eitaa logo
پند نامه
577 دنبال‌کننده
367 عکس
22 ویدیو
2 فایل
پند و حکایت ❌کپی‌مطالب‌بدون آدرس کانال جایز نیست ❌ 🔺️ارتباط : @mojahedehagh 🔺️مدیر تبادل : @Aghayabnalhasan 🔻کانال سفارش کتاب👈 @Allameaskari
مشاهده در ایتا
دانلود
: 🔺️خدایا ما را با زهرا سلام الله علیها محشور گردان ! 🔹️خود ائمه علیهم السلام به خداوند می‌گویند : «خدایا ما را با زهرا سلام الله علیها محشور کن ». 🔸️خداوند چه نعمت بزرگی به پیامبر داده است . «انا اعطیناک الکوثر ... و هو الابتر » 🔘سینه ‌ای کز معرفت گنجینه اسرار بود 🔘کی سزاوار فشار آن در و دیوار بود 📚 کتاب @taghriraterozaneh
🔴 حضرت زهرا سلام الله علیها، در لحظه‌های واپسین زندگی به امیرالمومنین وصیت کرد: 🔺️یا اَبَاالْحَسَنِ لَمْ یبْقَ لِی اِلاّ مِنَ اَلْحَیاة وَ حَانَ زَمانُ وَ فَاسْتَمِعْ کَلامِی فَاِنَّکَ لا تَسْمَعُ بَْعدَ ذلِکَ أبَداً اوُصیکَ یا اَبَاالْحَسَنِ اَنْ وَ تَزُورَنی بَعدَ مَمَاتِی؛  🔸️ای ابوالحسن ! لحظه ای بیشتر از زندگی ام نمانده است و زمان کوچ کردن و خداحافظی فرا رسیده است. 🔺️سخنان مرا بشنو زیرا پس از این صدای فاطمه را هرگز نخواهی شنید. 🔺️تو را وصیت می کنم ای ابوالحسن که مرا و پس از وفات ام همواره مرا زیارت نمایید. @taghriraterozaneh
🔴 کتاب 🔵نویسنده مینو صمیمی 🔹️منشی سفارت ایران در سوئیس، 🔹️و بعدها منشی فرح همسر شاه 🔶️خاطرات مستندی از ولخرجیها و حیف و میلهای شاه و درباریان : 🔺️وقتی شاه برای سفر زمستانی به سوئیس می آمد، ابتدا دو هواپیما بارهای او و اطرافیان را می آوردند. 🔺️آنگاه، شاه و همراهانش با یک هواپیمای دربست وارد می شدند.در طول سفر هم هواپیماهای اختصاصی متعددی، ملزومات سفر آنها را با رفت و آمدهای مکرر تأمین می کردند. 🔻در ویلای مجلل شاه، اتاق شاه از همسرش به دستور شاه جدا شد. 😱 تا وی بتواند با صرف پولهای گزاف از بیت المال مسلمین، چهره های مشهور سینمایی غرب و ... را دعوت کند.😱😔 که از آن جمله می توان به بریژت باردو (هنرپیشه مشهور فرانسوی) اشاره کرد. 🔺️شاه حتی در زمانی که در ایران بود هرگاه دندانش درد می گرفت با صرف هزینه های گزاف، دندانپزشک گرانقیمتی را از سوئیس به ایران می آورد. 🔰و به درمان دردی می پرداخت که با هزینه کمی در ایران قابل درمان بود. 📚 @taghriraterozaneh
: 🔻 هرگاه میان مشکلات قرار گرفتید، سیل راه بیاندازید.‼ 🔴️ زیرا آن سیل حتما را با خود می‌برد‼ 🖇 ۱: در قدیم‌ مجالس رونق بیشتری داشت، و متدینین به برکت همین جلسات حوائج خود را برآورده و مشکلات خود را برطرف می‌کردند. 🖇 ۲: بهتره هر کدوم از ما هم، مجالس رو رونق بیشتری بدیم و احیاء کنیم . @taghriraterozaneh
#سوال‌های_کاربردی: 🔷️پرسش: برای درمان #عصبانیت چه کنیم؟ 🔺️پاسخ آیت الله بهجت(ره): با عقیده کامل زیاد #صلوات فرستادن. sapp.ir/taghriraterozaneh
