هدایت شده از دختران تکاب
🗓بمناسبت هفته کتاب و کتابخوانی/٣
💠رهبر انقلاب:
‼️دوره نوجوانی برای مطالعه و یادگیری یک دوره طلایی است! ۷۶/۱۱/۲۲
‼️امروز کتابخوانی و علمآموزی نه تنها یک وظیفهی ملی، که یک واجب دینی است. از همه بیشتر، جوانان و نوجوانان باید احساس وظیفه کنند! ۷۲/۱۰/۴
‼️یکی از نیازهای جامعه خصوصا نوجوانان و جوانان، طراحی سیر مطالعاتی در موضوعات مختلف است! ۹۰/۴/۲۹
‼️باید پدرها و مادرها، بچهها را از اوّل با کتاب محشور و مأنوس کنند. حتّی بچههای کوچک باید با کتاب اُنس پیدا کنند. ۷۴/۲/۲۶
‼️کتابخوانی را باید جزو عادات خودمان قرار دهیم. به فرزندانمان هم از کودکی عادت بدهیم کتاب بخوانند. مثلاً وقتی میخواهند بخوابند، کتاب بخوانند. یا وقتی ایام فراغتی هست؛ روز جمعهای هست که تفریح میکنند، حتماً بخشی از آن روز را به کتاب خواندن اختصاص دهند. در تابستانها که نوجوانان و جوانان محصّل، تعطیلند حتماً کتاب بخوانند. یعنی کتابهایی را معیّن کنند، بخوانند و تمام کنند. ۷۰/۲/۲۱
#نشربامنبع
@Jahade_tabeini
@salehinrasad
هدایت شده از دختران تکاب
🗓بمناسبت هفته کتاب و کتابخوانی/۴
💠رهبر انقلاب:
‼️باید خرید کتاب، یکی از مخارج اصلی خانواده محسوب شود. مردم باید بیش از خریدن بعضی از وسایل تزییناتی و تجملاتی - مثل این لوسترها، میزهای گوناگون، مبلهای مختلف و پرده و...- به کتاب اهمیت بدهند. اول کتاب را مثل نان و خوراکی و وسایل معیشتی لازم بخرند؛ بعد که این تأمین شد به زواید بپردازند. ۷۴/۴/۲۶
‼️متاسفانه امروز کتاب جزو لوازم لوکس و تشریفاتى است که اگر باشد بهتر است، اگر نبود هم، آسمان به زمین نمىآید! باید از این حالت خارج شود؛ اگر کتابخوانی فرهنگ رایج شود و در بین مردم ما جا بیفتد، آن وقت کسانی پیدا میشوند که «صدقه کتاب» درست میکنند. شما ببینید چقدر روضهخوانی میشود! چقدر احسان میشود! چقدر به ایتام کمک میشود! چقدر پول و جنس و پارچه و اینها داده میشود! آیا به همین نسبت، کتاب هم داده میشود؟ به همین نسبت پول برای چاپ کتاب داده میشود؟! خیلی کم. حالا یک وقتی در گذشته، زمانی، کسانی از تجار و بازاریهای مومن پیدا میشدند، فرضا کتابی چاپ میکردند و مجانی به طلاب میدادند. قبلا در حد معدودی این کارها معمول بود؛ اما الان این کارها نمیشود، این کارها کم است. اگر معلوم شد یک کتاب خیلى خوب هست، باید چاپ شود. خرج این کار، باید جزو صدقات جاریه باشد؛ این را ترویج کنید. ۷۴/۲/۱۸
#نشربامنبع
@Jahade_tabeini
@salehinrasad
علموعلمآموزۍیڪۍازاساسۍ
ترینابزارهاووسیلہهااستبراۍ
#قدرتمواجهہ ۍبادشمنۍهاو
باطوفانھاوباامواجسختوماننداینها(:💚
• آسدعلی
"
یکی از مصیبت های زمان ما این است که
اشخاص دارند کم کم جانشین ارزش ها می شوند...
#حواسمون_باشه !!
#شهید محمد حسین بهشتی
#لحظہاےباشهدا🕊✨
دیندار
آناستکہدرکشاکشبلادینداربماند...
وگرنہدرهنگام
راحتےوفراغتوصلحوسلام
چہبسیارنداهلدین!
