هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
4_5861453383382075450.mp3
6.15M
💚در لیله الرغائب و شب آرزوها چی بخوام که ضرر نکنم.
🔻سعی کنیم؛ این فایل رو حتماً تا قبل از ورود به شبِ عظیم القدرِ لیله الرغائب، گوش کنیـــم .
تا ان شاءالله آرزوهامون رو با یه چینشِ درست،
در سینیِ اجابت خـ❤️ـدا، قرار بدیم.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
📚 رمان #وقت_دلدادگی
قسمت 96
دیگر تا بیمارستان حرفی زده نشد.هر چه به بیمارستان نزدیکتر می شدند دوباره ترس بر فاخته غلبه می کرد.می دانست این رفتنها پیامد خوبی ندارد اما بخاطر نیما لب فرو بسته بود.به بیمارستان رسیدند.پدر هم دیگر با آنها همراه شد.به سمت پرستاری پشت نیز پذیرش رفتند و سراغ دکتر را گرفتند.پرستار با شنیدن اسم آنها کمی تامل کرد
-جناب پورداوود....دکتر تاکید کردن حتما اومدین یه سر برین پیش ایشون
فاخته بازوی نیما را جنگ زد
-مشکلی هست
پرستار نگاهی به نیما و بعد به فاخته کرد
-بنده اطلاعی ندارم با خودشون تماس بگیرین...در هر صورت ایشون امروز تا ساعت دوازده بیشتر اینجا نیستن
حاج آقا نگاهی به ساعتش انداخت
-بریم بابا ببینیم چی کار داره... چیزی تا ظهر نمونده
دست سرد فاخته را گرفت و به سمت اتاق دکتر به راه افتادند.دم در فاخته ایستاد.نیما به چهره پر از استرس فاخته نگاه کرد
-من نیام نیما....بزار هر چی می گه به تو بگه
استرس فاخته را که دید او هم به این نتیجه رسید که فاخته نباشد بهتر است.شاید دکتر چیزی بگوید که شنیدنش برای فاخته مطلوب نباشد
-باشه عزیزم. ..پس همین جا روی نیمکت بشین تا بیایم
قبول کرد و همانجا نشست.نیما به همراه پدرش در زدند و بعد از اجازه دکتر وارد اتاق شدند.دکتر با دیدن آنها با لبخندی بلند شد
-زودتر منتظرتون بودم
نیما هم با دکتر دست داد و نشست
-نشد دیگه ببخشید ...موردی پیش اومده دکتر
دکتر لبی تر کرد و به صندلی اش تکیه زد
-شاید بشه اسمش رو معجزه هم گذاشت.... بعد اون همه آدم که برای کمک حاضر شده بودن کلیه به خانمتون بدن.حتی اون دوستتون یادم نمیره.انقدر به فکر کمک به شما بود کلا فراموش کرده بود خودش یه کلیه بیشتر نداره.اسمش چی بود؟
-فرهود
-بله درسته.ایشون همیشه به خاطرم می مونه.من که واقعا خوشحالم ....پس خیلی سریعا خبر خوب رو بهتون میدم یک مورد برای پیوند کلیه به خانم شما پیش اومده که فکر می کنم و البته مطمئنم که با شرایط همسر شما کاملا جور هست
نیما که انگار اشتباه شنیده باشد با تحیر به دهان دکتر چشم دوخته بود
-اشتباه نمی شنوم؟؟وای!!!! یعنی ممکنه
-اوهوم چرا که نه.منتظر جواب قطعی آزمایشات هستم
به لکنت افتاده بود از خوشحالی
-چ.....چطور ممکنه...چه جوری
به روی نیما که هنوز در شوک خبر بود لبخند زد
-دو روز پیش درست جلوی همین بیمارستان البته در اون سمت خیابون تصادفی صورت می گیره. خانمی در اثر تصادف امروز بعد از فقط دو روز کما در اثر شدت ضربه دچار مرگ مغزی شدن.تا همین الان به غیر از اسمشون هیچ اطلاعی از بستگان به دست نیاوردیم.خانم نسبتا جوانی هستن حدودا شاید چهل و پنج ساله.خانم فریده بابایی
حاج آقا که دست روی قلبش گذاشت نیما سریع از جا بلند شد
-بابا....آقا جون خوبی؟ چت شد یهو
دکتر در لیوان خود آب ریخت و جلوی نیما گرفت
-دهن نزدم هنوز بدین بخوره
تشکر کرد و لیوان را به دهان پدر نزدیک کرد.چند دقیقه ای گذشت تا حال حاج آقا سر جایش بیاید.نیما هم کمی شانه هایش را مالید
-بهتر شدی آقا جون
دست روی دست نیما که روی شانه اش بود گذاشت
-خوبم بابا جان ...ممنون
نیما آمد و دوباره سر جایش روبه روی حاج آقا نشست. حاج آقا رو به دکتر کرد
-این خانم رو میشه دید
-حدس می زنم می شناسین این خانم رو.چون تا اسمش رو بردم حالتون بد شد
حاج آقا سری به نشانه تایید تکان داد و رو به دکتر کرد
-میشناسم به این نام خانمی رو.که حدس می زنم خودشون باشن
نیما نگاه پرسشگرش را به پدر دوخت
-کی هست این خانم مگه
حاج آقا نفس عمیقی کشید
-مادر خود فاخته ست بابا جان
چشمان نیما از تعجب گرد شد
-ولی مگه نگفتین مادرش رفته و....