🔺️حکایت مسجد امام حسن مجتبی(ع) در شهر مقدّس قم 🔺️مسجد امام حسن مجتبی(ع) که با اراده، اشاره و نقشة حضرت ولی عصر(ع) ساخته شد. ❌حضرت آیت الله شیخ لطف الله صافی آن را در کتاب «پاسخ ده پرسش»، صحفة 31 ذکر کرده اند. 🔰اهالی قم و اکثر مسافرانی که از جادة کمربندی قم عبور می کنند، اطلاع دارند که در نزدیک تقاطع کمربندی قم با خیابانی که منتهی به ترمینال قم می شود، مسجدی به نام امام حسن مجتبی(ع) بنا شده است. این مسجد به دست جناب حاج یدالله رجبیان از خیران قم ساخته شده است. 🔷️ حضرت آیت الله صافی می نویسند: در شب چهارشنبه بیست و دوم ماه مبارک رجب 1398ق. مطابق با هفتم تیرماه 1357 حکایت ذیل را شخصاً از صاحب حکایت، جناب آقای احمد عسکری کرمانشاهی که از خیران می باشند و سال هاست در تهران ساکن هستندشنیدم. @taghriraterozaneh 👇👇👇👇👇👇👇👇
🔸️حکایت مسجد امام حسن مجتبی(ع) در شهر مقدّس قم 🔷️ حضرت آیت الله صافی می نویسند: 🔹️جناب آقای احمد عسکری کرمانشاهی که از خیران می باشند ، نقل کرد: 🔸️در سال (1340) روز پنج شنبه. مشغول تعقیب نماز صبح بودم، که درب منزل را زدند. بیرون رفتم دیدم سه نفر جوان که هر سه مکانیک بودند، با ماشین آمده و گفتند: تقاضا داریم، با ما همراهی نمایید تا به مسجد جمکران مشرّف شویم و دعا کنیم، زیرا حاجتی شرعی داریم. من از این پیشنهاد خجالت کشیدم، سرم را پایین انداختم و گفتم: من چه کاره ام که بیایم دعا کنم. اصرار کردند و من هم دیدم نباید خواهش آنها را رد کنم، موافقت کردم. 🔸️ سوار شدیم و به سوی قم حرکت کردیم. در جادة تهران (نزدیک قم) ساختمان های فعلی نبود، فقط دست چپ جاده یک کاروان سرای خراب به نام قهوه خانة علی سیاه قرار داشت. چند قدم بالاتر از همین جا که فعلاً حاج آقا حبیبیان مسجدی به نام مسجد امام حسن مجتبی(ع) بنا کرده است، ماشین خاموش شد. رفقا که هر سه مکانیک بودند، پیاده شدند و کاپوت ماشین را بالا زدند و به تعمیر آن مشغول شدند. 🔸️من از یک نفر آنها به نام علی آقا مقداری آب برای قضای حاجت و تطهیر گرفتم و به زمین های مسجد فعلی رفتم و دیدم سیدی بسیار زیبا و سفید با ابروهای کشیده و دندان های سفید در حالی که خالی بر صورت مبارکشان بود، با لباس سفید، عبای نازک به نعلین زرد و عمامة سبز مثل عمامة خراسانی ها ایستاده و با نیزه ای به اندازة هشت یا نه متر، زمین را خط کشی می کرد. 🔸️گفتم: اوّل صبح آمده است اینجا، جلو جاده، دوست و دشمن می آیند رد می شوند، نیزه دستش گرفته است. 🔸️عرض کردم: عمو! زمان تانک و توپ و اتم است، نیزه را آورده ای چه کنی؟ برو درس ات را بخوان. رفتم برای قضای حاجت نشستم، 🔹️صدا زدند: «آقای عسکری! آنجا نشین، آنجا را من خط کشیده ام و مسجد است». 