eitaa logo
تک رنگ
9.8هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
86 فایل
یه وقتایی می‌شه به درو دیوار می‌زنی که یه آدم☺️ باشه تا حرفاتو براش بگی من رفیقتم، رفیق🥰 به تک‌رنگ خوش اومدی😉 #حال_خوب_من #کانال_نوجوونی ادمین: @yaranesamimi
مشاهده در ایتا
دانلود
💞سلام رفقا!💞 عرض ارادت...💝 نظراتتون توی راه گیر کردن که به ما نمیرسن؟؟😉 ما علم غیب نداریم که نگفته حرفاتونو بفهمیم ها...😜 منتظریم...😘😘😘 🌸@yaranesamimi🌸
کارای لذت بخش💫 جمعیش بیشتر حال میده!!😍 مثل کتاب📖 خوندن!! داریم یه کتاب📚 خوشمزه🍧 رو با همدیگه میخونیم، تو و رفقات هم دعوتی...😋 نگی نگفتیم...😜 #رنج_مقدس #نرجس_شکوریان_فرد 🌺@yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
غصه ی چهارتا ناراحتی کوچیک مسخره بی مزه رو نخور، به آسمون 🌌 نگاه کن!! کل هستی برای توئه... از ریزترین ذره های الکترون تا بزرگترین کهکشان ها... مشکلاتت رو از زاویه آسمون نگاه کن، چقدی ان؟؟؟؟؟ - آسمون و زمین به چه دردم میخوره؟!😑😠😐😡😤 قراره زیر دست تو باشن!! اما اگه میخوای فقط اندازه مشکلاتت ببینی و فکر کنی، به اعصاب خوردی هات ادامه بده... #تلنگر #من_بیکرانه_ام 🌺@yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
تشکیلات خوب، کنار هم بودن مفید، کار جمعی باحال به یه محور💫 نیاز داره... حالا کی محور باشه خوبه؟ - من! - نه من! - 😎 هه من! - دعوا نکنین من! - نه نه نه نه😡 فقط مـــ... نه اشتباه نکنین!!‌ منظورم انتخاب رئیس نیست!!😮 محور، یعنی اون چیزی که این «من» ها به خاطرش، دور همدیگه جمع میشن و میشن «ما»!! به خاطر کی آدم حاضر میشه سختی های تشکیلات، مثل تحمل کردن دیگران، صبر کردن و... رو قبول کنه؟! - اجازه؟ به خاطر منفعت جمعیه!😎 - نه! فایده نداره! - چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ - چون... 🌺@yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
کارای لذت بخش💫 جمعیش بیشتر حال میده!!😍 مثل کتاب📖 خوندن!! داریم یه کتاب📚 خوشمزه🍧 رو با همدیگه میخونیم، تو و رفقات هم دعوتی...😋 نگی نگفتیم...😜 🌺@yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
«این چه حرفیست که در عالم بالاست بهشت» هر کجا نام حسین است، همان جاست بهشت🌹 دوستت داریم آقا جون!!💚 خیلی...😍 شما هم دوستمون داری!!💝 بیشتر...😄 تولدت مبارک عزیز دلم!!💗 ای مهربان تر از پدر و مادرم!!💙 ♥️حسین♥️ #تبریییییییییییییک 🌺@yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
سوال: یعنی میشه آدم قفل🔒 بشه؟؟ هیچی نره تو مغرش؟ هیچی هم نیاد بیرون؟ اصلا از محیط اثر نگیره؟😶 جواب: نه نمیشه!! چون آدم هم تاثیر گذاره، هم تاثیر پذیر... البته، آدم از نوع زنده اش...😜 بازم سوال😮 پس این وقتایی که آدم هنگ می کنه... ذهنش بهم میریزه، ترافیک فکر ها به پا میشه...😵 اصلا انگار مغز آدم قفل میشه، نمیتونه تصمیم بگیره... اونا چیه؟؟ جوابش😜 اون وقتا شاید نتونی تصمیم بگیری، ولی هنوز داری تاثیر می پذیری!! بد ترین کار اینه که توی این شرایط، بگی قفله و چیزی نمیشه، و خودتو بذاری در معرض چیزایی که تاثیرای بدی دارن...⚠️ وقتی اعصاب نداری و نمیتونی تصمیم بگیری، انگار در ذهنت به روی هر چیزی بازه... دیگه کنترل نداره... پس حداقل خودتو تو یه فضای خراب قرار نده... خرابیا میاد تو...😰 🌺@yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