حرف پسرش را برید
-آره پسرم اما یه شماره برای مبادا با اصرار ازش گرفتم.البته شماره کسی بود که اون فقط از فریده خبر داشت.زنگ زدم و خواستم تا بیاد تو این تاریخ بیمارستان.کمی مساله رو توضیح دادم برای اون خانم و گفت حتما خبرش می کنم.گفتم شاید بهتر باشه این دوتا یکبار دیگ ه هم رو ببینن، دیدار نباشه به قیامت.قرار بود که شما دو روز پیش برای بقیه درمان اینجا باشین
پف بلندی کشید
-چرا به من نگفتین بابا
-خب شما دو تا که اصلا تو حال و هوای خودتون نبودین که.این جریانات اخیرم..
اینبار نفس عمیق دکتر بلند شد.
ادامه دارد...
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌹و هرگاه بندگان من ازتو درباره من بپرسند
بگومن نزديكم و دعاى دعاكننده را به هنگامى كه مرا بخوانداجابت مى كنم پس آنان بايد
فرمان مرا گردن نهند و به من ايمان آورند باشدكه راه يابند..
☞❥⃟⃟@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حدیث🎥
💎حضرت امام محمد باقر علیه السلام میفرمایند:
🌷کودکان به واسطه درستکاری پدرانشان از انحرافات محفوظ می مانند🌷
📚بحار الانوار ،جلد۷۸،ص۲۳۶
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️کلیپ کوتاه احکام شرعی
#احکام_شرعی #احکامتقلید
➖〰➖〰➖〰➖〰➖
﷽ #احکام_حقالناس
❓پرسش
بدهي که صاحبش را نميتوانيم پيداکنيم چطور پرداخت شود؟
📝پاسخ
تحقیق کنید و تمام تلاش خود را برای پیدا کردن صاحبش انجام دهید تا مال را به صاحبش برگردانید اگر از یافتن صاحبش ناامید شدید با اجازه از دفتر مرجع تقلید آن را به فقیر بدهید.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
✨وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ
✨أَفَلَا يُؤْمِنُونَ(٣٠)
✨ و هر چيز زنده اى را از آب پديد آورديم
✨آيا باز هم ايمان نمى آورند(٣٠)
📚سوره مبارکه انبیاء ✍آیه ۳۰
➖〰➖〰➖〰➖〰➖
🌺 اثر نماز بر روح و روان ما
🔹وقتی به یک لیوان آب بگوییم: دوستت دارم، مولکول هایش زیبا می شود و برعکس در صورتی که به همان آب بگوییم: دوستت ندارم، مولکول هایش زشت می شود.
🔹 «ای مو تو» دانشمند ژاپنی به یک لیوان آب دعا خواند و از مولکول هایش عکس گرفت. خیلی زیبا شده بودند و به یک لیوان آب دیگر دعا نخواند مولکول هایش زیبا نبودند.
❤ خداوند کلمات مخصوصی را انتخاب کرده که هر روز بخوانیم و از آثارش بهره مند شویم. دو سوم بدن ما از آب تشکیل شده است و از نظر همان آزمایش دانشمند ژاپنی نیز، #نماز اثرگذاری بسیاری در روح و روان و حتی جسم دارد؛
❤ و خداوند فرمود: « إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَر ؛ #نماز انسان را از فحشا و منکر باز می دارد.»
