♦️برای چادری که به خون غلطیده... برای روسری که به چوب چرخیده... #شیراز_تسلیت #شاهچراغ

سلام بر شهدا: به خیال نحستان که برفرض محال جمهوری اسلامی سقوط کرد... اُکی! شما ترسوهای بدبخت که نصفتون مست و معتادید، جنم و غیرت مبارزه با داعش رو هم که ندارید... خودتون هم میدونید آدم های شریف و پاک این مملکت که همیشه جلوی دشمن ایستادند، از قشر شما نبودن... شما دوزاری های بی بندوبار که اوج دغدغه هاتون سگ و گربه بازی و لخت شدن و توی کوچه و دانشگاه رقصیدنه مگه میتونید چهل روز مملکت نگه دارید چه برسه به چهل سال... همه تون هم که نمیتونید بزارید دسته جمعی از کشور فرار کنید، چون برای آزادی جنگیدید دیگه! خب بسم الله!... برای فردای براندازی تخیلی تون، که هیچ برنامه اقتصادی و سیاسی و علمی و نظامی ندارید، و فقط قراره برهنه بشید و عربده خوشحالی بکشید، این صحنه ها رو هم در نظر بگیرید که این وسط تجزیه طلب و کومله و منافق و داعش دارن تا میتونن آدم می‌کشن و حکومت‌ تشکیل میدن، چون شما که نه عقلشو دارید، نه برنامه شو، نه وقتشو بالاخره کارهای واجب تری مثل استخر مختلط دارید، ازونطرف هم کاری به عقایدتون ندارن، دیگه قدرت که گرفتن شما هی بگو من هشتگ زدم، من بی ناموس بودم! اونا هروقتلازم بشه منفجرتون میکنن حتی وسط پارتی!!! منتها فقط یک پیشنهاد کاربردی دارم! اگر هرکجا موی سشوار کشیده‌ی خواهرت، پیچید دور دست داعشی و کومله و منافق مرد باشید آدم باشید بذارید راحت کارش رو انجام بده... بلکه از حجاب اختیاری برسید به هدیه کردن مادر خواهرتون به هرکی زورش بیشتر بود!!! مگه نمیگفتید زن باید آزاد باشه؟ پس داعش اومد سراغ زن و دخترتون مرد باشید بگید حله داداش "برای بوسیدن به وقت ترس" زود ببرش برای جهاد نکاح... حیفه بخدا! این همه تلاش کردید برای براندازی، دیگه پلیس و بسیجی هم نیست که برای ناموستون سر بده و شهید بشه، شما هم که آدم این جور حرفا نیستید... مرد باشید و موی پریشان در باد رنگ شده ی خواهراتون رو ببینید دست داعش و روی خرابه‌های امنیت و آرامش‌تون، شعار زندگی و آزادی سر بدید... #شیراز_تسلیت #ایران_تسلیت #‌حجاب #زن_عفت_افتخار

✌️رفقا خودتون رو آماده کنید 👈خبری در راه است (بی خبر نمانید) لبیک یا مهدی❤️

🔺حاج قاسم: اون خبیثی که داعش را تشکیل داد قصدش ایران بود تا مانند پلی از عراق و سوریه به ایران برسد @taha14

🌸🍃 #پناه‌من قشنگ معلوم است که دنیا می‌خواهد وجودم را به تسخیر خویش در بیاورد. از هر طرف که فرار می‌کنم از سویی دیگر به سراغم می‌آید. انگار خسته شدن در قاموسش نیست و گویی بنا ندارد که از دویدن به دنبال من مأیوس شود. صدای پایش را می‌شنوم که تند و تیز به دنبالم می‌دود ولی نمی‌دانم چرا هیچ گاه به نفس نفس زدن نمی‌افتد! من نیز می‌دوم تا در دامش گرفتار نشوم ولی دیگر نفسم بالا نمی‌آید. گاهی احساس می‌کنم دنیا کمتر از یک قدم با من فاصله دارد. می‌خواهم بایستم و شکست را قبول کنم امّا با همان رمقِ نداشته‌ام باز هم می‌دوم. این دویدن‌ها تا کی امتداد می‌یابد؟ نمی‌دانم آیا دنیا ناامید می‌شود و من از تعقیب او رها می‌شوم یا من می‌ایستم و گرفتار دنیا می‌شوم؟ نمی‌دانم. ولی این را می‌دانم که دیگر نای دویدنم رو به اتمام است و می‌دانم که دنیا هنوز خسته نشده. حالا تو بگو چه کار کنم؟ من در این دویدن‌های بی‌رمق، به دنبال آغوش تو می‌گردم زیرا جایی را جز آغوش تو نمی‌شناسم که پناه من از گزند دنیا باشد. آقا! کجا آغوشت را باز کرده‌ای تا به بنده‌ای خسته و شکسته پناه بدهی؟ من اگر بدانم آغوشت در کجا برایم باز شده با نصفه و نیمه جانی که در پیکرم مانده همچون آهوی جوان تیزپایی خواهم دوید و در این هنگام می‌دانم که دنیا به گرد پایم نخواهد رسید. آغوشت را باز کن، بی‌پناهی پناه می‌خواهد. 🌸🍃