4_5821071808807307813.mp3
22.47M
🔊 #سخنرانی استاد #رائفی_پور
📝«ظرفیت تمدن سازی عاشورا (جامعه سازی)» - جلسه ۴۰
📅 ۲۳ مرداد ۱۴۰۰ - تهران-هیئت سید الشهدا
🎧 کیفیت 48kbps
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
📚#حکایت
شیخی پای منبر در مورد حلال و حرام صحبت میکرد و می گفت :
روزی سه تا دزد به خونه یک تاجر دینداری زدند و کلی پول و سکه رو روی خر صاحبخونه گذاشتن و زدن بیرون!!
تو مسیر دوتاشون دسیسه چیدن که سومی رو بکشن تا سهمشون بیشتر بشه و همین کارو هم کردن!!
بعدش آب و غذایی خوردن و باز راه افتادن که یه دفعه یکیشون خنجر کشید و رفیق دومیش رو هم کشت!!
شب که شد دزد آخر دلدرد شدیدی گرفت و بر اثر سمی که شریک قبلیش در غذایش ریخته بود ، مُرد!!
الاغ که تنها مانده بود ، راه صاحبخونه را در پیش گرفت و بهمراه مال به خانه تاجر دیندار برگشت...
این یعنی مال حلال به صاحبش برمیگردد!!
مردم پای منبر صلواتی بلند فرستادند که ، معتادی بلند شد و گفت:
ای شیخ!
تمام دزدا که مردند، پس جریان رو کی واستون تعریف کرده!؟؟ خره؟!
بعد از آنروز دیگر کسی شیخ را ندید!
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
📚 من و خدا
خدا همیشه چیزهایی که میخواستم را وقتی که از او میخواستهام، به من نداده؛ آنها را دقیقا زمانی داده که ناامید بودم از خواستنشان، زمانی که دیگر فکرشان را هم نمیکردم.
به عقیدهی من، خداوند، سورپرایز کنندهترین است، باحالترین و بامرامترین... دقیقا وقتی که هیچکس به یادت نیست و حتی خودت هم به یاد خودت نیستی، همان وقتهای ناجوری که ناامیدی از بهبود؛ جوری یادت میکند که کیف کنی و از شدت ناباوری و خوشحالی، اشک شوق بریزی.
تو فکر کن وقتهایی که بینیاز و خوشحالی، پیش خودش میگوید؛ الان ولش کن، دور و برش شلوغ است و حالش خوب، بگذار به حال خودش خوش باشد، سورپرایزهایش را توی جیبش میریزد برای روزهای مبادا، همان وقتهای لعنتی که دلت از عالم و آدم گرفته و هیچ دلخوشی و رفیقی نداری، همان زمان است که لبخندزنان از راه میرسد، انگار وقتش رسیده اشکهایت را لبخند کند، انگار تمام خدا بودنش را برای همان زمانها دوست دارد. میآید آرام کنار دلواپسیات مینشیند، نوازشت میکند و قربانصدقهی اشکها و بیپناهیات میرود و در گوشت نجوا میکند که«من کنار توام، نگران هیچ چیز نباش» هرچند تو نمیفهمی. بعد بسته به میزان حال بدی که داری دست میکند توی جیبش و سورپرایزهای درست و حسابی روی سر و کولت میریزد تا غافلگیر شوی، بخندی و حالت خوب شود، بعد هم لبخندزنان از تو دور میشود چون تو را قوی میبیند و این برای او دلپذیرترین تصویر آفرینش است.
این معجزههای خداست که درست مثل نوری در نهایت تاریکیِ زندگی میتابد و آدم را به ادامهی زندگی، امیدوار میکند. درست است که خدا همیشه هست، ولی گاهی "بیشتر" هست، صمیمیتر، پناه دهندهتر، نزدیکتر...
خدایا! ما را ببین! پیش از این، دلخوش به رسیدن روزهای خوب بودیم، روزهای خیلی خوب! ولی حالا به رسیدن روزهایی که بد نباشند هم قانعیم، روزهایی که ثابت بمانند و بدتر از اینی که هست نشوند...
نمیشود حالا که ناامیدیم، منطقی شدهایم و حتی انتظار معجزه هم نداریم از راه برسی، دستی به سر و گوش بیقراریمان بکشی، کنار گوشمان بگویی؛ «نگران هیچ چیز نباشید، من هستم» آنوقت دست بکنی توی جیب معجزههایی که کنار گذاشتهای و جوری که فکرش را هم نمیکنیم، با خوبترین اتفاقها غافلگیرمان کنی؟!
حقیقتا دلمان تنگ شده برای یک آغوش گرم، یک خیال آسوده، یک اتفاق خوب...
میشود؟!
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
1⃣خداوند در قرآن کریم میفرماید:
اگر از گناهان کبیرهای که از آن نهی شدهاید دست بردارید، گناهان شما را میپوشانیم» (نساء/ ۳۱).😍
در خصوص این آیهی کریمه روایت شده: «احمد بن عمر حلبی میگوید: از امام صادق (علیه السلام) پرسیدم: معنی این آیه چیست؟
فرمود:
معنیاش این است که اگر مؤمن از گناهانی که خداوند به مرتکب آن، وعده جهنم داده است، اجتناب نماید، خداوند گناهان او را پوشانیده و او را وارد جایگاه نیکویی میگرداند...»