📚 زیر این حرف ها خط بکشید؛ ص ۶۶
🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌸
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
خدایا!
#لیلهالرغائب است
و آرزوهایم بسیارند و بزرگ
و دلم کوچک است و بیتاب
تو به بزرگی خودو کرامتت
نه به کوچکی من وحقارتم
برآورده اش کن
که توئی تو
مهربانترین مهربانان
#اللهمعجللولیکالفرج
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
حکایاتی از بهلول:
خلیفه از بهلول پرسید: مجازات دزدی چیست؟
بهلول گفت: اگر دزد ، سرقت را شغل خود کرده باشد دست او قطع شود، اما اگر بخاطر فقر و گرسنگی باشد باید هر دو دست خلیفه را قطع کرد!
✨به بهلول گفتند می خواهی قاضی شوی؟
گفت :خیر
گفتند :چرا؟
گفت: نمی خواهم نادانی بین دو دانا باشم
مال برده و مال باخته هر دو اصل ماجرا را می دانند و من ساده باید حقیقت را حدس بزنم!
✨به بهلول گفتند که فلانی هنگام تلاوت قرآن چنان از خود بیخود میشود که نقش بر زمین شده و غش میکند
بهلول گفت:او را بر سر دیوار بگذارید تا تلاوت کند، اگر غش کرد درعمل خود صادق است!
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
مرد ثروتمندی به کشیشی می گوید:
نمی دانم چرا مردم مرا خسیس می پندارند.
کشیش گفت:
بگذار حکایت کوتاهی از یک گاو و یک خوک برایت نقل کنم.
خوک روزی به گاو گفت: مردم از طبیعت آرام و چشمان حزن انگیز تو به نیکی سخن می گویند و تصور می کنند تو خیلی بخشنده هستی. زیرا هر روز برایشان شیر و سرشیر می دهی.
اما در مورد من چی؟...
من همه چیز خودم را به آنها می دهم از گوشت ران گرفته تا سینه ام را. حتی از موی بدن من برس کفش و ماهوت پاک کن درست می کنند. با وجود این کسی از من خوشش نمی آید. علتش چیست؟
می دانی جواب گاو چه بود؟
جوابش این بود:
شاید علتش این باشد که
"هر چه من می دهم در زمان حیاتم می دهم"
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
زرعباس تنگستانی پیرترین رزمنده ایران در هشت سال دفاع مقدس
علی اسلامی از پیشکسوتان جبهه می گوید: در جمع ما پیرمردی حضور داشت به نام "زرعباس تنگستانی" که خیلی پیر بود شاید حدود 95 سال سن داشت. تفنگ برنوی داشت که می گفت رئیس علی دلواری این را به من هدیه داده است و من از سربازان رئیس علی بودم.
وقتی اسلحه سیمینوف به دست ما رسید تفنگ برنوی قدیمی زرعباس را از او گرفتیم و یک سمینوف به او دادیم. به سختی مقاومت می کرد می گفت این برنو عمر خاطره من است چطوری می خواهید از من بگیرید. اتفاقا برنو اسلحه سنگینی بود، لگدهای سنگین می زد و گاز باروت به نحوی کاملا قدیمی تخلیه می شد.
زرعباس اواخر سال ۶۱ دارفانی را وداع می گوید و به دیگر همرزمان شهیدش ملحق می شود...
روحش شاد🌺
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
💕فرشته ایی پیر، ماموریتی در زمین بر عهده داشت٬ فرشته ایی جوان نیز با او همراه شد. آنها برای گذراندن شب٬ در خانه یک خانواده ثروتمند فرود آمدند. رفتار خانواده نامناسب بود. آنها دو فرشته را به مهمانخانه مجللشان راه ندادند٬ بلکه زیرزمین سرد خانه را در اختیار آنها گذاشتند.
فرشته پیر در دیوار زیر زمین شکافی دید و آن را تعمیر کرد. فرشته جوان که از رفتار نامناسب صاحبان خانه خشمگین بود، از تعمیر آن دیوار شگفت زده شد ولی فرشته پیر پاسخ داد :«همه امور بدان گونه که می نمایند نیستند.»
