#فرار_از_گناه_و_معصیت
#شیخ_رجبعلی_خیاط داستانی شبیه حضرت یوسف در زندگی برایش اتفاق افتاد خود ایشان گفته است:
🔆 در ایام جوانی دختری رعنا و زیبا از بستگان، دلباخته من شد و سرانجام، در خانه ای خلوت من را به دام انداخت. با خود گفتم: رجبعلی! خدا می تواند تو را خیلی امتحان کند بیا یک بار تو خدا را امتحان کن و از این حرام آماده و لذت بخش به خاطر خدا صرف نظر کن.
🔆 سپس به خداوند عرضه داشتم: خدایا من این گناه را برای تو ترک می کنم تو هم مرا برای خودت تربیت کن.
🔆این پرهیز از گناه دیده برزخی او را باز کرد از جناب شیخ نقل شده است که فرمود:
🔆روزی از چهارراه مولوی و از مسیر خیابان سیروس به طرف چهار راه گلوبندک رفتم و برگشتم و فقط یک چهره ادم دیدم.
کتاب کیمیای محبت ص71، 70
🗓 سهشنبه ٢١ بهمن ماه ١٣٩٩
#اینگونه_بود ...
🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت قدسسره:
▫️ این دهههای آخر عمر با اینکه خیلی سختش بود،
▫️ باز هم کارهای شخصی را مثل همیشه خودش انجام میداد.
▫️ برای تجدید وضو رفته بود توی حیاط.
▫️ چند ساعتی گذشت و اهل خانه متوجه نبودنش شدند.
▫️ دیدند روی زمین افتاده و همانطور تسبیح به دست ذکر میگوید.
▫️ گفتند: «وقتی زمین خوردید، چرا صدا نزدید؟»
▫️ گفته بود: «گفتم شاید خواب باشید، یا کاری داشته باشید.»
📚 به شیوه باران، ص۶٩
.
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸امام، روشنایی بخش امت🔸
اگر چراغی را در جایی بگذارید و صدها هزار آیینه در اطرافش نصب کنید، صدها هزار چراغ میبینید و نور از هر طرف بهسوی شما میبارد.
در حرم امامزادهها که آیینهکاری میکنند، دیدهاید که یک چراغ، هزاران چراغ دیده میشود، و یک چراغ که در آنجا روشن میکنند، آن فضا را بهشدت روشن میکند؛ چون این آیینهکاری، نور آن چراغ را منعکس میکند.
امت بهمنزلۀ آیینهکاری، و امام چراغ در وسط است. اگر امام باشد و امت نباشد، مانند آن است که چراغی در کنار دیوارهای تاریکی قرار گرفته باشد. اگر امت باشد، ولی امام نداشته باشد، مثل آن است که در حرم امامزادهای چراغ روشن نباشد. آیینهکاری هست، اما چراغ ندارد و همهجا تاریک است.
تحولی که در این امت پیدا شد، درنتیجۀ آشنایی با امام خمینی(ره) بود.
آیت الله بهجت (ره):
🍃 وقتی دل مؤمنی را شاد كنید، خدا از لطف، مَلکی را خلق میکند که آن ملک، شما را از بلاها و تصادفات و ... حفظ میكند.
🍃 این که میبینید در برخی تصادفات بعضیها محفوظ میمانند در حالی که به نفر کناری آنها آسیب وارد میشود به سبب این است که آن شخصِ محفوظ مانده، در مسرّت اهل ایمان نقش داشته است.
📚 برگی از دفتر آفتاب، صفحه ١٨۴.
💌 #پیام_معنوی | چرا باید دائما به فکر و ذکر خدا مشغول باشیم؟
در مراتب کمال به بالاتر از خود نگاه کرده و به کم قانع نشوید. چند قطره عبادت ماکجا وعبادت ملائکی که نه خسته میشوند و نه طلبکار.
برداتی از نهج،خ1،ب4
Nahj - 03 [sharabebeheshti.ir].mp3
18.38M
خطبه 183
خدا شما را به پرهیزکاری سفارش کرد....
🌹#پوستر/ خون عماد
♦️قطعا خون #عماد_مغنیه اسرائیل را ساقط خواهد کرد.