_ دخترم بیا شامت رو بخور! _ هرچی کار سخته من باید انجام بدم...😡 #شوخی #اینم_شد_زندگی 😂 🌺@yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
کارای لذت بخش💫 جمعیش بیشتر حال میده!!😍 مثل کتاب📖 خوندن!! داریم یه کتاب📚 خوشمزه🍧 رو با همدیگه میخونیم، تو و رفقات هم دعوتی...😋 نگی نگفتیم...😜 #رنج_مقدس #نرجس_شکوریان_فرد 🌺@yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
💞با عرض سلام و خوشامد و تبریک خدمت یاران صمیمی جدید!!💞 شاید بد نباشه بدونین این عکسایی که قبل از هر قسمت رنگ مقدس توی پیام قبلش میذاریم، هنر یاران صمیمی قدیمه!!😂😁 یعنی کار خود بر و بچه هاست...😍😍
طواف ما همه بر گرد حضرت ساقیست که دور، دور حسین است تا جهان باقیست... 🌹 اینکه پای امامت بمانی... 🌷 و اینکه به او #وفادار باشی... 🌺 قبل از سخت بودن، شیرین است! 🌸 امروز این شیرینی را مالِ خودت کن... نیمه شعبان نزدیک است...! یار وفادارش♥️ می شوی؟! #تبریییییییییییییک 😋 🌺@yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
😕«حس های منفی»😐 رو نباید نگه داشت!! نباید نوشت!! نوشتن📜 یه جور تثبیت کردن📎 و محکم کاریه... _ خب پس چیکارشون کنم که خالی شن؟؟؟😨 مثل یه زخم می مونه، اگه برای زخم ها متن بنویسی و هی ازشون عکس بگیری، دیگه خوب هم بشن باز تو خاطرت می مونن... اما اگه یه جور دیگه بهش بپردازی، مثلا روش یه دارو بذاری، خوب میشه و حتی فراموش... محو... نیست... نابود!!😋😊 _ چی بذارم روش؟؟؟ چیکارش کنم خوب بشه؟؟؟ باید... 🌺@yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
#ارسالی_از_بر_و_بچ 💞سلام یار صمیمی!💞 خداروشکر...🌻 گرچه، ما دوست داریم اصلا حال بدی نداشته باشین که بخواد خوب بشه... واقعا پیشگیری بهتر و «راحت» تره!!😊😉 #ما_صمیمی_هستیم 🌺@yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
هدایت شده از نمکتاب
ارسالی یکی از مخاطبین😊👇 زندگی میگذرد با رنج هم میگذرد فقط اگر زرنگ باشی رنج ها را عاشقانه رقم میزنی‌...♡ با خوندن این کتاب 💕حس عالیه ساختن یه زندگیه فوق العاده خوب و پر از آرامش،برای خودم و اطرافیانم،خانوادم و دوستانم رو بدست میارم💕
فدای چهره ی خندانُ و مهربانِ حسین 😍 «علی» دیگری آمد به خاندان حسین...😍 🌷 مگر می شود «امام» خوشبتی آدم را بی خیال شود؟! حتی اگر شرایط ظلم باشد و جامعه در خفقان... 🌸 دعا کردن که اشکال ندارد!! 🌺 حرف هایش، می شود دعا و راه و روش را نشان میدهد... #تبریییییییییییییک 😋 🌺@yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
«آدم» توی دنیا تنهاست!! قبولش کن! چونه نزن! 😶 فقط بعضی وقتا بیشتر متوجه تنها بودن خودمون میشیم!! تو سختی ها، تو مشکلات، دم مرگ...😬😞 و این تنهایی گاهی باعث میشه زمین و زمانو بهم💥 بریزیم!! اخلاقمون داغون میشه و حتی میگیم دیگران به جهنم! کسی مراعات منو نمیکنه که من مراعات کنم...😡 اصلا کسی به کسی نیست! هیچ کس... ببین... تنهاییت رو بپذیر!!😋 تنهایی سر جلسه امتحان یادت بیاد... تو باید جواب سوال ها رو بدی، تنها... بذار امتحانت تموم شه، می بینی که کل هستی🌈 دورتو می گیره... #تنهایی 🌺@yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
