درابتدا نکاتی عرض کنم در مورد "خود" :
ما در وجودمان چند"خود" داریم . یکی را خود حیوانی و یکی را خود قدسی و واقعی می نامند . خود حیوانی همان خودی است که مشترک است بین انسان و حیوان. این خود ، خود سرکشی است که اگر مهار نشود ممکن است خرابی هایی را به بار بیاورد . اما خود قدسی و واقعی انسان همان خودی است که به درجات والا صعود میکند و جنبه های ملکوتی انسان را اداره میکند . این "خود" برخلاف خود حیوانی مخصوص انسان است و پشتوانه عروج انسان در عالم حقیقت . در اینجا منظور ما از خودیابی ، یافت همان "خود" واقعی انسان است .
حال به بررسی یک آیه و یک حدیث می پردازیم :
1 – از امام علی(علیه السلام): مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَهُ .
2 – " وَ لا تَکونوا کَالّذینَ نَسوُاالله فَاَنسَیهُم اَنفُسَهُم " ( زمر – 15 )
طبق حدیث امام علی علیه السلام شناخت خود باعث شناخت پروردگار میشود و طبق آیه فراموش کردن خود باعث فراموش کردن خدا می شود . جمع بندی این دو اینگونه بنظر می رسد هم می توان گفت خداشناسی علت و خودشناسی معلول است و هم می توان گفت خودشناسی علت و خداشناسی معلول است. آیا تناقضی نیست ؟
بنظر من توجیه این مطلب اینگونه است که انسانها همگی فطرتا یک شناختی ولو اندک از خدایشان در درونشان هست . این شناخت درصورتی که فراموش نشود و انسان دائما متذکر آن باشد باعث میشود انسان بیشتر به یاد خودش و استعدادهای خودش و نعمتهایی که خدا به او داده بیافتد و این زمینه ای برای تفکردرخود و افزایش شناخت انسان از خود میشود و این شناخت ، شناخت ما را نسبت به خدا افزایش میدهد و یک چرخه افزاینده به وجود می آید .
🍃
🌺🍃 @takhooda
🌺🍃🌺🍃
#حکایت
🌸 مادر شوهر بعد از اتمام ماه عسل با تبسم به عروسش گفت: تو توانستی در عرض سی روز، پسرم را ملتزم به خواندن نمازهایش کنی؛ کاری که من طی سی سال در انجام آن تلاش کردم و موفق نشدم! و اشک در چشمانش جمع شد...
🌺 عروس جواب داد: مادر، داستان سنگ و گنج را شنیدهای؟ میگویند: سنگ بزرگی، راهِ رفت و آمد مردم را سد کرده بود، مردی تصمیم گرفت آن را بشکند و از سر راه بردارد، با پتکی سنگین، نود و نه ضربه به پیکر سنگ وارد کرد و خسته شد؛
🌼 مردی از راه رسید و گفت: تو خسته شدهای، بگذار من کمکت کنم... مرد دوم، تنها صدمین ضربه را وارد کرد و سنگ بزرگ شکست؛ اما ناگهان چیزی که انتظارش را نداشتند، توجه هر دو را جلب کرد.
🌷 طلای زیادی زیر سنگ بود! مرد دوم که فقط یک ضربه زده بود گفت: من پیدایش کردم، کار من بود، پس مال من است! مرد گفت: چه میگویی؟! من نود و نه ضربه زدم، دیگر چیزی نمانده بود که تو آمدی! مشاجره بالا گرفت و بالاخره دعوای خویش را نزد قاضی بردند و ماجرا را برای قاضی تعریف کردند.
🍁 مرد اول گفت: باید مقداری از طلا را به من بدهد زیرا من، نود و نه ضربه زدم و سپس خسته شدم؛ و دومی گفت: همهی طلا مال من است، خودم ضربه زدم و سنگ را شکستم.
🍀 قاضی گفت: مرد اول، نود و نه جزء آن طلا از آنِ اوست؛ و تو که یک ضربه زدی، یک جزء آن، از آنِ توست؛ اگر او نود و نه ضربه را نمیزد، ضربهی صدم نمیتوانست به تنهایی سنگ را بشکند.
🌟 و تو مادر جان! سی سال در گوش فرزند، خواندی که نماز بخواند، بدون خستگی... و اکنون من فقط ضربهی آخر را زدم!
💫 چه عروس خوشبیان و خوبی که نگذاشت مادر، در خود بشکند؛ و حق را، تمام و کمال به صاحب حق داد؛ و نگفت: بله مادر، من چنینم و چنانم، تو نتوانستی و من توانستم... این گونه، مادر نیز خوشحال شد که تلاشش بیثمر نبوده است.
