آرامش حس حضور خداست
#آخرین_عروس🌸 #قسمت_پنج_و_شش #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود ــ آقاى نويسنده! چقدر مرا در اين شهر را
#آخرین_عروس🌸
#قسمت_هفت_و_هشت
#حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود
وقتى كه امام از خانه خارج مى شود تا خود را به قصر برساند عدّه اى از شيعيان از فرصت استفاده مى كنند و در راه مى ايستند تا امام را ببينند.
امام به آنها پيغام داده است كه هرگز به او سلام نكنند...
زيرا اين كار براى آنها بسيار خطرناك است و سزايى جز كشته شدن ندارد.
مى دانم كه باور كردن آن سخت است، چرا بايد سلام كردن به فرزند پيامبر جرم باشد؟
اين همان مظلوميّتى است كه تا به حال كسى به آن توجّه نكرده است؟
هر چند امام حسين(ع) در روز عاشورا غريب و مظلوم بود;
امّا يارانى وفادار داشت كه تا آخرين لحظه بر گرد وجودش همچون پروانه مى چرخيدند.
امّا جانم فداى غربت امامى كه در اين شهر تنهاى تنهاست،
هيچ يار و ياور و آشنايى ندارد، دوستان او هم غريب و مظلوم اند!
آيا دوست دارى قصّه چوب شكسته شده را برايت بگويم تا با مظلوميّت امام خود بيشتر آشنا شوى؟
در اين روزگار هر خانه نياز به هيزم هاى زيادى دارد تا با آن غذا بپزند و در فصل سرما خانه را با آن گرم كنند.
شخصى به نام داوود بن اسود براى خانه امام عسكری ع هيزم تهيّه مى كرد.
يك روز امام او را صدا زد و به او چوب بزرگى داد و گفت: "اين چوب را بگير و به بغداد برو و به نماينده من در آنجا تحويل بده".
داوود خيلى تعجّب كرد، آخر بغداد شهر بزرگى است و هيزم هاى زيادى در آن شهر وجود دارد، چه حكمتى است كه امام از او مى خواهد اين همه راه برود و اين چوب را به بغداد ببرد.
به هر حال سوار بر اسب خود شد و به سوى بغداد حركت كرد.
در ميانه راه به كاروانى برخورد كرد، او خيلى عجله داشت.
شترى جلوىِ راه او را بسته بود، با آن چوب محكم به شتر زد تا شتر كنار برود و راه باز شود
ولى چوب شكست. شكسته شدن چوب همان و ريختن نامه ها همان!
گويا امام در داخل اين چوب نامه هايى را مخفى كرده بود و داوود از آن خبر نداشت.
واى! اگر مأمور اطلاعاتىِ عبّاسيان اين صحنه را ببيند چه خواهد شد؟
خون همه كسانى كه اسمشان در اين نامه ها آمده است ريخته خواهد شد.
داوود سريع از اسب پياده شد و همه نامه ها را جمع كرد و با عجله از آنجا دور شد.
در اين نامه ها، جواب سؤال هاى شيعيان نوشته شده بود;
ولى امام عسكرى ع براى ارسال آنها با مشكلات فراوانى روبرو بوده است.
فكر مى كنم با شنيدن اين داستان با گوشه اى از شرايط سختى كه بر امام مى گذرد آشنا شده اى.
#ادامه_دارد...
🍃
🌼🍃 @takhooda ✨
#آخرین_عروس🌸
#قسمت_نهم
#حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود
اكنون، ما آرام آرام در محلّه عسكر قدم برمى داريم، من مى خواهم درِ خانه امام را به تو نشان بدهم.
از تو مى خواهم وقتى به آنجا رسيديم بى تابى نكنى!
نگويى كه مى خواهم امام را ببينم. گفته باشم اين كار خطرناك است!
قدرى راه مى رويم. نسيم میوزد، بوى بهشت به مشام مى رسد، آنجا خانه آفتاب است.
با بى قرارى و وجدى كه دارى سلام
مى كنى:
سلام بر آقا و مولاى من!
سلام بر نور خدا در زمين!
تو مى خواهى به سوى بهشت بروى، من دست تو را مى گيرم! كجا مى روى؟
تو به خود مى آيى و سپس مى گويى: دستِ خودم نبود!
بعد از يك عمر آرزو ، به اينجا رسيده ام، امامِ من در چند قدمى من است و من نمى توانم او را ببينم!
آنجا چند مأمور ايستاده اند. آنها به ما نگاه مى كنند. زود اشك چشمانت را پاك كن!
بايد فكرى بكنيم. شما كجا مى رويد!
ما به درِ خانه قاضى شهر مى رويم.
چرا رفيقت گريه كرده است؟
بعضى از نامردها، همه سرمايه ما را گرفته اند.
وقتى اين را مى گويم، آنها اجازه مى دهند كه برويم.
بيا تا به درِ خانه قاضى برويم كه حرف من دروغ نباشد. خانه قاضى آنجاست. تو به من نگاه مى كنى و مى گويى : چقدر قشنگ جواب دادى!
اين نامردها، همه سرمايه ما را گرفته اند.
#ادامه_دارد....
🍃
🌸🍃 @takhooda ✨
8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این اذان مخصوص شماست!
🍃
🌼🍃 @takhooda 🕊
4_5789452732020555975.mp3
5.09M
داستان "تشرف مرد صابوني"
👌 پیشنهاد دانلود
🍃
🌸🍃 @takhooda ✨
4_5785093219956031898.mp3
5.83M
🎵 قسمت 8
✍🏻 مباحث یاد مرگ - حجت الاسلام عالی - برنامه سمت خدا
🍃
🌼🍃 @takhooda ✨