#ارسالی_از_بر_و_بچ آدم همیشه باید همراه #پدر ش باشه... #ما_صمیمی_هستیم 🌺@yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
#ارسالی_از_بر_و_بچ 💞سلام یار صمیمی!💞 قطعا یه سری مسئولیت ها هستن توی جامعه که به حضور زن ها هم نیاز دارن، اما نمیدونم دیدی یا نه؟ بعضی شغلایی که الان زنا دارن میرن توش، واقعا بهشون نمیخوره!! توی اون شغلا نه تنها نمی تونن موفق باشن، بلکه جای یه نیرو دیگه رو هم گرفتن. منظور کتاب اینه. اگه دوست داری واقعا بدونی که جایگاه زن چی رو می طلبه و چجور باید استعداد هاش شکوفا بشه و از این صحبتا، حتما حتما حتما کتاب #دختران_آفتاب رو بخون!!😊😉😍😋😃 #ما_صمیمی_هستیم 🌺@yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
کارای لذت بخش💫 جمعیش بیشتر حال میده!!😍 مثل کتاب📖 خوندن!! داریم یه کتاب📚 خوشمزه🍧 رو با همدیگه میخونیم، تو و رفقات هم دعوتی...😋 نگی نگفتیم...😜 #رنج_مقدس #نرجس_شکوریان_فرد 🌺@yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
اولين عکس العملم، هين بلندی است که می کشم و دومی اش هجوم به در اتاق. تا باز می کنم، علی با گوشی اش می افتند داخل. خودش را جمع و جور می کند. دست و پايش را می مالد و می گويد: - کليد اتاقت رو بده. تو آدم بشو نيستی. زود کليد را در می آورم و توی جيب لباسم می گذارم. به روی خودش نمی آورد و می گويد: - يه اتاق بِهِت دادن، اين قدر بی جنبه بازی در می آری؟ قفل کردن چه معنی می ده؟ با اخم می گويم: - علی به بابا چی گفتی؟ کمرش را با دستش می مالد و با ابروهای در هم رفته نگاهم می کند. - برات نوشتم که. - واقعاً اين کارو کردی؟ يعنی به جای من جواب دادی؟ می کشمت! چشمانش را گرد می کند و می گويد: - يادم باشه بهمصطفی بگم که يک قاتل بالقوه هستی. و در مقابل چشم های حيرت زده من از اتاق می رود. همراهم را خاموش می کنم. تا صبح می نشينم به مرور سال هايی که در آرامش کنار پدربزرگ و مادربزرگ گذشت. هم خوب بود و هم دلگير و اين دوسالی که بعد از فوت مادربزرگ آمدم پيش خانواده ای که همه اش آرزويم شده بود. در اين مدت مبينا ازدواج کرد و رفت. مسعود و سعيد هم رفتند دانشگاه. علی ازدواج کرد و پدر که اين دو سال سر سنگينی هايم را با محبت رد می کرد. و حالا چند ماهی می شود که تمام معادلات چند مجهولی ام حل شده و رابطه ام با پدر در يک مدار قرار گرفته است. مدتی است برايم آرامش با طعم ديگر می خواهند. شايد هم برق چشمانم را در بودن علی و ريحانه ديده اند. چشمانم را می بندم. حدوداً بايد ساعت سه باشد. دلم می خواهد فرای همه فکر و خيال ها برای چند لحظه چشمانم خواب را در آغوش بگيرد. ياد کار پدر می افتم: صحبت کردن او با خواستگارهايم و دقت و سختگيری اش. از محبت و دقتش لذتی در وجودم به جريان می افتد. بايد دختر بود تا محبت خاص پدر را درک کرد. غلت می زنم. متکّا را بر می دارم و روی صورتم می گذارم. شب وقتی نخواهد تمام شود، نمی شود. حالا تو به هذيان گفتن و تشنج هم بيفتی، زمين سر صبر بر مدار خودش می چرخد. بميری هم مشکل شخص خودت است. زمين يک تکليف و يک برنامه مشخص دارد. غير از آن هم عمل نمی کند. انسان زبان نفهم است که دستورالعمل و