شب بعد٬ این دو فرشته به منزل یک خانواده فقیر ولی بسیار مهمان نواز رفتند. بعد از خوردن غذایی مختصر٬ زن و مرد فقیر٬ رختخواب خود را در اختیار دو فرشته گذاشتند. صبح روز بعد٬ فرشتگان٬ زن و مرد فقیر را گریان دیدند. گاو آنها که شیرش تنها وسیله گذران زندگیشان بود٬ در مزرعه مرده بود.
فرشته جوان عصبانی شد و از فرشته پیر پرسید: «چرا گذاشتی چنین اتفاقی بیفتد؟ خانواده قبلی همه چیز داشتند و با این حال تو کمکشان کردی٬ اما این خانواده دارایی اندکی دارند و تو گذاشتی که گاوشان هم بمیرد.»
فرشته پیر پاسخ داد: «وقتی در زیرزمین آن خانواده ثروتمند بودیم٬ دیدم که در شکاف دیوار کیسه ای طلا وجود دارد. از آنجا که آنان بسیار حریص و بددل بودند٬ شکاف را بستم و طلاها را از دیدشان مخفی کردم. دیشب وقتی در رختخواب زن و مرد فقیر خوابیده بودیم٬ فرشته مرگ برای گرفتن جان زن فقیر آمد و من به جایش آن گاو را به او دادام. همه امور بدان گونه که می نمایند نیستند.»
افسوس که ما دیر می فهمیم.
─┅─═इई ❄️🌼❄️ईइ═─┅─
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
تعهد ، غیرت ، شجاعت
نگهبانى كه استاندار وهمراهان را به باغ شاهزاده ماهان راه نداد!؟
حدود ظهر بود كه تصميم گرفتيم به ماهان برويم وضمن بازديد از باغ شاهزاده كه باز سازى ان در دستور كار قرار داشت ومتاسفانه در استانه تخريب و ويرانى قرار گرفته بود
ساعاتى رادر فضای ارام و دلنشينش سپری كنيم
پيكان ابى شخصى اقاى مرعشى كه معمولا در سفرهاى تفريحى و غير دولتى استفاده مى شد ما را به باغ رساند
با كوبيدن درب اصلى باغ نگهبانى كه در بام عمارت ورودى قرار داشت
با صدای بلند گفت فصل برداشت ميوه است وكسى حق ورود به باغ را ندارد
اقای مرعشی استاندار با خنده وسلام واحوالپرسى خطاب به نگهبان گفت
برادر اقايون از روساى استان ومن هم راننده ايشان هستم درب را باز كن براى بازديد امده اند
نگهبان گفت به قيافتون هم نميخوره بلف نزن اگر اومديد ميوه بخوريد بريد باغهاى ديگه اينجا باغ مردم و ميوه بيت المال است ومن هم اجازه نميدم حتى يك دانه ميوه هم بخوريد!
اقای مرعشى كه با زبانش مار را از سوراخ بيرون مي كشد وهمين زبانش هم هست كه گاه به عرش و انگاه كه به زخم زبان بدل مى شود به فرشش كوبيده !؟
همه راه هاى ممكن وحتى پيشنهاد يك ماه حقوق در ازاى باز كردن در را بى نتيجه ميديد
رو به اقای اخلاقى نيا ( نماينده وقت قائم مقام رهبرى در دانشگاه هاى كرمان ) كرد وگفت حاج اقا شما عمامه اتان را بگذاريد شايد به احترام وترس از شما درب را باز كند واجازه ورود بدهد!
حالا ديگر همه ما از پيكان پياده وبا خنده صحنه مذاكره سخت حاكم كرمان ونگهبان باغ را تماشا ميكرديم.
نگهبان وقتی حجت الاسلام اخلاقى نيا را با عبا و عمامه ديد با خنده گفت اين لباسها رو از كجا اوردين وبعد ادامه داد امروز هر كى ميخواد خلافى بكنه واز دست مأمورا در بره از اين لباس سوء استفاده ميكنه چند وقت پيش يه قاچاقچى رو دستگيركردن كه لباس روحانیت رو پوشيده
بوده بريد خجالت بكشيد.
