشحال شد و پنداشت که بازرگان
قانع گشته و دل از آهن برداشته.پس
گفت:امروزبه خانه من مهمان باش.بازرگان
گفت:فردا باز آیم.رفت و چون به سر کوی رسید
پسر مرد را با خود برد و پنهان کرد.چون بجستند
از پسر اثری نشد.پس ندا در شهر دادند.
بازرگان گفت:من عقابی دیدم که کودکی
می برد.مرد فریاد برداشت که دروغ و محال
است،چگونه می گویی عقاب کودکی را ببرد؟بازرگان خندید و گفت:در شهری که موش صد
من آهن بتواند بخورد،عقابی کودکی
بیست کیلویی را نتواند گرفت؟
مرد دانست که قصه چیست،گفت:آری موش
نخورده است!پسر باز ده وآهن بستان.هیچ چیز
بدتر از آن نیست که در سخن ، کریم و بخشنده
باشی ودر هنگام عمل سرافکنده و خجل.
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
✨﷽✨
✨ #درسنـــامــــهـــ
ﻣﻬﺮﺑﺎن ﺑﻤﺎﻥ
ﺣﺘﯽﺍﮔﺮﻫﯿﭻ ﮐﺲ
ﻗﺪﺭﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯿﺖ ﺭﺍﻧﺪﺍﻧﺪ
ﺍﯾﻦ ﺫﺍﺕ ﻭﺳﺮﺷﺖ ﺗﻮﺍﺳﺖ ﮐﻪ
ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎﺷﯽ
ﺗﻮﺧﺪﺍﯾﯽ ﺩﺍﺭﯼ
ﮐﻪ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﻫﻤﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻣﯿﮑﻨﺪ
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#داستانک_آموزنده
✍میگویند که دو برادر بودند پس از مرگ پدر یکی جای پدر به زرگری نشسته دیگری تا از وسوسه نفس شیطانی به دور ماند از مردم کناره گرفته و غار نشین گردید. روزی قافلهای از جلو غار گذشته و چون به شهر برادر میرفتند، برادر غارنشین غربالی پر از آب کرده به قافله سالار میدهد تا در شهر به برادرش برساند. منظورش این بود که از ریاضت و دوری از خلایق به این مقام رسیده که غربال سوراخ سوراخ را پر از آب میتواند کرد بی آنکه بریزد.
🐪چون قافله سالار به شهر و بازار محل کسب برادر میرسد و امانتی را میدهد، برادر آن را نخ بسته و از سقف دکان آویزان میکند و در عوض گلوله آتشی از کوره در آورده میان پنبه گذاشته و به قافله سالار میدهد تا آن را در جواب به برادرش بدهد. چون برادر غارنشین برادر کاسب خود را کمتر از خود نمیبیند عزم دیدارش کرده و به شهر و دکان وی میرود. در گوشه دکان چشم به برادر داشت و دید که برادر زرگرش دستبندی از طلا را روی دست زنی امتحان میکند، دیدن این منظره همان و دگرگون شدن حالت نفسانی همان و در همین لحظه آبی که در غربال بود از سوراخ غربال رد شده و از سقف دکان به زمین میریزد.
✨چون زرگر این را میبیند میگوید:
«ای برادر اگر به دکان نشستی و هنگام کسب و کار و دیدن زنان آب از غربالت نریخت زاهد میباشی، وگرنه دور از اجتماع و عدم دسترس همه زاهد هستند!»
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتے #حدیث
💠 #خوراکمفیددرفصلزمستان
💎 امیر المؤمنین ع می فرمایند :
❄️ #خوردنگردو در گرماى شديد، حرارت بدن و زخمهاى تن را تحريك مى كند، امّا خوردن آن در زمستان، كليه ها را گرم مى كند و سرما را دفع مى كند
📚كافى ط-الاسلامیهج 6، ص 340، ح 1
❄️#زمستانبهارمؤمن
💎حضرت امام صادق "ع" فرمودند :
❄️زمستان بهار مؤمن است
از شبهاى طولانىاش براى شب زندهدارى
و عبادت، و از روزهاى کوتاهش
براى روزهدارى بهره مىگیرد
📚وسائل الشیعه: ج۷، ص۳۰۲
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
بخشش را "بخش کن"
محبت را "پخش کن"
غضب "پریشانی" است
نهایتش "پشیمانی" است
هر چه "بضاعتمان" کمتر است
"قضاوتمان" بیشتر است
به "خشم" ، "چشم" نگو
و از "جدایی" ، "جدا" باش
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
به هر کس "نیکی" کنی
او را "ساخته ای"
و به هر کس "بدی" کنی
به او "باخته ای"
پس بیا بسازیم و نبازیم.
#یلدایمهربانی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 🎥داستان عبرت اموز نفرین جوان مسیحی به نانوا ❗️ ❗️
#داستان_آموزنده
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 خـدایـا ❣
🍁 در این آخـریـن
🍂 شبهـای پاییـز
🍁 مهربانی به دلهـا
🍂 برکت تو خونـه ها
🍁 برطرف شدن غمهـا
🍂 برطرف شدن مشکلات
🍁 و مستجاب شدن دعاهـا
🍂 را نصیب همه عزيزانم بگردان
✨ #آمیـــن_یارب🤲
🍂آخرین شبهای پاییز
🍁چند قدم آن طرف تر
🍂رو به سوی زمستان
🍁اندوهت را به برگها بسپار
🍂که صدای آمدن یلدا
🍁آرام آرام به گوش می رسد ...