✨ اخلاقِ اصیل و زیبا از انسانِ اصیل و با اخلاق سرچشمه میگیرد. جای بسی تفکر و تأمل دارد، کسانی که تلاش دیگران را حقِ خود میدانند، کم نیستند اما خداوند از مثقال ذرهها سؤال خواهد كرد.
🌹 پیامبر اکرم(ص) فرمودند: کاملترین مؤمنان از نظر ایمان، کسی است كه اخلاقش نیكوتر باشد؛ و خوشرویی، دوستی و محبت را پایدار میکند.
🍃
🌺🍃 @takhooda
❄️✨🌼✨❄️✨🌼✨❄️
🌾 #امداد_غيبى
#سوره_مبارڪ_یـــس
💠در صورت قرائت مداوم گره های زندگی باز خواهد شد امدادهای غیبی شامل حالتون میشہ
تمام اموراتتون رونق خواهد گرفته حداقل روزانه یک مرتبه در ثلث آخر شب اثر بهتری دارد
(ساعت ۲۳ به بعد)
غفلت نشود.🌈🌈
🍃
🌺🍃 @takhooda
✨﷽✨
✅داستان کوتاه و پند آموز
✍ روزی جوانی پیش پدرش آمدو گفت:دختری را دیده ام و میخواهم با او ازدواج کنم .من شیفته زیبایی این دختر و جادوی چشمانش شده ام . پدر با خوشحالی گفت :بگو این دختر کجاست تا برایت خواستگاری کنم و به اتفاق رفتند تا دختر را ببینند اما پدر به محض دیدن دختر دلباخته او شد و به پسرش گفت: ببین پسرم این دختر هم تراز تونیست و تو نمیتوانی او راخوشبخت کنی او را باید مردی مثل من که تجربه زیادی در زندگی دارد سرپرستی کند تا بتواند به اوتکیه کند
پسر حیرت زده جواب داد :امکان ندارد پدر کسی که با این دختر ازدواج میکند من هستم نه شما. پدر و پسر با هم درگیر شدند و کارشان به اداره پلیس کشید ماجرا را برای افسر پلیس تعریف کردند. افسر دستور داد دختر را احضار کنند تا از خود او بپرسند که میخواهد با کدامیک از این دو ازدواج کند افسر پلیس با دیدن دختر شیفته جمال و محو دلربایی اوشد و گفت :این دختر مناسب شما نیست بلکه شایسته ی شخص صاحب منصبی چون من است و این بارسه نفری باهم درگیرشدند و برای حل مشکل نزد وزیر رفتند وزیر با دیدن دختر گفت :اوباید با وزیری مثل من ازدواج کند. و..قضیه ادامه پیداکرد تا رسید با شخص امیر امیرنیز مانند بقیه گفت:این دختر فقط با من ازدواج میکند... بحث و مشاجره بالا گرفت تا اینکه دختر جلو آمد و گفت :راه حل مسئله نزد من است . من میدوم و شما نیز پشت سر من بدوید اولین کسی که بتواند مرا بگیرد با او ازدواج خواهم کرد.
...و بلافاصله شروع به دویدن کردوپنج نفری :پدر؛ پسر؛ افسرپلیس ؛ وزیر و امیر بدنبال او.ناگهان .هرپنج نفر باهم به داخل چاله عمیقی سقو ط کردند دختر از بالای گودال به آنها نگاهی کرد و گفت: آیا میدانید من کی هستم؟! من دنیا هستم !! من کسی هستم که مردم بدنبالم میدوند و برای بدست آوردنم باهم رقابت میکنند و در راه رسیدن به من از خود و اطرافیان و انسانیت غافل میشوند تا زمانیکه در قبر گذاشته می شوند درحالی که هرگز به من نمیرسند..!
🍃
🌺🍃 @takhooda
🍃🌺🍃 @takhooda 🍃🌺🍃
عجیب ترین معلم دنیا بود چون عجیب ترین امتحان های دنیا رو می گرفت... هر هفته وقتی امتحان تموم می شد برگه ها رو ازمون نمی گرفت ... می گفت خودتون تصحیح کنید اونم نه تو کلاس تو خونه ... دور از چشم خودش ... اولین باری که برگه ی خودم رو تصحیح کردم سه تا سوال رو غلط جواب داده بودم ... نمی دونم ترس بود یا عذاب وجدان ، هر چی بود نذاشت جواب های غلط رو درست کنم و به خودم بیست بدم ... فردای اون روز وقتی بقیه ی بچه ها برگه های امتحانشون رو تحویل دادن فهمیدم همه بیست گرفتن... همه بیست گرفتن به جز من ... به جز من که از خودم غلط گرفته بودم ...بهم می گفتن خب مثل ما جواب هایی که غلط نوشته بودی رو درست می کردی تا بیست بگیری ولی من نمی خواستم خودم رو گول بزنم ... نمی خواستم چشمام رو به روی اشتباهاتم ببندم ... گذشت و گذشت تا امتحان اصلی رسید ... همون که نمره ش می رفت تو کارنامه ... امتحان که تموم شد ، معلم برعکس همیشه برگه ها رو جمع کرد و گذاشت تو کیفش... چهره ی هم کلاسی هام دیدنی بود... رنگ و روشون پریده بود و ناراحت بودن... اونا فکر می کردن این امتحان هم خودشون تصحیح می کنن و با درست کردن جواب های اشتباه به خودشون بیست میدن ولی این بار فرق داشت این بار قرار بود حقیقت مشخص بشه...چند روز بعد وقتی معلم نمره ها رو خوند بهترین نمره ی کلاس رو گرفته بودم چون تنها کسی بودم که از خودم غلط می گرفتم و چشمم رو به روی اشتباهاتم نمی بستم ...