🌹23 بهمن سالروز #شهادت عماد مغنیه
🕊شادی روح بلندش صلوات
عماد قبلا خیلی کم خانه می آمد. بیشتر در حال #کار بود. حالا هم بعضی وقت ها هفتهها میگذشت و نمی دیدیمش.
دیگر صبرم سر آمده بود. شکایتم را پیش خودش بردم.
لبخندی زد و گفت: پس چه کسی برای #ظهور #امام_زمان (عج) زمینه چینی می کند؟!
#روحیه_جهادی
#روش_فراهم_سازی_مقدمات_ظهور
#شهید_عماد_مغنیه
#شهدا_و_امام_زمان عج
کتاب ابو جهاد؛ صد خاطره از شهید عماد مغنیه، نویسنده: سید محمد موسوی، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: اول؛ ۱۳۹۶؛ خاطره شماره ۲۵ .
فعالیتهای تهذیبی مدرسه علمیه علی بن ابی طالب (علیه السلام) شهداد
🔅#امام_صادق علیه السلام:
✍️ الْعالِمُ بِزَمانِهِ لا تَهْجُمُ عَلَيْهِ اللَّوابِسُ؛
🔴 كسى كه به (اوضاع) زمان خود آگاه باشد، گرفتار هجوم شبهات نمىشود.
📚 تحف العقول، صفحه ۳۵۶
#حدیث_روز
━━💠🍃🌺🍃💠━━
📳 لینک عضویت در کانال طرح ولایت طلاب در ایتا و سروش:
🆔 @tarhe_velayat_tollab
لینک ارتباط با ادمین:
🆔 @T_Velayat_T
*عمامه عاریتی؟!*
مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری از شاگردان مرحوم میرزای بزرگ شیرازی در سامرا بود.
*میرودمحضر امیرالمؤمنین (ع)* در حرم زیارت و به آقا امیرالمؤمنین میگوید:
*آقا ما داریم برمیگردیم به ایران و میدانم برگردم، سیل مقلّدین و مراجعین در مسائل شرعیه به سمت ما میآید.آقا، یک الگویی را به ما معرفی کنید که من در آیندهی زندگیام،این الگو بشود برای ما شاخص،این استقبال دنیا، مرجعیت، عزّت، ثروت و آقایی، ما را غافل نکند.*
*حاج شیخ عبدالکریم حائری سه ماه نجف می ماند* و صبح و شام وقتی حرم مشرّف میشد، از امیر المؤمنین (ع) همین خواسته را تقاضا میکرد.
*سه ماه هم ایشان کربلا میماند.*
جمعاً میشود شش ماه. دیگر ایشان داشته باز ناامید میشد که شاید آقا امام حسین (ع)هم مصلحت نمیدانند که معرفی کنند،آن شب با دل شکسته از حرم میرود در همان منزلی که در کربلا اسکان داشتند، ایشان شب میخوابد،
*خواب سیدالشهداء (ع) را میبیند. آقا میفرمایند:* "شیخ عبدالکریم! از ما یک انسان جامعِ کاملِ وارسته میخواهی به عنوان الگو؟" میگوید: بله آقا.
*میفرمایند:"فردا صبح وارد حرمِ ما که میخواهی بشوی طلوع فجر،کنار قبرِ حبیب بن مظاهر اسدی، یک جوان 18 سالهای نشسته،* عمامهای کرباسی به سر دارد و یک عبای کرباسی ولباس کرباسی هم پوشیده.شما که وارد میشوی،این جوان بلند میشود وارد حرم میشود یک سلامی پایین پا به من میکند،یک سلام به علی اکبر،یک سلام به جمیع شهداء،از حرم خارج میشود بعدازطلوع فجر.این جوان را دریاب که یکی از انسانهای بزرگ است ".