حسين اقا اينبار دومين برگ خود را در مذاكره سخت با نگهبان رو كرد وبا اشاره به اسحاق گفت
برادر ايشان اقاى اسحاق جهانگيرى نماينده جيرفت هستندو نگهبان بلافاصله گفت همين سياه سوله وخطاب به اسحاق گفت بچه بمى !؟از خنده روده بر شده بوديم اقاى مرعشى كه كم كم عصبانى شده بود با اشاره به حسين اقا اسكندری گفت ايشان قائم مقام استاندار و بنده حسين مرعشى استاندار كرمان هستم وبا تحكم ادامه داد درب را باز كن
نگهبان با كمال خونسردى گفت
اگر تو استاندار كرمان هستى من هم ميرحسين موسوى نخست وزير هستم
برو دنبال كارت بچه ! ميوه باغ شاهزاده خوردنى نيست
اقای مرعشى كه بد جورى مستاصل شده بود خطاب به نگهبان گفت
چه كسى به تو بگويد درب را باز ميكنی؟
نگهبان گفت،
اقاى بخشدار ماهان همان كسى كه من را مامور حفاظت از باغ وميوه هاى بيت المال كرده !
حدود نيم ساعت طول كشيد تا توانستيم بخشدار را پيدا و به باغ وارد شويم!!
حاج اقا اخلاقی نيا كه در سخنورى ونويسندگى و سواد و روشنفكرى وساده زيستى و به روز بودن نمونه است
وقتى در باغ با هم قدم مى زديم گفتند
خدا كند همه ما تعهد وغيرت وشهامت اين نگهبان درحفظ بيت المال واموال مردم را داشته باشيم وفراموش نكنيم روز حساب را، روزی كه امدنش قطعى است.
مظفر اسكندری زاده
بخشی از دل نوشته های غريبی
دهم تير ماه سال ١٣٩٤
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
خسرو جهانی !
شبی در بهار سال ٧١ شام را خوردم و خوابیدم؛ ساعت ٢ و نیم بامداد تلفن زنگ خورد!
با خودم گفتم نصفه شبی چه کسی با ما کار دارد
تلفن را برداشتم.
شخصی گفت: آقای جهانی؟
گفتم: بله
گفت: من از سفارت فلان کشور در تهران با شما تماس می گیرم.
دولت آمریکا از ما خواسته تا با رضایت شما، ترتیب انتقال شما و خانواده ات را به آمریکا بدهیم.
اول فکر کردم یکی از دوستان بی خواب شده و نصفه شبی شوخی اش گرفته ... گفتم دولت آمریکا چه نیازی به من دارد؟
گفت: شما به عنوان کسی که هشت سال تجربه جنگی با سامانه پدافندی هاوک دارید، از طرف شرکت ری تیان دعوتنامه دارید تا با فلان مبلغ حقوق ماهیانه به همراه منزل و اتومبیل، به عنوان مشاور در این شرکت مشغول به کار شوید!
آن شب هر طور بود با جواب های سر بالا، وی را دست به سر کردم تا باصطلاح، بی خیال ما شود؛ اما مدتی بعد دوباره در همان ساعات نیمه شب تماس گرفت و همان حرف ها را دوباره تکرار کرد...
این بار در جوابش گفتم: من در ایران یک قطعه زمین دارم و اگر از ایران بروم، احتمال اینکه این قطعه زمین از دستم برود هست!
گفت: مرد حسابی! من به تو می گم شرکت ری تیان ضمانت داده اگر پایت را داخل آمریکا بذاری، فلان مبلغ را به حساب بانکی خودت واریز کند.
با این پول می توانی کل محله تان را بخری!
حالا ارزش آن قطعه زمین در برابر این مقدار پول چقدر است؟!
گفتم: این قطعه زمین، یک قبر است در بهشت زهرا کنار آرامگاه پدر و مادرم و در مجاورت قطعه همرزمان شهیدم در پدافند زمین به هوای ارتش!
اگر دولت آمریکا می تواند چنین قطعه زمینی را در خاک آمریکا برایم کنار بگذارد، فردا صبح نه همین الان می آیم و خودم را به سفارت شما معرفی می کنم!
گفت: الحق که دوستانت راست می گویند که کله ات بوی قورمه سبزی میدهد!