زندگی ما پر از امتحان های کوچک و بزرگه... خیلی از ما آدما تو زندگی انقدر چشممون رو به روی اشتباهاتمون می بندیم و خودمون رو فریب میدیم که باورمون میشه هیچ مشکلی نداریم و نمره مون بیسته... ولی یه روز دیگه خودمون به خودمون نمره نمیدیم ... یه روز برگه مون میوفته دست معلم آسمون ها... اون روز خیلی چیزا مشخص میشه و نمره ی واقعی می گیریم ... راستی تو امتحان زندگی چه نمره ای می گیریم؟!
👤حسین حائریان
🍃
🌺🍃 @takhooda
🍃🌸🍃
✨" آموختم " تلافی کردن از انرژی خودم می کاهد.
" آموختم " گاهی از زیاد نزدیک شدن، فراموش می شوی.
" آموختم " تا با کفش کسی راه نرفتم، راه رفتنش را قضاوت نکنم.
" آموختم " گاهی برای بودن، باید محو شد.
" آموختم " دوستِ خوب پادشاهِ بی تاج و تختیست که بر دل حکومت میکند.
" آموختم " از کم بودن نترسم اگر کم باشم شاید ولم کنند، ولی زیاد که باشم حیفم میکنند.
" آموختم " برای شناخت آدمها یکبار بر خلاف میلشان عمل کنم.
#آگاه_باشید
🍃
🌺🍃 @takhooda
🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼
■پندهایی برای اونهایی که رسیدن به عمر ۳۵ و ۴۰ و ۵۰ و یا بیشتر ....
▪️ پند اول :
هر سال حجامت رو انجام بده حتی اگر خدا رو شکر گرفتار هیچ درد و مرضی نیستی !
▪️ پند دوم :
همیشه آب بخور حتی اگر تشنه نباشی و احساسش رو نداشته باشی ، که بیشتر مشکلات سلامتی مون از کم آبی بدن هست !
▪️پند سوم :
ورزش کن حتی اگر در اوج مشغولیت باشی ، جسمت باید تحرک داشته باشه حتی اگر پیاده روی و یا شنا باشه ...
▪️ پند چهارم :
غذات راكم کن . هوس خوردن رو ترک کن که هیچ خیری درش نیست. خودت رو محروم نکن از خوردن ولی مقدارش رو کم کن !
▪️پند پنجم :
تا جای ممکن کمتر از ماشین استفاده کن، سعی كن که پیاده بری مسجد ، بازار ، خونه کسی و یا هر جای دیگه ای ...
▪️ پند ششم :
از عصبانیت دوری کن ، قهر و ناراحتی رو ترک کن ، سعی کن مسائل رو آسون بگیری .
خودت رو در شرایط ناراحت کننده قرار نده ، همه اینا سلامتیت رو از بین میبره و روحیه ات رو داغون میکنه !
▪️ پند هفتم :
همان طور که میگن پولت رو توی آفتاب رها کن و خودت بشین تو سایه !
برای خودت و اطرافیانت چیزی کم نذار !
که پول اومده تا ما راحت زندگی کنیم ، نه اینکه ما زندگی کنیم تا جمعش کنیم فقط ...
▪️ پند هشتم :
نه حسرت کسی رو بخور ،
و نه حسرت کاری که نمیتونی انجامش بدی ،
و نه حسرت چیزی که نمیتونی بدستش بیاری ،
از ذهنت کنارشون بزن ، اصلا فراموشش کن !
▪️ پند نهم :
فروتن باش و باز هم فروتن ...
که پول و مقام و قدرت و نفوذ و همه چیز با غرور و خود بزرگ بینی از بین میره !
اما متواضع که باشی همه دوستت خواهند داشت و خداوند هم قدر و منزلتت رو بالاتر خواهد برد .
▪️پند دهم :
موهای سرت که سفید شد به این معنا نیست که داری به آخر عمرت نزدیک میشی ! بلکه نشونه اینه که زندگی بهتری داره آغاز میشه ، خوش بین باش !