حاج شیخ میفرماید:بیدار شدم.طلوع فجر،وقتی وارد حرم شدم،دیدم کنار قبر حبیب بن مظاهر،همان گوهری که امام حسین (ع) حواله کرده بود،نشسته بود. وارد شدم، این قیام کرد و آمد در حرم و یک سلام به حضرت سیدالشهداء(ع)،یک سلام به علی اکبر ویک سلام به جمیع شهداء،ازحرم خارج شد آمد به ایوان و از آنجا به صحن رفت. دنبالش دویدم. در صحن،صدایش زدم و گفتم:آقا،بایست من با تو کار دارم. برگشت یک نگاهی به من کرد و گفت: "آقا! عمامهی من عاریتی است "و رفت. از صحن رفت بیرون،رفت در کوچه پسکوچههای کربلا، دنبالش دویدم:آقا! عرضی دارم، مطلبی دارم، بایست. دوباره درحال حرکت برگشت و گفت:
"آقا! عبای من هم عاریتی است "؛ و رفت.
آقای حاج شیخ عبدالکریم میگوید:
دیدم دارد از دستم میرود؛ محصول شش ماه زحمت درِ خانهی دو امام،بااین دو کلمه دارد میگذارد و میرود. دویدم و خودم را به او رساندم و دستش را گرفتم و گفتم:بایست.عبای من عاریتی است؛ عمامهی من عاریتی است یعنی چه؟ *شش ماه التماس کردهام تا شما را معرفی کردهاند، کار داریم با شما*. یک نگاهی به حاج شیخ میکند و میگوید: "چه کسی من را به شما معرفی کرد؟". آقا شیخ عبدالکریم میگوید: صاحب این بقعه و بارگاه، سیدالشهداء(ع).
به حاج شیخ عبدالکریم میگوید: "امروز چندمِ ماه است؟"
حاج شیخ عبدالکریم روز را میگویند.
میگوید: "دنبال من بیا ".
در کوچهپسکوچههای کربلا میروند تا به خارج از کربلا میرسند.یک تلّی بود که روی آن تل،یک اتاقکی بود.میرسد به درِ آن اتاق و میگوید: "اینجا خانهی من است،فردا طلوع فجر،وعدهی دیدار من و شما همین جا ".
میرود داخل و دررا میبندد.
مرحوم حاج شیخ فرموده بود: من در عجب بودم؛ خدایا،این چه مطلبی میخواهد به من بگوید که موکول کردبه فردا.چرا امروز نگفت؟! آن درسی که بناست به من بدهد و زندگی آیندهی من راتضمین کنددر معنویت؛ بشود درس؛ بشود پیام.
ایشان میفرماید: لحظهشماری میکردم.آن روز گذشت تا فردا و طلوع فجر، رفتم بیرونِ کربلا،روی همان تل.پشتِ همان اتاقک.آمدم در بزنم،صدای نالهی پیرزنی از درون آن اتاق بلند بود و صدا میزد:
وَلَدی! وَلَدی.پسرم، پسرم.
در زدم، دیدم پیرزنی با چشمان اشک¬آلود در را گشود.
گفتم:خانم دیروز یک جوانی زمان طلوع فجر، وارد این خانه شد و گفت اینجا خانهی من است و با من وقت ملاقات گذاشته.این آقا کجاست؟ گفت: این پسرِ من بود،الآن پیشِ پای شمااز دنیا رفت.وارد شدم. دیدم پاهای این جوان به قبله دراز، هنوز بدن گرم. گفتم: وا أسفا! دیر رسیدم..یک روز حاج شیخ بر فراز تدریس کرسی درس خارج در قم،این خاطره را نقل کرده بود ازدوران جوانی و بعد فرموده بود: آن درسی که آن جوانِ بزرگ و کامل از طرف امام حسین (ع)به من آموخت، درسِ عملی بود. روز قبل به من گفت: آقا عمامهی من عاریتی است، عبای من عاریتی است.فردا جلوی چشمانِ من،عبا و عمامه را گذاشت و رفت. میخواست به من بگوید: *شیخ عبدالکریم حائری! مرجعیت،عاریتی است؛ ریاست،عاریتی است؛ خانههایتان،عاریتی است؛ پولهای حسابتان،عاریتی است؛وجودتان،عاریتی است؛سلامتیتان،عاریتی است.هر چه میبینید،عاریه است و امانت است؛ دل به این عاریهها
نثار ارواح مطهر نبی مکرم وآل طاهرینش ،اولیاء،علما ، صلحا ، شهدا ، مومنین ومومنات الفاتحة مع الاخلاص بعد الصلوات