برنامه ای را که دارد کنار گذاشته و پرادعا می گويد که خودش می فهمد چگونه زندگی کند. اولين کاری که می کند حذف خالق است. بعد که به برنامه دست نويس هوس آلود خودش عمل کرد، می افتد به ايدز و آنفولانزای خوکی و قتل و دزدی و طلاق و قرص افسردگی و چه کنم چه کنم و باز صدای التماسش به خدايی بالا می رود که تا حالا برايش نبوده و حالا که محتاج می شود می بايد باشد. صدای اذان که می آيد، بلند می شوم از جا. اگر همراهم را خاموش نکرده بودم شايد اين قدر دردسر نمی کشيدم. 🌺@yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
گيرم که مدام قرار را عقب انداختم. بالاخره چی؟ بله يا نه؟ بعد از دو روز قبول می کنم که زنگ بزند. می روم سمت اتاقم و منتظر تماسش می مانم. گوشی زنگ می خورد. اما دست هايم ياری نمی کند که به سمتش برود، از زنگ خوردن که می ايستد، تازه می فهمم مبينا بوده نه او. با عجله شماره مبينا را می گيرم. اشغال می زند. واقعاً که... گوشی دوباره زنگ می خورد. بر می دارم. - سلام. کم کم داشتم فکر می کردم بايد برم کفش آهنی بخرم، با کفش چرمی کاری پيش نمی ره. شما خوبيد؟ می خواهم بگويم: خوبم، اگر لشکری که راه افتاده برای شوهر دادن من بگذارد. اما نمی گويم. - نمی دونم پدر گفتن يا نه، ما با هم يک سالی می شود که همراه می شويم؛ يعنی نه هميشه، اما دو سه باری که ايشون می رفتند و من يک فرصت داشتم، همراهشون رفتم... به خاطر درس و کارهای دانش آموزی و دانشجويی کانون مون، اينجا رو واجب تر می ديدم برای خودم. خب اين آشنايی از اونجا پا گرفت و هر بار هم که ايشون می اومدند حتماً همديگر رو می ديديم. البته من اطلاعی از دختری به نام ليلا نداشتم و اين ديدن ها و انس هامون بی طمع بود تا اينکه نتيجه اين شد که الآن داريم با هم صحبت می کنيم. - چه مسير گنگی طی شده تا نتيجه. گلويش را صاف می کند: - البته خيلی هم گنگ نبوده. مسير اگر روشن نباشه که به سرانجام نمی رسه. لبم را می گزم و مطمئنم که دقيقاً فهميدم چه گفته و عمدی هم گفته: - حالا از مسير و روشنی و نتيجه بگذريم... بنده خدا دارد خودش را معرفی می کند که گوش نمی دهم. اين چند روز همه اش حرف او بوده و تعريف هايی که مفصل پدر و علی برايم گفته اند. دارم فکر می کنم که خودم بايد چه بگويم و چه طور بگويم؟ يعنی پدر و علی برای او هم از من هم حرفی زده اند؟ از سکوت ايجاد شده به خودم می آيم. نفسی عميق می کشد و گوشی را جا به جا می کند، اين را از خشخش گوشی می فهمم. به ديوار رو به رويم زل زده ام و منتظرم. منتظرم بشنوم يا اينکه فراموش کنم. سکوتش که طولانی می شود دست و پا می زنم که حرف بزنم. - خيلی از دوست داشتنی ها و دوست نداشتنی ها هست که بايد گفته بشه. - درست می گيد. هر چند توی زندگی مشترک شايد مجبور بشيم بعضی هاشو نديد بگيريم. بلند می شوم و پنجره را باز می کنم. نسيم به صورت عرق کرده ام می خورد، می لرزم اما مقاومت می کنم. حالم اينجا بهتر است. - منظورم از نديدن اينه که اولويت، آرامش زندگيه، نه دل بخواه های شخصی. شايد بايد کارهای جديد رو به جريان بندازيم که حتی بهشون فکر هم نمی کرديم. يا شايد دوستشون نداريم؛ اما به هر حال برای حفظ زندگی لازمه. حالا من گوشی را جا به جا ميکنم و او سکوت کرده. - قبول دارم