خاطره بساز ، برو سفر ، خودت رو با خوشی های حلالِ دنیوی سرگرم کن !
▪️ پند آخر :
نمازت رو هرگز ترک نکن ! که نماز برگ برنده تو از دنیاست برای روزی که نه ثروت بدردت میخوره و نه فرزند ...
از خداوند منان طلب موفقیت و بخشش و سلامتی دارم برای همگی مان .....
🍃
🌺🍃 @takhooda
🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃
وقتی کسی تو را میرنجاند، ناراحت نشو،
چرا که این قانون طبیعت است...
درختی که شیرین ترین میوه ها را دارد،
بیشترین سنگها را می خورد...
🍃
🌺🍃 @takhooda
#داستانک
#تلنگر
یکی از دوستان در مشکلات زیادی گرفتار شده بود. طوری که هر کاری میکردیم و میکرد ، مشکلاتش هیچ تکانی نمیخورد و وقتی مشکلی حل میشد، مشکل دیگری برای او پیش میآمد.
شب قدر بود در مسجد کنار هم نشسته بودیم التماس دعایی جانسوز کرد و آه سردی از ضمیر کشید .
حس کردم میخواهد سخنی بگوید ولی نمیتواند، کمکش کردم تا راز خود را فاش کرد.
گفت: حدود 5 سال پیش برای خواهرزنم، خواستگاری آمد و پدرزنم کشاورز سادهای بود که به من اعتماد زیادی داشت. مرا مامور کرد که از خواستگار تحقیق کنم، به محل کارش رفتم ، پسر بسیار مودب و متین و مومنی بود که در بازار در غرفه کوچکی که برای خودش بود، لباس میفروخت.
حس حسادت من گل کرد، و شیطان در من وارد شد و من مطمئن بودم که خواستگار جدید اگر تایید شود و داماد گردد، جایگاه من در نزد خانواده پدر خانمم به کل از بین خواهد رفت. و چاره ندیدم جز از او عیبجویی کنم.
به خانه رفتم و از او عیب جویی کردم و گفتم، هرچند انسان مومنی است ولی شلخته است. هرچند مغازه دارد ولی در مغازه نمی نشیند و با ارثیه به گمانم آن را خریده است و....
بالاخره با کمک شیطان و گلکردن صفت خبیثه حسادت در وجود من، نتیجه مورد نظر شیطان و من حاصل شد و آن خواستگار رد شد.
خواهرزنم بعد از مدتی خداوند جایگاه و سرنوشت او را در موقعیت بالاتری گشود، و با یک استاد دانشگاه که وضع مالی عالی داشت ازدواج کرد و من بسیار ناراحت شدم که کاش حداقل ما شیطنت نمیکردیم و باجناق مان همان غرفهدار بازار میشد.
دقیقا بعد از گذشت دو روز از اجرایی شدن نقشه شیطانی من، روزی نیست که من دچار اتفاقات بد نشوم و گرهای در زندگی من بسته نمیشود مگر دیگری بلافاصله گشوده میشود. و این مجازات کسی که حسادت در او نفوذ کند.
این را گفت و اشکی ریخت و در شب قدر دست بر توبه برد . توبه ای که باید برای پذیرش آن زمان به عقب برمی گشت و می شد سرنوشت خواستگار جوان بی گناه را ترمیم کرد. توبه سختی که اگر خدا هم ببخشد عذاب وجدانش برای همیشه باقی می ماند....
⚠️بیشتر از هرچیزی مواظب حق الناس باشیم....
🍃
🌺🍃 @takhooda
✅ تو اتوبوس پیرمرد به دختره که کنارش نشسته بود ! گفت :
دخترم این چه حجابیه که داری ؟
همه ی موهات بیرونه ؟
دختره با پررویی گفت :
تو نگاه نکن !
بعد از چند دقیقه پیر مرد کفشش را درآورد بوی جوراب در فضا پخش شد !!
دختره درحالی که دماغشو گرفته بود به پیر مرد گفت : اه اه اه این چه کاریه میکنی خفمون کردی ؟
پیرمرد باخونسردی گفت :
تو بو نکن !
جامعه چهاردیواری اختیاری ما نیست !
دست برداریم از توجیهات شیطانی...!
جامعه محل شهوترانی نیست
پوشش نامناسب تو در حریم عمومی , حق الناس است...
حق به هم ریختن امنیت اخلاقی جامعه را نداریم.
اگر دین هم ندارید , دنیای دیگران را با توجیه شیطانی" دلم می خواهد" به هم نریزید...
حق الناس , حق الناس است
چه دلت بخواهد و چه نخواهد
بدحجابی تو حق الناس است...
دین و دنیای دیگران را تباه نکن
هر پوششی مناسب مکان عمومی نیست ..همانطور که هر رفتاری مناسب مکان عمومی نیست...
🍃
🌺🍃 @takhooda