#یلداپیشاپیشمبارکــــــــــــ ❄️
#شب_خوش ✨
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸خدایا!
💫بخشندگی از توست..
🌸عشق در وجود توست..
🌸مهـربانا!
💫عشق و بخشندگی را به ما
🌸بیاموز تا همیشه مهربان
💫باشیم و مهربان بمانیم
🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
💫الــهـــی بــه امــیــد تـــو
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💗ای نور خداوند مبین در ظلمات
🌸وی آن که توئی آل علی را جلوات
💗گفتم به دلم چه هدیه داری امروز
🌸گفتا به گُل چهرۀ مهدی صلوات
🌸🍃اللهمَّ صَلِّ علُى مٌحُمٌدِِ
💗🍃وَالُ مٌحُمٌدِ
🌸🍃وعجل فرجهم
💗در پناه #امام_زمان_عج
🌸روز و روزگارتون پر برکت
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😳 #عجایب_قرآن
این قسمت:
🕸 خانه عنکبوت 🕷
یکی از عجیبترین و مخوفترین😱خانههای جهان که در قرآن بیان شده
#یادآورینعمتها_انسانراعاشقخدامیکند
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
👆#آیه_روز☝️#زناندرستکار
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #سه_شنبه 29 آذر ماه 1401
🌞اذان صبح: 05:39
☀️طلوع آفتاب: 07:10
🌝اذان ظهر: 12:02
🌑غروب آفتاب: 16:54
🌖اذان مغرب: 17:14
🌓نیمه شب شرعی: 23:16
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#ذکرروز "سه شنبه"﷽"
"۱۰۰مرتبه"
✨یا ارحم الراحمین✨
✨ای مهربان ترین مهربانان✨
🌙دیگرگناه نمی کنم #آقابیا🌙
#اللهم_عجل_الوليك_الفرج🌻
#نماز_سه_شنبه
✅هرکس نمــازسهشنبه را
بخواندبرایش هزاران شهرازطلا
دربهشت بسازند↯
دورکعت؛
درهر رکعت بعد از حمد یک بارسوره
تین توحید فلق ناس
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
همسر فرعون " تصميم گرفت که عوض شود
و شُد یکی از زنان والای بهشتی....
پسر نوح تصميمي براي عوض شدن نداشت...
غرق شد و شُد درس عبرتی برای آیندگان...
اولي همسر يک طغيانگر بود
و دومي پسر يک پيامبر...!!!
براي عوض شدن هيچ
بهانه ای قابل قبول نيست....
اين خودت هستي که
تصميم مي گيري تا عوض شوی...
#ازتغییرنترس🌸
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتی
✅خواص تخم مرغ آب پز در صبحانه :
1⃣کاهش چربی خون
🔹کاهش وزن
2⃣عضله سازی
🔹کم شدن خطر بیماری ها
3⃣بهبود وضعیت پوست و مو
🔹دریافت کافی امگا 3
4⃣کاهش استرس
🔹کاهش بیماری های قلبی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺هیچ وقت نگو
🌼«شانـس نـدارم»
🌺چون به محبوبیتت
🌼در کــائــنــات،
🌺بی حرمتی میکنی،
🌼بگو حق من محفوظه،
🌺پـس تـلاش میکنـم،
🌼خـــدا دوستـم داره
🌺و روزی به هدفم میرسم
💛♥️روزتون پر از انرژی مثبت♥️💛
🌹29 آذرماهتون بـخیـر عــزیــزان🌹
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
💢 #انفاقبیمنت #چراغخاموش
🔹 حارث همدانی نقل میکند:
زندگى برایم سخت شده بود؛ براى رفع حاجت، خدمت امام على علیهالسلام رفتم.
🌸 امیرالمومنین پس از سلام فرمودند:
آیا خواستهاى دارى؟
🔹گفتم: آرى.
🌸 امام علی بلند شدند و چراغ را خاموش کردند و فرمودند:
چراغ را خاموش کردم تا در برابر خواستهات دچار خجالت نشوى؛ زیرا از حضرت محمد صلىاللهعلیهوآله شنیدم که فرمود:
🔹خواستههاى مردم در دلهاى بندگان، امانت است، هرکس آن را پنهان کند، برایش عبادت است و کسى که خواستهاش را آشکار کند، شنوندگان باید او را یارى کنند.
📚 بحارالانوار، جلد ۴۱، صفحه ۳۶
#یلداکمکفقرارافراموشنکنید
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️دو قدم
مانده به رقصيدن برف
🌨يك نفس
مانده به سرما و به يخ
❄️چشم در
چشم زمستاني دگر
🌨تحفه اي
يافت نكردم كه دهم
❄️هديه به شما
يك سبد عاطفه دارم 🌹
🌨همه تقديم شما.....
⛄️پيشاپيش زمستان مبارک⛄️
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتماگوش کنید☝️☝️
#امیدتونروازدست_ندین
❓چرا من اینطوریاَم؟
تا مشکلی بوجود میاد، خودمو میبازم!
آروم و قرارم رو از دست میدم!
نه میتونم خوب فکر کنم .. نه حتی دعا کنم!
❓ چرا من اینجوریاَم ؟
👤 #استادمحمدشجاعی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان با آیه های نور الهی وذکرهای گره گشا
🚨 #مهم | ماجرای حملهی دو روز پیش به چند روحانی در قم با تفنگ ساچمهای😳
🚫 ماجرا را از زبان روحانی آسیبدیده بشنوید😳
🔻 کلیپش سنجاق شده👇
http://eitaa.com/joinchat/3870687243Cb7696c0270