🔸️من متوجّه نشدم از کجا من را می شناسند. مانند بچّه ای که از بزرگ تر اطاعت می کند، 🔸️گفتم: چشم و بلند شدم. 🔹️فرمود: «برو پشت آن بلندی». من رفتم آنجا. پیش خود گفتم: سر صبحت را با او باز کنم و بگویم. آقا جان، سید، فرزند پیغمبر ما! برو درس ات را بخوان و سه سؤال پیش خود مطرح کردم که از او بپرسم: یکی اینکه این مسجد را برای جن می سازی یا ملائکه که دو فرسخ از قم بیرون آمده ای، زیر آفتاب نقشه می کشی، درس نخوانده معمار شده ای؟! دوم آنکه هنوز مسجد نشده، چرا در آن قضای حاجت نکنم؟ سوم اینکه در این مسجد که می سازی جن نماز می خواند یا ملائکه؟ این پرسش ها را پیش خود مطرح کردم. آمدم جلو و سلام نمودم. 🔸️بار اوّل، او ابتدا به من سلام کرد. نیزه را به زمین فرو برد و مرا به سینه گرفت. دست هایش سفید و نرم بود. چون این فکر را هم کرده بودم که با او مزاح کنم. چنان که در تهران هر وقت سیدی شلوغ می کرد، می گفتم: مگر روز چهارشنبه است؟ می خواستم بگویم روز چهارشنبه نیست، پنج شنبه است، آمده ای میان آفتاب. بدون اینکه عرض کنم، تبسّم کرد و فرمود: «پنجشنبه است، چهارشنبه نیست». 🔹️سپس فرمود: «سه سؤالی که داری بپرس»! من متوجّه نشدم، قبل از آنکه سؤال کنم, از ما فی الضمیر من اطلاع داد. 🔸️گفتم: سید، درس را ول کرده ای، اوّل صبح آمده ای کنار جاده؟ نمی گویی این زمان تانک و توپ، دیگر نیزه به درد نمی خورد و دوست و دشمن می آیند رد می شوند؟ برو درس ات را بخوان. خندید. چشمش را به زمین انداخت و 🔹️فرمود: «دارم نقشة مسجد می کشم». 🔸️گفتم: بفرمایید ببینم اینجا که من می خواستم قضای حاجت کنم، هنوز که مسجد نشده است که شما دستور به نهی از نشستن کردی؟ 🔹️فرمود: «یکی از عزیزان فاطمة زهرا(س) در اینجا به زمین افتاده و شده است. من خط کشیده ام، اینجا می شود محراب و اینجا که می بینی، قطرات خون ریخته، مؤمنین می ایستند. اینجا که می بینی مستراح می شود و اینجا دشمنان خدا و رسول به خاک افتاده اند». همین طور که ایستاده بود، برگشت و مرا هم برگرداند و فرمود: «اینجا حسینیه می شود» و اشک از چشمانش جاری شد. من هم بی اختیار گریه کردم. 🔹️فرمود: «پشت اینجا کتابخانه می شود. تو کتاب هایش را می دهی؟» 🔸️گفتم: پسر پیغمبر! به سه شرط، اوّل اینکه من زنده باشم، فرمود: «ان شاءالله». دوم اینکه اینجا مسجد شود. فرمود: «بارک الله». سوم اینکه به قدر استطاعت، چشم ولو یک کتاب شده. برای اجرای امر تو پسر پیغمبر می آورم، ولی خواهش می کنم برو درس ات را بخوان. آقاجان! این هوا را از سرت دور کن. خندید و دو مرتبه مرا به سینة خود گرفت. 🔸️گفتم: آخر نفرمودید اینجا را چه کسی می سازد؟ 🔹️فرمود: «یدالله فوق أیدیهم». 🔸️گفتم: آقا جان من این قدر درس خوانده ام، دست خدا که بالای همة دست هاست. 🔹️فرمود:آخرکار می بینی، وقتی ساخته شد، به سازنده اش از قول من سلام برسان.