گفتم: زمانی که ما وارد ارتش شدیم این شعر با گوشت و خونمان آمیخته شد:
اگر ایران جز ویران سرا نیست
من این ویران سرا را دوست دارم
اگر آب و هوایش دلنشین نیست
من این آب و هوا را دوست دارم
اگر آلوده دامانید اگر پاک
من ای مردم ایران شما را دوست دارم
این شعر را که خواندم، بدون خداحافظی گوشی را قطع کرد و دیگر تماس نگرفت!
خاطره ای که خواندید از سرهنگ دکتر "خسرو جهانی" فرمانده سابق پدافند هوایی خاتم الانبیاء(ص) و رکورددار جهان در انهدام ۶٨ فروند جنگنده پیشرفته و انهدام دو فروند هواپیمای دشمن با یک تیر موشک در دو مرحله (عملی بینظیر در دنیا) است.
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
سر و گوش آب دادن
این اصطلاح را هنگامی به کار میبرند که کسب خبر و گردآوری اطلاعات مراد گوینده باشد.
در روزگاران گذشته که حمام عمومی و خزینهدار وجود داشت، مردمی که به حمام میرفتند ناگزیر بودند که چند ساعت از روز را در صحن حمام به نظافت و شستشوی خود و کودکانشان بپردازند. زنان خانه دار نیز که از نظر معاشرت در بیرون از خانه محدودیتهایی داشتند بهترین فرصت را در حمام مییافتند تا برای هم سفره دل را بگشایند و رویدادهای هفتهای را که گذشت برای یکدیگر تعریف کنند. در حمامهای زنانه چون زنان در گروههای دوتایی، سهتایی و چهارتایی با هم حرف میزدند، سر و صدای زیادی در صحن حمام ایجاد میشد و به همین دلیل چون صدای کسی درست شنیده نمیشد همگی مجبور بودند حرفهای خود را با صدای بلند برای یکدیگر تعریف کنند.
کسانی هم که با یکدیگر اختلافی داشتند و گاه هر دو در حمام حضور داشتند از این فرصت استفاده میکردند و برای آن که بدانند که آن دیگری پشت سر او چه میگوید و چگونه از او بدگویی میکند، یکی از آشنایانشان را به بهانهی شستشوی تن به درون خزینه میفرستادند تا "سر و گوش آب بدهد". یعنی وانمود کند که دارد خود را میشوید ولی دزدانه به حرفها گوش بدهد و خبرها و بدگوییها را برای فامیل خود ببرد.
به طور کلی در آن روزگار هر کس میخواست از اوضاع و احوال و رویدادهای روزهای گذشته در محل باخبر شود با رفتن به حمام و "سر و گوش آب دادن" در خزینه و دزدانه گوش دادن به گفتههای دیگران که با صدای بلند با یکدیگر حرف میزدند، از همه این رویدادها آگاه میشد.
بدین ترتیب عبارت "سر و گوش آب دادن" که هم برای جاسوسی کردن و هم برای کسب خبر به کار میآمد، رفتهرفته در میان مردم به صورت اصطلاح در آمد.
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
💕 ﭘﺴﺮﯼ ﭘﺪﺭﺵ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ شام ﺑﻪ
ﺭﺳﺘﻮﺭﺍنی ﺑﺮﺩ ..
ﭘﺪﺭ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﯿﺮ ﻭ ﺿﻌﯿﻒ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ،
ﻏﺬﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺩ ﺭﺳﺖ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﺮرﻭﯼ
ﻟﺒﺎﺳﺶ ﻣﯿﺮﯾﺨﺖ..
ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻮﺍﺭﻥ ﺑﺎ ﺣﻘﺎﺭﺕ
ﺑﺴﻮﯼ ﻣﺮﺩ ﭘﯿﺮ ﻣﯿﻨﮕﺮﯾﺴﺘﻨﺪ،
ﻭ ﭘﺴﺮ ﻫﻢ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺑﻮﺩ و در عوض غذا را به دهان پدر میگذاشت..
ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻏﺬﺍﯾﺸﺎﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﭘﺴﺮ
ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﯽ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﺑﺮﺩ،
ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺭﺍ ﺗﻤﯿﺰ ﮐﺮﺩ، ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺷﺎﻧﻪ ﺯﺩ
ﻭ ﻋﯿﻨﮏﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﺗﻨﻈﯿﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﯿﺮﻭﻥ
ﺁﻭﺭﺩ ..
ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺁﻥ
ﺩﻭ ﺑﻮﺩﻧﺪ
ﻭ ﺑﺎ ﺣﻘﺎﺭﺕ ﺑﺴﻮﯼ ﻫﺮ ﺩﻭ ﻣﯿﻨﮕﺮﯾﺴﺘﻨﺪ!!
ﭘﺴﺮ ﭘﻮﻝ ﻏﺬﺍ ﺭﺍ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﺎ ﭘﺪﺭ ﺭﺍﻫﯽ
ﺩﺭب ﺧﺮﻭﺟﯽ ﺷﺪ .
ﺩﺭ این هنگام ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﺯ ﺟﻤﻊ
ﺣﺎﺿﺮﯾﻦ بلند شد و ﺻﺪﺍ ﮐﺮﺩ؛
.
ﭘﺴﺮ.. ﺁﯾﺎ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯿﮑني ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ
ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﯼ؟!
.
ﭘﺴﺮ ﭘﺎﺳﺦ داﺩ؛ خیر ﺟﻨﺎﺏ . ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺎﻗﯽ
ﻧﮕﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﻡ .
ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﭘﯿﺮ ﮔﻔﺖ :
ﺑﻠﻪ، ﭘﺴﺮم. ﺑﺎﻗﯽ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﯼ .
ﺩﺭﺳﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﭘﺴﺮﺍﻥ..
ﻭ ﺍﻣﯿﺪﯼ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﭘﺪﺭﺍﻥ..
و ﺧﺎﻣﻮﺷﯽ ﻣﻄﻠﻖ ﺑﺮ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ
ﺣﺎﮐﻢ ﺷﺪ..
─┅─═इई ❄️🌼❄️ईइ═─┅─
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتے
✅برای هر بیماری، چه باید بخوریم؟
🍵دلپیچه:دم کرده زیره
🍵بیخوابی:موز،گیلاس
🍵چربی شکم:گریپ فروت
🍵پوکی استخوان:سنجد+ماست
🍵سردرد:فلفل قرمز,شربت آبلیمو
🍵کبد چرب:زرشک،شاتوت،آب انار
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#داستان_کوتاه_آموزنده
#داستان_واقعی
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#ماجراـے_پسرجوان_و_زن_بدڪاره__✒️
🍁در حدود سے چهل سال پیش جوان شڪستہ بندـے در قم نقل ڪرد ڪه روزـے زن مُحَجَّبِه اـے به درِ مغازه ـے من آمد و اظهار داشت ڪه استخوان پایم از جا در رفتہ و مے خواهم آن را جا بیندازـے ، ولے در بازار نمے شود.
🍁چون مے ترسم صدایم را افراد نامحرم بشنوند، اگر اجازه مےدهے به منزل برویم. قبول ڪردم و به دنبال آن زن روانہ شدم ، تا این ڪه به منزل ایشان وارد شدیم. آن زن درِ خانه را از داخل بست، متوجّه شدم ڪه قصد دیگرى دارد، درِ خانه را هم از داخل بسته بود، و مرا نیز تهدید مےڪرد ڪه در صورت مخالفت، به جوان هاـے بیرون منزل خبر مےدهم تا بہ خدمتت برسند!
🍁بہ او گفتم: سیصد تومان همراه دارم، بیست تومان هم در مغازه دارم، همه را به تو مے دهم، دست بردار.
🍁فایده نداشت، پیوستہ اصرار مےنمود و تهدید مےڪرد. از سوـے دیگر، آن زن آن قدر به من نزدیڪ بود که حال دعا و توسّل هم نداشتم، به گونہ اى ڪه گویا بین من و دعا حایل و مانعے ایجاد شده بود...
🍁سرانجام، به حسب ظاهر به خواستہ ـے او تن در دادم و حاضر شدم و اظهار رضایت نمودم و او را به گونه اى از خود دور کردم و براى تهیّہ ى چیزى فرستادم.
🍁در این هنگام دیدم حال دعا پیدا ڪرده ام. فورا به امام رضا ـ علیه السّلام ـ متوسّل شدم ڪه اگر عنایتى نفرمایے و مرا نجات ندهے و این بلا را رفع نڪنے، دست از شغلم بر مے دارم.
🍁مے گوید در همین اثنا دیدم سقف دالان شڪافتہ شد و پیرزنے از سقف به زیر آمد!