(کتاب ثواب الاعمال و عقاب الاعمال/ شیخ صدوق رحمةالله علیه، ص/ ۲۷۹).
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
🔴نمونه هایی از قضاوتهای زیبای امیرالمومنین علیه السلام!
🌸رسول خدا صلى الله علیه و آله از مردى اعرابى ، ماده شترى به چهار صد درهم خریدارى نموده بود.
❎هنگامى که اعرابى پول را تحویل گرفت ، به دروغ فریاد بر آورد: درهمها و شتر، مال من است.
♨️اتفاقا ابوبکر از آنجا عبور مى کرد، پیامبر به ابوبکر فرمود: بین من و اعرابى قضاوت کن!
❎ابوبکر گفت:اعرابى از شما گواه مى خواهد.
⛔عمر نیز از آنجا عبور مى کرد و سخنان ابوبکر را در آن باره تکرار نمود.
❤️ در این موقع على علیه السلام از دور نمایان گردید، پیامبر صلى الله علیه و آله به اعرابى فرمود: قبول دارى این جوان که مى آید بین ما قضاوت کند؟
♨️گفت:بلى
🌸حضرت على آمد، اعرابى ادعاى خود را مطرح کرد.
امیرالمومنین علیه السلام به اعرابى فرمود: شتر را به پیامبر تسلیم کن!
❎اعرابى اعتنا نکرد تا این که آن حضرت سه بار گفتار خود را تکرار نمود ولى نتیجه اى نبخشید، در این هنگام على علیه السلام اعرابى را با یک ضربه شمشیر، دور کرد.
پس اهل حجاز گفتند: که با آن ضربه ، سر او را پراند و اهل عراق گفتند: عضوى از او را قطع کرد.
🔆و آنگاه على علیه السلام به پیامبر عرضه داشت : یا رسول الله ! ما شما را در وحى تصدیق مى کنیم چگونه در چهار صد درهم تصدیق ننمائیم ؟!
☘و در خبرى آمده که پیغمبر صلى الله علیه و آله به ابوبکر و عمر رو کرده و به آنان فرمود: این حکم خداست نه آنچه که شما به آن حکم کردید.
🔴دو کودک به هم چسبیده(نکته عجیب و بسیار علمی)!
🔸در زمان خلافت عمر دو کودک به هم چسبیده متولد گردید، یکى زنده و دیگرى مرده ...
🔹عمر گفت که آنان را با آهن از یکدیگر جدا سازند!
💎اما امیرالمومنین علیه السلام دستور داد مرده را دفن کنند، و در همان حال زنده را شیر دهند، و چون چنین کردند پس از چند روز بدون آسیبى زنده از مرده جدا شد!
🔴تشخیص فرزند!
🍃مردى دو کنیز داشت ، اتفاقا هر دو با هم فرزند زاییدند، یکى پسر و دیگرى دختر.
💥کنیزى که دختر زاییده بود دخترش را در جاى پسر خوابانیده و پسر را در آغوش گرفت و گفت : پسر فرزند من است ، مادر پسر هم مى گفت : پسر فرزند من است!
❤️امام علی علیه السلام دستور داد شیر آنها را بسنجند و فرمود: شیر هر کدام که سنگین تر است پسر از اوست.
📒منبع- مناقب ، سروى ، ج ۱، ص ۴۹۰
📕منبع- فروع کافى ، ج ۷، ص ۱۵۹، حدیث ۱
📗منبع: مناقب ، سروى ، ج ۱، ص ۴۹۸
💜💥اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
💚⭐️وآلِ مُحَمَّدٍ
♥️🌙وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
جداً آخرین بار کِی بود؟
آخرین باری که توی کوچه با بچههای محل بازی کردیم؟ چی شد که دیگر ادامه ندادیم؟ چی شد که دیگر دلمان نخواست بازی کنیم؟ چی بود که ما را از ادامه دادن و خوشیهای کودکانه باز داشت؟ چی ما را منع کرد؟ از اینکه دلخوشیهای کوچکمان را هر روز بغل کنیم؟ که از قضاوتها و نگاهها نترسیم؟ که دنیای بیتکلف خودمان را داشتهباشیم؟
چه کسی دستان ما را کشید و آورد وسط دنیای پیچیدهی آدمبزرگها و به حال خود رهامان کرد؟ چه کسی وادارمان کرد بزرگ شویم؟
جداً آخرین بار کِی بود و چه فعل و انفعالاتی رخ داد که دیگر ادامه ندادیم؟ که دیگر هربار که بچههای محل آمدند دنبالمان، گفتیم درس داریم، گفتیم حوصله نداریم و ژست بچههایی را گرفتیم که دیگر بزرگ شدهبودند، تا اینکه واقعا بزرگ شدیم، تا اینکه دلمان لک زد برای یکبار بیغم و آسوده زیستن، دلمان لک زد برای اینکه یکبار دیگر برگردیم به همان کوچه، توی همان زمین خاکی، کنار همان بچهها و با همان شور و اشتیاق...
آخرین بار کِی بود؟!
آخرین بار کِی با سر و وضعی نامرتب و با سادهترین لباسها و وسایل، آنهمه احساس خوشبختی کردیم؟ آخرین بار کِی آنهمه رفیق داشتیم؟!
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