🔸️حکایت مسجد امام حسن مجتبی(ع) در شهر مقدّس قم. ❌ ادامه: ❌ 🔸️ بعد دو مرتبة دیگر هم مرا به سینه گرفت و 🔹️فرمود: «خدا خیرت دهد». 🔰من آمدم رسیدم به جاده، دیدم ماشین تعمیر شده است. 🔸️گفتم: چطور شد؟ 🔺️گفتند: یک چوب کبریت گذاشتیم زیر این سیم، وقتی شما آمدی درست شد. 🔺️گفتند: با چه زیر آفتاب حرف می زدی؟ 🔸️گفتم: مگر سید به این بزرگی را با نیزة ده متری که دستش بود، ندیدید؟ من با او حرف می زدم. 🔺️گفتند: کدام سید؟ خودم برگشتم، دیدم سید نیست. زمین مثل کف دست بود، پستی و بلندی نداشت، ولی هیچ کس نبود. یک تکانی خوردم. آمدم توی ماشین نشستم و دیگر با آنها حرف نزدم. حرم مشرّف شدیم، نمی دانم چطور نماز ظهر و عصر را خواندیم. بالاخره آمدیم جمکران، ناهار خوردیم و نماز خواندیم. گیج بودم. رفقا با من حرف می زدند، ولی من نمی توانستم جوابشان را بدهم. 🔰در مسجد جمکران یک پیرمرد یک طرف من نشسته و یک جوان طرف دیگر و من هم وسط آنها ناله و گریه می کردم. نمازمسجد جمکران را خواندم. می خواستم بعد از نماز به سجده بروم صلوات را بخوانم، 🔰دیدم آقا سیدی که بوی عطر می داد، آمد و 🔹️فرمود: «آقای عسکری! سلام علیکم». نشست پهلوی من. تُن صدایش همان تُن صدای سیدی بود که صبح دیده بودم. به من نصیحتی فرمود. به سجده رفتم و ذکر صلوات را گفتم. دلم پیش آقا بود. سرم به سجده بود، با خودم گفتم سر را بلند کنم و بپرسم شما اهل کجا هستید و مرا از کجا می شناسید؟ وقتی سر بلند کردم، دیدم آقا نیست. کنارم هنوز پیرمرد و جوان نشسته بودند. 🔸️به پیرمرد گفتم: این آقا که با من حرف می زد، کجا رفت؟ او را ندیدی؟ 🔺️گفت: نه. از جوان سؤال کردم. او هم گفت ندیدم. یک دفعه مثل اینکه زمین لرزه شد، تکان خوردم. فهمیدم که حضرت مهدی(ع) بوده است. حالم به هم خورد. رفقا مرا بردند و آب به سر و رویم ریختند. 🔺️گفتند: چه شده؟ نماز را خواندیم و به سرعت به سوی تهران برگشتیم. مرحوم حاج شیخ جواد خراسانی را در ورود به تهران ملاقات کردم. ماجرا را برای ایشان تعریف نمودم. ایشان خصوصیات آقا را از من پرسید. 🔺️ بعد گفت: خود حضرت(ع) بوده اند، حالا صبر کن، اگر آنجا مسجد شد که درست است. مدّتی بعد، روزی پدر یکی از دوستان فوت کرده بود. به اتّفاق رفقای مسجدی، جنازه را به قم آوردیم. به همان محل که رسیدیم، دیدم دو پایه بالا رفته است خیلی بلند. 🔸️پرسیدم اینجا چیست؟ 🔺️گفتند: این مسجدی است به نام امام حسن مجتبی(ع) و به اشتباه گفتند پسرهای حاج حسین آقا سوهانی آن را می سازند. بالاخره وارد قم شدیم، جنازه را در باغ بهشت برده، دفن کردیم. من ناراحت بودم. سر از پا نمی شناختم. 🔸️به رفقا گفتم: تا شما می روید ناهار بخورید، من می آیم. رفتم سوهان فروشی پسرهای حاج حسین آقا سوهانی. به پسر حاج حسین آقا 🔸️گفتم: اینجا شما مسجد می سازید؟ 🔺️گفت نه. گفتم: پس این مسجد را چه کسی می سازد؟ 🔺️گفت حاج یدالله رجبیان. تا گفت یدالله، قلبم به طپش افتاد. گفت: آقا چه شد؟ صندلی گذاشت، نشستم. خیس عرق شدم. 🔸️با خودم گفتم: یدالله فوق أیدیهم، فهمیدم حاج یدالله است. ایشان را هم تا آن موقع ندیده بودم و نمی شناختم. برگشتم به تهران و به مرحوم شیخ جواد گفتم. فرمود: برو سراغش که درست است. من بعد از آنکه چهارصد جلد کتاب خریداری کردم، رفتم قم، آدرس محلّ کار حاج یدالله را پیدا کردم. رفتم کارخانه از نگهبان پرسیدم، 🔺️گفت: حاجی رفت منزل. 