اما به جا و درستش رو. حرف ديگری نمی زند. سردی هوا لرز بر تنم می نشاند. می گويد: - کنار اومدن با حقيقت گاهی سخت می شه. چون خيلی وقت ها بايد از ديدن دوست داشتنی هات دست بکشی. بايد تلخی ها و سختی ها را قبول بکنی. بايد بی خيال بعضی علاقه ها و سليقه هات بشی؛ اما کنارگذاشتن اصل ها و ارزش ها به خاطر شرايط تحميلی جامعه و افکار و حرف های مردم هم درست نيست. درست می گويد، ولی کار سختی است مخالف جريان آب شنا کردن. وقتی تعداد زيادی از مردم مثل تو فکر نمی کنند و حتی افکارت را هم مسخره می کنند، پايبند بودن به اصل ها، توان و فکر زياد می خواهد. نمی دانم چه بگويم. تماس را که قطع می کنم، سر به ديوار می گذارم و چشم می بندم. زندگی هم عجب مخلوقی است، به تنهايی نمی شود از دالانهايش گذشت. ياد پرچين های پرپيچ پارک جنگلی می افتم. کسی که درون پرچين بازی می کند حيران است، ولی آنکه لبه پرچين راه می رود، از آن بالا به همه افراد سرگردان و کوچه پس کوچه ها مسلط است؛ و چه قدر حرکت را آسان می بيند! حتماً بايد کسی باشد که از بالا فرمان زندگی را جهت بدهد؛ کسی که همه چيز را می بيند و می داند و با دستش به من سرگردان، مسير را نشان می دهد. با مصطفی و بی مصطفی فرقی ندارد. حرکت هميشه هست. راهنما نباشد، گم می شوم. پدر برای آرامش من پيشنهاد کوه می دهد. 🌺@yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
اگر قرار است زمینه را برای دریا آماده کنی، حقیقت این است: یک قطره💧 به درد نمی خورد!! تصور کن قرار باشد تمام قطره ها تک تک به دریا 🌊 بروند، هر کدام با یک راه، با یک جاده... خنده دار می شود! وقتی به درد دریا می خوری، که حتی اگر «قطره» هم باشی، خودت را در جریان رود، همراه یک رودخانه💦 به دریا برسانی!! یعنی ببینی کدام جریان می رود سمت امامت، کدام جریان را باید ببری سمت امامت، همراهش شوی... رهبرش شوی... همان دوستی با دوست های دریا...💚♥️ همراهی با همراهانش...💞 #مهربان_من #میخواهم_یار_تو_باشم #نوجوون_منتظر 🌺@yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
#ارسالی_از_بر_و_بچ 💞سلام رفیق!💞 دقیقا ما هم همینو ازتون پرسیدیم!!😉 در واقع قرار شده باهمدیگه روش بررس کنیم... و البته این نکته های مهمی که گفتی خیلی مهمن، یعنی به قول خودت مقدمه همون «کاری کردن» هستن... 😋 مهربان من این هفته رو ببینین...💚♥️ #ما_صمیمی_هستیم 🌺@yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
هدایت شده از نمکتاب
❤ مـژده ای دل که مسیـحا نفـسی مـی آیـد ❤  کـه ز انفاس خوشش بوی کسی مـی آید #امام_هوای_دل_آدمو_داره یه شاهکار عالی و یه حس ویژه‌تر از نویسنده خلاق کتاب #امام_من تازه‌ترین نوشته #نرجس_شکوریان_فرد ❤ برشی✂️ از کتاب: امام برای من نه یک اسم است، نه یک حس امام برای من اصالت زندگی است اول و آخر و اصل و فرع و بود و نبود همه‌ی زندگیم است. آقا جان! من برای شما که هستم؟! یک فدایی می‌پذیری مرا؟! #نرجس_شکوریان_فرد #امام_من #عهد_مانا #نیمه_شعبان #جمکران #امام_زمان #یا_مهدی #یا_صاحب_الزمان #انتظار #ظهور
یه خبر خوووووووووووووووووووب...😍👆😍👆😍 🌷پیشنهاد ویژه برای هدیه نیمه شعبان🌷 قیمت با تخفیف ویژه نیمه_شعبان ۵۰۰۰ تومان از طریق👇 🌻 @sefaresh_namaktab 🌻🌻