-شهیدسیدمرتضےآوینے
اگه حس کردی بین تو و خدا فاصلهای هست؛
شک نکن این فاصله باپا قطع نشده
با قلب قطع شده،
پس سجده کن و بگو:
"خدایا قلبم رو سرشار از محبت خودت کن..."
دیدے وقتے کسے و
دوست دارے،چقد زمانے که
عبارت "is tayping"
بالاے صفحه چتش میاد
قند تو دلت آب میشه..!
خدا همونقدر با عشق
منتظره ما باهاش
صحبت کنیم ...
استاد علی صفائی حائری:
در دنیایی که پیرمردها زیر بار هستند
دخترها فاسد و پسرها ضایع شده اند،
دل من به این خوش است که پول هایم
را روی هم گذاشته ام و یا آن ها را به
انگشتر یا طلای چند میلیونی تبدیل
کرده ام و بعد هم توقع دارم که در
نماز شب، دلم بلرزد و یا در حرم که
قرار می گیرم، منقلب شوم!
✨﷽✨
🔰 در ۲۷ آبان ماه سال ۱۳۶۳ سردار شهید مهدی زین الدین به همراه برادرش شهید مجید در حال برگشت از کرمانشاه به سوی مقر لشکر ۱۷ [در آن مقطع لشکر ۱۷ در حال تدارکات برای عملیاتی در غرب بود] حوالی غروب در جاده سردشت, دارساوین مورد تهاجم و کمین گروهکهای ضدانقلاب قرار گرفت وبعد از مقاومتی عاشورایی و طولانی با بدنی مجروح و زخمی به مقام والای شهادت رسیدند. ضدانقلاب قصد داشت سر ایشان را غنیمت ببرد اما با مقاومت ایشان که تا حوالی صبح طول میکشد، دشمن ناکام میماند و با آگاهی نیروهای خودی، پیکر مطهر او و برادرش به سردشت منتقل میشود.
✍خوابی که شهید قاسم سلیمانی پس از شهادت سردار مهدی زینالدین دیدن:
🍀هیجانزده پرسیدم «آقا مهدی مگه تو شهید نشدی؟همین چند وقت پیش، توی جادهی سردشت...» حرفم را نیمهتمام گذاشت. اخم كوتاهی كرد و چین به پیشانیاش افتاد. بعد باخنده گفت: من توی جلسههاتون میام. مثل اینكه هنوز باور نكردی شهدا زندهن. عجله داشت. میخواست برود. یك دیگر چهرهی درخشانش را كاویدم. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: پس حالا كه میخوای بری، لااقل یه پیغامی چیزی بده تا به رزمندهها برسونم. رویم را زمین نزد. قاسم، من خیلی كار دارم، باید برم. هرچی میگم زود بنویس. هولهولكی گشتم دنبال كاغذ. یك برگهی كوچك پیدا كردم. فوری خودكارم را از جیبم درآوردم و گفتم: بفرما برادر! بگو تا بنویسم. گفت: بنویس: سلام، من در جمع شما هستم.
📣همین چند كلمه را بیشتر نگفت. موقع خداحافظی، با لحنی كه چاشنیِ التماس داشت، گفتم: بیزحمت زیر نوشته رو امضا كن.» برگه را گرفت و امضا كرد. كنارش نوشت: «سیدمهدی زینالدین» نگاهی بهتزده به امضا و نوشتهی زیرش كردم. باتعجب پرسیدم: چی نوشتی آقا مهدی؟ تو كه سید نبودی!... اینجا بهم مقام سیادت دادن. از خواب پریدم. موج صدای آقامهدی هنوز توی گوشم بود؛ «سلام، من در جمع شما هستم» 📚برشی از کتاب "تنها؛ زیر باران"
#سخنبزرگان
خدا هست
خدا دوستمون داره
اینکه تو احساس #تنهایی میکنی
این یه احساس کاذبه...
که حضرت آدم هم کرد و به
درخت ممنوعه نزدیک شد
+ هیچوقت بخاطر احساس #تنهایی
به #درخت_ممنوعه نزدیک نشو!
#استادپناهیان♥️
[+بد زندگۍ ڪردن؟!
-یعنے نفھمے از زندگےکࢪدݩ چےمیخواے وَ هࢪدفعھ دࢪگیرِ یڪےاز خواسٺھ هاٺ شے ! . . ☘]