🔸️گفتم: استدعا می کنم، تلفن کنید و بگویید یک نفر از تهران آمده با شما کاردارد. تلفن کرد. حاجی گوشی را برداشت. من سلام کردم و گفتم از تهران آمده ام، چهارصد جلد کتاب وقف این مسجد کرده ام. کجا بیاورم؟ 🔺️فرمود: شما از کجا این کار را کردید و چه آشنایی با ما دارید؟ 🔸️گفتم: حاج آقا چهار صد جلد کتاب وقف کرده ام. گفت: باید بگویید مال چیست؟ گفتم: پشت تلفن نمی شود. گفت شب جمعة آینده منتظر هستم، کتاب ها را به منزل بیاورید. کتاب ها را در تهران بسته بندی کردم، روز پنج شنبه با ماشین یکی از دوستان به قم، منزل حاج آقا بردم. 🔺️ایشان گفت: من این طور قبول نمی کنم، جریان را بگو. بالاخره جریان را گفتم و کتاب ها را تقدیم کردم. سپس به حاج یدالله مسجد رفتم، دو رکعت نماز خواندم و گریه کردم. مسجد و حسینیه را طبق نقشه ای که حضرت کشیده بودند، به من نشان داده و گفت: خدا خیرت بدهد، تو به عهدت وفا کردی. @taghriraterozaneh
#سوال‌های_کاربردی: 🔷️پرسش: چند سال است که در کارهایم دچار مشکل می‌شوم که راه‌ها به رویم بسته می‌شود، از جمله در زمینه #اشتغال و #ازدواج، و هرچه از خدا طلب یاری می‌کنم، راه مساعدی گشوده نمی‌شود؟ 🔺️پاسخ آیت الله بهجت(ره): بسمه‌تعالی، زیاد از روی اعتقاد کامل بگویید: #أستغفرالله، هیچ چیز شما را منصرف نکند غیر از ضروریات و واجبات تا کلیۀ ابتلائات رفع شود، بلکه بعد از رفع آنها هم بگویید، برای اینکه امثال آنها پیش نیاید. و اگر دیدید رفع نشد، بدانید یا ادامه نداده‌اید، یا آنکه با اعتقاد کامل نگفته‌اید. والله‌العالم. @taghriraterozaneh
❎انقلاب شیعه با سرعت در پیش است 🔴نباید با اتفاقات و ناگواری هاو فتنه هایی که در مسیر انقلاب پیش می آید جوانان نگران شوند این انقلاب با قدرت پیش می رود. ✔هیچ وقت نباید یادمان رود که ما شیعیان فقط #چهار نفر یا #پنج نفر یا #هفت نفر بودیم و به این جا رسیدیم. ✔( منظور زمانی است که شیعیان در اطراف امام علی فقط ۵ نفر مومن یا زمان امام سجاد که تنها چهار نفر بودند) 🔺️حالا به این جا رسیدیم که بچه شیعه در همه جای دنیا، به عنوان یک عنصر فعال شناخته شده است. 🔺️پس جوانان نباید نگران باشند که انگلیس و آمریکا در درون مملکت و در بدنه دولت(دولت دوازدهم) جاسوس و نفوذی دارند. 🔶️اینکه نگرانی ندارد باید بدانند که جبهه حق برنامه‌هایی دارد ، که جبهه باطل حتی فکرش را هم نمی کند!!! ▫بیانات ️استاد حاجاقا مسلم اسماعیلی(زید عزه) @taghriraterozaneh
❎انقلاب شیعه با سرعت در پیش است ❎هر موجودی را باید به نوعی از پا درآورد. 🔻استکبار و آمریکا و اسرائیل مانند #فیل هستند. 🔸️برای از پا درآوردن فیل چند راه وجود دارد. 🔸️یک راه کشتن فیل این است که سرش را بزنند 🔸️یک راه دیگر هم این است که یک زخم بر پشت اوبزنند. نه دم فیل به آن می‌رسد، نه خرطوم فیل به آن می‌رسد. 🔴با همین زخم، یک مشت مگس و پشه آنقدر دور این زخم می گردند و عفونت می‌کند، که در نهایت فیل را از پا در می آورد. 🔴فروپاشی و اضمحلال استکبار و در راس آن اسرائیل و آمریکا نیز به همین نحو است . ❌جمله‌ای که مقام معظم رهبری فرمودند که اسرائیل ۲۵ سال آینده را نخواهد دید، در حکم یکی از همین زخم‌هاست که اسرائیل را نابود خواهد کرد. و از دست آنها برای درمان آن نیز کاری برنمی‌آید. ▫بیانات ️استاد حاجاقا مسلم اسماعیلی(زید عزه) @taghriraterozaneh
: 🔷️پرسش: این جانب تصمیم دارم که به خداوند، پیدا کنم و داشته باشم، راه آن چیست؟ 🔺️پاسخ آیت الله بهجت(ره): بسمه‌تعالی، چنانچه طالب، صادق باشد، کافی و وافی است برای تمام عمر، اگرچه سال باشد. @taghriraterozaneh