🍁فهمیدم توسّلم مستجاب شد. در این حین زن صاحب خانہ هم آمد، به پیر زن گفت: چه مے خواهے و براـے چه آمده اـے؟
🍁گفت: در این همسایگے نزدیڪ شما وضع حمل نموده اند، آمده ام مقدارـے پارچہ ببرم، گفت: از ڪجا آمده اـے؟
🍁گفت: از درِ خانہ، با این ڪه من دیدم از سقف خانه وارد شد! در هر حال، آن دو با هم به گفت و گو پرداختند و من هم فرصت را غنیمت شمرده به سمت درِ منزل پا بہ فرار گذاشتم. زن بہ دنبالم آمد و گفت: ڪجا مےروـے؟!
🍁گفتم: مےروم درِ خانه را ببندم. گفت: من در را بستہ ام. گفتم: آرـے! به همین دلیل ڪه پیرزن از آن وارد خانہ شد! به سرعت به سوـے در رفتم و از خانہ و از دست او نجات یافتم.
🍁وقتے مطلّع شد ڪه فرار مےڪنم، از پشت سر یڪ فحش به من داد و آب دهان بہ رویم انداخت، ڪه در آن حال براى من از حلوا شیرین تر بود...!
🖋📚منبـع : آیت اللـہ بـهجت «رحمة اللـہ»
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
🌸به زندگی فکر کن ولی
🍃برای زندگی غصه نخور
🌸مهربان باش
🍃دوست بدار
🌸عاشق باش
🍃برای رسیدن به کبریا
🌸باید اول نه کبر داشت نه ریا
🍃مواظب باشید که تقوا
🌸با یک تق وا نشود
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
♦️واکنش دیوارنگاره میدان انقلاب به نوسانات ارزی!
🔹بزرگترین دیوارنگاره کشور با طرحی از اسکناس هزار تومانی و با شعار «اعتبارش به ارادههاست» اکران شد.
🔹با توجه به التهابات اقتصادی کشور، گویا این دیوارنگاره قصد دارد توجه مردم و مسئولان را به توان داخلی برای حفظ ارزش پول ملی جلب کند.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
در لیلة الرغائب، چشمم به گریه گوید😭
من آرزو ندارم، جز کربلای ارباب . . .
💠 شب جمعه، شب زیارتی حضرت امام حسین علیه السلام، هدیه به محضر حضرتش صلوات:
🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
⚘🌱⚘🌱⚘🌱⚘🌱⚘🌱
امشب که بین خلق، لیل الرغائب است
دانی چه چیز آرزوی قلب صاحب است؟
ای کاش روز جمعه که از راه میرسد دیگر کسی نگوید ارباب (عج) غایب است
#اللهمعجللولیکالفرج #التماسدعا
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
⚘🌱⚘🌱⚘🌱⚘🌱⚘
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 در این شب آرزوها،
آرزو دارم که
خوشبختی رهایت نکند
غم صدایت نکند
ظلمت شام، سیاهت نکند
وتو را از دل آنکس که
مهرش در جان توست
حضرت دوست جدایت نکند.
🌹 #هر_چی_آرزوی_خوبه_مال_تو
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشب بالون آرزوهات را🎈
به سمت خدا بفرست💖
امیدوارم حکمت خدا💖
با آرزوی دلت یکی باشه💖
✅ برای منم دعا کن ای دوست
که بسیارزیاد به دعاهای نورانیتون
نیازمندم 😔🤲
︻︻︻︻︻︻︻︻︻︻
☞♥️❥ @tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
︼︼︼︼︼︼︼︼︼︼
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
اونقدرکه به دخترامون #ظرف_شستن #غذا_پختن یادمیدیم، سیاست یادنمیدیمکهاشتباهمیکنن
بیا اینجا هم تجربه هم سیاست هم آموزش زناشویی رو یاد بگیر👇👇
http://eitaa.com/joinchat/766377995Cae42414a21
#کانال_آموزش_خانواده_بهشتی 👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨الهی به امیدتو
🌹 باسم رب المهدی
🌹سلام صبح بخیر
باز هم جمعه و
آرزوی ظهور عشق
ذکر روز جمعه
صد مرتبه #صلوات
🌹 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ
🌹و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🌹خدایا به برکت صلوات
امام غایبمان رابرسان. #آمین
🌼 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِکْ ألْفَرَج
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh